Forwarded from کاریز
دردیست، غیر مردن، آن را دوا نباشد...
کتاب «خواب و خاموشی» شاهرخ مسکوب را میخواندم و یادداشت «به یاد رفتگان و دوستداران» را که با این عبارت درخشان به پایان برده است:
«مرگ دردیست که درمانش را با خود دارد، چون وقتی برسد دیگر دردی نمیماند تا درمانی بخواهد. امّا جدایی، «دردیست غیر مردن، کان را دوا نباشد، پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟»
میگوید مرگ، دردیست که درمان خود است، و جدایی، دردیست، بیدرمان. جدای لطافت معنی و این ذوق ظریف زبانی، به نظرم آمد که خوانش هنرمندانه او از این بیت مولانا متفاوت است از معنی آن در بستر آن غزل و البته در خصوص شاهرخ مسکوب هم میتوان تصوّر کرد که متاثر باشد از شاهنامه و آن بیت مشهور در حکایت رستم و اسفندیار:
همه کارهای جهان را در است / مگر مرگ کان را دری دیگر است
چنان که در جای دیگر، در داستان کیخسرو:
مگر مرگ کز مرگ خود چاره نیست / وُ زین بدتر از بخت پتیاره نیست
ژان کلود کریر و مهین و نهال تجدد هم آن غزل مولانا را تحت عنوان «آخرین غزل» و آن بیت را چنین برگرداندهاند که «غیرِ مرگ، دردی دیگر است که برای آن درمانی نیست» و به نظرم آمد که گویا این خوانش از بیت عمومیتی دارد.
به هر شکل معنی آن بیت، در زبان مولانا، و در فضای آن غزل، اندکی متفاوت است. میگوید: جدایی دردیست که دوا و درمانی غیرِ مردن ندارد. مرگ و مردن، آن دردِ دیگر بیدرمان نیست، بلکه خودِ درمان است. به تعبیر خود او در مثنوی، هجران، دردیست که «غیرِ مُردن هیچ فرهنگی دگر» با آن درنمیگیرد، «پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟»
به این معنی، بسیار نزدیک است به آنچه ویس به رامین نوشته است، نامه ششم:
پدید آمد مرا دردی ز هجران / که نبود غیر مردن هیچ درمان...
مولانا به ویس و رامین علاقه خاص داشته است و در مثنوی میگوید: «ویس و رامین، خسرو و شیرین بخوان...»
این را هم بیفزاییم که در ضبطهای کهن، جز در یک نسخه، آن «که» ربط در مصراع آغازین نیامده است: «دردیست، غیر مردن، آن را دوا نباشد» که به نظرم در آن معنایی که آوردیم صریحتر است.
همین دیگر..
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم / با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن...
«و فرمود که یاران ما از این سو میکشند و مولانا شمس الدّین آن جانب میخواند... ناچار رفتنی است.»
.
کتاب «خواب و خاموشی» شاهرخ مسکوب را میخواندم و یادداشت «به یاد رفتگان و دوستداران» را که با این عبارت درخشان به پایان برده است:
«مرگ دردیست که درمانش را با خود دارد، چون وقتی برسد دیگر دردی نمیماند تا درمانی بخواهد. امّا جدایی، «دردیست غیر مردن، کان را دوا نباشد، پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟»
میگوید مرگ، دردیست که درمان خود است، و جدایی، دردیست، بیدرمان. جدای لطافت معنی و این ذوق ظریف زبانی، به نظرم آمد که خوانش هنرمندانه او از این بیت مولانا متفاوت است از معنی آن در بستر آن غزل و البته در خصوص شاهرخ مسکوب هم میتوان تصوّر کرد که متاثر باشد از شاهنامه و آن بیت مشهور در حکایت رستم و اسفندیار:
همه کارهای جهان را در است / مگر مرگ کان را دری دیگر است
چنان که در جای دیگر، در داستان کیخسرو:
مگر مرگ کز مرگ خود چاره نیست / وُ زین بدتر از بخت پتیاره نیست
ژان کلود کریر و مهین و نهال تجدد هم آن غزل مولانا را تحت عنوان «آخرین غزل» و آن بیت را چنین برگرداندهاند که «غیرِ مرگ، دردی دیگر است که برای آن درمانی نیست» و به نظرم آمد که گویا این خوانش از بیت عمومیتی دارد.
به هر شکل معنی آن بیت، در زبان مولانا، و در فضای آن غزل، اندکی متفاوت است. میگوید: جدایی دردیست که دوا و درمانی غیرِ مردن ندارد. مرگ و مردن، آن دردِ دیگر بیدرمان نیست، بلکه خودِ درمان است. به تعبیر خود او در مثنوی، هجران، دردیست که «غیرِ مُردن هیچ فرهنگی دگر» با آن درنمیگیرد، «پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟»
به این معنی، بسیار نزدیک است به آنچه ویس به رامین نوشته است، نامه ششم:
پدید آمد مرا دردی ز هجران / که نبود غیر مردن هیچ درمان...
مولانا به ویس و رامین علاقه خاص داشته است و در مثنوی میگوید: «ویس و رامین، خسرو و شیرین بخوان...»
این را هم بیفزاییم که در ضبطهای کهن، جز در یک نسخه، آن «که» ربط در مصراع آغازین نیامده است: «دردیست، غیر مردن، آن را دوا نباشد» که به نظرم در آن معنایی که آوردیم صریحتر است.
همین دیگر..
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم / با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن...
«و فرمود که یاران ما از این سو میکشند و مولانا شمس الدّین آن جانب میخواند... ناچار رفتنی است.»
.
👍12❤7
Forwarded from Persian Studies News
🌀 سالروز صدور فرمان مشروطیت ایران (۱۴ امرداد ۱۲۸۵ خورشیدی)
تمبر یادبود مشروطیّت ایران با تصویر سردر مجلس شورای ملّی.
تمبر یادبود مشروطیّت ایران با تصویر سردر مجلس شورای ملّی.
👍13❤2👎1
Forwarded from بهمن دارالشفایی
امیر خادم که احتمالاً او را با پادکست فردوسیخوانی میشناسید، مدتی است پادکست جدیدی تولید میکند با عنوان ماجرای مشروطه که موضوعش از عنوانش پیداست. هر قسمتش حدود یکساعتونیم است و تقریباً هر ماه یک قسمت جدید پخش میکند.
