🌿✨🌸✨🔮✨🌸✨🌿
💕 يادت مي آيد؟
روزى ما همسایه خدا بودیم .....
شاید مرا دیگر نشناسی...
شاید مرا به یاد نیاوری .
اما من تو را خوب می شناسم .
ما همسایه ی شمابودیم و شما
همسایه ی ما و همه مان
همسایه ی خدا .
یادم می آید گاهی وقت ها می رفتی و زیر بال فرشته ها قایم می شدی و من همه ی آسمان را دنبالت می گشتم ،
تو می خندیدی و من پشت خنده ها پیدایت می کردم .
خوب یادم هست که آن روزها عاشق آفتاب بودی .
توی دستت همیشه قاچی از خورشید بود .
نور از لای انگشت های نازکت
می چکید .
راه که می رفتی ردی از روشنی روی کهکشان می ماند .
یادت می آید ؟
گاهی شیطنت می کردیم و می رفتیم سراغ شیطان .
تو گلی بهشتی به سمتش پرت
می کردیو او کفرش در می آمد .
اما زورش به ما نمی رسید .
فقط می گفت :
همین که پایتان به زمین برسد ،
میدانم چه طور از راه به درتان کنم ... تو ، شلوغ بودی ، آرام و قرار نداشتی . آسمان را روی سرت می گذاشتی و شب تا صبح از این ستاره به آن ستاره می پریدی .
آرزویی رویاهای تو را قلقلک می داد . دلت می خواست به دنیا بیایی و همیشه این را به خدا می گفتی .
و آنقدر گفتی و گفتی تا خدا به دنیایت آورد .
من هم همین کار را کردم ،
بچه های دیگر هم .
ما به دنیا آمدیم و همه چیز تمام شد .
تو اسم مرا از یاد بردی و من اسم تو را ، ما دیگر نه همسایه ی هم بودیم و نه همسایه ی خدا ،
ما گمشدیم و خدا را گم کردیم .... دوست من ، همبازی بهشتی ام !
نمی دانی چه قدر دلم برایت تنگ شده .
هنوز آخرین جمله خدا توی
گوشم زنگ می زند :
از قلب کوچک تو تا من یک راه مستقیم است ، اگر گم شدی از این راه بیا ..
بلند شو از دلت شروع کن .
شاید دوباره همدیگر را پیدا کنیم ....
شايد.....
🌿✨🌸✨🔮✨🌸✨🌿
#ما_روزى_همسايه_خدا_بوديم #نوسنالژى_الهى #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot.
💕 يادت مي آيد؟
روزى ما همسایه خدا بودیم .....
شاید مرا دیگر نشناسی...
شاید مرا به یاد نیاوری .
اما من تو را خوب می شناسم .
ما همسایه ی شمابودیم و شما
همسایه ی ما و همه مان
همسایه ی خدا .
یادم می آید گاهی وقت ها می رفتی و زیر بال فرشته ها قایم می شدی و من همه ی آسمان را دنبالت می گشتم ،
تو می خندیدی و من پشت خنده ها پیدایت می کردم .
خوب یادم هست که آن روزها عاشق آفتاب بودی .
توی دستت همیشه قاچی از خورشید بود .
نور از لای انگشت های نازکت
می چکید .
راه که می رفتی ردی از روشنی روی کهکشان می ماند .
یادت می آید ؟
گاهی شیطنت می کردیم و می رفتیم سراغ شیطان .
تو گلی بهشتی به سمتش پرت
می کردیو او کفرش در می آمد .
اما زورش به ما نمی رسید .
فقط می گفت :
همین که پایتان به زمین برسد ،
میدانم چه طور از راه به درتان کنم ... تو ، شلوغ بودی ، آرام و قرار نداشتی . آسمان را روی سرت می گذاشتی و شب تا صبح از این ستاره به آن ستاره می پریدی .
آرزویی رویاهای تو را قلقلک می داد . دلت می خواست به دنیا بیایی و همیشه این را به خدا می گفتی .
و آنقدر گفتی و گفتی تا خدا به دنیایت آورد .
من هم همین کار را کردم ،
بچه های دیگر هم .
ما به دنیا آمدیم و همه چیز تمام شد .
تو اسم مرا از یاد بردی و من اسم تو را ، ما دیگر نه همسایه ی هم بودیم و نه همسایه ی خدا ،
ما گمشدیم و خدا را گم کردیم .... دوست من ، همبازی بهشتی ام !
نمی دانی چه قدر دلم برایت تنگ شده .
هنوز آخرین جمله خدا توی
گوشم زنگ می زند :
از قلب کوچک تو تا من یک راه مستقیم است ، اگر گم شدی از این راه بیا ..
بلند شو از دلت شروع کن .
شاید دوباره همدیگر را پیدا کنیم ....
شايد.....
🌿✨🌸✨🔮✨🌸✨🌿
#ما_روزى_همسايه_خدا_بوديم #نوسنالژى_الهى #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot.