💢مسابقه خاطره نویسی #دانشجویید۱۹
🔹دیدن یا ندیدن مسئله این است!
پس از شروع کلاس های آنلاین دانشگاه همزمان با هرج و مرجهای دوران کرونا، مشکلات زیادی وجود داشت تا از دانشجویان در این دوره پذیرایی کنند.
زمزمههای حضوری شدن کلاسها از همان ابتدا بر سر زبانها بود و ما هم پس از آشنا شدن با برخی دوستان تمایلمان برای رفتن به دانشگاه و رهایی از آموزش مجازی هر روز بیشتر میشد.
اما تا ما سرگرم کلاسهای آنلاین، پشت گوش انداختن درسها، فیلم دیدن و در کل خالی کردن عقدههای به جا مانده از دوران کنکورمان بودیم تا به خود آمدیم به امتحانات پایان ترم اول رسیده بودیم.
یک ترم رفت و وارد ترم دوم شده بودیم اما همچنان از دیدن فضای واقعی دانشگاه محروم بودیم و هنوز هم دیدن دانشگاه برای ما یک خیال، توهم یا حتی یک خواب بود.
خشک شدن چشمهایمان از فرط درس خواندن با گوشی، نمرههای منفی اشتباه سر کلاسهای آنلاین، حضور در کلاسهای آنلاین در عجیبترین مکانها همچون قبرستان که دقیقا استاد میبایست آنجا شوخیاش میگرفت! و ...
همه و همه درگیریها و معضلات ما در این دوره بودند که با هر تلخی یا شیرینی به خاطره تبدیل خواهند شد.
اما تصورات ما از دانشگاه دیگر تصور نخواهد بود ؟!
آری مسئله این است... دیدن یا ندیدن!
🔻رضا هاشمی، دانشجوی داروسازی ورودی ۹۹، دانشگاه علوم پزشکی اصفهان
@mefda
🔹دیدن یا ندیدن مسئله این است!
پس از شروع کلاس های آنلاین دانشگاه همزمان با هرج و مرجهای دوران کرونا، مشکلات زیادی وجود داشت تا از دانشجویان در این دوره پذیرایی کنند.
زمزمههای حضوری شدن کلاسها از همان ابتدا بر سر زبانها بود و ما هم پس از آشنا شدن با برخی دوستان تمایلمان برای رفتن به دانشگاه و رهایی از آموزش مجازی هر روز بیشتر میشد.
اما تا ما سرگرم کلاسهای آنلاین، پشت گوش انداختن درسها، فیلم دیدن و در کل خالی کردن عقدههای به جا مانده از دوران کنکورمان بودیم تا به خود آمدیم به امتحانات پایان ترم اول رسیده بودیم.
یک ترم رفت و وارد ترم دوم شده بودیم اما همچنان از دیدن فضای واقعی دانشگاه محروم بودیم و هنوز هم دیدن دانشگاه برای ما یک خیال، توهم یا حتی یک خواب بود.
خشک شدن چشمهایمان از فرط درس خواندن با گوشی، نمرههای منفی اشتباه سر کلاسهای آنلاین، حضور در کلاسهای آنلاین در عجیبترین مکانها همچون قبرستان که دقیقا استاد میبایست آنجا شوخیاش میگرفت! و ...
همه و همه درگیریها و معضلات ما در این دوره بودند که با هر تلخی یا شیرینی به خاطره تبدیل خواهند شد.
اما تصورات ما از دانشگاه دیگر تصور نخواهد بود ؟!
آری مسئله این است... دیدن یا ندیدن!
🔻رضا هاشمی، دانشجوی داروسازی ورودی ۹۹، دانشگاه علوم پزشکی اصفهان
@mefda
💢مسابقه خاطره نویسی #دانشجویید۱۹
🔹به وقت تست مثبت کرونا
اواخر شهریور ماه بود و طبق روال هر ساله نوبت کارآموزی فرا رسیده بود. اما متفاوت از هر سال!
برنامه کاراموزی آماده شد و من جزو نفرات اول بودم و به خاطر کرونا هر دوره کاراموزی فقط ۷ نفر از بچهها میتونستن شرکت کنن.
خلاصه با همه ی سختیها راهی نیشابور شدم. ولی خوابگاه دیگه شور و شوق قدیم رو نداشت خیلی خلوت، سوت و کور و محیط غریبانه که مجبور بودم با همه ی اینا یک ماه تنها بودن رو تحمل کنم و وظیفه خودم رو به عنوان دانشجوی علوم پزشکی انجام بدم.
ما حدود یک ماه کاراموزی داشتیم داخل مرکز بهداشت بعد از طی کردن این یک ماه سخت و تنهایی زمان برگشتن فرا رسید و خوشحال از اینکه تنهایی تموم شده و میشه پیش خانواده رفت.
اما قبل از آمدن نیاز بود تست بدیم من تست خون هم داده بودم و جوابش منفی بود و هیچ علائمی هم نداشتم. با این حال برای تست اصلی راهی مرکز بهداشت شدیم.
فردای اون روز بالاخره نوبت برگشتن رسیده بود و من خوشحال از اینکه این روزای غریبانه و تنهایی تموم شده.
با وجود تست خون منفی و اینکه هیچ علائمی هم نداشتم راهی بازگشت به شهر خودم شدم.
داخل اتوبوس خوشحال از اینکه تنهایی تموم شده و فقط یک ساعت دیگه تا رسیدن به خانواده فاصله هست در حال گوش دادن اهنگ بودم که تلفنم زنگ خورد.
و اما زنگ تلفن تنها چیزی بود که میتونست این خوشحالی رو ازم بگیره.
ادامه متن
🔻ریحانه وفائی راد دانشجوی بهداشت حرفهای دانشگاه علوم پزشکی نیشابور
@mefda
🔹به وقت تست مثبت کرونا
اواخر شهریور ماه بود و طبق روال هر ساله نوبت کارآموزی فرا رسیده بود. اما متفاوت از هر سال!
برنامه کاراموزی آماده شد و من جزو نفرات اول بودم و به خاطر کرونا هر دوره کاراموزی فقط ۷ نفر از بچهها میتونستن شرکت کنن.
خلاصه با همه ی سختیها راهی نیشابور شدم. ولی خوابگاه دیگه شور و شوق قدیم رو نداشت خیلی خلوت، سوت و کور و محیط غریبانه که مجبور بودم با همه ی اینا یک ماه تنها بودن رو تحمل کنم و وظیفه خودم رو به عنوان دانشجوی علوم پزشکی انجام بدم.
ما حدود یک ماه کاراموزی داشتیم داخل مرکز بهداشت بعد از طی کردن این یک ماه سخت و تنهایی زمان برگشتن فرا رسید و خوشحال از اینکه تنهایی تموم شده و میشه پیش خانواده رفت.
اما قبل از آمدن نیاز بود تست بدیم من تست خون هم داده بودم و جوابش منفی بود و هیچ علائمی هم نداشتم. با این حال برای تست اصلی راهی مرکز بهداشت شدیم.
فردای اون روز بالاخره نوبت برگشتن رسیده بود و من خوشحال از اینکه این روزای غریبانه و تنهایی تموم شده.
با وجود تست خون منفی و اینکه هیچ علائمی هم نداشتم راهی بازگشت به شهر خودم شدم.
داخل اتوبوس خوشحال از اینکه تنهایی تموم شده و فقط یک ساعت دیگه تا رسیدن به خانواده فاصله هست در حال گوش دادن اهنگ بودم که تلفنم زنگ خورد.
و اما زنگ تلفن تنها چیزی بود که میتونست این خوشحالی رو ازم بگیره.
ادامه متن
🔻ریحانه وفائی راد دانشجوی بهداشت حرفهای دانشگاه علوم پزشکی نیشابور
@mefda
Telegraph
ادامه متن
بعد از جواب دادن و احوال پرسی با سرپرست جویای جواب تست کرونای خودم شدم و اما جواب تست؟ بله مثبت بود. با نهایت تعحب و ناراحتی تلفن رو قطع کردم و باورم نمیشد که اون خوشحالی تموم شد و ۱۴ روز تنهایی رو بازم باید تحمل کنم. اصلا قابل باور نبود آخه من تمام پروتکل…
💢مسابقه خاطره نویسی #دانشجویید۱۹
🔹خب ۵ سال اول دبستان به دلیل اینکه فقط ۱۹ روز دیرتر به دنیا اومده بودم یه سال با تاخیر شروع شد برام، بعدش شور و ذوق مدرسه نمونه دولتی واسه مقطع راهنمایی، ذوق بیشتر واسه مدرسه نمونه دولتی دبیرستان که معتقد بودیم مسیر راحتتر و بهتر برای قبولی در کنکور رو داره...!
۴سال دبیرستان عالی و با تمام تلاش برای داشتن پایهی قوی برای کنکور سپری شد. سال۹۷یعنی سالی که پیش دانشگاهی بودم، اون چیزی رو که میخواستم تو کنکور نیاوردم، ۹۸هم نیاوردم...
از ۹۸ تا ۹۹با تمام مشکلات و خستگی فراوان از پشت کنکوری ماندن تمام تلاشم رو مجددا به کار بردم و خودم رو با جملاتی چون: «سال آخره چون حتی دیگه سال بعد کتابات به درد خوندن نمیخورن، قدیمی شدن، ای نظام قدیم.» مجبور به حداکثر استفاده از تمام توانم میکردم.
(بگذریم اواخر باید با هر بار شنیدن تعویق مجدد کنکور۹۹ ،به زور خودم رو احیا میکردم، با هر بار تعویق انگار که یه بار دیگه کنکور دادم و پشت کنکوری موندم دوباره...روز از نو روزی از نو...)
هیچی دیگه شکر خدا ۹۹قبول شدم، پرستاری نیمه دوم دانشکده علوم پزشکی شوشتر...
نیمه دومش یه کم آزار دهنده بود، آخه دوباره چند ماه معطلی... بین من و دانشگاه...از ۹۷ انتظار میکشیدم.
و من بالاخره ۹۹ثبت نام کردم، همهاش اینترنتی بود...
میدونستم دانشجوهای جدیدالورود یهویی توی یه گروه اد میشن،۹۹درصد حدس زدم گپ تو واتساپ باشه، نداشتمش. به محض گرفتن شماره دانشجویی در فرایند ثبت نامم، واتساپ رو که زیاد باهاش حال نمیکردم نصب کردم...و خاک خورد...
توی اون مدت چند ماه، یادمه اول بهمن زنگ زدم آموزش دانشکده پرسیدم کلاسا کی شروع میشه؟ جواب داد: اسفند، ۲۳ اسفند.!!!
از اینکه یک ماه و ۲۳روز کلاسامون دیرتر شروع میشد ناراحت شدم اونم کلاسای مجازی، خب چه فرقی داشت همون بهمن آنلاین میشدیم سر کلاس؟ نمیشد نه؟
ادامه متن
🔻بهاره محمودی، دانشجوی پرستاری از دانشکده علوم پزشکی شوشتر
@mefda
🔹خب ۵ سال اول دبستان به دلیل اینکه فقط ۱۹ روز دیرتر به دنیا اومده بودم یه سال با تاخیر شروع شد برام، بعدش شور و ذوق مدرسه نمونه دولتی واسه مقطع راهنمایی، ذوق بیشتر واسه مدرسه نمونه دولتی دبیرستان که معتقد بودیم مسیر راحتتر و بهتر برای قبولی در کنکور رو داره...!
۴سال دبیرستان عالی و با تمام تلاش برای داشتن پایهی قوی برای کنکور سپری شد. سال۹۷یعنی سالی که پیش دانشگاهی بودم، اون چیزی رو که میخواستم تو کنکور نیاوردم، ۹۸هم نیاوردم...
از ۹۸ تا ۹۹با تمام مشکلات و خستگی فراوان از پشت کنکوری ماندن تمام تلاشم رو مجددا به کار بردم و خودم رو با جملاتی چون: «سال آخره چون حتی دیگه سال بعد کتابات به درد خوندن نمیخورن، قدیمی شدن، ای نظام قدیم.» مجبور به حداکثر استفاده از تمام توانم میکردم.
(بگذریم اواخر باید با هر بار شنیدن تعویق مجدد کنکور۹۹ ،به زور خودم رو احیا میکردم، با هر بار تعویق انگار که یه بار دیگه کنکور دادم و پشت کنکوری موندم دوباره...روز از نو روزی از نو...)
هیچی دیگه شکر خدا ۹۹قبول شدم، پرستاری نیمه دوم دانشکده علوم پزشکی شوشتر...
نیمه دومش یه کم آزار دهنده بود، آخه دوباره چند ماه معطلی... بین من و دانشگاه...از ۹۷ انتظار میکشیدم.
و من بالاخره ۹۹ثبت نام کردم، همهاش اینترنتی بود...
میدونستم دانشجوهای جدیدالورود یهویی توی یه گروه اد میشن،۹۹درصد حدس زدم گپ تو واتساپ باشه، نداشتمش. به محض گرفتن شماره دانشجویی در فرایند ثبت نامم، واتساپ رو که زیاد باهاش حال نمیکردم نصب کردم...و خاک خورد...
توی اون مدت چند ماه، یادمه اول بهمن زنگ زدم آموزش دانشکده پرسیدم کلاسا کی شروع میشه؟ جواب داد: اسفند، ۲۳ اسفند.!!!
از اینکه یک ماه و ۲۳روز کلاسامون دیرتر شروع میشد ناراحت شدم اونم کلاسای مجازی، خب چه فرقی داشت همون بهمن آنلاین میشدیم سر کلاس؟ نمیشد نه؟
ادامه متن
🔻بهاره محمودی، دانشجوی پرستاری از دانشکده علوم پزشکی شوشتر
@mefda
Telegraph
ادامه متن
همون لحظه هم از اون ۷ روز قبل عید که باس بریم دانشگاه و شروع رسمی کلاسا تعجب کردم...ولی با خودم گفتم: نه!دانشگاهه، آنلاینه، مجازیه، حتما از همون تاریخ شروع میکنن...! ساعت ۱۹:۲۹ در روز ۷/ ۱۱/ ۱۳۹۹ آنلاین که شدم، دیدم تو گروه واتساپ پرستاری۹۹ ورودی بهمن اد…
💢 مسابقه خاطره نویسی #دانشجویید۱۹
🔹خاطره هر چه که باشد؛ تلخ یا شیرین، گر چه پنجرهای است رو به گذشته اما رابطهای تنگاتنگ با امروز و آینده ما دارد لحظه لحظه زندگی امروز ما خاطرهای است از فردا و این ما هستیم که با خاطرات فردا در امروزمان، فردایمان را ،راه شخصیت علمی و معنویمان و زندگی آیندهمان
را میسازیم. پس بیایید اگر فردا دفتر خاطراتمان را ورق زدیم و امروزمان را در آن به تماشا نشستیم از آن به زیباترین خاطره زندگی خود یاد کنیم.
خاطره ای از دوران شیرین دانشجویی که از شانس خیلی خوبم همزمان شده بود با شیوع ویروس منحوس کووید۱۹ یا همان کرونای خودمان
تعریف میکنم.
اویل ترم یک بود تقریبا چند هفته بیشتر نمیشد که تازه داشتیم حس دانشجو بودن را میچشیدیم که از بد روزگار قضا و قدر دست به دست هم دادن که ویروس کرونا شیوع جهانی پیداکرده بود.
هر روز خبر مرگ و میر میدادن ، منم با خودم میگفتم دیدی چی شد بعد کلی تلاش و زحمت دانشگاه قبول شدم حالا این کرونای لعنتی رو کجای دلم بگذارم.
خلاصه دانشگاهها، خوابگاهها، مدارس و مکانهای عمومی تعطیل شد و من دست از پا درازتر برگشتم به خانه تا پیگیر باشم بفهمم بالاخره کی شرایط عادی میشه و کلاسها برگزار میشن. هر روز رو پای تلوزیون میگذروندم و تمام خبرهای توی تمام ساعتهای پخش خبر را چک میکردم.
چند روزی گذشت که حس کردم نگاههای اعضای خانواده کمی سنگین شده روی من ...
ادامه متن
🔻قربان بهمن دانشجوی فوریتهای پزشکی از دانشگاه علوم پزشکی خراسان شمال (دانشکده پرستاری شیروان)
@mefda
🔹خاطره هر چه که باشد؛ تلخ یا شیرین، گر چه پنجرهای است رو به گذشته اما رابطهای تنگاتنگ با امروز و آینده ما دارد لحظه لحظه زندگی امروز ما خاطرهای است از فردا و این ما هستیم که با خاطرات فردا در امروزمان، فردایمان را ،راه شخصیت علمی و معنویمان و زندگی آیندهمان
را میسازیم. پس بیایید اگر فردا دفتر خاطراتمان را ورق زدیم و امروزمان را در آن به تماشا نشستیم از آن به زیباترین خاطره زندگی خود یاد کنیم.
خاطره ای از دوران شیرین دانشجویی که از شانس خیلی خوبم همزمان شده بود با شیوع ویروس منحوس کووید۱۹ یا همان کرونای خودمان
تعریف میکنم.
اویل ترم یک بود تقریبا چند هفته بیشتر نمیشد که تازه داشتیم حس دانشجو بودن را میچشیدیم که از بد روزگار قضا و قدر دست به دست هم دادن که ویروس کرونا شیوع جهانی پیداکرده بود.
هر روز خبر مرگ و میر میدادن ، منم با خودم میگفتم دیدی چی شد بعد کلی تلاش و زحمت دانشگاه قبول شدم حالا این کرونای لعنتی رو کجای دلم بگذارم.
خلاصه دانشگاهها، خوابگاهها، مدارس و مکانهای عمومی تعطیل شد و من دست از پا درازتر برگشتم به خانه تا پیگیر باشم بفهمم بالاخره کی شرایط عادی میشه و کلاسها برگزار میشن. هر روز رو پای تلوزیون میگذروندم و تمام خبرهای توی تمام ساعتهای پخش خبر را چک میکردم.
چند روزی گذشت که حس کردم نگاههای اعضای خانواده کمی سنگین شده روی من ...
ادامه متن
🔻قربان بهمن دانشجوی فوریتهای پزشکی از دانشگاه علوم پزشکی خراسان شمال (دانشکده پرستاری شیروان)
@mefda
Telegraph
ادامه متن
چند روزی گذشت که حس کردم نگاههای اعضای خانواده کمی سنگین شده روی من وی من تا اینکه مادرم یک روز از من پرسید چرا همش اخبار نگاه میکنی؟ نکنه اصلا قبول نشدی؟ یا اینکه از دانشگاه بیرونت کردن؟؟؟ هر چه قدر توضیح میدادم بهش که مادر من کی گفته من قبول نشدم؟! باز…
💢 مسابقه خاطره نویسی #دانشجویید۱۹
🔹مهمان ناخوانده
کووید نوزده یک ویروس معمولی که نه؛ یک بلای جان است که با خود هزار و یک مصیبت به ارمغان آورده است ولی یکی از مصائبی که قصد دارم درباره آن با شما صحبت کنم مصیبتی است که گریبان گیر همه دانشجویان و دانش آموزان شده است. بله آموزش مجازی!
ما دست بوس همگی اساتید و معلمین گرامی و قدردان زحمات آنها هستیم اما گه گاه دیده میشود یک سری از اساتید گرامی که در طول هشت ماه ترم تحصیلی حالمان را هم نمیپرسند؛ آنگاه که آموزش دانشکده برنامه امتحانات را ارائه میدهد؛ سریعا وارد عمل شده و ما شاهد فایلهای متعدد بارگذاری شده در سامانه نوید در قالب ورد هستیم و دانشجویان گرامی یک هفته مهلت دارند آن ۲۰ یا ۳۰ فایل بارگذاری شده را مطالعه کنند و نمره ی قبولی را از امتحان کسب کنند تا بتوانند آن واحد درسی را با موفقیت پاس کنند.
