🍃✨🍁✨🔮✨🍁✨🍃
🎆 حوالی سی تا چهل سالگی،
فهمیدم هرچه زیستم اشتباه بود!!!!
حالا می فهمم:
چیزی بالاتر از سلامتی
چیزی بهتر از لحظه ی حال
بااهمیت تر از شادی
باارزش تر از آرامش
و در صدر ِ همه
نفس هایی که نفهمیده دَم و بازدَم می شدند و بدون آگاهی بزندگی مشغول بودم ، نيست!
حالا می فهمم
استرس
تشویش
دلهره
ترس ِآزمون
ترس ِنتیجه
ترس ِکنکور
اضطراب ِسربازی
ترس از آینده
وحشت ازعقب ماندن
دلهره تنهایی
تردیدهای ِمستاصل کننده
نگرانی از غربت
وحشت از غریبی
غصه های ِعصر ِجمعه
اول ِ مهر
۱۴ فروردین
بیکاری
هرگز نه ماندگار بودند
نه ارزش ِلحظه های ِ هَدَررفته اَم را داشتند.
حالا می فهمم
یک کبد ِسالم چندبرابر ِلیسانسم ارزشمند است.
کلیه هایم از تمامی ِکارهایم
دیسک کمرم از متراژ ِخانه
تراکم ِاستخوانم از غروب های ِجمعه
روحم از تمام ِنگرانی هایم
زمانم از همه ی ناشناختههای ِآینده های ِنیامده اَم
شادیم از تمام ِلحظه های ِعبوسم
امیدم از همه ی یاس هایم باارزش تر بودند.
حالا می فهمم
چقدر موهایم قیمتی بودند
و
چقدر یک ثانیه بیشتر کنار ِفرزندم زنده بمانم
ارزش ِتمام ِشغل های ِدنیا را دارد.
یقین دارم آدم هایی که به معنی ِتمام ِکلمه
لحظه ی بودنشان رامی فهمند
با غبار ِغم
و
تردید
و
غصه
و
ترس
و
اضطراب
و
چه شَوَدها نیالودند.
درحال، ماندند
و ذهن ِ شان را خالی
حِسِّ شان را چون ابر در حرکت
روحشان را
با آموزه های ِدرست وحقیقی تزیین
و اندیشه هایشان را آزاد
و
تخیل شان را سرشار می کنند
به معنی ِحقیقی ِکلمه زنده اند
و
زندگی می کنند
و به معنی ِ واقعی ِ کلمه
در آرامش می میرند
سرخوش، همچون فصلی از زندگی
جزیی از زندگی و در مسیر زندگی....
🍃✨🍁✨🔮✨🍁✨🍃
#دلنوشته_ها #عمر_تلف_شده #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🎆 حوالی سی تا چهل سالگی،
فهمیدم هرچه زیستم اشتباه بود!!!!
حالا می فهمم:
چیزی بالاتر از سلامتی
چیزی بهتر از لحظه ی حال
بااهمیت تر از شادی
باارزش تر از آرامش
و در صدر ِ همه
نفس هایی که نفهمیده دَم و بازدَم می شدند و بدون آگاهی بزندگی مشغول بودم ، نيست!
حالا می فهمم
استرس
تشویش
دلهره
ترس ِآزمون
ترس ِنتیجه
ترس ِکنکور
اضطراب ِسربازی
ترس از آینده
وحشت ازعقب ماندن
دلهره تنهایی
تردیدهای ِمستاصل کننده
نگرانی از غربت
وحشت از غریبی
غصه های ِعصر ِجمعه
اول ِ مهر
۱۴ فروردین
بیکاری
هرگز نه ماندگار بودند
نه ارزش ِلحظه های ِ هَدَررفته اَم را داشتند.
حالا می فهمم
یک کبد ِسالم چندبرابر ِلیسانسم ارزشمند است.
