حسن معین - خودشناسی
582 subscribers
4.69K photos
3.25K videos
887 files
7.8K links
تماس: t.me/mohaqeqmoein
غزلسرا:t.me/ghazalsarayemoein
درباره‌ی نویسنده‌ی کانال:t.me/MHMohaqeqMoein/3023

📝 مقالات:
در آکادمیا independent.academia.edu/Moein
در آرشیو جهانی
web.archive.org/web/20181129140342/http://www.moein.net:80

b2n.ir/arzeshyaby
🌹
Download Telegram
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی
حاصل عمر آن دم است باقی ایام رفت

#سعدی
🌹🌹🌹
دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند
سروران بر در سودای تو خاکِ قدمند

شهری اندر هَوَست سوخته در آتش عشق
خلقی اندر طلبت غرقه دریای غمند

خون صاحب نظران ریختی ای کعبه حُسن
قتل اینان که روا داشت که صیدِ حرمند

صنم اندر بلد کفر پرستند و صلیب
زلف و روی تو در اسلام صلیب و صنمند

گاه گاهی بگذر در صف دلسوختگان
تا ثناییت بگویند و دعایی بدمند

هر خم از جعد پریشان تو زندان دلیست
تا نگویی که اسیران کمند تو کمند

حرف‌های خطِ موزون تو پیرامن روی
گویی از مشک سیه بر گل سوری رقمند

در چمن سرو ستادست و صنوبر خاموش
که اگر قامت زیبا ننمایی بچمند

زین امیران ملاحت که تو بینی بر کس
به شکایت نتوان رفت که خصم و حکمند

بندگان را نه گزیرست ز حُکمت نه گریز
چه کنند ار بکشی ور بنوازی خَدمند

جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست
گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند

غم دل با تو نگویم که تو در راحت نفس
نشناسی که جگرسوختگان در المند

تو سبکبار قوی حال کجا دریابی
که ضعیفان غمت بارکشان ستمند

سعدیا عاشق صادق ز بلا نگریزد
سست عهدان ارادت ز ملامت برمند

#سعدی
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست

به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موییت گرفتاری هست

گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست

هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست

صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست

نه من خام طمع عشق تو می‌ورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست

باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
آب هر طیب که در کلبه عطاری هست

من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
جان و سر را نتوان گفت که مقداری هست

من از این دلق مرقع به درآیم روزی
تا همه خلق بدانند که زناری هست

همه را هست همین داغ محبت که مراست
که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست

عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان ماند
داستانیست که بر هر سر بازاری هست

#سعدی
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی

آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی

پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی

حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی

عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی

روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی

سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی

خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی

#سعدی
Forwarded from Khosousi - خصوصی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#یک_بیت_و_چند_آواز

بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد
تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی
#سعدی


اجرای اول: محمود #محمودی_خوانساری، سه‌تار: احمد #عبادی | برگ سبز ۲۵۲ | بیات اصفهان

اجرای دوم: محمود محمودی‌خوانساری، تار: جلیل #شهناز | یک شاخه گل ٣٨٨ | دشتی

اجرای سوم: اکبر #گلپایگانی، ویلن: حبیب‌الله #بدیعی | گلهای جاویدان ۱۴۱ | شوشتری

اجرای چهارم: اکبر گلپایگانی، کمانچه: علی‌اصغر #بهاری | کنسرت یونسکو | بیات اصفهان

اجرای پنجم: #ایرج، ویلن: علی #تجویدی، تار: جلیل شهناز | یک شاخه گل ۴۶۵ | همایون

اجرای ششم: محمدرضا #شجریان، تار: محمدرضا #لطفی | موسیقی ایرانی، بت چین | بیات اصفهان

اجرای هفتم: محمدرضا شجریان، کمانچه: رحمت‌الله بدیعی | گلهای تازه ۱۳۳ | شور

اجرای هشتم: محمدرضا شجریان، کمانچه: حبیب‌الله بدیعی | اجرای خصوصی آتش شوق | شور

اجرای نهم: شهرام #ناظری، کمانچه: داود #گنجه_ای، سنتور: جلیل #عندلیبی | آلبوم شعر و عرفان | ماهور