نکته این پادکست این است که قصد دارد مفصل و با جزئیات و سر حوصله ماجرای مشروطه را تعریف کند. برای همین از کمی عقبتر شروع کرده و فعلا که پنج قسمتش پخش شده هنوز به خود مشروطه نرسیده.
در قسمت اول قواعد مربوط به زمینداری در ایران دوره قاجار را توضیح میدهد، چون به نظرم در فهم قدرت زمینداران و روحانیون و تاثیری که در وقایع مشروطه داشتند مهم است. در قسمتهای دوم و سوم جنبش بابیه را روایت میکند چون این جنبش مهمترین جنبش اعتراضی دوره قاجار پیش از مشروطه بوده و تعدادی از پیروانش تاثیرات پررنگی در مشروطه داشتند. در قسمت چهارم و پنجم هم نگاهی دارد به اوضاع در کشور عثمانی، چون بسیاری از روشنفکران ایرانی موثر در مشروطه مدتها آنجا زندگی کرده بودند و خیلی از اندیشههای مشروطهخواهی (و حتی خود کلمه مشروطه) از اصلاحات در امپراتوری عثمانی به ایران آمد.
اگر به تاریخ ایران در دوره مدرن علاقه دارید، بسیار شنیدنی است.
.
نکته این پادکست این است که قصد دارد مفصل و با جزئیات و سر حوصله ماجرای مشروطه را تعریف کند. برای همین از کمی عقبتر شروع کرده و فعلا که پنج قسمتش پخش شده هنوز به خود مشروطه نرسیده.
در قسمت اول قواعد مربوط به زمینداری در ایران دوره قاجار را توضیح میدهد، چون به نظرم در فهم قدرت زمینداران و روحانیون و تاثیری که در وقایع مشروطه داشتند مهم است. در قسمتهای دوم و سوم جنبش بابیه را روایت میکند چون این جنبش مهمترین جنبش اعتراضی دوره قاجار پیش از مشروطه بوده و تعدادی از پیروانش تاثیرات پررنگی در مشروطه داشتند. در قسمت چهارم و پنجم هم نگاهی دارد به اوضاع در کشور عثمانی، چون بسیاری از روشنفکران ایرانی موثر در مشروطه مدتها آنجا زندگی کرده بودند و خیلی از اندیشههای مشروطهخواهی (و حتی خود کلمه مشروطه) از اصلاحات در امپراتوری عثمانی به ایران آمد.
اگر به تاریخ ایران در دوره مدرن علاقه دارید، بسیار شنیدنی است.
.
Telegram
ماجرای مشروطه با امیر خادم
مرور مفصل تاریخ جنبش مشروطه
👍19❤2
Forwarded from ناف تهرون - حمیدرضا حسینی
💠مرداد ۱۲۸۵: عکس یادگاری گروهی از تجار مشروطهخواه تهران با فرمان مشروطیت ایران در خانه آقا محمدحسین امینالضرب
💠مرداد ۱۳۹۳: همانجا؛ عکس یادگاری شماری از تهرانپژوهان و روزنامهنگاران با حضور خانواده امینالضرب(مهدوی)، شادروان سیدعبدالله انوار و سیداحمد مسجدجامعی در صد و هشتمین سالروز صدور فرمان مشروطیت (عکاس: حمید فروتن)
🔺تلگرام و اینستاگرام ناف تهرون @nafetehroon
💠مرداد ۱۳۹۳: همانجا؛ عکس یادگاری شماری از تهرانپژوهان و روزنامهنگاران با حضور خانواده امینالضرب(مهدوی)، شادروان سیدعبدالله انوار و سیداحمد مسجدجامعی در صد و هشتمین سالروز صدور فرمان مشروطیت (عکاس: حمید فروتن)
🔺تلگرام و اینستاگرام ناف تهرون @nafetehroon
❤12
Forwarded from بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
تو چراغ خود برافروز
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار برگزار میکند:
آشنایی با اندیشههای مولانا و خوانش غزلیات شمس تبریزی (دورهٔ نخست- ۴ جلسه)
مدرّس: مهدی فیروزیان
آغاز دوره: پنجشنبه ۱۱ مردادماه ۱۴۰۳ (جلسات هفتگی است و ساعت ۱۰ صبح پنجشنبۀ هر هفته برگزار میشود)
محل برگزاری: کانون زبان پارسی (تهران، خیابان ولیعصر، سهراه زعفرانیه، خیابان عارفنسب، شمارهٔ ۱۲)
این دوره برای دانشجویان با ۳۰ درصد تخفیف برگزار میشود.
تلفن تماس برای ثبت نام: ۲۲۷۱۳۹۳۶-۲۲۷۱۶۸۳۲
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار برگزار میکند:
آشنایی با اندیشههای مولانا و خوانش غزلیات شمس تبریزی (دورهٔ نخست- ۴ جلسه)
مدرّس: مهدی فیروزیان
آغاز دوره: پنجشنبه ۱۱ مردادماه ۱۴۰۳ (جلسات هفتگی است و ساعت ۱۰ صبح پنجشنبۀ هر هفته برگزار میشود)
محل برگزاری: کانون زبان پارسی (تهران، خیابان ولیعصر، سهراه زعفرانیه، خیابان عارفنسب، شمارهٔ ۱۲)
این دوره برای دانشجویان با ۳۰ درصد تخفیف برگزار میشود.
تلفن تماس برای ثبت نام: ۲۲۷۱۳۹۳۶-۲۲۷۱۶۸۳۲
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
👍5❤3👎1
Forwarded from شکفتن در آفتاب
فرخ غفاری، شاهرخ مسکوب، بزرگ علوی و داریوش شایگان / یادگار مراسمی است که مسکوب در پاریس برای شاهنامه و فردوسی برپا کرد.
@shekoftandaraftab
@shekoftandaraftab
❤52👍10👎1
Forwarded from از زبانِ ذَرّه / ایرج رضایی
آرمانِ فردوسی
در زندگینامههای معمول و مرسوم فردوسی گفته شده است که او کار سرودن شاهنامه را به سفارش محمود شروع کرد و برای آن قرار و مدار مالی گذاشت (مثلا یک سکۀ طلا برای هر بیت)، اما این ذهنیتِ رایج افسانهای بیش نیست. بدون شک امید به اینکه شاهنامه از طرف سلطان به شایستگی پذیرفته شود و پاداش درخوری یابد در بعضی از قسمتهای شاهنامه اظهار شده است، ولی این بخشها تماما مربوط به سالهای بعدتر زندگی شاعر است، زمانی که او تقریبا کار سرودن شاهنامه را به پایان برده و از تمام منابع مالی خود استفاده کرده و در سالخوردگی تنگدست و بیمار مانده بود. هدف اصلی فردوسی از تقدیم شاهنامه به سلطان محمود این بود که نسخههای ارزشمند شاهنامه در کتابخانههای سلطنتی محفوظ بماند:
"گرت گفته آید به شاهان سپار"
و نسخهنویسی از آن ممکن و آسان شود. در دورۀ حکومتهای ملوکالطوایفی و جنگهای ویرانگر، این تدبیری موجّه بود. تقریبا تمامی شاهکارهای ادبی فارسی بقای خود را مدیون شرایط مشابهی هستند و بسیاری آثار مذهبی، علمی، منظوم و عاشقانه که حامی مناسبی نداشتند در طول زمان نابود شدند.
هدف واقعی فردوسی در شاهنامه بازتاب یافته است. فردوسی امید داشت که ملّیگرایی ایرانیان را از نو زنده و مستحکم کند و نام خود را با مضبوط کردن یاد و خاطرۀ کسانی که تاریخ ایران را شکل دادند و میراث ایرانی را پاس داشتند، با موثرترین و آهنگینترین سبک شعر حماسی جاودان کند. او بنا داشت نام آنان را از اتهاماتی که خود ایرانیان نودین بر آنان وارد میکردند مبرا سازد. قصد داشت زیبایی و جذابیت فرهنگ و زبان فارسی را، در دورهای که به نظر بعضی از ایرانیان تنها زبان شایسته برای دانشمندان و شعرا زبان اعراب فاتح بود، به نمایش بگذارد. به طور خلاصه، قصد داشت رویاهای ایرانیان را دوباره زنده کند و به آرمانهای خود جامۀ عمل بپوشاند.
▪️زندگینامۀ تحلیلی فردوسی: زندهیاد دکتر علیرضا شاپور شهبازی، ترجمۀ هایده مشایخ، انتشارات هرمس، ص 151.
@irajrezaie
در زندگینامههای معمول و مرسوم فردوسی گفته شده است که او کار سرودن شاهنامه را به سفارش محمود شروع کرد و برای آن قرار و مدار مالی گذاشت (مثلا یک سکۀ طلا برای هر بیت)، اما این ذهنیتِ رایج افسانهای بیش نیست. بدون شک امید به اینکه شاهنامه از طرف سلطان به شایستگی پذیرفته شود و پاداش درخوری یابد در بعضی از قسمتهای شاهنامه اظهار شده است، ولی این بخشها تماما مربوط به سالهای بعدتر زندگی شاعر است، زمانی که او تقریبا کار سرودن شاهنامه را به پایان برده و از تمام منابع مالی خود استفاده کرده و در سالخوردگی تنگدست و بیمار مانده بود. هدف اصلی فردوسی از تقدیم شاهنامه به سلطان محمود این بود که نسخههای ارزشمند شاهنامه در کتابخانههای سلطنتی محفوظ بماند:
"گرت گفته آید به شاهان سپار"
و نسخهنویسی از آن ممکن و آسان شود. در دورۀ حکومتهای ملوکالطوایفی و جنگهای ویرانگر، این تدبیری موجّه بود. تقریبا تمامی شاهکارهای ادبی فارسی بقای خود را مدیون شرایط مشابهی هستند و بسیاری آثار مذهبی، علمی، منظوم و عاشقانه که حامی مناسبی نداشتند در طول زمان نابود شدند.
هدف واقعی فردوسی در شاهنامه بازتاب یافته است. فردوسی امید داشت که ملّیگرایی ایرانیان را از نو زنده و مستحکم کند و نام خود را با مضبوط کردن یاد و خاطرۀ کسانی که تاریخ ایران را شکل دادند و میراث ایرانی را پاس داشتند، با موثرترین و آهنگینترین سبک شعر حماسی جاودان کند. او بنا داشت نام آنان را از اتهاماتی که خود ایرانیان نودین بر آنان وارد میکردند مبرا سازد. قصد داشت زیبایی و جذابیت فرهنگ و زبان فارسی را، در دورهای که به نظر بعضی از ایرانیان تنها زبان شایسته برای دانشمندان و شعرا زبان اعراب فاتح بود، به نمایش بگذارد. به طور خلاصه، قصد داشت رویاهای ایرانیان را دوباره زنده کند و به آرمانهای خود جامۀ عمل بپوشاند.
▪️زندگینامۀ تحلیلی فردوسی: زندهیاد دکتر علیرضا شاپور شهبازی، ترجمۀ هایده مشایخ، انتشارات هرمس، ص 151.
@irajrezaie
👍26👏2❤1
Forwarded from Bukharamag
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سخنان دکتر علی بنوعزیزی دربارۀ شاهرخ مسکوب در نشست «شاهرخ مسکوب و جهان اساطیری ایرانی»، در ۲۶ فروردینماه ۱۴۰۱
👍6❤3
Forwarded from کتابفروشی دماوند
انتشارات فرهنگ جاوید دو کتاب از شاهرخ مسکوب را تجدیدچاپ کرده است:
درآمدی به اساطیر ایران / ۱۰۴ صفحه، ۲۴۹ هزار تومن
در سوگ و عشق یاران / ۱۰۸ صفحه، ۲۴۹ هزار تومن
کتابهای دیگر مسکوب که در کتابفروشی موجودند:
ارمغان مور / نشر نی، ۲۰۰ هزار تومن
داستان ادبیات و سرگذشت اجتماع / فرزان روز، ۲۵۰ هزار تومن
سفر در خواب / فرهنگ جاوید، ۱۹۹ هزار تومن
سوگ مادر / نی، ۱۲۰ هزار تومن
شکاریم یک سر همه پیش مرگ / نی، ۱۶۰ هزار تومن
کتاب مرتضی کیوان / فرهنگ جاوید، ۵۹۹ هزار تومن
گفتوگو در باغ / فرهنگ جاوید، ۱۹۹ هزار تومن
مقدمهای بر رستم و اسفندیار / علمیوفرهنگی، ۹۵ هزار تومن
هویت ایرانی و زبان فارسی / فرزان روز، ۱۲۰ هزار تومن
افسانههای تبای (ترجمه) / گستره، ۲۵۰ هزار تومن
سوگ سیاوش / گستره، ۱۵۰ هزار تومن
درباره سیاستوفرهنگ / فرهنگ جاوید، ۲۹۹ هزار تومن
سفارش به @bahmanbooks یا خرید حضوری از کتابفروشی دماوند
.
درآمدی به اساطیر ایران / ۱۰۴ صفحه، ۲۴۹ هزار تومن
در سوگ و عشق یاران / ۱۰۸ صفحه، ۲۴۹ هزار تومن
کتابهای دیگر مسکوب که در کتابفروشی موجودند:
ارمغان مور / نشر نی، ۲۰۰ هزار تومن
داستان ادبیات و سرگذشت اجتماع / فرزان روز، ۲۵۰ هزار تومن
سفر در خواب / فرهنگ جاوید، ۱۹۹ هزار تومن
سوگ مادر / نی، ۱۲۰ هزار تومن
شکاریم یک سر همه پیش مرگ / نی، ۱۶۰ هزار تومن
کتاب مرتضی کیوان / فرهنگ جاوید، ۵۹۹ هزار تومن
گفتوگو در باغ / فرهنگ جاوید، ۱۹۹ هزار تومن
مقدمهای بر رستم و اسفندیار / علمیوفرهنگی، ۹۵ هزار تومن
هویت ایرانی و زبان فارسی / فرزان روز، ۱۲۰ هزار تومن
افسانههای تبای (ترجمه) / گستره، ۲۵۰ هزار تومن
سوگ سیاوش / گستره، ۱۵۰ هزار تومن
درباره سیاستوفرهنگ / فرهنگ جاوید، ۲۹۹ هزار تومن
سفارش به @bahmanbooks یا خرید حضوری از کتابفروشی دماوند
.
👍14❤8👎1
Forwarded from از زبانِ ذَرّه / ایرج رضایی
noormags_نقد_ادبی_خویشکاری_فردوسی_435050.pdf
586.5 KB
👍9❤5🙏1
Forwarded from بزرگمهر (مریم کوشا)
توی فرودگاه آبادان از هوا آتش میبارید. از مهابت گرما و همه آفات دیگر به گوشهٔ باری پناه بردیم، در رستوران فرودگاه. پُر بدک نبود. جوان مِیفروش ــ و بهقول دهاتیهای خودمان "بارمن" ــ درِ بطری آبجو را که باز کرد، با دربازکن به پهلوی شیشه یکی دو ضربهٔ ملایم نواخت. زنجیرهٔ ضعیفی از حباب از تهِ بطری برخاست و رقص رقصان بالا آمد. پرسیدم چرا چنین میکنی. جوابش این بود که "آبجو فلت نشده باشد". معنی "فلت" را نفهمیدم و شاید تا آخر عمرم هم نفهمم اما جواب او مرا به یاد خاطرهای انداخت مربوط به چندسال پیش در یکی از مهمانخانههای رم. جوانکی از اعضای سازمان برنامه، مأموریت ششماههای گرفته بود برای سیر و سیاحتی در آمریکا. رفته و کعبه دیده و آمده باز ــ و البته با زیباصنمی از امت عیسی ــ و در سر راه مراجعت به وطن، اقامت چندروزهای در رم در همان مهمانخانهای که ما بودیم. با هم گپی زدیم. طفلک مرتب فرنگی بلغور میکرد و لای هر جملهٔ فارسی دو سه تا کلمهٔ انگلیسی میچپاند. از جاهای دیدنی رم پرسیدم. فرمود "اینجا یک چرچگریتی هست حتما بروید ویزیت کنید". بینوا منظورش از" چرچگریت" همان "کلیسای سنپیتر" بود.
از شما چه پنهان، سالهاست من بنده گرفتاری عجیبی پیدا کردهام. گرفتار درد بیدرمانی شدهام درد درونسوز زبانگدازی که نه گفتنی است و نه نهفتنی. هرچه بادا باد، با شما در میانش میگذارم: پس از چهل سال زندگی در این آب و خاک، تازگیها متوجه این واقعیت شدهام که روزبهروز "تفاهم" بین من و هموطنانم ضعیفتر میشود. زبان دوروبریهایم را نمیفهمم؛ و نفهمی با همهٔ نعمتها و مزایایی که دارد، برای من جز گرفتاری و دردسر حاصلی نداشته است. توی فرودگاه مهرآباد، وقتی که میخواستم از صراط گمرک بگذرم یکی از مأموران ایرانی پرسید "شما اوکی کردید؟" بندهٔ بیسواد به گمان اینکه "اوکی کردن" هم کاریست از مقولهٔ دست به آب رساندن، صادقانه عرض کردم "خیر" و نیمساعتی وقت مأموران و بنده صرف فهماندن و فهمیدن معنی "اوکی کردن" شد.
... نمیدانم مذاق جانتان با احساس تلخ و گزندهٔ "غریبی در وطن" آشناست یا نه....
این فرنگیبازیها البته نه مولود احساس ضعف و حقارت است و نه سرمشقیاست که بزرگان قوم پیش چشممان نهادهاند. مسلما فلسفهای دارد و ضرورتی، که قرار نیست هر فهم ناقص و فکر کوتاهی بدان پی برد. کسی هم دم از چون و چرا نمیتواند زد که نقشبند حوادث ورای چون و چراست. اما ای کاش زمامداران مهربان و مردمدوست ما عنایتی هم به حال پیر و پاتالهای عقبماندهٔ میکردند که حداکثر ده بیست سال دیگر نکبت وجودشان دامنگیر مملکت است.... این واماندههای فرنگیندان هم آخر عمر با دلخوشی روی در نقاب خاک نهند. صد ملک دل به نیم نظر میتوان خرید.
البته متصدیان وطنپرست ایران را نباید و نمیتوان به این قید دستوپاگیر ارتجاعی مقید ساخت. هر چه باشد آنان با جتهای چند موتوره و هواپیماهای مافوق سرعت صوت سر و کار دارند و باید با همان سرعت به کاروان تمدن بپیوندند، زبان فارسی مربوط به عهد مسافرت با الاغ و شتر است و هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.
سعیدیسیرجانی، آشوبِیادها، چاپِزیبا، ۲۵۳۶: ۱۹
https://t.me/bozorgmehr_persianlt
توی فرودگاه آبادان از هوا آتش میبارید. از مهابت گرما و همه آفات دیگر به گوشهٔ باری پناه بردیم، در رستوران فرودگاه. پُر بدک نبود. جوان مِیفروش ــ و بهقول دهاتیهای خودمان "بارمن" ــ درِ بطری آبجو را که باز کرد، با دربازکن به پهلوی شیشه یکی دو ضربهٔ ملایم نواخت. زنجیرهٔ ضعیفی از حباب از تهِ بطری برخاست و رقص رقصان بالا آمد. پرسیدم چرا چنین میکنی. جوابش این بود که "آبجو فلت نشده باشد". معنی "فلت" را نفهمیدم و شاید تا آخر عمرم هم نفهمم اما جواب او مرا به یاد خاطرهای انداخت مربوط به چندسال پیش در یکی از مهمانخانههای رم. جوانکی از اعضای سازمان برنامه، مأموریت ششماههای گرفته بود برای سیر و سیاحتی در آمریکا. رفته و کعبه دیده و آمده باز ــ و البته با زیباصنمی از امت عیسی ــ و در سر راه مراجعت به وطن، اقامت چندروزهای در رم در همان مهمانخانهای که ما بودیم. با هم گپی زدیم. طفلک مرتب فرنگی بلغور میکرد و لای هر جملهٔ فارسی دو سه تا کلمهٔ انگلیسی میچپاند. از جاهای دیدنی رم پرسیدم. فرمود "اینجا یک چرچگریتی هست حتما بروید ویزیت کنید". بینوا منظورش از" چرچگریت" همان "کلیسای سنپیتر" بود.
از شما چه پنهان، سالهاست من بنده گرفتاری عجیبی پیدا کردهام. گرفتار درد بیدرمانی شدهام درد درونسوز زبانگدازی که نه گفتنی است و نه نهفتنی. هرچه بادا باد، با شما در میانش میگذارم: پس از چهل سال زندگی در این آب و خاک، تازگیها متوجه این واقعیت شدهام که روزبهروز "تفاهم" بین من و هموطنانم ضعیفتر میشود. زبان دوروبریهایم را نمیفهمم؛ و نفهمی با همهٔ نعمتها و مزایایی که دارد، برای من جز گرفتاری و دردسر حاصلی نداشته است. توی فرودگاه مهرآباد، وقتی که میخواستم از صراط گمرک بگذرم یکی از مأموران ایرانی پرسید "شما اوکی کردید؟" بندهٔ بیسواد به گمان اینکه "اوکی کردن" هم کاریست از مقولهٔ دست به آب رساندن، صادقانه عرض کردم "خیر" و نیمساعتی وقت مأموران و بنده صرف فهماندن و فهمیدن معنی "اوکی کردن" شد.
... نمیدانم مذاق جانتان با احساس تلخ و گزندهٔ "غریبی در وطن" آشناست یا نه....
این فرنگیبازیها البته نه مولود احساس ضعف و حقارت است و نه سرمشقیاست که بزرگان قوم پیش چشممان نهادهاند. مسلما فلسفهای دارد و ضرورتی، که قرار نیست هر فهم ناقص و فکر کوتاهی بدان پی برد. کسی هم دم از چون و چرا نمیتواند زد که نقشبند حوادث ورای چون و چراست. اما ای کاش زمامداران مهربان و مردمدوست ما عنایتی هم به حال پیر و پاتالهای عقبماندهٔ میکردند که حداکثر ده بیست سال دیگر نکبت وجودشان دامنگیر مملکت است.... این واماندههای فرنگیندان هم آخر عمر با دلخوشی روی در نقاب خاک نهند. صد ملک دل به نیم نظر میتوان خرید.
البته متصدیان وطنپرست ایران را نباید و نمیتوان به این قید دستوپاگیر ارتجاعی مقید ساخت. هر چه باشد آنان با جتهای چند موتوره و هواپیماهای مافوق سرعت صوت سر و کار دارند و باید با همان سرعت به کاروان تمدن بپیوندند، زبان فارسی مربوط به عهد مسافرت با الاغ و شتر است و هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.
سعیدیسیرجانی، آشوبِیادها، چاپِزیبا، ۲۵۳۶: ۱۹
https://t.me/bozorgmehr_persianlt
Telegram
بزرگمهر
جای دارو شعر مینوشم...
مریم کوشا
@Maryamkoosha84
مریم کوشا
@Maryamkoosha84
👍33❤10😢5🤣1💔1
Forwarded from نویسندهٔ ضمنی
مدتها بود که سیسالگی را پشت سر گذاشته بودیم. سیسالگیِ ما به سواحل گذشته میلغزید، به این سواحل بیترحم و اندکی آمیخته به افسوس. حتی به زحمتش هم نمیارزید که سر برگردانی و به این ساحلها نگاه دوباره بیندازی. با پیر شدن چیز زیادی را از دست نداده بودیم. آخر کار گفتم: «آدم باید خیلی ذلیل باشد که افسوس سال بهخصوصی از عمرش را بخورد...! ماها میتوانیم با رضایت خاطر پیر بشویم! مگر دیروز آش دهنسوزی بود؟ یا مثلاً پارسال؟... عقیدهات غیر از این است؟... افسوس چه را بخوریم؟... ها؟ جوانی؟... ماها هرگز جوان نبودیم!...»
سفر به انتهای شب
لویی فردینان سلین
ترجمۀ فرهاد غبرایی
@NevisandeyeZemni
سفر به انتهای شب
لویی فردینان سلین
ترجمۀ فرهاد غبرایی
@NevisandeyeZemni
👍37❤4👏2😢2🕊1
Forwarded from فرهنگستان زبان و ادب فارسی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بیستم شهریورماه، زادروز جلال خالقی مطلق (۱۳۱۶)
@theapll
@theapll
❤33👍3
Forwarded from روایتِ روانبُد
«که عشقِ او عقیق از چشمِ من ساخت»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قصه از آنجا شروع شد که روزی از ایام گذشته که فکر میکردم اغلب مشاهیر شعر فارسیِ قدیم را لااقل تورقی کردهام دوست بسیار عزیزی لحظهای خواست ابیات آغازین قصیدهای از خاقانی را بخواند تا چیزی را برایم شرح بدهد گفت «خاقانیات را بده.» یک لحظه فکر کردم و گفتم یک گزیده دارم راستش چون خیلی مدح گفته و اینها به همان گزیده بسنده کردهام. همان را هم گشتم در خانه نبود بلکه در کتابخانهای بود که جای دیگر شهر دارم. گفت «البته خاقانی خوندن داره.» و بعدش بود که رفتم یک دیوان خاقانی شروانی تصحیح سجادی نشر زوار از چاپ سی سال پیش گرفتم و نرم نرم غرق شدم. قبلش با سه بیتی که محسن صبا به نقل از ب. الهی در خاطرهای آورده بود اسیر آن تصویر تشویش عشق و اضطراب و جوش شراب شده بودم ولی فکر نمیکردم ورق زدن مدام خاقانی آدم را مأنوس شیوهاش کند آنقدر که حتی در قصاید مدحی هم بیتها و تکنیکهای یکّه ببیند، که همچنین شد.
***
چند روز پیش جلسه دفاع دکتری در ادبیات فارسیِ دوستی قدیمی رفته بودم که در تمام طول خطابهی دفاعش کیفور بودم، و حالا نسخهی مکتوب هشتصفحهایِ خطابه که برای خودش حاضر کرده بود و از روی آن می خواند، با حک و اصلاحاتی که وقت خواندن لازم میشود، مزیّن به امضای خودش، زیر دست من است. ساعتهای بعدش به جادوی ادبیات و مؤانست با ادبیات و ترکیبش با «دوستی» و مصاحبت فکر میکردم اگر مشغول کاری دیگری هم بودم. تمام روزم از بیداری تا نیمهشب با دوستان قدیمی گذشته بود و دو ساعتی به سحر مانده در کوچههای همین اطراف با دوستم پیِ داروخانهی شبانهروزی بودیم و هم یاد رفقای قدیم و جدید میکردیم، فلانی را هفته پیش دیدم راستی، بهمانی را فهمیدی اصلاً چی شد، و خنکیِ پیش از سحرِ اول پاییز در باد نرمِ خوشی خلوتِ خیابان را و روزی طولانی و پراتفاق را بهیادماندنی کرده بود. پیش از خواب اتفاقی، سرِ پا پیش از خاموش کردن چراغ اتاقِ کار، خاقانی را باز کردم و غزلی آمد با مطلعی نه دلکش ولی ابیات میانی شاهکار. گوشهای پنج بیت را یادداشت کردم. بعد فکر کردم برای که؟ چرا کاغذ نشان نگذاشتم و جایی نوشتم پیشِ چشم باشد؟ نوشتم چون «با آن عملی باید کرد» به قول ب. الهی، یا یادداشت کردم تا لذتش را با کسی شریک شوم؟ لذت چی؟ عمل چی؟ چه حاصل؟ نکند چون همین لذت و عمل و حاصل را در استعارهای گشوده شعر ساخته بر گرتهی ساحت عشق چشمم را گرفته؟ و «نکند»های دیگر.
آخر شهریور ۱۴۰۳
ـــــــــــــــــــــــــــ
روایتِ روانبُد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قصه از آنجا شروع شد که روزی از ایام گذشته که فکر میکردم اغلب مشاهیر شعر فارسیِ قدیم را لااقل تورقی کردهام دوست بسیار عزیزی لحظهای خواست ابیات آغازین قصیدهای از خاقانی را بخواند تا چیزی را برایم شرح بدهد گفت «خاقانیات را بده.» یک لحظه فکر کردم و گفتم یک گزیده دارم راستش چون خیلی مدح گفته و اینها به همان گزیده بسنده کردهام. همان را هم گشتم در خانه نبود بلکه در کتابخانهای بود که جای دیگر شهر دارم. گفت «البته خاقانی خوندن داره.» و بعدش بود که رفتم یک دیوان خاقانی شروانی تصحیح سجادی نشر زوار از چاپ سی سال پیش گرفتم و نرم نرم غرق شدم. قبلش با سه بیتی که محسن صبا به نقل از ب. الهی در خاطرهای آورده بود اسیر آن تصویر تشویش عشق و اضطراب و جوش شراب شده بودم ولی فکر نمیکردم ورق زدن مدام خاقانی آدم را مأنوس شیوهاش کند آنقدر که حتی در قصاید مدحی هم بیتها و تکنیکهای یکّه ببیند، که همچنین شد.
***
چند روز پیش جلسه دفاع دکتری در ادبیات فارسیِ دوستی قدیمی رفته بودم که در تمام طول خطابهی دفاعش کیفور بودم، و حالا نسخهی مکتوب هشتصفحهایِ خطابه که برای خودش حاضر کرده بود و از روی آن می خواند، با حک و اصلاحاتی که وقت خواندن لازم میشود، مزیّن به امضای خودش، زیر دست من است. ساعتهای بعدش به جادوی ادبیات و مؤانست با ادبیات و ترکیبش با «دوستی» و مصاحبت فکر میکردم اگر مشغول کاری دیگری هم بودم. تمام روزم از بیداری تا نیمهشب با دوستان قدیمی گذشته بود و دو ساعتی به سحر مانده در کوچههای همین اطراف با دوستم پیِ داروخانهی شبانهروزی بودیم و هم یاد رفقای قدیم و جدید میکردیم، فلانی را هفته پیش دیدم راستی، بهمانی را فهمیدی اصلاً چی شد، و خنکیِ پیش از سحرِ اول پاییز در باد نرمِ خوشی خلوتِ خیابان را و روزی طولانی و پراتفاق را بهیادماندنی کرده بود. پیش از خواب اتفاقی، سرِ پا پیش از خاموش کردن چراغ اتاقِ کار، خاقانی را باز کردم و غزلی آمد با مطلعی نه دلکش ولی ابیات میانی شاهکار. گوشهای پنج بیت را یادداشت کردم. بعد فکر کردم برای که؟ چرا کاغذ نشان نگذاشتم و جایی نوشتم پیشِ چشم باشد؟ نوشتم چون «با آن عملی باید کرد» به قول ب. الهی، یا یادداشت کردم تا لذتش را با کسی شریک شوم؟ لذت چی؟ عمل چی؟ چه حاصل؟ نکند چون همین لذت و عمل و حاصل را در استعارهای گشوده شعر ساخته بر گرتهی ساحت عشق چشمم را گرفته؟ و «نکند»های دیگر.
آخر شهریور ۱۴۰۳
ـــــــــــــــــــــــــــ
روایتِ روانبُد
Telegram
mravanbod
«که عشقِ او عقیق از چشمِ من ساخت»
👍20❤10
Forwarded from روایتِ روانبُد
چه کسی از شاهرخ مسکوب متنفر است؟
۰۲ بهمن ۱۳۹۷
(با ویرایش مختصری)
[پنج سال پیش بود به پینشهاد دوست عزیزی برای نشر آنلاین نسخهی دوجلدیِ اسکنشدهی «روزها در راه» شاهرخ مسکوب، یادداشتی نوشتم محض ادای دین و ارادت به کسی که میگفت «گمان میکنم به روز واقعه باید خودم، جنازهام را به گورستان برسانم» و دیدیم که چنین نشد و نخواهد شد. چیزهایی نوشتم در باب جستارنویسی و یادداشتنویسی و مرگنویسی و صراحت و نومیدیهای او. این پارهی دوم است.]
این شاهرخ مسکوبی که چند بر دارد برای بنده بسیار آدم عزیزیست و کارها کرده که از اهل حرف برنیامده.
اول که اولبار این شاهرخ مسکوب بود که زد زیر این ملاعبه که اهل آکادمی با فردوسی و با شاهنامه میکردند، و خب خیلیهاشان هم یکهو تشتکشان پرید که «این کیست چنین چیزها نوشته و چه حرفها!» و رد این حسادت را تا سالها بعدِ «مقدمه بر رستم و اسفندیار» و حتی بعدِ «سوگ سیاوش» هم میتوانید ببینید در مصاحبهها و خردهگیری اهل اسطوره و اهل شاهنامه و اهل آکادمی. چرا؟ چون شاهرخ مسکوب شاهنامه را «خوانده» بود، بقیه به دقت و صحت و نسخ و اقدم و اصلح و اتیمولوژی و ترتیب و انشقاق و نسخهی مادر و اینها ور رفته بودند. در اهمیت و ضرورت آن کارها که بیشترش از پژوهشگران اروپایی بود جای خود، ولی تا آن روز کمتر کسی به فکر افتاده بود که با این میراث مکتوب فکر کند، ببیند برای انسان امروز و متفکر امروز چه معنا دارد.
دوم اینکه شاهرخ خان مسکوب جستارنویس قهّاریست و هیچ جای حرف ندارد که هم فضل تقدم دارد از این جهت و هم سَر است آنچه نوشته تا به همین امروز. از اغراق فرار میکنم ولی گاهی مجبور میشود آدم. جستارهایی را که در سوگ و عشق یاران نوشته اگر بخوانید به دستی که دارد در نوشتن جستار پی خواهید برد. این هم نیست که نداند چه مینویسد و چطور باید بنویسد و غریزی راه ببرد به اینجور نوشتن. دریغا که کاش بیست سی سال آخر عمرش بیشتر صرف جستارنویسی میشد و چیزی شبیه «سفر در خواب» یا «مسافرنامه» که هنوز مغفول مانده است چون شاهرخ رِند و صریح به یکسان منفور آکادمیسین و چپ اردوگاهی و اسنوبهای برمامگوزید و تودهایهای ضد هرچیزی که بوی امر ملی بدهد و داستاننویسان و اسطورهپژوهان و اینهاست.
سوم اینکه مرگنویس درجهیکیست. پیش از او هم در ایران مدرن کسی نمیشناسم اینقدر به مرگ فکر کرده باشد و فکرهاش را نوشته باشد و مواجهههایش با مرگ رفقا و مرگ مادر و روبروشدنهایش با جای خالیِ رفتگانِ زندگیاش را در قالب جستار و یادداشتهای روزانه نوشته باشد و نترسیده باشد. میدانید که، آدمیست، سنگ که نیست، سایهی عزرائیل که از پشت سرش رد شود لرزش میگیرد چه رسد به اینکه چهره به چهره شود با مرگ. و ما بیشترش انکار میکنیم یا میزنیم به گریه یا مینشینیم به بادهنوشی تا تَف جگر بنشانیم. مسکوب در اندوهِ سفر دوستانش به دیار سایهها وا نمیدهد و چشم به چشم مرگ میدوزد، حدیث مرگ میکند. شاید هیچ کاری اینچنین مرگ را خلع سلاح نکند. اگر دل بدهم به نوشتن این یک فقره خودش مفصل میشود. همین را مکرر بگویم که مسکوب اول و تنها کسی بود و هست که در ایران امروز به مرگ خیره شده و از مرگ نوشته و بقیه فوقش نالیدهاند، بلد نیستیم از مرگ بنویسیم، چه در خطابههای مرگ چه در مراثی و چه در جستارهای مرگی. مرگ میخواهید بروید مسکوب بخوانید.
چهارمش نزد اهل بخیه روشن است و بازمیگردد به آنچه به اسم مستعار نوشته و یک روزی در این پوستین باید افتاد که حالا نه روز تأویل است.
ولی جز اینها کاری میکند که پروژهی عمریِ شاهرخ مسکوب بود: یادداشتنویسیِ روزانه که روزی باید فقط از آن نوشت:
متن کامل و فایلهای پیدیاف کتاب دوجلدیِ روزها در راه در وبلاگ:
https://mana-ravanbod.blogspot.com/2019/01/blog-post_22.html
روزها در راه جلد اول:
https://t.me/mana_ravanbod/180
روزها در راه جلد دوم:
https://t.me/mana_ravanbod/181
اولین پستِ «یادِ او گیریم – شاهرخ مسکوب»:
https://t.me/mana_ravanbod/179
روایتِ روانبُد
۰۲ بهمن ۱۳۹۷
(با ویرایش مختصری)
[پنج سال پیش بود به پینشهاد دوست عزیزی برای نشر آنلاین نسخهی دوجلدیِ اسکنشدهی «روزها در راه» شاهرخ مسکوب، یادداشتی نوشتم محض ادای دین و ارادت به کسی که میگفت «گمان میکنم به روز واقعه باید خودم، جنازهام را به گورستان برسانم» و دیدیم که چنین نشد و نخواهد شد. چیزهایی نوشتم در باب جستارنویسی و یادداشتنویسی و مرگنویسی و صراحت و نومیدیهای او. این پارهی دوم است.]
این شاهرخ مسکوبی که چند بر دارد برای بنده بسیار آدم عزیزیست و کارها کرده که از اهل حرف برنیامده.
اول که اولبار این شاهرخ مسکوب بود که زد زیر این ملاعبه که اهل آکادمی با فردوسی و با شاهنامه میکردند، و خب خیلیهاشان هم یکهو تشتکشان پرید که «این کیست چنین چیزها نوشته و چه حرفها!» و رد این حسادت را تا سالها بعدِ «مقدمه بر رستم و اسفندیار» و حتی بعدِ «سوگ سیاوش» هم میتوانید ببینید در مصاحبهها و خردهگیری اهل اسطوره و اهل شاهنامه و اهل آکادمی. چرا؟ چون شاهرخ مسکوب شاهنامه را «خوانده» بود، بقیه به دقت و صحت و نسخ و اقدم و اصلح و اتیمولوژی و ترتیب و انشقاق و نسخهی مادر و اینها ور رفته بودند. در اهمیت و ضرورت آن کارها که بیشترش از پژوهشگران اروپایی بود جای خود، ولی تا آن روز کمتر کسی به فکر افتاده بود که با این میراث مکتوب فکر کند، ببیند برای انسان امروز و متفکر امروز چه معنا دارد.
دوم اینکه شاهرخ خان مسکوب جستارنویس قهّاریست و هیچ جای حرف ندارد که هم فضل تقدم دارد از این جهت و هم سَر است آنچه نوشته تا به همین امروز. از اغراق فرار میکنم ولی گاهی مجبور میشود آدم. جستارهایی را که در سوگ و عشق یاران نوشته اگر بخوانید به دستی که دارد در نوشتن جستار پی خواهید برد. این هم نیست که نداند چه مینویسد و چطور باید بنویسد و غریزی راه ببرد به اینجور نوشتن. دریغا که کاش بیست سی سال آخر عمرش بیشتر صرف جستارنویسی میشد و چیزی شبیه «سفر در خواب» یا «مسافرنامه» که هنوز مغفول مانده است چون شاهرخ رِند و صریح به یکسان منفور آکادمیسین و چپ اردوگاهی و اسنوبهای برمامگوزید و تودهایهای ضد هرچیزی که بوی امر ملی بدهد و داستاننویسان و اسطورهپژوهان و اینهاست.
سوم اینکه مرگنویس درجهیکیست. پیش از او هم در ایران مدرن کسی نمیشناسم اینقدر به مرگ فکر کرده باشد و فکرهاش را نوشته باشد و مواجهههایش با مرگ رفقا و مرگ مادر و روبروشدنهایش با جای خالیِ رفتگانِ زندگیاش را در قالب جستار و یادداشتهای روزانه نوشته باشد و نترسیده باشد. میدانید که، آدمیست، سنگ که نیست، سایهی عزرائیل که از پشت سرش رد شود لرزش میگیرد چه رسد به اینکه چهره به چهره شود با مرگ. و ما بیشترش انکار میکنیم یا میزنیم به گریه یا مینشینیم به بادهنوشی تا تَف جگر بنشانیم. مسکوب در اندوهِ سفر دوستانش به دیار سایهها وا نمیدهد و چشم به چشم مرگ میدوزد، حدیث مرگ میکند. شاید هیچ کاری اینچنین مرگ را خلع سلاح نکند. اگر دل بدهم به نوشتن این یک فقره خودش مفصل میشود. همین را مکرر بگویم که مسکوب اول و تنها کسی بود و هست که در ایران امروز به مرگ خیره شده و از مرگ نوشته و بقیه فوقش نالیدهاند، بلد نیستیم از مرگ بنویسیم، چه در خطابههای مرگ چه در مراثی و چه در جستارهای مرگی. مرگ میخواهید بروید مسکوب بخوانید.
چهارمش نزد اهل بخیه روشن است و بازمیگردد به آنچه به اسم مستعار نوشته و یک روزی در این پوستین باید افتاد که حالا نه روز تأویل است.
ولی جز اینها کاری میکند که پروژهی عمریِ شاهرخ مسکوب بود: یادداشتنویسیِ روزانه که روزی باید فقط از آن نوشت:
متن کامل و فایلهای پیدیاف کتاب دوجلدیِ روزها در راه در وبلاگ:
https://mana-ravanbod.blogspot.com/2019/01/blog-post_22.html
روزها در راه جلد اول:
https://t.me/mana_ravanbod/180
روزها در راه جلد دوم:
https://t.me/mana_ravanbod/181
اولین پستِ «یادِ او گیریم – شاهرخ مسکوب»:
https://t.me/mana_ravanbod/179
روایتِ روانبُد
Telegram
روایتِ روانبُد
جلد اول کتاب "روزها در راه"
ــــ
[...]
کتاب روزها در راه دور دوم یادداشتهای روزانهی شاهرخ مسکوب است که چندماهی قبل بهمن۵۷ شروع میشود و کشیده میشود به روزهای غریب آن زمستان و بعد غربت آغاز میشود: پاریس، نومیدیِ بازگشت، غزاله که سوال زیاد میپرسد، زندگیِ…
ــــ
[...]
کتاب روزها در راه دور دوم یادداشتهای روزانهی شاهرخ مسکوب است که چندماهی قبل بهمن۵۷ شروع میشود و کشیده میشود به روزهای غریب آن زمستان و بعد غربت آغاز میشود: پاریس، نومیدیِ بازگشت، غزاله که سوال زیاد میپرسد، زندگیِ…
👍21❤15👎2
Forwarded from میرشمسالدین ادیبسلطانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حمیدرضا رحمانیزاده دهکردی:
عکس: زندهیاد ادیبسلطانی. 1376 هتل هما.
عکاس: نگارنده
گفتوگو با زندهیاد میرشمسالدین ادیبسلطانی دربارهی آثار مانا، جنگ و شاهنامه.
خلبانانی که در اوایل انقلاب زندان بودند با آغاز جنگ، اعلام کردند که ما حاضریم برویم و در خاک عراق دیوار صوتی را بشکنیم و عملیات انجام بدهیم و برای ضمانت، خانوادههایمان در دست شما باشند. دولت با این کار موافقت کرد. در شب عملیات آنها، شاهنامه خواندند و همه از جمله رئیس دولت وقت، گریستند.
بدینگونه است که گاهی یک اثر نه تنها میتواند جاودانه بماند بلکه اثر شگفت گذاشته یا حماسه بیافریند؛ آفریدنی!
@adibsoltanik
عکس: زندهیاد ادیبسلطانی. 1376 هتل هما.
عکاس: نگارنده
گفتوگو با زندهیاد میرشمسالدین ادیبسلطانی دربارهی آثار مانا، جنگ و شاهنامه.
خلبانانی که در اوایل انقلاب زندان بودند با آغاز جنگ، اعلام کردند که ما حاضریم برویم و در خاک عراق دیوار صوتی را بشکنیم و عملیات انجام بدهیم و برای ضمانت، خانوادههایمان در دست شما باشند. دولت با این کار موافقت کرد. در شب عملیات آنها، شاهنامه خواندند و همه از جمله رئیس دولت وقت، گریستند.
بدینگونه است که گاهی یک اثر نه تنها میتواند جاودانه بماند بلکه اثر شگفت گذاشته یا حماسه بیافریند؛ آفریدنی!
@adibsoltanik
👍30💔9