بعضاً بعضی از اساتید گرامی امتحان پایان ترم را با المپیاد اشتباه میگیرند و به طراحی سوالات شش گزینهای میپردازند که فوق مفهومی و حتی ترکیبی میباشند و گاه این امتحانات با نمره منفی هم همراه میشود و مهلت پاسخگویی شما به هر یک از این سوالات زیر یک دقیقه وگاهی سی و پنج ثانیه میباشد؛ با این منطق که در امتحانات مجازی شرایط تقلب برای دانشجویان در خانه فراهم است اما هیچگاه نخواستند این موضوع را قبول کنند که سی و پنج ثانیه حتی زمان کافی برای خواندن صورت سوال هم نمیباشد چه برسد به جزوه باز کردن و تقلب کردن؛ حال مشکلات سامانه و قطعی اینترنت و هنگ کردن موبایل و لپ تاپ و... به کنار که در همه این موارد دانشجوی بیچاره را مقصر میدانند و اساتید و یا بخش آموزش دانشگاه هیچ گونه مسئولیتی در قبال این مشکلات به گردن نمیگیرند.
با همه این اوصاف حدوداً پانزده ماه است که با این ویروس منحوس زندگی میکنیم و به ناچار باید با این مهمان ناخوانده کنار بیاییم. انشاالله خداوند هر چه زودتر این ویروس منفور را نابود بگرداند و زندگیهایمان به روال پر شور و نشاط قبل نیز برگردد.
🔻 فاطمه ترکیزاده، دانشجوی رشته علوم تغذیه از دانشگاه علوم پزشکی زابل
@mefda
🔹مهمان ناخوانده
کووید نوزده یک ویروس معمولی که نه؛ یک بلای جان است که با خود هزار و یک مصیبت به ارمغان آورده است ولی یکی از مصائبی که قصد دارم درباره آن با شما صحبت کنم مصیبتی است که گریبان گیر همه دانشجویان و دانش آموزان شده است. بله آموزش مجازی!
ما دست بوس همگی اساتید و معلمین گرامی و قدردان زحمات آنها هستیم اما گه گاه دیده میشود یک سری از اساتید گرامی که در طول هشت ماه ترم تحصیلی حالمان را هم نمیپرسند؛ آنگاه که آموزش دانشکده برنامه امتحانات را ارائه میدهد؛ سریعا وارد عمل شده و ما شاهد فایلهای متعدد بارگذاری شده در سامانه نوید در قالب ورد هستیم و دانشجویان گرامی یک هفته مهلت دارند آن ۲۰ یا ۳۰ فایل بارگذاری شده را مطالعه کنند و نمره ی قبولی را از امتحان کسب کنند تا بتوانند آن واحد درسی را با موفقیت پاس کنند.
بعضاً بعضی از اساتید گرامی امتحان پایان ترم را با المپیاد اشتباه میگیرند و به طراحی سوالات شش گزینهای میپردازند که فوق مفهومی و حتی ترکیبی میباشند و گاه این امتحانات با نمره منفی هم همراه میشود و مهلت پاسخگویی شما به هر یک از این سوالات زیر یک دقیقه وگاهی سی و پنج ثانیه میباشد؛ با این منطق که در امتحانات مجازی شرایط تقلب برای دانشجویان در خانه فراهم است اما هیچگاه نخواستند این موضوع را قبول کنند که سی و پنج ثانیه حتی زمان کافی برای خواندن صورت سوال هم نمیباشد چه برسد به جزوه باز کردن و تقلب کردن؛ حال مشکلات سامانه و قطعی اینترنت و هنگ کردن موبایل و لپ تاپ و... به کنار که در همه این موارد دانشجوی بیچاره را مقصر میدانند و اساتید و یا بخش آموزش دانشگاه هیچ گونه مسئولیتی در قبال این مشکلات به گردن نمیگیرند.
با همه این اوصاف حدوداً پانزده ماه است که با این ویروس منحوس زندگی میکنیم و به ناچار باید با این مهمان ناخوانده کنار بیاییم. انشاالله خداوند هر چه زودتر این ویروس منفور را نابود بگرداند و زندگیهایمان به روال پر شور و نشاط قبل نیز برگردد.
🔻 فاطمه ترکیزاده، دانشجوی رشته علوم تغذیه از دانشگاه علوم پزشکی زابل
@mefda
💢مسابقه خاطره نویسی #دانشجویید۱۹
🔹دوران دانشجویی سر تا سر مملو از خاطرات شیرین و تلخ است. اما ما دانشجویان ورودی ۹۸ متفاوتتر از سایر دانشجویان دوران دانشجویی را سپری میکنیم. چون ورود مهمان ناخوانده باعث شد که نتوانیم در دانشگاه به صورت حضوری شرکت کنیم. کرونا فرصت با دوستان بودن را از ما گرفت. کلاسها به صورت مجازی و آنلاین شکل گرفت که مشکلات مربوط به خود را داشت. ولی گاهی این مشکلات با خاطرات شیرین عجین میشود و حسابی حال خوبی را به وجود میآورد.
در یکی از روزهای کرونایی و تعطیلی کلاسهای دانشگاه، ما کلاس آنلاین داشتیم من مثل هفتههای گذشته در اتاق خود منتظر تشکیل کلاس بودم و خودم را برای شروع کلاس آماده میکردم.
مادرم در آشپزخانه مشغول آماده کردن غذا برای ناهار بود. من هر هفته قبل شروع شدن کلاس به مادرم اطلاع میدادم که من امروز کلاس دارم که در جریان تشکیل کلاس باشد.
در هنگام تشکیل کلاسهای من خانه ما باید خیلی ساکت میبود، چرا که من خیلی به صدا حساس بودم.
آن روز من با خودم فکر کردم که مادرم میداند که من طبق هفتههای گذشته کلاسم تشکیل میشود بنابراین هیچی نگفتم و در اتاقم منتظر تشکیل کلاس شدم. آن روز قرار بود استاد از دانشجویان سوال کند. از بد حادثه آن روز استاد من را برای پرسش صدا زد. من در آن لحظه منتظر سوال استاد بودم که ناگهان دیدم در اتاقم باز شد و مادرم که گویی میخواهد خبر مهمی به من بدهد وارد شد.
من که از ترس و شوک دهانم خشک شده بود دیگر نمیتوانستم حرف بزنم و مادرم که از همه جا بیخبر بود. با صدای بلند گفت فرزانه خوابیدی؟ من که خودم را آماده میکردم که به سوال استاد جواب بدهم. با اشاره دست فهماندم که کلاس دارم. طفلکی مادرم که او هم خیلی ترسیده بود از ترس پا به فرار گذاشت. من هم که خیلی ترسیده بودم خودم را جمع و جور کردم تا پاسخ گوی سوال استاد باشم.
ولی جالبتر از آن این بود که مدام استاد من را صدا میکرد ولی انگار من متوجه نبودم که میکروفونم خاموش است و استاد صدایم را نمیشنود.
در آن لحظه متوجه خاموش بودن میکروفونم شدم خدا را خیلی شکر کردم که استاد صدای من را نشنیده است.
خلاصه آن روز به خوبی و خوشی گذشت و توانستم جواب استاد را بدهم و از آن بعد دیگر سعی کردم در هنگام تشکیل کلاسها به خانواده اطلاع بدهم که دیگر دچار چنین مشکلاتی نشوم.
به امید نابودی کامل ویروس کرونا و تشکیل دوباره کلاسهای حضوری در دانشگاه
🔻فرزانه حمدی دانشجوی ترم ۴ رشته مهندسی بهداشت محیط
@mefda
🔹دوران دانشجویی سر تا سر مملو از خاطرات شیرین و تلخ است. اما ما دانشجویان ورودی ۹۸ متفاوتتر از سایر دانشجویان دوران دانشجویی را سپری میکنیم. چون ورود مهمان ناخوانده باعث شد که نتوانیم در دانشگاه به صورت حضوری شرکت کنیم. کرونا فرصت با دوستان بودن را از ما گرفت. کلاسها به صورت مجازی و آنلاین شکل گرفت که مشکلات مربوط به خود را داشت. ولی گاهی این مشکلات با خاطرات شیرین عجین میشود و حسابی حال خوبی را به وجود میآورد.
در یکی از روزهای کرونایی و تعطیلی کلاسهای دانشگاه، ما کلاس آنلاین داشتیم من مثل هفتههای گذشته در اتاق خود منتظر تشکیل کلاس بودم و خودم را برای شروع کلاس آماده میکردم.
مادرم در آشپزخانه مشغول آماده کردن غذا برای ناهار بود. من هر هفته قبل شروع شدن کلاس به مادرم اطلاع میدادم که من امروز کلاس دارم که در جریان تشکیل کلاس باشد.
در هنگام تشکیل کلاسهای من خانه ما باید خیلی ساکت میبود، چرا که من خیلی به صدا حساس بودم.
آن روز من با خودم فکر کردم که مادرم میداند که من طبق هفتههای گذشته کلاسم تشکیل میشود بنابراین هیچی نگفتم و در اتاقم منتظر تشکیل کلاس شدم. آن روز قرار بود استاد از دانشجویان سوال کند. از بد حادثه آن روز استاد من را برای پرسش صدا زد. من در آن لحظه منتظر سوال استاد بودم که ناگهان دیدم در اتاقم باز شد و مادرم که گویی میخواهد خبر مهمی به من بدهد وارد شد.
من که از ترس و شوک دهانم خشک شده بود دیگر نمیتوانستم حرف بزنم و مادرم که از همه جا بیخبر بود. با صدای بلند گفت فرزانه خوابیدی؟ من که خودم را آماده میکردم که به سوال استاد جواب بدهم. با اشاره دست فهماندم که کلاس دارم. طفلکی مادرم که او هم خیلی ترسیده بود از ترس پا به فرار گذاشت. من هم که خیلی ترسیده بودم خودم را جمع و جور کردم تا پاسخ گوی سوال استاد باشم.
ولی جالبتر از آن این بود که مدام استاد من را صدا میکرد ولی انگار من متوجه نبودم که میکروفونم خاموش است و استاد صدایم را نمیشنود.
در آن لحظه متوجه خاموش بودن میکروفونم شدم خدا را خیلی شکر کردم که استاد صدای من را نشنیده است.
خلاصه آن روز به خوبی و خوشی گذشت و توانستم جواب استاد را بدهم و از آن بعد دیگر سعی کردم در هنگام تشکیل کلاسها به خانواده اطلاع بدهم که دیگر دچار چنین مشکلاتی نشوم.
به امید نابودی کامل ویروس کرونا و تشکیل دوباره کلاسهای حضوری در دانشگاه
🔻فرزانه حمدی دانشجوی ترم ۴ رشته مهندسی بهداشت محیط
@mefda
💢مسابقه خاطره نویسی #دانشجویید۱۹
🔹با شروع آموزش از نوع مجازی، چیزهای زیادی تغییر پیدا کرد که شاید قبل ترها حتی فکرش را هم نمیکردیم.
مثلا اینکه بعد از سالها انتقام خود را از کلاسهای ۸ صبح گرفتیم و کلاسها را به صورت خوابیده و زیر پتو شرکت کردیم، گر چه من معتقدم خواب روی صندلیهای چوبیِ دسته دار چیز دیگریست...
غافلگیریهای اساتید در میانه ی کلاس هم شکل دیگری گرفت که ای کاش فقط به صورت درخواست برای میکروفون بود. استادی داشتیم که درخواست روشن کردن دوربین را هم داشتند و همین موقع بود که به صورت دفاعی پتوها رو بر سر کشیدیم، کاری که قبلا تجربهاش را در خوابگاه داشتیم: زمان ورود تاسیسات به اتاق...
میزان مشارکت هم به طور چشمگیری نسبت به کلاس حضوری بیشتر شد. به طوری که بعد از پرسش سوال از جانب استاد و پاسخ دادن یکی از دوستان، چندین بار همان جواب، خواه درست و خواه غلط، کپی شده و ارسال میگردید. البته که استاد هم خشنود بود از این میزان مشارکت.
یکی دیگر از تفاوتهای کلاس آنلاین این بود که علاوه بر این که دیگر مثلِ قبل خواب بر ما غلبه نکرد،گرسنگی هم مارا مغلوب نکرد زیرا که هیچ استادی با صبحانه و ناهار خوردن و بعضا تهیه ی غذا حین تدریس مشکل نداشت.
و اما به نظر من تنها بدی این کلاسهای مجازی این بود که گاها دروغگو به نظر میرسیدیم. ما تجربه ی گروهی از این موضوع داشتیم که بعید است گروه دیگری مثل ما باشد. آن هم زمانی که استاد بعد از فرستادن لینک اشتباه، کلاس را به مدت نیم ساعت برگزار کرده بودند و علی رغم تمام تماسها و پیامها، در نهایت کلاس بپیچان و متحد در این امر خوانده شدیم که مجازاتش درجه ی سختی امتحان بود به گونهای که دیگر هیچ اتحادی چاره ساز نبود.
و اما کارآموزیها
با همه ی اینها نباید فراموش کرد که کارآموزیها حضوری برگزار میشد که برای برخی گروهها تنها یک روز به ازای یک ماه بود و ما آن روز را از استوریهای گروهی دوستان با هشتگ در خانه میمانیم و بعضا قهرمان سلامت متوجه میشدیم.
اکنون که طعم همه ی این تغییرات را چشیدیم دیگر آرزویی نمانده جز برگشتن به همان زندگیِ قبلیِ بدون کرونا با همه ی ۷ صبح بیدار شدنها، شب زنده داریهای قبل امتحان، خستگی کلاسهای طولانی، راندهای پراسترس و حتی معطل شدنهای قبل از آمدن استاد که با چای و کیک در کنار دوستان آن هم شیرین میشد.
🔻الهام آزموده، ترم ۱۱ پزشکی از علوم پزشکی شاهرود
@mefda
🔹با شروع آموزش از نوع مجازی، چیزهای زیادی تغییر پیدا کرد که شاید قبل ترها حتی فکرش را هم نمیکردیم.
مثلا اینکه بعد از سالها انتقام خود را از کلاسهای ۸ صبح گرفتیم و کلاسها را به صورت خوابیده و زیر پتو شرکت کردیم، گر چه من معتقدم خواب روی صندلیهای چوبیِ دسته دار چیز دیگریست...
غافلگیریهای اساتید در میانه ی کلاس هم شکل دیگری گرفت که ای کاش فقط به صورت درخواست برای میکروفون بود. استادی داشتیم که درخواست روشن کردن دوربین را هم داشتند و همین موقع بود که به صورت دفاعی پتوها رو بر سر کشیدیم، کاری که قبلا تجربهاش را در خوابگاه داشتیم: زمان ورود تاسیسات به اتاق...
میزان مشارکت هم به طور چشمگیری نسبت به کلاس حضوری بیشتر شد. به طوری که بعد از پرسش سوال از جانب استاد و پاسخ دادن یکی از دوستان، چندین بار همان جواب، خواه درست و خواه غلط، کپی شده و ارسال میگردید. البته که استاد هم خشنود بود از این میزان مشارکت.
یکی دیگر از تفاوتهای کلاس آنلاین این بود که علاوه بر این که دیگر مثلِ قبل خواب بر ما غلبه نکرد،گرسنگی هم مارا مغلوب نکرد زیرا که هیچ استادی با صبحانه و ناهار خوردن و بعضا تهیه ی غذا حین تدریس مشکل نداشت.
و اما به نظر من تنها بدی این کلاسهای مجازی این بود که گاها دروغگو به نظر میرسیدیم. ما تجربه ی گروهی از این موضوع داشتیم که بعید است گروه دیگری مثل ما باشد. آن هم زمانی که استاد بعد از فرستادن لینک اشتباه، کلاس را به مدت نیم ساعت برگزار کرده بودند و علی رغم تمام تماسها و پیامها، در نهایت کلاس بپیچان و متحد در این امر خوانده شدیم که مجازاتش درجه ی سختی امتحان بود به گونهای که دیگر هیچ اتحادی چاره ساز نبود.
و اما کارآموزیها
با همه ی اینها نباید فراموش کرد که کارآموزیها حضوری برگزار میشد که برای برخی گروهها تنها یک روز به ازای یک ماه بود و ما آن روز را از استوریهای گروهی دوستان با هشتگ در خانه میمانیم و بعضا قهرمان سلامت متوجه میشدیم.
اکنون که طعم همه ی این تغییرات را چشیدیم دیگر آرزویی نمانده جز برگشتن به همان زندگیِ قبلیِ بدون کرونا با همه ی ۷ صبح بیدار شدنها، شب زنده داریهای قبل امتحان، خستگی کلاسهای طولانی، راندهای پراسترس و حتی معطل شدنهای قبل از آمدن استاد که با چای و کیک در کنار دوستان آن هم شیرین میشد.
🔻الهام آزموده، ترم ۱۱ پزشکی از علوم پزشکی شاهرود
@mefda
💢 مسابقه خاطره نویسی #دانشجویید۱۹
🔹بیش از یکسال از آمدن کرونا میگذره، ویروسی که دست و بال هممون رو بسته و الویتمون برای انجام هرکاری توجه به اون هست. ویروسی که برای همه ی ما درد و رنج به جا گذاشته اما این وسط عدهای هم از جونشون مایه گذاشتن که من و امثال من راحت زندگی کنیم و این فرشتههای سفیدپوش پاداششون با خداست.
در این دوران من هم مثل بقیه ی نوجوانهای همسن خودم سه ماهه ی آخر دبیرستان و کنکور مشقّت بار رو در دوران کرونا گذروندم و وارد دانشگاه شدم. برام جالب بود؛ خیلی دوست داشتم بدونم دانشگاه به همراه این ویروس لَجوج چه جوریه؟ ورود ما ورودیهای نود و نه به دانشگاه همراه با استقبال گرم سال بالاییهامون بود، که برامون جشن مجازی گرفتن و ما رو خوشحال کردن بعد هم در مورد رشتمون و سامانهها توضیح دادن. یادم میاد اولین روزی که وارد سامانه ی نوید شدم، در اتاقم رو بستم و از ساعت هشت صبح تا دو بعد از ظهر آنلاین بودم و با جدیت تمام به صفحه ی کامپیوتر زل زده بودم، روزهای بعدش فهمیدم ای دل غافل، فقط باید در بازه ی زمانی کلاسها حاضری بزنم و لازم نیست تمام مدت آنلاین باشم.
اولین کلاس آنلایمون هم که برگزار شد، نشستم پشت میز کامپیوتر و وارد کلاس آنلاین شدم، کلاسمون جوری بود که فقط استاد میتونست صحبت کنه و امکان ارتباط تصویری بین ما و استاد وجود نداشت ولی من اینو نمیدونستم و تمام مدت میترسیدم که نکنه پا میشم پنجره اتاق رو ببندم یا در رو باز کنم استاد من رو ببینن. حتی لباس فرم هم پوشیده بودم. پدرم میخواست وسیلهای از اتاقم برداره در اتاق رو که باز کرد و وقتی من رو بیحرکت و خیلی جدی مشغول کلاس دید، گفت : استادت الان داره مارو میبینه؟ صدامون رو میشنوه؟... من هم با این حرفش بیشتر استرس گرفتم با ایما و اشاره پدرم رو متوجه کردم که بعداً بیاد. بماند که چند هفته که به این روال گذشت توسط یکی از دوستانم مطلع شدم که سخت در اشتباه بودم و این موضوع اسباب خنده ی خانوادم و دوستانم شده بود و تا مدتها به این کار من میخندیدند.
کرونا یجورایی تجربههای جدیدی رو بهمون یاد داد. تجربه این که قدر سرکلاس نشستن و گاهی از خستگی چرت زدن رو بدونیم، قدر رفتن به کتابخانه با دوستانمون و بحث و مطالعه و مباحثه ی دانشجویی رو بدونیم. کرونا بهمون یاد داد خیلی زود دلتنگ همین خوشیهای هر چند کوچک شدیم.
🔻عطیه معصومی شوب، رشته فناوری اطلاعات سلامت از دانشگاه علوم پزشکی مازندران
@mefda
🔹بیش از یکسال از آمدن کرونا میگذره، ویروسی که دست و بال هممون رو بسته و الویتمون برای انجام هرکاری توجه به اون هست. ویروسی که برای همه ی ما درد و رنج به جا گذاشته اما این وسط عدهای هم از جونشون مایه گذاشتن که من و امثال من راحت زندگی کنیم و این فرشتههای سفیدپوش پاداششون با خداست.
در این دوران من هم مثل بقیه ی نوجوانهای همسن خودم سه ماهه ی آخر دبیرستان و کنکور مشقّت بار رو در دوران کرونا گذروندم و وارد دانشگاه شدم. برام جالب بود؛ خیلی دوست داشتم بدونم دانشگاه به همراه این ویروس لَجوج چه جوریه؟ ورود ما ورودیهای نود و نه به دانشگاه همراه با استقبال گرم سال بالاییهامون بود، که برامون جشن مجازی گرفتن و ما رو خوشحال کردن بعد هم در مورد رشتمون و سامانهها توضیح دادن. یادم میاد اولین روزی که وارد سامانه ی نوید شدم، در اتاقم رو بستم و از ساعت هشت صبح تا دو بعد از ظهر آنلاین بودم و با جدیت تمام به صفحه ی کامپیوتر زل زده بودم، روزهای بعدش فهمیدم ای دل غافل، فقط باید در بازه ی زمانی کلاسها حاضری بزنم و لازم نیست تمام مدت آنلاین باشم.
اولین کلاس آنلایمون هم که برگزار شد، نشستم پشت میز کامپیوتر و وارد کلاس آنلاین شدم، کلاسمون جوری بود که فقط استاد میتونست صحبت کنه و امکان ارتباط تصویری بین ما و استاد وجود نداشت ولی من اینو نمیدونستم و تمام مدت میترسیدم که نکنه پا میشم پنجره اتاق رو ببندم یا در رو باز کنم استاد من رو ببینن. حتی لباس فرم هم پوشیده بودم. پدرم میخواست وسیلهای از اتاقم برداره در اتاق رو که باز کرد و وقتی من رو بیحرکت و خیلی جدی مشغول کلاس دید، گفت : استادت الان داره مارو میبینه؟ صدامون رو میشنوه؟... من هم با این حرفش بیشتر استرس گرفتم با ایما و اشاره پدرم رو متوجه کردم که بعداً بیاد. بماند که چند هفته که به این روال گذشت توسط یکی از دوستانم مطلع شدم که سخت در اشتباه بودم و این موضوع اسباب خنده ی خانوادم و دوستانم شده بود و تا مدتها به این کار من میخندیدند.
کرونا یجورایی تجربههای جدیدی رو بهمون یاد داد. تجربه این که قدر سرکلاس نشستن و گاهی از خستگی چرت زدن رو بدونیم، قدر رفتن به کتابخانه با دوستانمون و بحث و مطالعه و مباحثه ی دانشجویی رو بدونیم. کرونا بهمون یاد داد خیلی زود دلتنگ همین خوشیهای هر چند کوچک شدیم.
🔻عطیه معصومی شوب، رشته فناوری اطلاعات سلامت از دانشگاه علوم پزشکی مازندران
@mefda
💢مسابقه خاطره نویسی #دانشجویید۱۹
🔹اکثرا وقتی دست به نوشتن میبرم برای ثبت خاطرات خوش و به یادآوردن چندباره ی آنهاست، ولی در یکی دو سال اخیر ویروسی به نام کرونا بر زندگی همه ما سایه افکنده و زیانهای زیادی به جهان وارد کرده طوری که نمیدانیم دوست داریم خاطرهای از این روزها ثبت کنیم و بعد آن را به یاد بیاوریم یا خیر.
اما چه کنیم که ایام زندگی پر از فراز و نشیب است و باید آیندگان راجع به این برهه ی زمانی بخوانند و بدانند که پیشینیان آنها با چه غولی دست و پنجه نرم کردهاند در گذشته.
اوایل اسفند ۹۸ بود و آغاز ترم تحصیلی جدید خبرهایی از ویروسی جدید به نام کرونا از ووهان چین به گوش میرسید اما نه مهم و نه نزدیک به نظر نمیرسید. بعد از تعطیلی برای نیمسال جدید به دانشگاه رفتم وقتی رسیدم به خوابگاه و مستقر شدم تازه خبرهایی از رسیدن آن ویروس به ایران و قم شنیده شد. هیچکس فکرش را هم نمیکرد کرونا آنقدر جدی و سریع وارد زندگیمان شود و قصد رفتن هم نداشته باشد.
چندروزی در خوابگاه بودم و حتی از حضور در راهروهای خوابگاه هم امتناع میکردم چه رسد به کلاسهای دانشگاه که اصلا تن نمیدادم به رفتن. دوست داشتم هر چه سریع تر به خانه برگردم تا این کرونای لعنتی تمام شود. آن روزها گیر آوردن ماسک و دستکش و الکل هم مکافاتی شده بود طوری که یک روز کامل در پی یافتن ماسک برای مسیر برگشت بودم...
اما دیگر فقط من نبودم که میخواستم بروم کل دانشگاه و خوابگاه اعلام تعطیلی کرد و همه عازم سفر بودیم چقدر در آن روزها به فکر همدیگر بودیم و همدلی بینمان موج میزد؛ ماسک و دستکشی که گیر آورده بودیم را بین هم تقسیم کردیم تا همه به سلامت به خانه و خانواده برگردیم. در عرض یک روز کل خوابگاه خالی شد و پشهای پر نمیزد همه بلیط گرفتیم و عازم خانه شدیم و بالاخره بعد از کلی استرس رسیدیم و خدا رو شکر سالم هم رسیدیم. اکنون از آن روزها دو سال میگذرد و هنوز هم درست رنگ دانشگاه و خوابگاه و دوستانمان را ندیدیم و آنقدر دلتنگ آن ایام شدیم که روز شماری میکنیم برای برگشت به دانشگاه حتی در شرایط سخت و از صمیم قلب منتظر معجزه و زودتر تمام شدن داستان کرونا هستیم تا همه واکسینه شویم و دیگر نه مرگ عزیزان را ببینیم نه خستگی و کلافگی کادر درمان را نه کلاسهای آنلاین و پشت میز را و نه این تعطیلیها و سکوت خسته کننده شهر را.
به امید روزهایی بدون کرونا مثل گذشته و نبود بیماری و ناراحتی دیگری.
🔻مهدیه کاویانی، دانشجوی هوشبری۹۷
@mefda
🔹اکثرا وقتی دست به نوشتن میبرم برای ثبت خاطرات خوش و به یادآوردن چندباره ی آنهاست، ولی در یکی دو سال اخیر ویروسی به نام کرونا بر زندگی همه ما سایه افکنده و زیانهای زیادی به جهان وارد کرده طوری که نمیدانیم دوست داریم خاطرهای از این روزها ثبت کنیم و بعد آن را به یاد بیاوریم یا خیر.
اما چه کنیم که ایام زندگی پر از فراز و نشیب است و باید آیندگان راجع به این برهه ی زمانی بخوانند و بدانند که پیشینیان آنها با چه غولی دست و پنجه نرم کردهاند در گذشته.
اوایل اسفند ۹۸ بود و آغاز ترم تحصیلی جدید خبرهایی از ویروسی جدید به نام کرونا از ووهان چین به گوش میرسید اما نه مهم و نه نزدیک به نظر نمیرسید. بعد از تعطیلی برای نیمسال جدید به دانشگاه رفتم وقتی رسیدم به خوابگاه و مستقر شدم تازه خبرهایی از رسیدن آن ویروس به ایران و قم شنیده شد. هیچکس فکرش را هم نمیکرد کرونا آنقدر جدی و سریع وارد زندگیمان شود و قصد رفتن هم نداشته باشد.