اجرای دهم: علیرضا #افتخاری، تار: غلامحسین #بیگجه_خانی | اجرای خصوصی کوی دوست | بیات اصفهان


کانال موسیقی #خصوصی
🎶 @Khosousi 🎶
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد
تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی
#سعدی
🎼لینک ده اجرای آواز از این بیت
این بوی روح‌پرور از آن خوی دلبر است
وین آب زندگانی از آن حوض کوثر است

ای باد بوستان مگرت نافه در میان
وی مرغ آشنا مگرت نامه در پر است

بوی بهشت می‌گذرد یا نسیم دوست
یا کاروان صبح که گیتی منور است

این قاصد از کدام زمین است مشک‌بوی
وین نامه در چه داشت که عنوان معطرست

بر راه باد عود در آتش نهاده‌اند
یا خود در آن زمین که تویی خاک عنبر است

بازآ و حلقه بر در رندان شوق زن
کاصحاب را دو دیده چو مسمار بر در است

بازآ که در فراق تو چشم امیدوار
چون گوش روزه‌دار بر الله اکبر است

دانی که چون همی‌ گذرانیم روزگار
روزی که بی تو می‌گذرد روز محشر است

گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است

صورت ز چشم غایب و اخلاق در نظر
دیدار در حجاب و معانی برابر است

در نامه نیز چند بگنجد حدیث عشق
کوته کنم که قصهٔ ما کار دفتر است

همچون درخت بادیه سعدی به برق شوق
سوزان و میوهٔ سخنش همچنان تر است

آری خوش است وقت حریفان به بوی عود
وز سوز غافلند که در جان مجمر است
 
#سعدی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
مرا تا نقره باشد می‌فشانم
تو را تا بوسه باشد می‌ستانم

و گر فردا به زندان می‌برندم
به نقد این ساعت اندر بوستانم

جهان بگذار تا بر من سر آید
که کام دل تو بودی از جهانم

چه دامن‌های گل باشد در این باغ
اگر چیزی نگوید باغبانم

نمی‌دانستم از بخت همایون
که سیمرغی فتد در آشیانم

تو عشق آموختی در شهر ما را
بیا تا شرح آن هم بر تو خوانم

سخن‌ها دارم از دست تو در دل
ولیکن در حضورت بی زبانم

بگویم تا بداند دشمن و دوست
که من مستی و مستوری ندانم

مگو سعدی مراد خویش برداشت
اگر تو سنگدل من مهربانم

اگر تو سرو سیمین تن بر آنی
که از پیشم برانی من بر آنم

که تا باشم خیالت می‌پرستم
و گر رفتم سلامت می‌رسانم

#سعدی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
سرو ایستاده به چو تو رفتار می‌کنی

طوطی خموش به چو تو گفتار می‌کنی

کس دل به اختیار به مهرت نمی‌دهد

دامی نهاده‌ای که گرفتار می‌کنی

تو خود چه فتنه‌ای که به چشمان ترک مست

تاراج عقل مردم هشیار می‌کنی

از دوستی که دارم و غیرت که می‌برم

خشم آیدم که چشم به اغیار می‌کنی

گفتی نظر خطاست تو دل می‌بری رواست

خود کرده جرم و خلق گنهکار می‌کنی

هرگز فرامشت نشود دفتر خلاف

با دوستان چنین که تو تکرار می‌کنی

دستان به خون تازه بیچارگان خضاب

هرگز کس این کند که تو عیار می‌کنی

با دشمنان موافق و با دوستان به خشم

یاری نباشد این که تو با یار می‌کنی

تا من سماع می‌شنوم پند نشنوم

ای مدعی نصیحت بی‌کار می‌کنی

گر تیغ می‌زنی سپر اینک وجود من

صلح است از این طرف که تو پیکار می‌کنی

از روی دوست تا نکنی رو به آفتاب

کز آفتاب روی به دیوار می‌کنی

زنهار سعدی از دل سنگین کافرش

کافر چه غم خورد چو تو زنهار می‌کنی

#سعدی
Forwarded from جامعه‌شناسانِ ایرانی (حسن معین)
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM