خبرگزاری مهر تابنده
13.7K subscribers
12.8K photos
1.03K videos
854 files
16K links
خبرگزاری رسمی سلسله جلیله نعمت اللهی سلطانعلیشاهی

صفحه اینستاگرام:

http://Instagram.com/Mehrtabandeh

ارسال اخبار و نظرات و ارتباط با ادمین👇
mehrtabandeh@yahoo.com

ارتباط با مسعود رخشان مدیر مسئول در مواقع ضروری
@Masoud_rakhshan
Download Telegram
هــو
‏۱۲۱

💠 #گفتارهای_عرفانی حضرت آقای #مجذوبعلیشاه قدّس‌سرّه‌العزیز

🔹 جلد سوم - قسمت ۹۲ (صفحه ۱)

🔸 موضوع: شبلی و زکات چهل دینار - ابوذر غفاری و تعیین میزان گنج - مال، هر چه هست خداوند امانت به شما سپرده است، نباید هدر دهید - نگهداری امانت و استفاده کردن از آن با علاقه‌مندی ولی دل نبستن به آن - حق ندارید کسی را از ارث محروم کنید -تفاوت بین عارف و فقیه، احکام فقهی و نیّت، حکم شرعی و حکم عرفانی.

▫️ صبح چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸ شمسی

بسم‌الله الرّحمن الرّحيم

سؤالی و جوابی با شیخ ابوبکر شبلی، انجام شده که بارها یادآوری کرده‌ام. چون خیلی باید مورد توجّه باشد، شبلی از نزدیکان و مشایخ جنید بغدادی بود. خودش هم خیلی مرد بزرگی بود، مدّت‌ها هم حاکم بود و حکومت داشت و در دستگاه‌های دولتی بود. در همین دماوند فرماندار بود. که الان هم دماوندی‌ها به یادبود او ستون کوچکی درست کرده‌اند، ولی بعضی‌ها آمده‌اند با سنگ، کاشی‌هایش را شکسته‌اند. شبلی فقیه هم بود، یعنی مجتهد و دانشمند شرعی هم بود که احکام شرعی را هم جواب دهد. کسی از او پرسید: زکات چهل دینار چقدر است؟ مردم از طرفی معتقد بودند و می‌خواستند عمل کنند و از طرفی حتّی حساب‌های جزئی را هم نداشتند و می‌گفتند: خدا حساب نمی‌خواهد، نمی‌دانستند، پرسید از شبلی که زکات چهل دینار چقدر است؟ همیشه دو نوع سؤالات از شبلی می‌کردند، یکی سؤالات عرفانی، آنهایی که می‌دانستند اهل عرفان است، یکی هم سؤالات شرعی آنهایی که می‌دانستند از احکام شریعت سؤال دارند. شبلی گفت: از چه کسی این سؤال را می‌پرسی؟ از فقیه و مجتهد می‌پرسی یا از عارف می‌پرسی؟ اگر از فقیه بپرسی می‌گوید زکات چهل دینار، یک دینار است. یک دینار را بردار بده، سی و نه تا مال خودت. ولی اگر از عارف می‌پرسی زکات چهل دینار این است که اوّل یک دیناری که باید به فقیه بدهی برداری بدهی، بعد هم چهل دینار بدهی، یعنی یک دینار دیگر بروی قرض کنی بگذاری رویش، برای اینکه از تو می‌پرسند: چرا آنقدر خودخواهی و آنقدر انحصارطلبی که هر چیزی را برای خودت می‌خواهی؟ می‌گوید نماز اگر برای من نخوانید فایده ندارد، زکات اگر به من ندهید فایده ندارد، چرا چهل دینار را نگه‌داشتی و خرج نکردی؟
حالا این نظر را همیشه داشته باشید، این را که قبلاً گفته بودم ولی حالا چرا گفتم. می‌خواستم مطلب دیگری بگویم که آن مطلب یادم رفت. این تفکیک در واقع بر همه زندگی ما دیده می‌شود. بنابراین قدیم هم شاید اینطور بوده که قلندرها، درویش‌هایی که قلندر بودند هیچی نداشتند. برای اینکه می‌ترسیدند اگر چهل دینار جمع شود آن یک دینار دیگر را از کجا بیاورند و بدهند؟ این است که همه را در راه خدا خرج می‌کردند. در مورد ابوذر غفاری، چه کسی می‌گوید ابوذر صوفی بود؟ بیخود می‌گویند. نخیر آخوندی بود و مجتهد. این حرف ابوذر غفاری را بگوییم که این حرف درویش است یا که؟ قدیم سکّه بود پول که اسکناس نبود سکّه بود. ابوذر غفاری می‌گفت در آیه قرآن که فرموده است هر کسی گنج (کنز) کند خداوند در روز قیامت همان سکّه‌ها را داغ می‌کند و به بدن او می‌چسباند. می‌گفتند گنج، چقدر گنج است؟ من چهار تا سکّه دارم، گنج حساب می‌شود یا نه؟ تا چقدر گنج است؟ ابوذر می‌گوید: سکّه‌ای روی سکّه‌ای اگر بیاید گنج است. یعنی دو تا سکّه اگر داشته باشید و یکی به دیگری بچسبد، گنج است. این حرف را با حرف شبلی پهلوی هم بگذارید. شبلی حالا با این عقیده است یا با این حرف‌های دیگر راجع به گنج می‌زنند؟ البتّه وقتی در زندگی دنیایی و زندگی اجتماعی هستید و ادامه‌ی حیات می‌دهید مسلّماً باید قواعد اجتماع را رعایت کنید و این از قواعد اجتماع است. یک حرف جالبی یکی از اقوام ما، خیلی قدیم در بیدخت می‌زد که حالا هم خودش و هم آن وارثش که صحبت می‌کرده خیلی وقت است مرحوم شده، پسرش گفته بوده چرا به ما کم پول می‌دهی؟ گفته بوده من امانت‌دار شما هستم، من که اینها را نمی‌خواهم، می‌میرم مال شماست. من در امانت‌داری رعایت دقّت را می‌کنم. حالا درویش هم برای جمع بین دنیا و آخرت، این مال را امانت دست خودش می‌داند.

🔹💠🔹💠🔹💠🔹

🔹 خبرگزاری #مهرتابنده

🔗 t.me/MehrTabandeh

🔗 instagram.com/MehrTabandeh
💠 #گفتارهای_عرفانی حضرت آقای #مجذوبعلیشاه قدّس‌سرّه‌العزیز

🔹 جلد سوم - قسمت ۹۲ (صفحه ۲)

همانطوری‌که امانتی به شما بسپرند حفظ می‌کنید، فرض کنید دوستی کتابی به شما امانت داده یا هر چیز دیگری امانت داده، شما این امانت را خیلی قشنگ حفظ می‌کنید، این دنیاداری نیست، این امانت‌داری است. یعنی آن امانت را طوری مصرف می‌کنید که به او لطمه نمی‌خورد و به خود شما هم لطمه نمی‌خورد. فرض کنید یک شمعدانی به شما امانت سپرده‌اند فرض کنید شما گرد و خاک آن را می‌گیرید و در آن شمع می‌گذارید و آن را روشن می‌کنید ارباب شما، آن کسی که امانت به شما سپرده، اجازه داده که در حدّ معمول از این شمعدان استفاده کنید. شما خلاف امانت رفتار نکرده‌اید، از آن استفاده هم کرده‌اید علاقه‌مندی هم نشان داده‌اید ولی دل به آن نبسته‌اید.
برای اینکه اگر همان وقت صاحب مال آمد و گفت امانت من را بده، شمع را خاموش می‌کنید و شمعدان را به او می‌دهید، بدون هیچ دغدغه‌ای. مال هم هر چه هست، خداوند امانت به شما سپرده، یک دو بار در قرآن اشاره شده، در احکام شرعی و فقها هم به این مطلب البتّه نه با این عبارت، ولی اشاره شده، یک جا در مورد اموال اشخاص صغیر یا آدمی که بیماری دارد و معالجه دارد می‌کند، این مال را باید امانت و خیلی خوب نگه‌دارید.
اگر در جاهایی هم مصرف می‌کنید مصرف طوری نباشد که مال از بین برود، مثل شمعدان که خداوند می‌فرماید که وقتی که سنّ این طفل صغیر زیاد شد و یا آن سفیه، آن کسی که بیمار بود، خوب شد، اموالش را به او بدهید ولی قبلاً آزمایش کنید که اگر سالم بود اموالی را که خداوند به شما امانت سپرده است به او بدهید. خداوند اموالی را برای استفاده‌ی جامعه، استفادۀ همه، در مالکیت او قرار داده و این را به شما سپرده است، این را نباید هدر دهید. یعنی بدهید به کسی که بلد نیست دست خودِ بچّه بدهید که از بین برود. شما باید از طرف او نگه‌دارید.
یک جای دیگر هم در مورد ارث است، خداوند فرموده است: حق نداری کسی را از ارث محروم کنی، ارث مال شما نیست، خدا فقط اجازه داده به هر کسی تا ثلث مالش را به مصارفی که می‌خواهد معیّن کند، مابقی را حق ندارد و حتّی اگر چنین کاری کند ولو بطور غیرمستقیم باطل است. منتها آقایان، معمولاً متخصصین، در اینها به صورت ظاهرش بحث کرده‌اند که اگر مثلاً اموال یک صغیر،کارخانه بود، یک چیزی بردارید به کسی بدهید این درست است یا نه؟ این ظاهرش است، به معنایش فکر نکردند. معنای این یعنی چه؟ معنای آن یعنی اموال، مال شما نیست و مال خداست، دست شما امانت است، برای استفادۀ خودتان و برای استفادۀ جامعه. بنابراین بعضی که متوجّه این مطلب شده‌اند گفته‌اند که هیچکس نمی‌تواند مالی که دست او هست را حبس کند و هیچ کاری با آن نکند. این که خانه‌های خالی را حالا اجاره می‌دهند، اگر واقعاً به نیّت راه خدا باشد خوب و درست است. مانعی ندارد، اگر نه به هزار نیّت دیگر درست نیست. فعلاً این مطلب باشد تا اگر یادم آمد آن مطلبی که می‌خواستم بگویم، یک جلسه دیگر ان‌شاالله.
یک سؤالی کرده‌اند همین فرقی که بین عارف و فقیه گفتیم در قلمرو اجتماع بین احکام فقهی و نیّت هست. اگر کسی به نیّت کلاه‌برداری کاری بکند، آیا جرم است یا نه؟ در معاملات نگاه می‌کنند که صورت ظاهر قضیه چیست؟ چون در جامعه که حق ندارد موشکافی کند که من در دلم چطور فکر می‌کنم؟ نگاه می‌کند که من چطور کار می‌کنم؟ جامعه نگاه می‌کند که عمل من چیست؟ معامله‌ای می‌کنم سلام‌وعلیکی می‌کنم، به دل من نگاه نمی‌کند، ولی عارف دل اوست که کار می‌کند، بنابراین اگر معامله‌ای ظاهرش صحیح بود، سند داشت و... معامله صحیح است. به این معنی که مثلاً در همین تاریخ اخیر مملکت خودمان، البتّه من یک کمی یادم می‌آید (دنباله‌هایش یادم می‌آید، نه از اوّلش) رضاشاه در املاک به‌خصوص شمال خیلی ملک‌ها را می‌پسندید.

🔹💠🔹💠🔹💠🔹

🔹 خبرگزاری #مهرتابنده

🔗 t.me/MehrTabandeh

🔗 instagram.com/MehrTabandeh
💠 #گفتارهای_عرفانی حضرت آقای #مجذوبعلیشاه قدّس‌سرّه‌العزیز

🔹 جلد سوم - قسمت ۹۲ (صفحه ۳)

می‌خواست ملک‌ها را بخرد یا چه؟ شاید هم به مأمورینش می‌گفت؛ این را بخرید ولی مأمورین برای اینکه خودشان استفاده کنند، یک قیمتی می‌گذاشتند بعد آن طرف را هم مجبور می‌کردند. غالب اینها می‌آمدند، سند امضا می‌کردند که ملک خود را به اعلیحضرت فروختند، این سند به ظاهر هیچ عیبی نداشت ولی در باطن محض فشار و اختناق بود. این است که خیلی‌ها می‌آیند سندی را به دیگری منتقل می‌کنند، می‌فروشند به قصد اینکه بعداً کلاهبرداری کنند یا بگویند ما هیچی نداریم. این ظاهرش هیچ ایرادی ندارد، در محکمه‌ای نمی‌فهمند ولی در معنا باطل است. این همان فرق بین عارف و فقیه در همه جا دیده می‌شود. البتّه عارف نه اینکه حرف فقیه را قبول ندارد، نه! قبول دارد منتها می‌گوید کم است. مثلاً نردبان سی‌پلّه‌ای، فقیه در پلّۀ دهم ایستاده جا خوش کرده، نردبان را گذاشتند ساختمان چندین طبقه است، او رسیده به طبقۀ اوّل و همانجا جا خوش کرده و مانده، عارف می‌گوید اینجا جایت نیست بیا برو بالاتر، شبلی هم که عارف است نمی‌گوید یک مرتبه چهل دینار را بیاور بده به عارف، نه! و فقیه می‌گوید: چهل دینار را فقط به من بده. عارف می‌گوید نه حق او را اوّل بده بعد بیا پیش من. او را قبول دارد و منتها قدم خود را بالاتر و کامل‌تر می‌داند. این هم که بعضی انحرافاتی که در درویشی پیدا شده می‌گویند وقتی به عرفان رسیدید دیگر لازم نیست احکام شرعی را رعایت کنید. نه! اوّل باید احکام شرعی را اجرا کنید بگذارید کنار، بعد برسید به آن. مثل اینکه مردها یک زیر پیراهنی می‌پوشند رویش پیراهن است. نمی‌شود پیراهن را نگه‌داشت و زیر پیراهنی را در آورد، نه! اوّل باید زیر پیرهنی را استفاده کرد بعد روی آن پیراهن پوشید. اوّل باید حکم شرعی را استفاده کرد و بعد به حکم عرفانی رسید، ان‌شاءالله.

🔹💠🔹💠🔹💠🔹

🔹 خبرگزاری #مهرتابنده

🔗 t.me/MehrTabandeh

🔗 instagram.com/MehrTabandeh
هــو
‏۱۲۱

💠 #گفتارهای_عرفانی حضرت آقای #مجذوبعلیشاه قدّس‌سرّه‌العزیز

🔹 جلد سوم - قسمت ۹۳ (صفحه ۱)

🔸 موضوع: نازل شدن به تدریج آیات قرآن - به هر یک از نمایندگان خدا کسی توهین کند، کافر به آن مکتب است - فرموده‌اند قرآن همیشگی و الی‌الا بد است و هیچ آیه‌اش را نباید بگوییم حالا مصرف ندارد - خداوند بین هیچکدام از نمایندگانش فرقی نمی‌گذارد - عیسی، موسی و همۀ پیغمبران که در قرآن آمده است را قبول داریم.

▫️ صبح پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۸ شمسی

بسم‌الله الرّحمن الرّحيم

‌‌بسیاری آیات قرآن البتّه در واقع مثل اینکه همه‌اش را بگوییم یعنی بسیاری از وقایع اجتماعی موجب شده که خداوند یک دستوراتی صادر کند. البتّه یکبار این ایراد را بر پیغمبر گرفتند و گفتند که چرا قرآن اینطوری تکّه‌تکّه می‌آید؟ چرا یکباره نمی‌آید؟ البتّه اگر یکباره هم می‌آمد که باز یک ایراد دیگری می‌گرفتند ولی به‌هرجهت، جهتش رعایت حال ما بندگان بوده. به این معنی که الان اگر به یک آدم سالم که هیچ نقصی هم ندارد بگویند گلو درد، دوایش این است، غذایش هم این است، این احتراماً گوش می‌دهد، ولی فردا یادش می‌رود چون لازم ندارد بعد که اگر قسمت الهی بود دچار این مسأله شد آنوقت می‌گوید علاجش چیست؟ همان دکتری که آنوقت آن علاج را گفته می‌گوید که این کار را بکن، این دوا را بخور، این غذا را بخور، خوب می‌شود. این خورد و خوب که شد هر که از او بپرسد دیگر یادش است. ولی اگر بی‌موقع بگویند یادش نیست. این است که در هر مشکلی که در جامعه ایجاد می‌شد برای اینکه بفهمند، یادشان هم باشد، فراموش نکنند، در همان موقع علاجش را می‌گفتند. یکی از این بحث‌ها این بود که خیلی از مسیحی‌ها و یهودی‌ها می‌گفتند که مثلاً مسیحی می‌گفت شما که پیغمبر ما عیسی(ع) را قبول دارید می‌گفتیم بله مسلّماً. می‌گفت ولی ما پیغمبر شما را قبول نداریم، بیایید توافق کنیم روی عیسی که ما هر دو توافق داریم با هم بسازیم. البتّه جواب‌های مردمی به‌اصطلاح جواب‌های دیگر هم بود یکی مثلاً راجع به عیسی می‌گفت ما آن عیسایی را قبول داریم که در قرآن گفته، نه آن عیسی که در فکر تو هست که عیسی پسر خداست یا عیسی خداست، ما آن عیسی را قبول نداریم. عیسایی که در قرآن است، موسایی که در قرآن هست. نوحی که... همۀ اینها همردیف‌اند ما همینطوری‌که محمّد را قبول داریم، عیسی را قبول داریم، موسی را قبول داریم، نوح را قبول داریم، ابراهیم را قبول داریم، همه اینها را قبول داریم. البتّه دوره‌های مختلفی بود یک دوره‌هایی اسلام به این سخت می‌گرفت. چون اسلام هم جنبه اجتماعی پیدا کرده بود. وقتی می‌گفته اسلام، یعنی تابع این حکومت، بعد این مسأله هم پیش آمد. خود پیغمبر نمایندگانی می‌فرستاد، علی(ع) را به یمن با عدّه‌ای می‌فرستاد، بعضی از سرداران و... روش علی(ع) را قبول نداشتند، علی را قبول داشتند به عنوان فرمانده لشکرشان، اطاعتش کردند، ولی روش او را قبول نداشتند. از یمن که برمی‌گشتند به مکّه، پیغمبر برای مراسم حج در آنجا بودند علی(ع) هم لشکر را به معاونش سپرد خودش آمد خدمت حضرت. بعد هم بعضی کسانی آمدند گفتند که علی اینطوری تقسیم کرده و به نظر ما این درست نیست. حضرت فرمودند هر چه علی گفته فرمانده شماست، فرمانبر من است، قبول کنید. یک بررسی به اعتبار اینکه آیات قرآن که می‌گوید آمَنَ بِاللهِ وَمَلائِكتِهِ وَكتُبِهِ وَرُسُلِهِ لانُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِه‏ (سوره بقره، آیه ۲۸۵)، به خدا و دنباله‌اش که ناشی از آن باشد، کتاب‌هایی که خدا فرستاده، پیغمبرانی که فرستاده، ایمان آوردیم لانُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِه، بین هیچکدام از نمایندگانش فرقی نمی‌گذارد. این جزء ایمانشان است. در آیۀ دیگری کسی را که بعضی از این نمایندگان را قبول نداشته باشد کافر گفته. در یک آیۀ دیگری یعنی شرط ایمان، ایمان آوردن و اطاعت کردن رسول است و نمایندگانی که او فرستاده. اگر به هر یک از این نمایندگان کسی توهین کند کافر است. اصلاً کافرِ آن مکتب است. چون کافر لغتی است که همه جا به کار می‌بریم. حافظ می‌‌گوید:

عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند‌
کافر عشق بود گر نشود باده پرست

🔹💠🔹💠🔹💠🔹

🔹 خبرگزاری #مهرتابنده

🔗 t.me/MehrTabandeh

🔗 instagram.com/MehrTabandeh
💠 #گفتارهای_عرفانی حضرت آقای #مجذوبعلیشاه قدّس‌سرّه‌العزیز

🔹 جلد سوم - قسمت ۹۳ (صفحه ۲)

منظور به آن مکتب، کافر است. این در همه جا هست. بنابراین اینکه برادران اسلامی ما هستند به جای خود، از آنجا برادریم، ولی این وصل به یک نسبت دارند، برای اینکه به یک نماینده پیغمبر اتّصال دارند، دیگر چه برسد به اینکه فحش بدهند.
بنابراین کسی که علی را قبول ندارد شیعه نیست. در مکتب شیعه به این مکتب کافر است. کافر نیست‌ها، برادر مسلمان ماست، به این مکتب لغت کافر است، دیگر چه برسد به اینکه به علی بد بگویند که کسانی برای اینکه در زمان پیغمبر و همیشه، خودشان را بزرگ کنند از دیگری بد می‌گویند و حال آنکه هیچکس همپای علی نمی‌شود. این مسأله که قرآن را فرمودند همیشگی و الی‌الابد است یعنی هیچ آیه‌اش را نباید بگوییم دیگر حالا مصرف ندارد همه چیزش مصرف دارد. شیپور همیشه مصرف دارد منتها یکی برمی‌دارد شیپور را از سر گشادش می‌خواهد بزند، این مصرف نیست. از آن سر بزند تمام دنیا را خبر می‌کند. آیات قرآن هم همینطور است. این محو نشده، الان هم همین را بدانید هر کسی از هر یک از بندگان خدا که یک نمایندگی دارد حتّی بعضی‌ها این را بالاتر برده‌اند گفته‌اند هر بنده خدا، خداوند بنی‌آدم را بزرگواری داده وَلَقَدْ كرَّمْنا بَنی‏ آدَمَ (سوره اسراء، آیه ۷۰)، یعنی آدم را بزرگواری، بزرگی داده. بله جنبۀ انسانیت هر انسانی محترم است. همین است که حالا هم اسمش را گذاشته‌اند ولی سیاسی شده. بنابراین توجّه کنید اگر کسی به هر یک از نمایندگان که نمایندگی داشته‌اند توهین کند و یا قبول نکند معلوم است که او چطوری است.
علی(ع) کمیل را فرستاد، مالک‌اشتر را هم فرستاد کسی ممکن است با مالک اشتر بد باشد، اختلاف مِلکی داشته باشد، دعوا هم بکنند ولی وقتی در مجلس علی می‌نشینند، مجلسی که علی گفته بنشینند، می‌نشینند، این باید به جای خودش باشد. آخر همه چیزها را ما همینطور با لفظ می‌خوانیم، این همه زیارت‌نامه را که می‌خوانیم، در این زیارت‌نامه‌ها می‌گوید اللّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد... وَشَایَعَت وَ... و کسی که این را بشنود و آن را اشاعه کند و حتّی به آن راضی باشد خدا او را لعنت کرده.
حالا دورانی شده که ذهن بشریت کشانده شده به این چنین دورانی که همه چیز روی سیاست بیاید، روی حکومت، روی برتری دولت که در دنیا هست و... در حدّ بین‌المللی دولت‌ها با هم رقیبند. این برای اینکه خودش را تثبیت کند از آن یکی بد می‌گوید، همه را بد می‌داند، خبیث و ضد می‌داند. فقط خودش را یا آن کسی را که می‌خواهد، برتر می‌داند. آیه قرآن دارد که خداوند به فرشتگان می‌فرماید آنهایی را که تمرّد از امر من می‌کردند، به غیر از من عبادت می‌کردند آنها را بگیرید و همانهایی را هم که اینها عبادت می‌کردند، آنها را هم بگیرید و با هم بیندازید در جهنّم. نه اینکه خدا همینطور بگیرد بیندازد در جهنّم. می‌فرماید می‌پرسد از آنها که اینها شما را عبادت می‌کردند یعنی که اینقدر تجلیلتان می‌کردند که خودشان را بنده به حساب می‌آوردند. اینها قسم می‌خورند می‌گویند خدایا ما اصلاً خبر نداشتیم یعنی اگر خبر می‌شدیم نمی‌گذاشتیم. ما خبر نداشتیم، ما چه می‌دانیم. آنوقت خداوند آنها را که گناهی ندارند، به آنها کاری نمی‌کند. می‌گوید ببینید، کسی را شما عبادت می‌کردید که خودش قبولتان ندارد. چرا غیر از امر من اطاعت کردید؟ به این حساب تمام آیات قرآن را بنگرید. شأن نزول دارد، این شأن نزولش طرق مختلفی دارد که هر وقت لازم باشد مصداق پیدا می‌کند. مؤمنین را خدا می‌گوید در آن روز ایمانشان مثل چراغ است. ایمانشان را که می‌گوید، کدام ایمان است؟ همان ایمانی است که در آن آیه دیگر می‌فرماید: آمَنَ بِاللهِ وَمَلائِكتِهِ وَكتُبِهِ وَرُسُلِهِ لانُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِه. می‌گوید نُورُهُمْ یَسْعى‏ بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَبِأَیْمانِهِمْ (سوره تحریم، آیه ۸)، نورشان در جلو می‌رود و در دست راستشان، چون نامه در دست راست می‌دهند، نُورُهُمْ یَسْعى‏ بَیْنَ أَیْدیهِمْ. بعد مؤمنین شکرگزارند می‌گویند رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا (سوره تحریم، آیه ۸)، خدایا نور ما را کامل‌تر کن. البتّه به‌اصطلاح انعکاس وظیفه‌ای است که در آنجا دارد. یعنی این مراتب ایمان ما است. ایمان را با اَیْمان‏ اشتباه نکنید. ایمان یعنی ایمان، اَیْمان یعنی دست راستشان، دست راست‌ها. ان‌شاءالله خدا به ما این نور را بدهد که در آن روز در تاریکی نباشیم و این دعای ما که أَتْمِمْ لَنا نُورَنا، این را هم بپذیرد.

🔹💠🔹💠🔹💠🔹

🔹 خبرگزاری #مهرتابنده

🔗 t.me/MehrTabandeh

🔗 instagram.com/MehrTabandeh
هــو
‏۱۲۱

💠 #گفتارهای_عرفانی حضرت آقای #مجذوبعلیشاه قدّس‌سرّه‌العزیز

🔹 جلد سوم - قسمت ۹۴ (صفحه ۱)

🔸 موضوع: سنّت - اجتماع بر باطل صحیح نیست - سنّت، قول و فعل و تقریر پیغمبر - ائمّه، ‌سنّت و روش پیغمبر را تفسیر کرده‌اند و قاعدۀ جدید نمی‌آورند - روش فقرا در هر دوره بستگی به نظر بزرگ وقت دارد - قطب، خالق سنّت است و نه اینکه مطیع سنّت.

▫️ صبح شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸ شمسی

بسم‌الله الرّحمن الرّحيم

حضرت صالح‌علیشاه با جریاناتی که برخورد داشتند گاهی صحبت می‌فرمودند، در تهران با یکی از علمای بزرگِ درجه اوّلِ آنوقت صحبتی کرده بودند، او گفته بود به ایشان که در بین شما درویش‌ها تک و توک آدم‌های خوبی پیدا می‌شوند و بعد ایراد گرفته بود که اینها احکام شرعی‌شان را بلد نیستند حضرت صالح‌علیشاه فرمودند که به او گفتیم آخر ما مثلاً کلاس دبیرستانیم شما شریعت کلاس ابتدایی، البتّه تا ابتدایی نباشد دبیرستان نیست بلکه دبیرستان مهم‌تر است ولی اینها بالاخره از همین شیعیان هستند، از همین مسلمان‌ها هستند اگر در آداب شریعتشان نقصی هست تقصیر شماست، شریعت را شما باید یادشان بدهید، طریقت را ما. این فرمایش ایشان و تشبیه به سنگ بنای اوّلیۀ اسلام که شریعت باشد همیشه مورد استناد و ذکر ما هم بوده حالا همانطورکه درس دبیرستان را که ما می‌خوانیم اگر به دانشکده برویم همه‌اش به درد نمی‌خورد، البتّه به درد می‌خورد به درد اینکه فکرمان را باز کند ولی بعضی از این دروس همیشه همراه ما هست. یکی از این دروسی که همیشه باید توجّه کنیم و مورد توجّه است مثلا اسمش سُنّت است گواینکه از دروس اوّلیۀ شریعت این است که احکام چهار مبنا دارد کتاب و سُنّت، اجماع و عقل. یعنی قرآن و روش پیغمبر و اجماع همۀ علمای ملّت و عقل شرعی نه عقل معاویه‌ای. حالا به این مناسبت داستانی که خیلی از علما نوشته‌اند ذکر می‌کنیم علی(ع) در خطبه جهادیّه در آن آخرش می‌فرماید: دل من گرفت از چی؛ بِاجْتِمَاعِهِمْ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَتَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ اجتماع این قومی مخالف که بر همان باطلی که دارند جمع شده‌اند و شما از حقّی که دارید متفرقید بِاجْتِمَاعِهِمْ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَتَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ ولی در یک جا خود پیغمبر با وجود اینکه همیشه توصیه به اجتماع به همه می‌شد ولی نه اجتماع بر باطل بِاجْتِمَاعِهِمْ عَلَى بَاطِلِهِمْ. می‌نویسند دو نفر از دُهات عربی (دِهات نه، دُهات یعنی حقّه‌بازها، زیرک‌ها) حقّه‌بازهای عرب یکی معاویه بود یکی عمروعاص که مشهور بودند به زرنگی بعد که معاویه عمروعاص را خواست و اینها قراردادهایشان را کردند که آن هم خیلی مفصّل و جالب است، عمروعاص گفت اوّلین کاری که می‌کنیم الان در دمشق هستیم بفرست این فلان کس (اسمش یادم رفته) از صحابۀ بزرگ پیغمبر است و شخصیت بزرگی است او را بخواهیم با او صحبت کنیم، معاویه به‌اصطلاح حکومت بود، فرماندار آنوقت هم چون جنبۀ معنوی داشت احترامش می‌کردند دنبال این صحابی فرستاد وقتی آمد سلام کرد و وارد شد (هرکسی وارد می‌شود باید سلام کند) دید معاویه و عمروعاص پهلوی هم نشسته‌اند و صحبت می‌کردند رفت بالا بین این دو تا ایستاد خودش را ول کرد که خیلی‌ها برای اینکه بالادست باشند این کار را می‌کنند اینها اوّل خیلی کنفت شدند پرسید از اینها، از هردویشان، می‌دانید چرا من این کار را کردم؟ گفتند نه قطعاً چون تو در اسلام بزرگی، احترامت واجب است آمدی حقّت بود گفت نه، من یادم می‌آید که خدمت رسول‌الله بودم در مجلس رسول‌الله بودم شما دو نفر بودید هر دو خداحافظی کردید رفتید وقتی داشتید می‌رفتید و پشتتان به ما بود پیغمبر فرمودند که این دو نفر را هر وقت می‌بینید با هم متّحد هستند بینشان اختلاف بیندازید یا جدایشان کنید یعنی اجتماع بر باطل صحیح نیست که همین جزء سُنّت حساب می‌شود سُنّت به‌قولی می‌گویند که یعنی قول و فعل و تقریر پیغمبر یعنی پیغمبر یک حرفی بزند صریحاً‌ چه امر کند چه نهی کند. نه اینکه یک کسی بگوید پیغمبر اینطور گفت اگر ثابت شد بله. فعل پیغمبر که هر چه پیغمبر انجام داد. تقریر پیغمبر یعنی یک کسی یک کاری کرده به پیغمبر گزارش می‌دهند تأیید می‌کند یا رد می‌کند که مثال خیلی دارد اینها سُنّت می‌شود. البتّه ما شیعیان چون وسیله شناخت سُنّت را جز از طریق ائمّه نمی‌دانیم یک مسألۀ اضافه پیش می‌آید. اهل سُنّت بر ما شیعیان ایراد می‌گیرند که شما ائمّه خودتان را هم مثل پیغمبر گرفتید حرف و سُنّت آنها را هم قبول دارید. همۀ ائمّه به دفعات فرمودند ما قاعدۀ جدید نمی‌آوریم، تشریع نمی‌کنیم ولی سُنّت پیغمبر و روش پیغمبر را تفسیر می‌کنیم یعنی ما آنچه می‌گوییم و به امام نسبت می‌دهیم و می‌گوییم چون امام اینطور فرمود در واقع می‌گوییم که پیغمبر اینطور گفته، ما از چه کسی شنیدیم؟ از امام شنیدیم.

🔹💠🔹💠🔹💠🔹

🔹 خبرگزاری #مهرتابنده

🔗 t.me/MehrTabandeh

🔗 instagram.com/MehrTabandeh
💠 #گفتارهای_عرفانی حضرت آقای #مجذوبعلیشاه قدّس‌سرّه‌العزیز

🔹 جلد سوم - قسمت ۹۴ (صفحه ۲)

پس در مورد سُنّت چون همۀ بشرها خطاکار هستند، جز چهارده معصوم، معصومی نیست این است که به این قسمت باید توجّه کرد. بنابراین سُنّت کسی قابل اجرا و همیشگی است که معصوم باشد.
غیرمعصوم سُنّتش برای خودش و پیروان خودش و دوستان خودش معتبر است تفاوت این است که سُنّت‌هایی که ائمّه از طرف پیغمبر تفسیر کرده‌اند و سُنّت کرده‌اند برای خودشان و نسل‌های بعدی همه معتبر است ولی غیر از آن معتبر نیست، یعنی معتبر هست مگر اینکه خلافش را انجام بدهند چون ما در عرفان (در مقدمۀ پندصالح هم مرقوم فرمودند) روشی که فقرا در هر دوره دارند بستگی به نظر بزرگِ وقت است کمااینکه سماع در سلاسل مرسوم بود اگر بگوییم سُنّت بود، زمان حضرت شاه‌نعمت‌الله ایشان عملاً منع کردند و بعد از آن هم، سماع ممنوع شد و این ممنوعیت سُنّت شد بنابراین کسی نمی‌تواند به حضرت شاه‌نعمت‌الله یا بعدی بگوید آقا شما خلاف سُنّت رفتار کردید حضرت اصلاً‌ خودش خالق سُنّت است. در درویشی در نابغه‌علم‌وعرفان هم نوشته‌اند، حضرت رضاعلیشاه مرقوم فرمودند. قبل از حضرت سلطان‌علیشاه البتّه مواد مخدّر تریاک می‌کشیدند. ولی بعد از ایشان دیگر ممنوع شد و نشنیده‌ایم که یکی از فقرای قدیمی آن زمان گفته باشند: سُنّت این است که ما تریاک بکشیم، چرا قطب بر خلاف سُنّت دستوری داده اصلاً قطب خالق سُنّت است نه اینکه مطیع سُنّت، چون سُنّت قابل تغییر است. در آن منابع حکم که می‌گویند کتاب یعنی قرآن هیچ قابل تغییر نیست حتّی یک «واو» آن هم نباید تغییر یابد سُنّت پیغمبر هم چون پیغمبر رحلت فرمودند قابل تغییر نیست ولی سُنّتی که بعد در اثر اجماع یا عقل ایجاد می‌شود قابل تغییر است. این فتواهایی که در هر دوره داده می‌شود یک دوره می‌گویند حکم جهاد می‌دهند. جهاد حکم شرعی نیست ولی یک سُنّت می‌شود. بنابراین نمی‌شود به قطبی گفت خلاف سُنّت رفتار کرده است. سُنّت چیست، خودش خالق سُنّت است. البتّه از اجماع و عقل هم بحث‌های مفصّلی در آن هست که بیشتر بحث فقهی است ان‌شاءالله اگر مجالی باشد و نَفَسی باشد که بتوانیم بگوییم آنها را هم بحث خواهیم کرد.

🔹💠🔹💠🔹💠🔹

🔹 خبرگزاری #مهرتابنده

🔗 t.me/MehrTabandeh

🔗 instagram.com/MehrTabandeh
هــو
‏۱۲۱

💠 #گفتارهای_عرفانی حضرت آقای #مجذوبعلیشاه قدّس‌سرّه‌العزیز

🔹 جلد سوم - قسمت ۹۵

🔸 موضوع: سنّت - عادت - مبنای تربیت هم عادت است - تشخیص اینکه چه عادتی خوب است و چه موقع و به چه امری باید عادت کرد با قوّه‌ی تعقّل انسان است - عقل معنوی - کنار گذاشتن عقلی که فقط مصالح این دنیا را در نظر می‌گیرد - رعایت عادات صحیح و آنچه دیگران تجربه کرده و به ما گفته‌اند.

▫️ صبح شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸ شمسی - (جلسه خواهران ایمانی)

بسم‌الله الرّحمن الرّحيم

حالا، در جلسۀ پیش که اخوان بودند، یک صحبتی به‌عنوان سُنّت شد. سُنّت چیست؟ سُنّت، اصطلاحِ به‌قولی، شرعی و اصطلاح علمی بود ولی معنی عامیانۀ آن عادت است (عادت بطور کلی، نه عادت) یکی از حالاتی که در روانشناسی خیلی مهم است، در زندگی ما، عادت است. مبنای تربیت هم عادت است. تربیت یعنی چه؟ شما بچّه‌ای را که تربیت می‌کنید یک کاری به او یاد می‌دهید که می‌خواهید همیشه همان کار را بکند یعنی به آن کار عادت کند. یکی دوبار به او یادآوری می‌کنید که وقتی وارد می‌شوید پدر و مادر و یا بزرگتری هست، سلام کن. او یکی دو بارسلام کرد، دیگر عادتش می‌شود. آن دفعات اوّل شاید فکر می‌کند، یادش می‌رود. فکر می‌کند، بعد که کمکش کردید، دفعات بعدی دیگر راحت است. البتّه باز یک عدّه‌ای هم می‌گویند: عادت، تفکّر انسان را کم می‌کند. یعنی کاری که از روی عادت انجام می‌دهید، محتاج به فکرکردن نیست. وقتی مثلاً منزل جدیدی می‌گیرید، از این منزل بچّه‌های شما می‌خواهند به مدرسه بروند، یک راهی پیدا می‌کنید. دفعۀ اوّل، دوّم و سوّم خودتان می‌بَرید. فکر می‌کنید که از اینجا رفتید، آن کوچه کجاست؟ آن کوچه کجا می‌رود؟ از کجا برویم بهتر است؟ با فکر، یک راهی برای خودتان انتخاب می‌کنید. دفعات دیگر، محتاج به تفکّر نیست. بعضی‌ها می‌گویند که چون تفکّر سلب می‌شود، عادت چیز خوبی نیست. نباید عادت کرد. به هیچ چیز نباید عادت کرد. ولی بعضی‌ها می‌گویند: نه! چون تفکّر، خودش خستگی می‌آورد، بنابراین مواقعی که می‌توانیم فکر نکنیم، باید روی عادت انجام بدهیم. بنابراین تشخیص اینکه چه عادتی خوب است؟ چه موقع باید عادت کرد؟ و به چه امری باید عادت نکرد؟ این با قوّۀ تعقّل انسان است. به‌هرجهت، همۀ این قوا را که خداوند برای ما آفریده، برای این است که تکامل پیدا کنیم. این، یک قوّۀ عاقله، آنوقت آن بالا آفریده است که بر همۀ کارهای ما حکومت می‌کند. آن قوّه باید تشخیص بدهد که این کار عاقلانه است یا عاقلانه نیست؟ عاقلانه هم که می‌گوییم، نه عقلی که در مردم متداول است که می‌گویند فلان فرد خیلی عاقل است، عقل معنوی. یعنی همان عقلی که با شرع یکی است که می‌گوید: «كُلّ ما حَكَمَ بِه العَقل، حَكَمَ بِه الشَّرع»، یا برعکس «كُلّ ما حَكَمَ بِه الشَّرع، حَكَمَ بِه العَقل». آنچه که حکم شرع می‌گوید، همان حکم را عقل هم می‌دهد. این عقل را می‌گوییم. سعی کنیم این عقل را در خودمان تقویت کنیم. خود این عقل، از ارکانی تشکیل می‌شود و از تجربیاتی که عادت، برای ما فراهم کرده است و بعد این نتیجه را به بعدی می‌رسانیم. به مناسبت حالا، که فصل هم هست، می‌گوییم که:

گفت پیغمبر به اصحاب کِبار
که تن مپوشانید از باد بهار

آنچه با برگ درختان می‌کند
با تن و جان شما آن می‌کند

این است که ما نمی‌دانیم. به ما گفته‌اند. این، چطوری فهمیده؟ در اثر تکرار، عادت کرده که یک طوری لباس بپوشد و در اثر تکرار به این نتیجه رسیده است. به این نتیجه که رسیده، به ما می‌گوید که ما دیگر محتاج به تفکّر نباشیم. بنابراین آنچه عادات صحیح است و آنچه دیگران تجربه کرده‌اند و به ما گفته‌اند، اینها را رعایت کنیم، سُنّت صحیح همین است. در تکامل عرفانی هم، اگر آداب و رسوم و عادت‌هایی که داریم، مُنطبقِ با عقل باشد، خودبه‌خود، حالتِ عرفانی انسان هم تکامل پیدا می‌کند. بعضی‌ها، این ایراد را می‌گیرند بر عرفا و بر عرفان، که عقل را مُستعفی کرده‌اید. به شعر مولوی استناد می‌کنند که می‌گوید:

آزمودم عقلِ دوراندیش را
بعد از این دیوانه سازم خویش را

آن، این عقل نیست. عقلی است که خیلی دور را نمی‌بیند. دورترِ همین زندگی را می‌بیند. یعنی فقط مصالحِ این دنیا را در نظر می‌گیرد. آن عقل را باید کنار بگذاریم. باید مصالحِ بعد از دنیای خودمان را هم در نظر بگیریم، ان‌شاءالله.

🔹💠🔹💠🔹💠🔹

🔹 خبرگزاری #مهرتابنده

🔗 t.me/MehrTabandeh

🔗 instagram.com/MehrTabandeh
هــو
‏۱۲۱

💠 #گفتارهای_عرفانی حضرت آقای #مجذوبعلیشاه قدّس‌سرّه‌العزیز

🔹 جلد سوم - قسمت ۹۶ (صفحه ۱)

🔸 موضوع: سلیقۀ در علم و فن، سلیقه‌ای که در سلوک به کار می‌رود از همه بالاتر و جزء وجود شخص است - رمل و اسطرلاب، به مصلحت بشر نیست که از آینده خبر داشته باشد - سیر آفاق و انفس، حضرت مست‌علیشاه، مقدمۀ کتاب بستان‌السیاحه.

▫️ صبح یکشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۸ شمسی

بسم‌الله الرّحمن الرّحيم

همانطوری‌که در راه معمولی که شما راه می‌روید، یک جا حدس می‌زنید سنگلاخ دارد از آن طرف می‌روید و واقعۀ مهمّی نیست ولی کسی دیگر که در همین راه می‌خواهد برود، همیشه آماده است که به راه سنگلاخ که رسید راه خود را یک خرده کج کند.
بنابراین آن که اهل سلوک است، داستان‌هایی در سلوک الی‌الحق برایش استفاده می‌شود منتها من چون چیزی به خاطرم نرسید این مطلب را به شما می‌گویم. ولو شاید قبلاً هم گفته باشم. وقتی تابستان خدمت حضرت صالح‌علیشاه می‌رفتم درس می‌خواندم، چون ایشان از علوم متدوال زمان خود مطّلع بودند. البتّه حروف لاتین را هم یاد گرفته بودند که گاهی روی دوا‌ها را می‌خواندند، گاهی هم یک چیزهایی از من می‌پرسیدند که من خوشحال بشوم که من هم چیزی بلدم، مثل درس‌هایی که خوانده بودیم.
هم علم و هم فن، سلیقه و ذوق هم می‌خواهد، البتّه سلیقه‌ای که در علم به کار برده می‌شود یک‌طور است، سلیقه‌ای که در فن به کار برده می‌شود یک‌طوری است. سلیقه‌ای که در سلوک به کار برده می‌شود از همه بالاتر است. یعنی سلیقه جزء وجود شخص است.
بطور معمول راه‌هایی که طرف می‌رود نگاه می‌کند، گاهی می‌بیند گودالی هست پایش را می‌گذارد آن طرف‌تر، ولی یک نفر هست که می‌آید نگاه می‌کند، می‌گوید من می‌خواهم آنجا بروم، همین خواسته، راه او را تعیین می‌کند. این سلیقه و به‌اصطلاح ذوق سالک است. ولی ذوق و سلیقه علمی و فنی دیگر است. مثال می‌زدند برای ما، فرمودند: شاگردانی معمولاً همراه طبیب می‌آمدند، طبیب به عیادت مریضی رفت و نبض او را گرفت و گفت که فعلاً تا دفعۀ دوّم که من می‌آیم میوۀ ترش نخوری. مریض گفت خیلی‌خوب. بعد این گذشت، فردا طبیب با شاگردانش آمد. رفتند پیش مریض، دکتر گفت من که به تو گفتم میوه‌ی ترش نخوری؟ چرا انار خوردی؟ مریض به لکنت افتاد از دکتر نپرسید از کجا فهمیدی و بهانه‌هایی آورد بعد شاگردها از او پرسیدند تو گفته بودی میوۀ ترش نخورد ولی گفتی انار خوردی، از کجا فهمیدی؟ گفت وقتی من می‌آمدم دم در خانۀ او، در سطلِ آشغالی پوست انار دیدم (حالا که فصلش هم نیست). بعد که نبض او را گرفتم، حدس زدم انار خورده. این در ذهن شاگردانش بود. یکی از شاگردانش بعداً که خودش طبیب شد استاد شد یک روز عیادت مریضی می‌رفت و گفت گوشت نخوری (همین که حالا به همه می‌گویند). فردا که آمد نبض این را گرفت گفت چرا خر خوردی؟ گفت خر خوردم؟! شاگردان کلاس بعداً پرسیدند این چه حرفی بود زدی؟ گفت من گفتم گوشت نخورَد، بعد در راهرو دیدم یک پالان الاغی هست گفتم شاید خر را خورده است.
خود این مثال‌ها در گوشتان باشد، از این نتیجه‌گیری‌ها نکنید، از این طبابت‌ها نکنید. گفتند که یکی با رمل و اسطرلاب و اینطور چیز‌ها پیشگویی می‌کرد، به‌اصطلاح یک درس دارد و به‌اصطلاح دوره کارآموزی دارد بعد که تمام شد استاد برای امتحان چیزی در مشتش گرفت و گفت این چیست؟ نمی‌دانم کارهایش را کرد گفت سنگ دارد؟ گفت بله. گفت فلز هم دارد؟ گفت بله حلقه‌ای است وسطش سوراخ هم دارد گفت بله. حالا بگو چیست؟ این فکری کرد گفت سنگ آسیا نیست؟ آخر سنگ آسیا که در مشت جا نمی‌شود! گفت همه حرف‌ها درست است. انگشتر است. بعد این مثال‌ها را که می‌زنند البتّه اینها را شما در کتاب‌ها می‌توانید بخوانید در کتاب‌های فکاهی، در مجلۀ توفیق قدیم می‌خواندید، یادتان هم می‌رود ولی من هیچ جا نخواندم، از جایی است که این واقعیت‌ها را به من نشان می‌دهد یعنی دیدم، نشنیدم. این است که من یادم مانده.

🔹💠🔹💠🔹💠🔹

🔹 خبرگزاری #مهرتابنده

🔗 t.me/MehrTabandeh

🔗 instagram.com/MehrTabandeh
💠 #گفتارهای_عرفانی حضرت آقای #مجذوبعلیشاه قدّس‌سرّه‌العزیز

🔹 جلد سوم - قسمت ۹۶ (صفحه ۲)

گفتم هر تابستان درسی در خدمت حضرت صالح‌علیشاه می‌خواندم. هیئت و نجوم قدیم هم پیش ایشان خواندم، همان‌هایی که الان صفحه‌ی اوّل تقویم‌ها هست و همۀ خصوصیّات را از روی آن می‌گویند. من یاد گرفته بودم. بعد حتّی زایجۀ طالع می‌کشیدم، دو تا زایجۀ طالع از اقوام خودمان کشیدم از اقوامی که الان هستند. بچّه‌ای بودم چهارده پانزده ساله، خیلی هم مشکل بود. چون در زایجۀ طالع آنها دو سه تا نگرانی دیدم از حالا تا هفت روز هشت روز دیگر چنان می‌شود همه‌اش نگران بودند و قوم و خویش‌ها از من می‌پرسیدند به من معتقد شده بودند، رمال باشی بودم دیگر. ولی مضطرب بودیم در این چند وقت، بعد هم درست درآمد. این گذشت. سال دیگر یا همان سال یا چند وقتی بعد، شب در ایوان نشسته بودیم. ایوان تابستانی بیدخت فقط من بودم و ایشان. بعد گفتند مدّتی است درس‌هایی که خوانده‌ای را ندیدم. گفتم نخیر، دیگر رها کرده‌ام و یادم هم رفته، چون رها کردم. گفتند چرا؟ اینجا این سلیقه. در آنجا مال «سنگ آسیا» بود و «خر خوردی» اینجا سلیقه نشان داده شد، گفتم که من فکر کردم خداوند هر چه ما خواستیم به ما داده، هر چه لازم دانسته خودش به ما داده، لازم بوده ببینیم چشم داده، لازم بوده بشنویم گوش داده، همینطور هر چه. آنوقت این آیه قرآن یادم نبود که وَآتاكمْ مِنْ كلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ (سوره ابراهیم، آیه ۳۴)، هر چه خواستید به شما دادم. خداوند به آدم می‌گوید، البتّه هر چه، نه اینکه من بخواهم یک نردبانی باشد، آسانسوری مرا ببرد تا آسمان و... یا گوشه آسمان سوراخ شود و پول بریزد. اینها نه! آنچه که اقتضای طبیعت ماست خدا به ما داده. در جای دیگر خدا مفصّلاً گفته وَمِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكمْ مِنْ أَنْفُسِكمْ أَزْواجاً لِتَسْكنُوا إِلَیْها (سوره روم، آیه ۲۱)، خدمتشان عرض کردم که من چون این فکر را کردم دیدم خداوند لازم و مفید نمی‌دانسته که بشر طوری باشد که بتواند از آینده خبر داشته باشد، به مصلحت او هم نیست، این است که چنین حسی به او نداده جز از طریق عقل، البتّه با عقل می‌تواند فکر کند و تجربه کند که ماه مهر که هوا سردتر شده و پیش‌بینی کند که مثلاً در زمستان می‌نویسند احتمالاً بارندگی می‌شود و... ایشان سری به علامت تأیید تکان دادند. بعد هم یادم می‌آید چند وقت بعد در مجلس بازدید عید، مجلس خانوادگی منزل مادربزرگ مادری ما، دیدم همه بودند، ایشان همین مکالمۀ با من را برای حاضرین شرح دادند و حرف مرا تأیید کردند. مثل اینکه مثلاً من یک راه می‌روم راهنمای کوهنوردی بگوید: به‌به بارک‌الله حالا این چیزهایی که ظاهراً هم خیلی کوچک است اینها حتّی داستانی نیست که در زندگی خود تعریف کند ولی در سلوک و نتیجه‌گیری از آن خیلی مؤثر است.
حالا ان‌شاءالله ما هم همۀ افکار و اعمال و نتیجه‌گیری‌هایی که می‌کنیم مورد تأیید و قبول او باشد.
بعضی سیر آفاق و سیر انفس می‌گویند، سیر آفاق یعنی توریستی، منتها اینها که توریستی می‌روند سلوک نیست، کلوک است. سیر انفس یعنی در انفاس مردم، یعنی انفاس مردم یا در هر نفس خود سیر کند. چقدر افکارش عوض می‌شود. حالا قدیم، خیلی از بزرگان هر دو سیر را با هم داشتند یکی از اینها حضرت مست‌علیشاه است ایشان اهل شروان و گنجه بودند که الان هم این قسمت آذربایجانی که جدا شده و شروان و آنجاها، کتاب‌های ایشان را دارند و در کتابخانه‌ها هست از اقطاب بزرگوار بودند که بیست‌سال با پای پیاده، مرکوبی که نبود، همۀ دنیا را دیدند، همۀ بزرگان را دیدند، آنوقت نتیجۀ این سیاحت‌نامه کتاب بستان‌السیاحه است. این کتاب یک وقت چاپی داشت خیلی قدیم، خیلی کهنه شده بود، خانم منیژه محمودی زحمت کشید و دو سه سال است که به یک صورت جدیدی درآورد، مطلبش را نه، جلدش و چاپش را، فهرستش را یک مقدمه‌ای هم من برایش نوشتم، من نمی‌خواستم، خودش همه‌اش کار مقدمه هم می‌کند ولی برای اینکه تشویقی از این کار شود. مقدمه نوشته بودم برای چاپ رفته بود بعد از زحماتی که دو سه سال کشیدند و فهرست‌ها و... اجازه چاپ ندادند، انگشت روی مقدمه‌ای گذاشتند که من نوشتم، گفتند مقدمه را بردارید تا اجازۀ چاپ بدهیم.
این داستان را می‌گویم (داستان در داستان می‌شود) چون اشخاص را یادم نیست. عمرولیث صفاری بود، یک پادشاه سامانی جنگ کرد و او را اسیر کردند. در خیمۀ اصلی و پادشاه اسیری بود بعد فردا، پس‌فردا یا به مناسبتی گفت که آبدارخانۀ من شام ما را که می‌داد هزار مجمعه می‌کرد، ولی دیشب دیدم که یک دیزی و آبگوشت را گذاشتند دم خیمۀ زندان من، یک سگ آمد دهانش را کرد در آن و برداشت و رفت. او را زدم و سر را بالا گرفت و افتاد در گردنش و رفت، غذای شب من.

🔹💠🔹💠🔹💠🔹

🔹 خبرگزاری #مهرتابنده

🔗 t.me/MehrTabandeh

🔗 instagram.com/MehrTabandeh
💠 #گفتارهای_عرفانی حضرت آقای #مجذوبعلیشاه قدّس‌سرّه‌العزیز

🔹 جلد سوم - قسمت ۹۶ (صفحه ۳)

یک وقتی روزنامه‌های آنوقت دنبال من بودند برایشان مقاله بنویسم و حالا یک وقت مقدمه‌ای که من برای یک کتاب می‌نوشتم اینطوری می‌کنند. خود من که عوض نشدم همان بودم که هستم، همان آنوقت همین بودم. حالا هم همین هستم. البتّه یک خرده استحمام کردم و تمیز شدم حالا آمدم اینجا. منظور مقدمۀ کتاب بستان‌السیاحه که خانم محمودی و آقای پازوکی و... اصرار کرده بودند که اگر این مقدمه نباشد ما هم چاپ نمی‌کنیم. حالا اخیراً گفتند که اجازه چاپ دادند. حالا نمی‌دانم من عوض شدم؟ چه شده؟ نمی‌دانم.

از خدا جوییم توفیق ادب
بی‌ادب محروم ماند از لطف رب

مائده از آسمان در می‌رسید
بی‌شری و بیع و بی‌گفت و شنید

در میان قوم موسی چند کس
بی‌ادب گفتند کو سیر و عدس

آن مائده از آنها قطع شد.

🔹💠🔹💠🔹💠🔹

🔹 خبرگزاری #مهرتابنده

🔗 t.me/MehrTabandeh

🔗 instagram.com/MehrTabandeh
هــو
‏۱۲۱

💠 #گفتارهای_عرفانی حضرت آقای #مجذوبعلیشاه قدّس‌سرّه‌العزیز

🔹 جلد سوم - قسمت ۹۷ (صفحه ۱)

🔸 موضوع: بین دو عدم گذشته و آینده، فرصتی که بین این دو نیستی وجود دارد را غنیمت بدان - این روح خداست که انسان را از سایر موجودات جدا می‌کند - تفاوت انسان با سایر حیوانات؛ فکر پایان‌بین و آینده‌بینی- عبرت گرفتن از گذشته - در نظر گرفتن آیندۀ خوب بنا به اینکه چه زمانی برای آینده در نظر گرفته‌ایم و ملاک خوبی چیست - انتخاب هدف - دو ادب حرّ در نزد امام حسین.

▫️ صبح چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۸۸ شمسی

بسم‌الله الرّحمن الرّحيم

«بنشین کنار جوی آب و گذر عمر را ببین»... همین معنا را خیلی به شعر یا به نثر گفته‌اند، می‌گوید «این نیز بگذرد» همه درست می‌گویند، کسی که خودش هم این حرف را می‌زند همینطور است، حق هم دارد چون آدم نه گذشته را می‌داند و نه آینده را. به قول خیام:

ز آمدگان و رفتگان این راه دراز
باز آمده کیست تا به ما گوید راز

آینده را که نمی‌دانند، یک مقداری از آینده، به طرق دیگری انسان می‌فهمد. بزرگانی که فرمودند در واقع می‌بینند. ولی ما همه نمی‌دانیم آیندۀ ما چیست، از گذشته هم که رفته. نه خوشی‌ها مانده برای ما و نه تلخی‌هایش. خاطره‌اش البتّه مانده ولی خودش تمام شده و رفته، می‌گوید:

ما فَاتَ مَضی وَ مَا سَیأتیک فَاَیْنَ؟
قُمْ فَاغْتَنِم الفُرصَةَ بَینَ العَدَمَین

گذشته که رفت، نیست. آینده کو؟ نمی‌دانیم، دو تا عدم داریم که برای ما نیست: گذشته و آینده. حالا که اینطوری است پس به پا خیز بین این دو عدم، آنچه هست و نقد می‌فهمی، یعنی حیات خودت را غنیمت دار، البتّه این دستورالعمل، این حرف، چون حرفی است عرفانی، خیلی قابلیت تعبیر فراوان دارد. تعبیرات مختلف می‌شود کرد. ولی واقعش این است که وقتی گذشته، درست است فعلاً وجود ندارد، ولی یک وقتی وجود داشته و یک وقتی ما در آن غرق بودیم. امروز چهارشنبه است، یک سه‌شنبه‌ای هم یک وقتی وجود داشته است. ما هم در آن سه‌شنبه بودیم. پس عدم نیست که از بین برود. حالا هم که هستیم، می‌دانیم. آینده را هم ما درست است نمی‌دانیم چطور است ولی می‌دانیم آینده‌ای هست. یعنی ما می‌دانیم امروز که چهارشنبه است، پنج‌شنبه‌ای هم خواهد بود و ما در آن پنج‌شنبه باید طبق معمول مثل چهارشنبه بلند شویم و دست و صورت بشوییم و وضو بگیریم و همۀ کار‌ها را بکنیم. پس خواهد بود. حالا که خواهد بود خداوند ما را از سایر حیوانات جدا کرده، نگفته من این را به این عبارت جدا کردم، همۀ جانداران را که آفرید، آنوقت به انسان پرداخت. یک مدل ساخت که بعد از روی آن مدل، آدم‌ها زیاد شدند. مجسمه‌ساز‌ها مجسمه درست می‌کنند بعد مثلاً ابرو را باید سیاه کنند چشم را درست می‌کنند قبل از آن شما یک تکّه گِل می‌بینید بعد که این کار‌ها را کرد شکل خاصّ خود را پیدا می‌کند. خداوند در آنجا به فرشتگان می‌فرماید، وقتی که همۀ کارهایش را درست کردم و آفریدم و وقتی من این انسان را خلق کردم، آدم را، رنگ و روغن زدم، جلا دادم، بعد این را راه انداختم با چه؟ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏ (سوره حجر، آیه 29 و سوره ص، آیه ۲۷)، خودم شعله‌ای از روح خودم در او دمیدم. پس این روح خود خداست که انسان را از سایر موجودات جدا می‌کند. حالا این روحی که خدا دمیده چیست؟ حرف دیگری است. خداوند می‌گوید: این انسانی که آفریدم یک چیزهایی اضافی دارد و فرشتگان را موظّف کرد بر او سجده کند. آیات مختلفی در قرآن داریم که از فرشتگان به قوای جهان تعبیر شده است یعنی:

حق جان جهان است و جهان جمله بدن
اصناف ملائکه قوای این تن

🔹💠🔹💠🔹💠🔹

🔹 خبرگزاری #مهرتابنده

🔗 t.me/MehrTabandeh

🔗 instagram.com/MehrTabandeh
💠 #گفتارهای_عرفانی حضرت آقای #مجذوبعلیشاه قدّس‌سرّه‌العزیز

🔹 جلد سوم - قسمت ۹۷ (صفحه ۲)

یکی از این چیزهایی که در آن نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی به آن عبارتی که گفتند می‌گنجد و زیست‌شناس‌ها هم گفته‌اند، عرفا هم با عبارات دیگر گفته‌اند، چون عرفا، زیست‌شناس نیستند ولی واقعیت‌هایی را خارج از و زیادتر از زیست‌شناس می‌داند و آن صفت آینده‌بینی است. یک حیوان فرض کنید مرغ یا بلبل یا مثلاً قناری دارید وقتی در قفس او برایش دانه می‌ریزید، او تا گرسنه است دلش می‌خواهد از این دانه که ریختید بخورد، وقتی سیر شد کاری ندارد و روی همان دانه‌ای که بعد خودش می‌خواهد بخورد فضله هم می‌اندازد، کاری ندارد. انسان غیر از غذایی که داشته باشد، غیر از غذایی که حالا دارد و می‌خورد فکر هم دارد که آنچه اضافه مانده است را چه کند؟ نه می‌اندازد دور و نه آلوده‌اش می‌کند، جمع می‌کند. فکرش این است که چطور نگه‌دارد که خراب نشود؟ فریزر اختراع می‌کند، می‌گذارد در فریزر. حیوان اگر فریزر هم برایش بگذاری، نمی‌فهمد. پس این حس در انسان هست که آتیه‌بین است. همین است که در اوّل پندصالح هم نوشته‌اند، تفاوت انسان با سایر حیوانات، فکر پایان‌بین است، حیوان فکر پایان‌بین ندارد همان که جلویش هست می‌خورد، نیاز بدن را می‌خورد، وقتی تمام شد دیگر نیازی به آن ندارد. ولی انسان فکر پایان‌بین دارد. اگر غذا از ظهر زیاد آمد، می‌گذارد در فریزر برای اینکه بعد مصرف کند. ولی حیوان اینطور نیست. پس آینده را هم درست است که آینده نیست ولی انسان می‌داند آینده‌ای هست البتّه ممکن است این آینده باشد و انسان نباشد ولی بطور معمول انسان هست، آینده هم هست. این است که این شعر جز برای یک معنای عرفانی، در مواردی که گفته می‌شود موارد غیرعرفانی کاربردی ندارد. (در مورد اشعار خیام که می‌گوییم البتّه امروزه خیام را بعضی می‌گویند جنبۀ عرفانی دارد، نمی‌دانم. بستگی به حال خودش دارد. البتّه بعضی اشعارش معانی عرفانی خاصّی را می‌رساند.) پس انسان چون فکر پایان‌بین دارد نمی‌تواند در مورد آینده فکر نکند. فکر هم که بکند یا نگران می‌شود یا خوشحال می‌شود و یک تصمیمی به‌هرجهت می‌گیرد. البتّه این شعر عربی که خواندم و بعد فارسی آن را گفتیم برای کسانی است که همه‌اش در فکر گذشته یا آینده هستند و حال را فراموش می‌کنند. می‌خواهد بگوید حال که مهم‌تر است، حال را توجّه کنید، الان را. قم فاغتنم الفرصة بین العدمین فرصتی که بین این دو نیستی وجود دارد را غنیمت بدان. هر انسانی که نمی‌تواند نه گذشته را محو کند در خودش و نه در آینده فکر نکند، پس این دو تا حتماً با او هست. چطوری از اینها استفاده کرده و باید چطور استفاده کند؟ راجع به گذشته باید این استفاده را کند که از گذشته عبرت بگیرد که می‌گویند گذشته چراغ راه آینده است. اصلاً اساس تربیت و یا تصمیم‌گیری این است که از گذشته‌ها عبرت بگیرد تجربه بگیرد یا تصمیم‌گیری کند که از گذشته‌ها عبرت بگیرد و تجربه بگیرد و تصمیم بگیرد. از فکر آینده که نبوده چطور باید استفاده کند؟ باید یک آیندۀ خوبی برای خودش در نظر بگیرد و رو به آن مستقیم برود. البتّه اوّلاً آینده چه زمانی است؟ فردا آینده است، پس‌فردا هم آینده است. کدام را در نظر بگیرد؟ بعد هم آیندۀ خوبی؟ خوب چیست؟ آینده انسان‌ها فرق می‌کند. یک انسانی فقط به فکر فرداست. غالب کسانی که خیلی سختی کشیده‌اند همین فردا را که به دست بیاورند تأمین هستند، خیالشان راحت است. بعضی می‌گویند فردا خیالمان راحت است پس فردا چه؟ آینده را دورتر تصوّر می‌کنند. امسال را فکر کردیم سال آینده چه؟ همینطور آینده را می‌برد جلو. یکی در این وسط می‌رود تا سرش می‌خورد به دیوار، می‌گوید بالاخره هر کسی که می‌میرد یعنی آینده را تا آنجا می‌برد. یعنی فقط در فکر دنیا. یکی دیگر می‌گوید نه، آنجا هم بعد از مرگ لابد یک‌طوری هست. فکر آیندۀ بعدش هم هست. این است که آینده بسته به این است که چه زمانی را آینده در نظر بگیریم و امّا «خوب» هم فرق می‌کند. در غذا‌ها ببینید، یکی غذای بی‌نمک می‌خورد. غذایی که فرض کنید دکتر‌ها گفتند بی‌نمک، برای او غذای نمک‌دار و حتماً غذای شور خیلی بد است و حتّی بدش هم می‌آید. ولی یکی دیگر این غذا را خیلی دوست دارد. پس «خوب» هم به مسائل مختلف فرق می‌کند. در اینجا هم باید ببیند و فکر کند که چه خوب است آن را عمل کند. آیا زندگی فرعون و نمرود یا فراعنه که در تاریخ خیلی دیدیم در مملکت خود و سایر جاها هم دیدیم، خیلی دیدیم، این آینده خوبی است؟ یا فرض کنید آینده خیلی از بزرگان؟ این تصمیم را هم باید به وسیلۀ آن عقل انسانی که خدا به او داده، عقل شرعی، به‌قول اهل شرع بسنجد.

🔹💠🔹💠🔹💠🔹

🔹 خبرگزاری #مهرتابنده

🔗 t.me/MehrTabandeh

🔗 instagram.com/MehrTabandeh
💠 #گفتارهای_عرفانی حضرت آقای #مجذوبعلیشاه قدّس‌سرّه‌العزیز

🔹 جلد سوم - قسمت ۹۷ (صفحه ۳)

یک داستانی که در روضه بالای منبر می‌گویند، منتها بس که تکرار کرده‌اند دیگر ما گوش نمی‌دهیم، گوش که ندادیم فکر هم در موردش نمی‌کنیم، چون هم تکراری است هم می‌دانیم چه می‌خواهد بگوید، شما خودتان خیلی امتحان کرده‌اید، من امتحان کرده‌ام، من برای برادر‌ها که خیلی کوچکتر‌ از من بودند و من بزرگتر بودم بازی می‌کردیم برایشان قصّه می‌گفتم تا بخوابند. من که خیلی قصّه بلد نبودم یک دو قصّه داشتم این دو قصّه را مرتّب تکرار می‌کردم. قصّه‌ها فرنگی بود، مثلاً قصّۀ بینوایان نوشتۀ ویکتور هوگو، اسامی فرنگی را هم تبدیل به فارسی می‌کردم که بفهمند بعد یک جایی مثلاً می‌گفتم محمّد که اسم گذاشته بودم، این محمّد حرفی که زد بلند شد رفت مسافرت، او (برادرم) داد می‌زد که نه نه نرفته مسافرت، این حرف را که زد بعد رفت خانۀ برادرش! یعنی قصّه آنقدر تکراری بود که برای خود آنها ملاک شده بود. حالا به همین دلیل هم شده که ما در این چیز‌ها که باید فکر کنیم فکر ما را برنمی‌انگیزد.
هست که عمرسعد، پسر سعدبن‌ابی‌وقاص بود از صحابۀ پیغمبر، ایرانی‌ها با او بد هستند، چون ایران را فتح کرد. این عمرسعد خود عمر هم حتّی پیغمبر را دیده بود، پدرش در خدمت پیغمبر بود، جانبازی‌ها و فداکاری‌ها در راه پیغمبر کرده بود. ارزش و قدر پیغمبر و فرزندان پیغمبر را می‌دانست. این عمرسعد چطور حاضر شد که یکی مثل عبیدالله زیاد که به امرِ او زیردست او قرار بگیرد و بیاید جلوی امام حسین و امام را به قتل برساند؟ خیلی عجیب است، آنقدر کسی تفاوت کند. از همان است که پایان‌بینی او تا کجاست؟ مرگ پایان است و به بعدش کار ندارد. بعد امام که اینطوری می‌دانستند، او را می‌شناختند، او را صدا زدند که با او صحبت کنند. گفتند: چرا قبول کردی؟ گفت: به من وعده دادند. فرمودند: چه وعده داده؟ گفت: وعده دادند که من را فرماندۀ قشون کنند. حضرت فرمودند: من یک قشون (به فرماندهی تو)‌ تشکیل می‌دهم. گفت: مثلاً به من وعده دادند منزل خوبی به من بدهند. حضرت فرمودند: من منزل خوبی در هر جای شهر مدینه بخواهی برایت می‌گیرم. هر چه گفت اینطور وعده کردند، حضرت هم گفتند. در آخر گفت: وعده کردند که حکومت ری، اینجا را به من بدهند. بدانید حکومت اینجا خیلی مهم است که یکی به خاطر حکومت اینجا، فرمانداری بر ما مردم ری (اینجا همه ری است) حاضر شد امام حسین را بکشد! آنقدر برایش مهم بود. گفت: چون حکومت ری را وعده دادند نمی‌توانم حکومت را ترک کنم. دیگر حضرت نمی‌توانستند آن را به او بدهند. اصطلاح ادیبانه‌ای نگفتند که ان‌شاءالله حکومت پیدا نکنی، فرمودند: امیدوارم گندم ری را نخوری. یعنی زنده نمانی. آنجا او جسارت کرد و گفت: گندم آن را نمی‌خورم، جو را می‌خورم. همان جو هم نصیبش نشد. این اوّلاً پایان‌بینی‌اش تا کجا بود؟ تا دم مرگ. فکر نمی‌کرد بعد از مرگ زندگی او به نحو دیگری ادامه پیدا می‌کند و فکر آن زندگی را هم بکند که بگوید پایان زندگی من این است، نه. یکی در پایان‌بینی خود اشتباه کرد یکی در هدفی که می‌خواست. هدفی که می‌خواست همین ری و همین گندم بود، این هدف را انتخاب کرده بود برای اینکه به این هدف برسد این کارها را کرد.
یک آدم ناوارد، از اینجا به میدان ارک می‌خواهد برود، به او آدرس داده‌اند تهران، میدان ارک. وارد می‌شود میدان ارک کجاست؟ نقشه نشان می‌دهند که آنجاست. او نگاه آنجا می‌کند برحسب هدفی که انتخاب کرده همینطور راه می‌رود تا برسد به ارک. چه هدفی انتخاب کرده؟ این آقای عمرسعد، البتّه ببخشید من می‌گویم آقای، چون رعایت ادب خیلی لازم است، حتّی در مکالمه با دشمن در برخورد با عبیدالله و یزید و... اهل‌بیت از اوّل شروع نکردند، وقتی او جسارت کرد، اینها بالاترش را گفتند. اینها هم گفتند: «یابن طلق»، ای فرزند که مال آزاد شده‌ها هستی مثل فحش است این است گفتم برای اینکه نگویند توهین کرده و... عمرسعد این هدف را اینطوری انتخاب کرد پایان زندگی را هم در آنجا دید. در مقابلش همیشه ممکن است در انتخاب هدف، در تشخیص پایان کار اشتباه کند. هر وقت اشتباه کرد می‌تواند برگردد. از همان وقتی که برگشت، خدا قبول می‌کند. یکی دیگر، حُرّ عین همین کار را کرد که با عمرسعد با هم بودند همین اشتباه را کرد، همین کار را کرد ولی در آخرین لحظات متوجّه شد گفت من مسلمانم ان‌شاءالله مسلمانیم بله، مسلمانم، محمّد کیست؟ محمّد ارباب ماست. این چه کارۀ محمّد است؟ نوۀ محمّد است. اگر راست می‌گوییم که محمّد را دوست داریم این هم همان است.

🔹💠🔹💠🔹💠🔹

🔹 خبرگزاری #مهرتابنده

🔗 t.me/MehrTabandeh

🔗 instagram.com/MehrTabandeh
💠 #گفتارهای_عرفانی حضرت آقای #مجذوبعلیشاه قدّس‌سرّه‌العزیز

🔹 جلد سوم - قسمت ۹۷ (صفحه ۴)

این است که آیۀ قرآن هم هست لانُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ (سوره بقره، آیه ۲۸۵) هیچکدام فرقی ندارند. اگر کسی از محمّد، از حسین، حسن، نگوید حسین را دوست دارم، محمّد را دوست ندارد. غلط می‌کنی چنین حرفی می‌زنی. معلوم است که دروغ می‌گویی!
پریروزها صحبت کردم اگر درویشی از مشایخ (از شیخی) بد تعریف کند همین علامت حقّه‌بازی و ریا و نفاق اوست که بعضی سایت‌ها نوشته‌اند. به‌هرجهت حالا خیلی وارد آن بحث‌ها نشویم.
فکر کرد آخر این هم همان است. پس من باید نسبت به این ادب داشته باشم. امّا هنوز خاتمه کار را در مرگ می‌داند ولی گفت باید ادب داشته باشم، دو ادب به خرج داد که مولوی هم در جایی می‌گوید:

از خدا جوییم توفیق ادب
بی ادب محروم ماند از لطف رب

برای قوم موسی و یهود «مَنّ» و «سَلْوىٰ‏» از آسمان می‌رسید اینها گفتند؛ دلمان گرفت اینها را نمی‌خواهیم غذاهای یکنواختی داریم.

در میان قوم موسی چند کس
بی ادب گفتند کو سیر و عدس

به آنها سیر داده شد و هنوز هم بوی دهانشان می‌آید، سیر آنوقت خدا داد. «قطع شد آن مائده از آن گروه». مائده دیگر قطع شد «مَنّ» و «سَلویٰ» دیگر خدا نفرستاد. منظور رعایت ادب است.
حُرّ آمد اوّل خدمت امام حسین. خودش خیلی مؤدبانه آمد. بعد طبق کتاب‌های عربی خوانده‌اید که وقتی هیچ راهی را قبول نکرد، حضرت به او فرمودند: مادرت به عزایت بنشیند، یعنی بمیری، معنی‌اش این است. اسم مادر او را بردند. او گفت که چه کنم که حق ندارم اسم مادر تو را ببرم واِلّا کسی که نام مادر مرا ببرد، من تلافی می‌کنم. ولی من در مورد مادرت حق ندارم. ادبی که به کار برد. بعد موقع نماز، مسلمین صدر اوّلیه خیلی علاقه‌مند بودند به جماعت بخوانند. امیر لشکرشان همیشه جلو می‌ایستاد. حضرت فرمودند موقع نماز شده می‌خواهم بروم نماز بخوانم. تو هم برو با قشونت نماز بخوان. گفت چرا دو نماز؟ اجازه می‌دهید ما هم بیاییم با شما نماز بخوانیم، ما هم باشیم؟ این دو ادب را به کار برد. این دو ادب او را کشاند. در آخرین لحظه فهمید هم در انتخاب هدف اشتباه کرده و هم مرگ را پایان دانسته. به این طریق ما خواستیم آن شعر مَافَات مَضْی را تفسیر واقعی کرده باشیم. بله، هم گذشته نیست، به آن تکیه نکنید، هم آینده نیست، الان را غنیمت بدارید.

🔹💠🔹💠🔹💠🔹

🔹 خبرگزاری #مهرتابنده

🔗 t.me/MehrTabandeh

🔗 instagram.com/MehrTabandeh
هــو
‏۱۲۱

💠 #گفتارهای_عرفانی حضرت آقای #مجذوبعلیشاه قدّس‌سرّه‌العزیز

🔹 جلد سوم - قسمت ۹۸ (صفحه ۱)

🔸 موضوع: نگفتن ذکر به دیگری - فراموش کردن ذکر یا از اوّل طرز توسّل به ذکر را درست متوجّه نشده است - «لیاقت پیدا کنی» یعنی ارزش این امانتی که به تو می‌دهیم را بدانی - دقّت در ذکر - ذکر برای خود آن شخص مفید و ارزشمند است - مصافحه، تداعی معانی - ظاهر شدن صورت ملکوتی پیر در دل، خود‌به‌خود و نه به ‌صورت عمدی.

▫️ صبح پنجشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۸ شمسی

بسم‌الله الرّحمن الرّحيم

در طب، گاهی دستوراتی هست که دکترها بطور مُداوم می‌دهند (البتّه بیشتر آن دکترهای قدیم) مثلاً می‌گویند هر روز صبح، خاکشیر و نبات بخورید. این یک چیزی هست که مُداوم است. برای یک روز و دو روز نیست. یک دستوری هم هست، ولی مُداوم نیست که البتّه اگر یک روز هم قطع بشود، همان یک روز، به بدن ضرر می‌زند. در مسائل معنوی هم اینطور چیزهایی هست. یکی، ذکر است. که ذکر را گفته‌اند به هیچکس نگویید. البتّه استنباط‌های مختلف می‌شود. بعضی‌ها این توجّه را ندارند. مثلاً من از یکی از فقرا (خیلی پیش، حالا یادم هم نیست) یکی دوبار اتفاق افتاد، پرسیدم: ذکرت چیست؟ این، مِن مِنی کرد و گفت آخر به من گفته‌اند به هیچکس نگو. راست هم می‌گوید. در دل، تحسینش کردم. ولی به او حالی کردم که اینکه گفته‌اند نگو، اینطوری است، جریان. بالعکس، چند روز پیش یکی گفته بود: ذکرم را فراموش کرده‌ام. البتّه یک شخصِ طبیعی، واِلّا ممکن است بیماری داشته باشد. حتی خودِ من، گاهی شده، یک چیزهای خیلی لازمی را فراموش کردم. برای من شده، برای مثال یادم رفته که ناهار خوردم یا نه؟ یادم رفته صبح نماز خواندم یا خوابم برد؟ گاهی یک چنین چیزهایی اتفاق می‌افتد. شاید هم، این مفید است، از این نظر که به شخص حالی می‌کند که این تو نیستی که می‌فهمی و حساب می‌کنی. هر لحظه، یک قدرتی را خداوند به تو می‌دهد که این کار را بکنی و اگر یک لحظه این قدرت را ندهد، نمی‌توانی بکنی. به‌هرجهت، گاهی فراموش می‌کنیم. البتّه، بعضی‌ها (آن بسته به تشخیص است) یک کسالتی، واقعه‌ای حادِث شده، که این یادش رفته است. یا از اوّل، طرز توّسلِ به این ذکر را درست متوجّه نشده است. یکی دوبار هم شده گفتم که تو لایق آن ذکر نبودی، که یادت رفته است. بنابراین باید بمانی، اگر لیاقت پیدا کردی، دومرتبه یادت خواهد آمد. اگر نه، یادت نخواهد آمد. ممکن است فکرکنید، این ذکر چیست؟ در همه ادعیه، دعاهایی که می‌خوانیم، درآیات قرآن، خیلی هست. مطلب محرمانه‌ای نیست ولی برای تو محرمانه است. مثل یک یادگار نفیسی که شما داشته باشید از پدرتان، پدرانتان، اجدادتان، این برای شما، خیلی اهمّیت دارد ولی برای دیگران، یک انگشتر معمولی است. تازه انگشتر خیلی قیمتی باشد، در مغازه آقایان جواهریان، فراوانش هست. ولی این یکی شخصی است. به یاد بیاورید داستان ذوالنّون مصری (ذوالنّون بود به‌نظرم) به‌هرجهت، یک شخص طالب، خیلی می‌آمد و اصرار می‌کرد و می‌گفت که راز الهی را به من بسپار. به من هم بده. ایشان می‌گفتند برو، هنوز کار دارد تا لیاقت پیدا کنی. البتّه، این را هم بدانید که اصلاً خود درویش شدن، برای این است که لیاقت پیدا کنید. ولی آن لیاقتی که می‌گوییم «لیاقت پیدا کنی» یعنی ارزش این امانتی که به تو می‌دهیم را بدانی. آن لیاقت را اگر داشته باشی، آنوقت، این امانتی که به تو سپردیم، به تو کمک می‌کند که لیاقت عمومی پیدا کنی. ذوالنّون، به این طالب یک جعبۀ دربسته داد. گفت این جعبه را ببر در کجای مصر، مثلاً آن طرف نیل، قایق بنشین، برو فلان جا. بده، رسید بگیر و بیاور. همینطور، دربسته ببر آنجا. این شخص رفت. بین راه، خیلی وسوسه شد، که در این جعبه چیست؟ جعبه کوچکی، دربسته. می‌خواست بداند. این است که یکی دو بار رفت که درش را باز کند، یادش آمد که امانت است. بالاخره، نتوانست مقاومت کند. در را برداشت. تا در را باز کرد، یک پرنده‌ای از آن پرید و رفت. بعد، این برگشت، بجای اینکه به مقصد برود، برگشت پیشِ ذوالنّون. داستان را گفت. گفت: بالاخره، من گول خوردم. آنوقت، ایشان به او گفتند تو که نمی‌توانی یک گنجشک را، چند ساعت امانت نگه‌داری، چطور امانت الهی را نگه‌می‌داری؟

🔹💠🔹💠🔹💠🔹

🔹 خبرگزاری #مهرتابنده

🔗 t.me/MehrTabandeh

🔗 instagram.com/MehrTabandeh
💠 #گفتارهای_عرفانی حضرت آقای #مجذوبعلیشاه قدّس‌سرّه‌العزیز

🔹 جلد سوم - قسمت ۹۸ (صفحه ۲)

حالا ذکر هم، از همین قبیل است. البتّه خودِ ذکر، همانطورکه گفتم، محرمانه نیست، همۀ شما قرآن می‌خوانید، دعاها را می‌خوانید، می‌بینید که ذکر خداوند هم بطور اَعَم و هم ذکری که دارید در آن هست. ولی، این مثل عصای ذیقیمتی است که به شما می‌دهند. البتّه وقتی نشسته‌اید، به آن عصا کاری ندارید. ولی آن عصا با چوبدستی‌هایی که چوپان‌ها دارند، با عصایی که یکی دیگر دارد، فرقی ندارد. ولی وقتی می‌روید، این عصا به دردتان می‌خورد. این عصا را اگر به دیگری بدهید، یا او قدّش، بلندتر از این است، یا کوتاه‌تر است. به‌هرجهت، این عصا به او نمی‌خورد. هم عصا از بین می‌رود، هم پایش از بین می‌رود. البتّه خداوند در همه حال خطا را اگر توبه کنند، معذرت بخواهند، آن خطا را می‌بخشد. خودِ خطا را می‌بخشد. ولی عصایی که شکست، اگر هم بازخواست نکند که چرا شکستی؟ دیگر آن عصا، برایت عصا نمی‌شود. مگر اینکه، همان کسی که عصا را داده، چسب بزند. عصا را بچسباند. این است که در ذکر، خیلی دقّت کنید.
یکی هم مُصافحه. مُصافحه برمی‌گردد به این قاعده روانشناسی که ما داریم. در علم روانشناسی می‌گویند: «تداعی معانی». یعنی فرض کنید تا این مظهر شهرها که گذاشتند، مثلاً قدیم، این میدان آزادی که می‌گویند، ساختمانی وسطش بود این ساختمان را، مظهر تهران، حساب کرده بودند. حالا سعی دارند که این را در اذهان از بین ببرند و یک ساختمان دیگری را مظهر تهران حساب کنند. مظهر تهران، یعنی چه؟ یعنی یک آمریکایی که می‌آید برای توریستی به تهران و برمی‌گردد، تا اسم تهران را می‌برند، خودبه‌خود یادش می‌آید.
حالا اگر از آنوقت‌ها باشد، یک چیزی یادش می‌آید. یا تا می‌گویند بُرج میدان آزادی، یا بگویند که بُرج میلاد، یا یک چنین چیزی، خودِ تهران یادش می‌آید. در خودِ بایگانی مَغز ما، اینها، این دو معنا، پهلوی هم گذاشته شده است. تهران یک معنایی دارد. یک چیزهایی دارد. این بُرج هم، یک معنایی دارد. اینها را پهلوی هم گذاشه‌اند. اگر زیاد تکرار بشود، اینها به هم می‌چسبند. یعنی به محض اینکه شما گفتید بُرج میلاد از بایگانی مغز بُرج میلاد را بیرون کشیدید، چسبیده است به معنای تهران. تهران هم آمده بیرون. به هم چسبیده است. هر چه این چسبیدگی بیشتر باشد، این قوی‌تر است. اگر یکی، یک بار، بیاید تهران و برود، یادش نمی‌آید. امّا کسی که مُقیم تهران است، یا یک توریستی که با علاقه می‌آید تهران و می‌خواهد بگردد تماشا کند. این دو تا فکر، پهلوی هم است. این قاعده را می‌گویند: «تداعی معانی». یعنی این معنی‌ها را که گفته شد، خودش آن معنای دیگر را با خودش می‌کشاند. این هم که گفته‌اند: صورت ملکوتی امام ظاهر می‌شود یا صورتِ ملکوتی پیر در دلش ظاهر می‌شود، از این قبیل است. یعنی شما، آن کسی که می‌آید درویش می‌شود و به‌خصوص بعد از مدّتی اگر با خلوص نیّت کامل باشد ان‌شاءالله، و به اعمالش رفتار کند، خودبه‌خود یادش می‌آید که من وقتی این ذکر را می‌گویم، چه کسی این ذکر را به من داده است؟ خودبه‌خود. اصلاً لازم نیست بگویند. می‌چسبد این دو تا. این، دو خاطرۀ به هم چسبیده است. از هم، به یکدیگر سرایت می‌کند. یعنی فرض کنید: یک یادگاری که یک شخص بزرگی به شما داده است، از دوستانتان، یا از پدرانتان، رسیده به شما، خودبه‌خود تا آن یادگار را می‌بینید، یاد آنها می‌کنید. ذکر هم، وقتی می‌گویند ذکر می‌گوییم خودبه‌خود یادتان می‌آید که چه کسی این ذکر را به من گفته است؟ بعد هم تقویت... مُنتها، بعضی سَلاسل، از قدیم این اشتباه را می‌کردند که این به یاد آوردن را توجّه نداشتند عمدی نیست، خودبه‌خود است. بطور عمدی هم این کار را می‌کردند که ایمانشان تقویت بشود. منتها این اشتباه است. برای اینکه آن، به‌تدریج تبدیل به یک نوع تخیّل، یک نوع بُت‌پرستی می‌شود. ولی خودبه‌خود، اگر به یاد بیاید، هم علامت نیرومندی ایمان است و هم موجب نیرومندی ایمان می‌شود. منتها بعضی‌ها فکر می‌کنند حالا که بطور خودکار نمی‌شود، ما یک خُرده فشار بیاوریم، بطور عمدی اینکار را بکنیم. نه! این مفید نیست و حتّی گاهی ممکن است مُضر هم باشد. باید سعی کرد دلبستگی، ایمان و اعتقادِ به اثر، به اساس، تقویت بشود، آن حالت، خودبه‌خود، ایجاد می‌شود. بسته به این است که فرض کنید یکی به شما یادگاری داده است اگر به آن شخص، خیلی علاقه‌مند باشید و به این یادگاری، علاقه‌مند باشید، تا یادگاری را ببینید، خودبه‌خود یاد او می‌کنید. ضمناً، اگر مُرده باشد، برایش فاتحه‌ای می‌خوانید.

🔹💠🔹💠🔹💠🔹

🔹 خبرگزاری #مهرتابنده

🔗 t.me/MehrTabandeh

🔗 instagram.com/MehrTabandeh
💠 #گفتارهای_عرفانی حضرت آقای #مجذوبعلیشاه قدّس‌سرّه‌العزیز

🔹 جلد سوم - قسمت ۹۸ (صفحه ۳)

بنابراین، در اینجا، باید این دقّت را کرد که به یاد آوردن دیگری، علامتی است که این علامت قوّت ایمان است، نه برای قوّتِ ایمان باید این کار را کرد. نه! مَعلولِ آن است، نه علّتِ آن. همین خصوصیّت، درمورد مصافحۀ فقری هست. مصافحۀ فقری، خواسته است که، این علقه و ایمانی که در درویش، نسبت به اساس درویشی هست و این علاقه مُجسّم شده است، در شکل بشریِ پیر، در ذهن او مجسّم شده به صورت شکلِ بدنی. آن علاقه، به دیگر درویشان هم سرایت کند. یعنی شما همان علاقه‌ای که به پیر دارید، یک گوشه‌اش، به این درویش می‌رسد و بعد مثل ظروفِ مُرتبطه که در فیزیک هم می‌گویند، مثل دریایی که از آن خلیج‌هایی جدا شده است، هر چه آب، در اصلِ این دریا، قوی‌تر باشد آن خلیج‌هایی هم که جدا شده‌اند، پُرآب‌تر می‌شوند و مُصافحه می‌خواهد که این آب را و این ایمان و علاقه را، از پیر به این سایرین هم بکشاند و بنابراین از مصافحه که تعریف کرده‌اند و توصیه کرده‌اند، از این جهت است. بعد، خودِ تماسِ بدنی، علاقه و محبّت را زیادتر می‌کند. چرا ما به یک دوستی، رفیقی که خیلی رفیق هستیم، می‌رسیم، دست می‌دهیم. اگر بیشتر دوست باشیم، روبوسی می‌کنیم. بیشتر دوست باشیم، بغل می‌کنیم. تماس بدنی ایمان و علاقه را زیادتر می‌کند. بنابراین، مُصافحه به این منظور است.
حالا چرا می‌گویند با غیر، مُصافحه نکنید؟ برای اینکه اوّل‌بار که شما این مُصافحه را انجام دادید، به دنبال یک بیعت بوده است، یک تعهّد بوده، بیعت، یعنی معامله. یعنی یک تعهّدکردید. درمقابل، در مُغایر آن تعهّد، بیعت هم کردید. این دو تا، یعنی این مُصافحه و معنای آن بیعت، با هم تداعی می‌شود. هر وقت مُصافحه می‌کنید، خودبه‌خود، بازهم، مثلِ عَمدی، نه، خودبه‌خود، یادِ آن تعهّدات می‌کنید. تعهّدات زنده می‌شود. مثل اینکه امروز می‌خواهید بروید بیرون، دیروز همه کارهایی که امروز داشتید، یادداشت کرده‌اید، به آن مراجعه می‌کنید، به یاد دارید. همین نوع تعهّدات، نوشتنی که نیست، روی کاغذ، در قلبتان نوشته شده است و آن نوشته همین مُصافحه است. تا مُصافحه می‌کنید یادِ آن تعهّدات می‌افتید. مثل اینکه دارید این تعهّدات را می‌خوانید. وقتی که مُصافحه می‌کنید، این یادآوری تعهّدات، هم برای شما است، هم برای آن طرف. آن طرف غیردرویش که تعهّدی ندارد، تعهّدی نکرده، نمی‌داند، چه یادش می‌آید؟ چه بسا، برای او مُضر باشد. یعنی او در برابر شیطان، تعهّدی کرده باشد. این مُصافحه‌ای که شما با او که درویش نیست، می‌کنید، یادِ شیطان می‌آید. قوّۀ شیطانی در او تقویت می‌شود و به او ضرر می‌زند و شما باعث این ضرر شده‌اید. این است که گفته‌اند با دیگری هم مُصافحه نکنید. با کسی مُصافحه کنید که خودبه‌خود یادِ تعهّدی بکند، که مثل تعهّد شماست. حِکمَت این را، وقتی بدانید، اهمّیتش، برایتان بیشتر ظاهر می‌شود، ان‌شاءالله.

🔹💠🔹💠🔹💠🔹

🔹 خبرگزاری #مهرتابنده

🔗 t.me/MehrTabandeh

🔗 instagram.com/MehrTabandeh
هــو
‏۱۲۱

💠 #گفتارهای_عرفانی حضرت آقای #مجذوبعلیشاه قدّس‌سرّه‌العزیز

🔹 جلد سوم - قسمت ۹۹ (صفحه ۱)

🔸 موضوع: سورۀ بنی‌اسرائیل - سورۀ کهف و سه داستان اسرارآمیز عرفانی قرآن - ان‌شاءالله نگفتن پیغمبر - همه حرف های پیغمبر از روی وحی است - بازخواست خداوند از پیغمبر برای عبرت گرفتن ما و اینکه بدانیم همۀ اراده‌ها به دست خداست.

▫️ عصر پنجشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۸ شمسی - (جلسه قرائت قرآن)

بسم‌الله الرّحمن الرّحيم

خدا را شکر می‌کنم که امروز را توفیق داشتم تا در جلسۀ قرائت قرآن فیض ببرم و به دیدار همۀ اخوان که حاضرند مشرّف بشوم. البته متأسفانه من امکان اینکه بیشتر بتوانم در این مجالس شرکت کنم و فیض ببرم، این امکان را خدا برای من فعلاً فراهم نکرده است.
امروز سورۀ بنی‌اسرائیل و سورۀ کهف را خواندیم. سورۀ بنی‌اسرائیل دو اسم دارد: بنی‌اسرائیل و اِسراء. آن اسرائیل است، این اِسراء. اسم بنی‌اسرائیل به‌مناسبت اینکه خطاب به بنی‌اسرائیل می‌فرماید که شما چند بار طغیان کردید، هر طغیانی کردید، یک خشنی را مأمور کردیم بر شما. یک دفعه بخت‌النصر بود. می‌فرماید اینها داخل مسجد شدند و مسجدِ شما را گرفتند و شما سوراخ موش می‌جستید که فرار کنید بروید فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ. (سوره اسراء، آیه ۵) اسم اِسراء به‌مناسبت اینکه سیر دادن است، یعنی معراج پیغمبر که پیغمبر را سیر داد می‌فرماید سُبْحانَ الَّذی أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَیْـلاً (سوره اسراء، آیه ۱)، خداوند بنده‌اش را سِیر داد.
امّا در مورد سورۀ کهف که شروع شده، کهف یعنی غار، پناهگاه که اصطلاحاً این لغت در موارد معنوی، پناهگاه معنوی شخص هم به‌کار می‌رود. سه تا داستان در این سوره ذکر شده است که این سه داستان را نه عهدعتیق نوشته و نه عهدجدید، نه تورات و نه انجیل. چون آنوقت‌ها هم اینطور نبود که همه سواد داشته باشند بخوانند و ما این نعمت را داریم که از اوّل قرآنی که خداوند فرستاد برای راهنمایی ما، این قرآن آشکار بود و همه می‌دانستند ولی تورات و انجیل را گذشته از آنکه همه‌اش گفتار الهی نیست ولی آنچه هم بود بیشتر مخفیانه بود یعنی حتّی در زمان پیغمبر ما کشیش‌هایی را محرمانه نگه‌می‌داشتند، مسیحی‌ها اگر محاکمه‌ای داشتند حکم می‌خواستند، می‌آمدند می‌پرسیدند حکم چیست؟ آنها از اوراقی که مخفی کرده بودند می‌خواندند. کمااینکه دو سه تا داستان در زمان پیغمبر هم هست که اینها نمی‌خواستند حکم الهی را اجرا کنند، یهودی‌ها گفتند بروید از محمّد بپرسید، اینها به خیال اینکه پیغمبر ملاحظۀ یهودی‌ها را می‌کند و برای اینکه شلوغ نکنند و در کار خدا مصلحت‌اندیشی کند، یک مطلبی خواهد گفت که قائله بخوابد. پیغمبر هم که فرمود چرا به نزد من آمدید؟ حکم خداوند در تورات پیش خود شما هست، بروید بپرسید، بعد فرمود حکمش هم این است. این نشانۀ این بود که اینها احکام را نمی‌گفتند، مردم خبر نداشتند، بعد از چند بار که مردم پیغمبر ما را امتحان کردند، به‌عنوان اینکه آیا نبوّتش صحیح است یا نه؟ پرسیدند از بزرگان مسیحیت یا از بزرگان یهود، که ما چگونه بفهمیم؟ اینها چون خودشان سه تا داستان را از اوّل مخفی کرده بودند و به هیچکس نگفته بودند، به اینها گفتند که بروید از پیغمبر بپرسید داستان اصحاب کهف چیست؟ داستان موسی و خضر چیست؟ داستان ذوالقرنین چیست؟ اگر نه گیرش بیندازید. اینها آمدند از پیغمبر پرسیدند، پیغمبر فرمود بروید فردا بیایید، اینها رفتند فردا آمدند، باز پیغمبر فرمود برای من وحی نیامده، بروید فردا بیایید، تا چهل روز تکرار شد. به‌نحوی که هم آنها داشتند خوشحال می‌شدند که پیغمبر خبر ندارد از این داستان و بنابراین ادّعایش صحیح نیست، هم مسلمین خیلی ناراحت شدند. بالاخره بعد از چهل روز وحی آمد، داستان را گفته که داستانش در سه داستان‌اسرارآمیز عرفانی قرآن که ترجمه‌ای از بیان‌السعادة است، ذکر شده ولی در آنجا که وحی آمد وسط اینها یک آیه هم خطاب به پیغمبر است که چرا به اینها گفتی بروید فردا بیایید، نگفتی اگر خدا بخواهد فردا به شما می‌گویم؟

🔹💠🔹💠🔹💠🔹

🔹 خبرگزاری #مهرتابنده

🔗 t.me/MehrTabandeh

🔗 instagram.com/MehrTabandeh
💠 #گفتارهای_عرفانی حضرت آقای #مجذوبعلیشاه قدّس‌سرّه‌العزیز

🔹 جلد سوم - قسمت ۹۹ (صفحه ۲)

این مجازاتش این بود که چهل روز معطّل شد که بگوید إِلّا أَنْ یَشاءَ اللهُ (سوره کهف، آیه ۲۴)، مگر اینکه خدا بخواهد. اینجا چند بحث دارد یکی این سه تا داستان چه خصوصیتی داشت که این داستان‌ها را نگفته بودند؟ بعد این ترتیب که اوّل این داستان، بعد آن داستان، این ترتیب چه حکمت عرفانی دارد؟ یک مسألۀ دیگری که برخورد می‌کنیم این است که ما خودمان خیلی اوقات شده که ان‌شاءالله نمی‌گوییم. پیغمبری که خداوند می‌فرماید وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَإِلّا وَحْیٌ یُوحى (سوره نجم، آیات ۴-۳)، همه حرف‌هایش از روی وحی است، بازخواست می‌کند. اوّلاً بازخواست برای خاطر ماست، ما عبرت بگیریم واِلّا فی‏ رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة. (سوره احزاب، آیه ۲۱) به قول مولوی می‌گوید:

ای بسا ناورده استثنا به گفت
جان او با جان استثناست جفت

(مثنوی معنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۰) یعنی پیغمبر چه به زبان بگوید چه نگوید، می‌داند، تمام وجود می‌داند که همه چیز فقط خداست. ولی با این وجود خداوند بازخواست کرد برای اینکه ما بدانیم. بدانیم همۀ اراده‌ها به‌دست خداست. ما اراده می‌کنیم هر کدام را تنفیذ کرد صحیح می‌شود. ان‌شاءالله خداوند به ما دیدۀ بینا بدهد که این را ببینیم و فهم کنیم.

🔹💠🔹💠🔹💠🔹

🔹 خبرگزاری #مهرتابنده

🔗 t.me/MehrTabandeh

🔗 instagram.com/MehrTabandeh