کلیه هایم از تمامی ِکارهایم
دیسک کمرم از متراژ ِخانه
تراکم ِاستخوانم از غروب های ِجمعه
روحم از تمام ِنگرانی هایم
زمانم از همه ی ناشناختههای ِآینده های ِنیامده اَم
شادیم از تمام ِلحظه های ِعبوسم
امیدم از همه ی یاس هایم باارزش تر بودند.
حالا می فهمم
چقدر موهایم قیمتی بودند
و
چقدر یک ثانیه بیشتر کنار ِفرزندم زنده بمانم
ارزش ِتمام ِشغل های ِدنیا را دارد.
یقین دارم آدم هایی که به معنی ِتمام ِکلمه
لحظه ی بودنشان رامی فهمند
با غبار ِغم
و
تردید
و
غصه
و
ترس
و
اضطراب
و
چه شَوَدها نیالودند.
درحال، ماندند
و ذهن ِ شان را خالی
حِسِّ شان را چون ابر در حرکت
روحشان را
با آموزه های ِدرست وحقیقی تزیین
و اندیشه هایشان را آزاد
و
تخیل شان را سرشار می کنند
به معنی ِحقیقی ِکلمه زنده اند
و
زندگی می کنند
و به معنی ِ واقعی ِ کلمه
در آرامش می میرند
سرخوش، همچون فصلی از زندگی
جزیی از زندگی و در مسیر زندگی....
🍃✨🍁✨🔮✨🍁✨🍃
#دلنوشته_ها #عمر_تلف_شده #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🍃✨❄️✨🔮✨❄️✨🍃
🎆 يادت هست؟
روزى ما همسایه خدا بودیم .... شاید مرا دیگر نشناسی... شاید مرا به یاد نیاوری .
اما من تو را خوب می شناسم .
ما همسایه ی شما بودیم و شما
همسایه ی ما و همه مان
همسایه ی خدا .
یادم می آید گاهی وقت ها می رفتی و زیر بال فرشته ها قایم می شدی و من همه ی آسمان را دنبالت می گشتم ،
تو می خندیدی و من پشت خنده ها پیدایت می کردم .
خوب یادم هست که آن روزها عاشق آفتاب بودی .
توی دستت همیشه قاچی از خورشید بود .
نور از لای انگشت های نازکت
می چکید .
راه که می رفتی ردی از روشنی روی کهکشان می ماند .
یادت می آید ؟
گاهی شیطنت می کردیم و می رفتیم سراغ شیطان .
تو گلی بهشتی به سمتش پرت
می کردی و او کفرش در می آمد .
اما زورش به ما نمی رسید .
فقط می گفت :
همین که پایتان به زمین برسد ،
میدانم چه طور از راه به درتان کنم ...
تو ، شلوغ بودی ، آرام و قرار نداشتی . آسمان را روی سرت می گذاشتی و شب تا صبح از این ستاره به آن ستاره می پریدی .
آرزویی رویاهای تو را قلقلک می داد . دلت می خواست به دنیا بیایی و همیشه این را به خدا می گفتی .
و آنقدر گفتی و گفتی تا خدا به دنیایت آورد .
من هم همین کار را کردم ،
بچه های دیگر هم .
ما به دنیا آمدیم و همه چیز تمام شد .
تو اسم مرا از یاد بردی و من اسم تو را ، ما دیگر نه همسایه ی هم بودیم و نه همسایه ی خدا ،
ما گمشدیم و خدا را گم کردیم .... دوست من ، همبازی بهشتی ام !
نمی دانی چه قدر دلم برایت تنگ شده .
هنوز آخرین جمله خدا توی
گوشم زنگ می زند :
از قلب کوچک تو تا من یک راه مستقیم است ، اگر گم شدی از این راه بیا ❣️
بلند شو از دلت شروع کن . ❣️
شاید دوباره همدیگر را پیدا کنیم .....!!!!
شايد....
🍃✨❄️✨🔮✨❄️✨🍃
#دلنوشته_ها #شايد_همديگر_را_پيدا_کنيم #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🎆 يادت هست؟
روزى ما همسایه خدا بودیم .... شاید مرا دیگر نشناسی... شاید مرا به یاد نیاوری .
اما من تو را خوب می شناسم .
ما همسایه ی شما بودیم و شما
همسایه ی ما و همه مان
همسایه ی خدا .
یادم می آید گاهی وقت ها می رفتی و زیر بال فرشته ها قایم می شدی و من همه ی آسمان را دنبالت می گشتم ،
تو می خندیدی و من پشت خنده ها پیدایت می کردم .
خوب یادم هست که آن روزها عاشق آفتاب بودی .
توی دستت همیشه قاچی از خورشید بود .
نور از لای انگشت های نازکت
می چکید .
راه که می رفتی ردی از روشنی روی کهکشان می ماند .
یادت می آید ؟
گاهی شیطنت می کردیم و می رفتیم سراغ شیطان .
تو گلی بهشتی به سمتش پرت
می کردی و او کفرش در می آمد .
اما زورش به ما نمی رسید .
فقط می گفت :
همین که پایتان به زمین برسد ،
میدانم چه طور از راه به درتان کنم ...
تو ، شلوغ بودی ، آرام و قرار نداشتی . آسمان را روی سرت می گذاشتی و شب تا صبح از این ستاره به آن ستاره می پریدی .
آرزویی رویاهای تو را قلقلک می داد . دلت می خواست به دنیا بیایی و همیشه این را به خدا می گفتی .
و آنقدر گفتی و گفتی تا خدا به دنیایت آورد .
من هم همین کار را کردم ،
بچه های دیگر هم .
ما به دنیا آمدیم و همه چیز تمام شد .
تو اسم مرا از یاد بردی و من اسم تو را ، ما دیگر نه همسایه ی هم بودیم و نه همسایه ی خدا ،
ما گمشدیم و خدا را گم کردیم .... دوست من ، همبازی بهشتی ام !
نمی دانی چه قدر دلم برایت تنگ شده .
هنوز آخرین جمله خدا توی
گوشم زنگ می زند :
از قلب کوچک تو تا من یک راه مستقیم است ، اگر گم شدی از این راه بیا ❣️
بلند شو از دلت شروع کن . ❣️
شاید دوباره همدیگر را پیدا کنیم .....!!!!
شايد....
🍃✨❄️✨🔮✨❄️✨🍃
#دلنوشته_ها #شايد_همديگر_را_پيدا_کنيم #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🎆 با توام:
ای لنگر تسکین!
ای تکانهای دل!
ای آرامش ساحل!
با توام:
ای نور!
ای منشور!
ای تمام طیفهای آفتاب!
ای کبود ِ ارغوانی!
ای بنفش ابی!
با توام ای شور،
ای دلشورهی شیرین!
با توام:
ای شادی غمگین!
با توام:
ای غم!
غم مبهم!
نمیدانم....
هر چه هستی باش!
اما کاش...
نه، جز اینم آرزویی نیست:
هر چه هستی باش!
اما باش!
#دلنوشته_ها #باش #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
ای لنگر تسکین!
ای تکانهای دل!
ای آرامش ساحل!
با توام:
ای نور!
ای منشور!
ای تمام طیفهای آفتاب!
ای کبود ِ ارغوانی!
ای بنفش ابی!
با توام ای شور،
ای دلشورهی شیرین!
با توام:
ای شادی غمگین!
با توام:
ای غم!
غم مبهم!
نمیدانم....
هر چه هستی باش!
اما کاش...
نه، جز اینم آرزویی نیست:
هر چه هستی باش!
اما باش!
#دلنوشته_ها #باش #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🎆 گاهی چه
دلگرفته میشوی ازخدا....
گاهی از حکمتش ناراضی
و گاهی شاکر و خوشحال
گاهی مشکوک.....
گاهی مجذوب عدالتش.،
گاهی بسیارنزدیک،گاه دور
« خدا همان خداست »
ای کاش ما اینقدر
گاهی به گاهی نمیشدیم.!
انصاف یعنی،
اگه روزهای سخت رسید،
روزهای خوب زندگیت یادت بمونه...
انصاف یعنی،
بدونی خدای روزهای سخت
همون خدای روزهای خوبه....
کمی منصف باشیم.....!!!!
#دلنوشته_ها #خدا_همان_خداست #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
دلگرفته میشوی ازخدا....
گاهی از حکمتش ناراضی
و گاهی شاکر و خوشحال
گاهی مشکوک.....
گاهی مجذوب عدالتش.،
گاهی بسیارنزدیک،گاه دور
« خدا همان خداست »
ای کاش ما اینقدر
گاهی به گاهی نمیشدیم.!
انصاف یعنی،
اگه روزهای سخت رسید،
روزهای خوب زندگیت یادت بمونه...
انصاف یعنی،
بدونی خدای روزهای سخت
همون خدای روزهای خوبه....
کمی منصف باشیم.....!!!!
#دلنوشته_ها #خدا_همان_خداست #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🎆 زندگیه دیگه!
گاهی خستت میکنه، خیلی خسته....
اونقد که دوست داری خودکارتو بذاری لای
صفحات زندگیت و یهمدت «بری سراغِ خودت»... هیچکاری نکنی، هیچکی رو نبینی و با هیچ کسی
حرف نزنی، حتی نفسم نکشی اما مشکل
اینجاست بعدش که برمیگردی میبینی یه نفر،
خودکارو از لای کتابِ زندگیت بیرون کشیده که تو هم یادت نمیاد «کدوم صفحه بودی ؟»
گم میشی، و هیچی تو دنیـا بدتر از این نیست؛
«ندونی کجا زندگی میکنی....»
#دلنوشته_ها #ندونی_کجای_زندگیت_هستی #خستگی_زندگی #دفتر_و_خودکار #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
گاهی خستت میکنه، خیلی خسته....
اونقد که دوست داری خودکارتو بذاری لای
صفحات زندگیت و یهمدت «بری سراغِ خودت»... هیچکاری نکنی، هیچکی رو نبینی و با هیچ کسی
حرف نزنی، حتی نفسم نکشی اما مشکل
اینجاست بعدش که برمیگردی میبینی یه نفر،
خودکارو از لای کتابِ زندگیت بیرون کشیده که تو هم یادت نمیاد «کدوم صفحه بودی ؟»
گم میشی، و هیچی تو دنیـا بدتر از این نیست؛
«ندونی کجا زندگی میکنی....»
#دلنوشته_ها #ندونی_کجای_زندگیت_هستی #خستگی_زندگی #دفتر_و_خودکار #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🍃✨🌸✨🔮✨🌸✨🍃
🎆 غم زندگی ذره کاهیست، که کوهش کردیم،
زندگی نام نکویی است ، که خارش کردیم ،
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجز دیدن یار،
زندگی نیست بجز عشق ،
بجز حرف محبت به کسی،
ورنه هر خار و خسی ،
زندگی کرده بسی ،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد ،
دو سه تا کوچه و پس کوچه و
اندازه ی یک عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم...؟!
🍃✨🌸✨🔮✨🌸✨🍃
#دلنوشته_ها #زندگی_نیست_بجز_عشق #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🎆 غم زندگی ذره کاهیست، که کوهش کردیم،
زندگی نام نکویی است ، که خارش کردیم ،
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجز دیدن یار،
زندگی نیست بجز عشق ،
بجز حرف محبت به کسی،
ورنه هر خار و خسی ،
زندگی کرده بسی ،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد ،
دو سه تا کوچه و پس کوچه و
اندازه ی یک عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم...؟!
🍃✨🌸✨🔮✨🌸✨🍃
#دلنوشته_ها #زندگی_نیست_بجز_عشق #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
❄️✨🧘✨🔮✨🧘✨❄️
🎆 حوالی چهل سالگی
فهمیدم هرچه زیستم اشتباه بود!
حالا میفهمم؛
چیزی بالاتر از سلامتی
چیزی بهتر از لحظه ی حال
بااهمیت تر از شادی
باارزش تر و گرانبها تر از عشق و محبت
و در صدر ِ همه
نفسهایی که نفهمیده دَم و بازدَم میشدند،
وجود ندارد.... حالا میفهمم؛
استرس
تشویش
دلهره
ترس ِآزمون
ترس ِنتیجه
ترس ِکنکور
اضطراب ِسربازی
ترس از آینده
وحشت از عقب ماندن
دلهره تنهایی
تردیدهای ِمستاصل کننده
نگرانی از غربت
وحشت از غریبی
غصههای ِعصر ِجمعه
اول ِ مهر
۱۴ فروردین
بیکاری
هرگز نه ماندگار بودند
نه ارزش ِلحظههای ِ هَدَررفتهاَم را داشتند.... حالا میفهمم؛
یک قلب ِسالم چندبرابر ِلیسانس و فوق لیسانس و دکترا ارزشمنداست....
کلیههایم از تمامی ِکارهایم
دیسک کمرم ازمتراژ ِخانه
تراکم ِاستخوانم ازغروبهای ِجمعه
روحم از تمام ِنگرانیهایم
زمانم ازهمهی ناشناختههای ِآیندههای ِنیامده اَم
شادیم ازتمام ِلحظههای ِعبوسم
امیدم ازهمهی یاسهایم باارزشتر بودند.
حالا میفهمم؛
چقدر یک ثانیه بیشتر کنار خانواده ام، همسرم، ِفرزندم و تمامی کسانی که دوستشان دارم، زنده بمانم
ارزش ِتمام ِشغلهای ِدنیا را دارد.....!!!!
"قدر لحظه لحظه های زندگی مان را بدانیم که زود می گذرند و تمام میشوند..."
❄️✨🧘✨🔮✨🧘✨❄️
#دلنوشته_ها #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🎆 حوالی چهل سالگی
فهمیدم هرچه زیستم اشتباه بود!
حالا میفهمم؛
چیزی بالاتر از سلامتی
چیزی بهتر از لحظه ی حال
بااهمیت تر از شادی
باارزش تر و گرانبها تر از عشق و محبت
و در صدر ِ همه
نفسهایی که نفهمیده دَم و بازدَم میشدند،
وجود ندارد.... حالا میفهمم؛
استرس
تشویش
دلهره
ترس ِآزمون
ترس ِنتیجه
ترس ِکنکور
اضطراب ِسربازی
ترس از آینده
وحشت از عقب ماندن
دلهره تنهایی
تردیدهای ِمستاصل کننده
نگرانی از غربت
وحشت از غریبی
غصههای ِعصر ِجمعه
اول ِ مهر
۱۴ فروردین
بیکاری
هرگز نه ماندگار بودند
نه ارزش ِلحظههای ِ هَدَررفتهاَم را داشتند.... حالا میفهمم؛
یک قلب ِسالم چندبرابر ِلیسانس و فوق لیسانس و دکترا ارزشمنداست....
کلیههایم از تمامی ِکارهایم
دیسک کمرم ازمتراژ ِخانه
تراکم ِاستخوانم ازغروبهای ِجمعه
روحم از تمام ِنگرانیهایم
زمانم ازهمهی ناشناختههای ِآیندههای ِنیامده اَم
شادیم ازتمام ِلحظههای ِعبوسم
امیدم ازهمهی یاسهایم باارزشتر بودند.