چندروزی در خوابگاه بودم و حتی از حضور در راهروهای خوابگاه هم امتناع میکردم چه رسد به کلاسهای دانشگاه که اصلا تن نمیدادم به رفتن. دوست داشتم هر چه سریع تر به خانه برگردم تا این کرونای لعنتی تمام شود. آن روزها گیر آوردن ماسک و دستکش و الکل هم مکافاتی شده بود طوری که یک روز کامل در پی یافتن ماسک برای مسیر برگشت بودم...
اما دیگر فقط من نبودم که میخواستم بروم کل دانشگاه و خوابگاه اعلام تعطیلی کرد و همه عازم سفر بودیم چقدر در آن روزها به فکر همدیگر بودیم و همدلی بینمان موج میزد؛ ماسک و دستکشی که گیر آورده بودیم را بین هم تقسیم کردیم تا همه به سلامت به خانه و خانواده برگردیم. در عرض یک روز کل خوابگاه خالی شد و پشهای پر نمیزد همه بلیط گرفتیم و عازم خانه شدیم و بالاخره بعد از کلی استرس رسیدیم و خدا رو شکر سالم هم رسیدیم. اکنون از آن روزها دو سال میگذرد و هنوز هم درست رنگ دانشگاه و خوابگاه و دوستانمان را ندیدیم و آنقدر دلتنگ آن ایام شدیم که روز شماری میکنیم برای برگشت به دانشگاه حتی در شرایط سخت و از صمیم قلب منتظر معجزه و زودتر تمام شدن داستان کرونا هستیم تا همه واکسینه شویم و دیگر نه مرگ عزیزان را ببینیم نه خستگی و کلافگی کادر درمان را نه کلاسهای آنلاین و پشت میز را و نه این تعطیلیها و سکوت خسته کننده شهر را.
به امید روزهایی بدون کرونا مثل گذشته و نبود بیماری و ناراحتی دیگری.
🔻مهدیه کاویانی، دانشجوی هوشبری۹۷
@mefda
💢 مسابقه خاطره نویسی #دانشجویید۱۹
🔹میخواهم از روزی شروع کنم که دما منفی ۱۶ درجه شده بود و بعد از کاراموزی از بیمارستان بهشتی به شهرمان روانه شدم. از شب قبل اعلام کرده بودن که کرونا به ایران رسید.
هیچ کس فکر نمیکرد سه ماه بعد برگردیم همدان...
از تیرماهی میگویم که آمدم کاراموزی؛ جرات نداشتم دستکش را از دستم خارج کنم و آخر شیفت دستهایم به سان دستهای نوزادی بود که نه ماه در شکم مادر بوده...
از آن روزی که همه ی اینتوبهها با کمال میل به دانشجوهای هوشبری تقدیم میشد...
از آن روزی که خانم ۴۵ ساله کد خورد و برای نفس کشیدن میجنگید...
از آن روزی که در خوابگاه دیگر صدای خندههای بچهها از اتاقهای شان نیامد...
از آن روزی که حس کردم بویایی و چشایی ندارم و نگران نگرانیهای مادرم شدم...
دیگر شرایط مثل قبل نشد... دیگر بچهها روی صندلیهای دونفره مینیبوس سه نفره ننشستن ...
دیگر سالن همایش دانشگاه تا خرخره پر از دانشجو نشد...
دیگر افطاریهای ساده در نمازخانه خوابگاه نبود...
دیگر برای گرم کردن غذای سحریمان لازم نبود در صف بمانیم...
دیگر چرت زدنهای ۵ دقیقهای سر کلاسها نبود...
دیگر ذوق اینکه یکشنبهها با استاد معصومی کلاس داریم نبود....
ولی تواناییهایی جدید به دست آوردیم مثلا ۴۰ تا سوال که هر گزینه ش یک سوال حساب میشد توی ۲۳ دقیقه جواب میدادیم و از خدا میخواستیم ای کاش ۲۴ جلسه کلاس میرفتم ولی همچین امتحانی نمیدادیم ...
از حق نباید گذشت، اساتیدی بودن که فقط به بارگذاری فایل در سامانه نوید اکتفا نکرده و تمام تلاش خودشان را برای یادگیری هر چه بهتر دانشجوها انجام دادن ...
این یک سال و اندی گذشت و دوران دانشجویی ما هم رو به اتمام هست.... به امید روزهای بهتر
🔻مائده کریمی داویجانی، دانشجوی هوشبری ترم ۸
@mefda
🔹میخواهم از روزی شروع کنم که دما منفی ۱۶ درجه شده بود و بعد از کاراموزی از بیمارستان بهشتی به شهرمان روانه شدم. از شب قبل اعلام کرده بودن که کرونا به ایران رسید.
هیچ کس فکر نمیکرد سه ماه بعد برگردیم همدان...
از تیرماهی میگویم که آمدم کاراموزی؛ جرات نداشتم دستکش را از دستم خارج کنم و آخر شیفت دستهایم به سان دستهای نوزادی بود که نه ماه در شکم مادر بوده...
از آن روزی که همه ی اینتوبهها با کمال میل به دانشجوهای هوشبری تقدیم میشد...
از آن روزی که خانم ۴۵ ساله کد خورد و برای نفس کشیدن میجنگید...
از آن روزی که در خوابگاه دیگر صدای خندههای بچهها از اتاقهای شان نیامد...
از آن روزی که حس کردم بویایی و چشایی ندارم و نگران نگرانیهای مادرم شدم...
دیگر شرایط مثل قبل نشد... دیگر بچهها روی صندلیهای دونفره مینیبوس سه نفره ننشستن ...
دیگر سالن همایش دانشگاه تا خرخره پر از دانشجو نشد...
دیگر افطاریهای ساده در نمازخانه خوابگاه نبود...
دیگر برای گرم کردن غذای سحریمان لازم نبود در صف بمانیم...
دیگر چرت زدنهای ۵ دقیقهای سر کلاسها نبود...
دیگر ذوق اینکه یکشنبهها با استاد معصومی کلاس داریم نبود....
ولی تواناییهایی جدید به دست آوردیم مثلا ۴۰ تا سوال که هر گزینه ش یک سوال حساب میشد توی ۲۳ دقیقه جواب میدادیم و از خدا میخواستیم ای کاش ۲۴ جلسه کلاس میرفتم ولی همچین امتحانی نمیدادیم ...
از حق نباید گذشت، اساتیدی بودن که فقط به بارگذاری فایل در سامانه نوید اکتفا نکرده و تمام تلاش خودشان را برای یادگیری هر چه بهتر دانشجوها انجام دادن ...
این یک سال و اندی گذشت و دوران دانشجویی ما هم رو به اتمام هست.... به امید روزهای بهتر
🔻مائده کریمی داویجانی، دانشجوی هوشبری ترم ۸
@mefda