حالا میفهمم؛
چقدر یک ثانیه بیشتر کنار خانواده ام، همسرم، ِفرزندم و تمامی کسانی که دوستشان دارم، زنده بمانم
ارزش ِتمام ِشغلهای ِدنیا را دارد.....!!!!
"قدر لحظه لحظه های زندگی مان را بدانیم که زود می گذرند و تمام میشوند..."
❄️✨🧘✨🔮✨🧘✨❄️
#دلنوشته_ها #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🌿✨🧘✨🔮✨🧘✨🌿
🎆 دردی عمیق در جان و روح ، عذاب می دهد این جسم را ..
صبر پُشت صبر ، تحمل پشت تحمل ، به امید پروانه شدن !
افکارِ مبهم ، در جستجوی درمان
در انزوا می جُست و می زیست ..
خیره به جابجا شدن ستارگانِ آسمان ،
در فکرِ ربودنِ ماه ..
در فکرِ راهِ فراری به دور دست ها ،
در فکرِ رسیدن به عشقی همچو داستان ها ،
همانقدر شیرین ، همانقدر تلخ ..
ذهنی آکنده از وحشت ،
بِرهنگیِ فکر و خیال ،
رو به رفتن که نه ...
رو به پوچی بود !
یک منفردِ رنگین ،
در میانِ مردمِ سیاه و سفید ..
در دلش هر چه که بود
خنده ای بر لبانِ او
نمایان نبود !!!!
🌿✨🧘✨🔮✨🧘✨🌿
#دلنوشته_ها #امید_پروانه_شدن #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🎆 دردی عمیق در جان و روح ، عذاب می دهد این جسم را ..
صبر پُشت صبر ، تحمل پشت تحمل ، به امید پروانه شدن !
افکارِ مبهم ، در جستجوی درمان
در انزوا می جُست و می زیست ..
خیره به جابجا شدن ستارگانِ آسمان ،
در فکرِ ربودنِ ماه ..
در فکرِ راهِ فراری به دور دست ها ،
در فکرِ رسیدن به عشقی همچو داستان ها ،
همانقدر شیرین ، همانقدر تلخ ..
ذهنی آکنده از وحشت ،
بِرهنگیِ فکر و خیال ،
رو به رفتن که نه ...
رو به پوچی بود !
یک منفردِ رنگین ،
در میانِ مردمِ سیاه و سفید ..
در دلش هر چه که بود
خنده ای بر لبانِ او
نمایان نبود !!!!
🌿✨🧘✨🔮✨🧘✨🌿
#دلنوشته_ها #امید_پروانه_شدن #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🌿✨🧘✨🔮✨🧘✨🌿
🎆 مي روم در ايوان، تا بپرسم از خود
زندگي يعني چه؟
مادرم سيني چايي در دست
گل لبخندي چيد، هديهاش داد به من
خواهرم تكهي ناني آورد، آمد آنجا
لب پاشويه نشست
پدرم دفتر شعري آورد، تكيه بر پشتي داد
شعر زيبايي خواند، و مرا برد به آرامش زيباي يقين
با خودم ميگفتم:
زندگي فاصلهي آمدن و رفتن ماست
وقت رفتن به همان عرياني، كه به هنگام ورود آمدهايم
زندگي، وزن نگاهي است كه در خاطرهها ميماند
شايد اين حسرت بيهوده كه بر دل داري
شعلهي گرمي اميد تورا خواهد كشت
زندگي درك همين اكنون است
شايد اين خنده كه امروز، دريغش كردي
آخرين فرصت همراهي با، اميد است
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
در نبنديم به نور،
در نبندیم به ارامش پر مهر نسیم
زندگي، شايد
چاي مادر، كه مرا گرم نمود
نان خواهر كه به ماهيها داد
زندگي شايد آن لبخنديست، كه دريغش كرديم
من دلم ميخواهد
قدر اين خاطره را دريابيم...!!!!
🌿✨🧘✨🔮✨🧘✨🌿
#دلنوشته_ها #شعر_نو #زندگی_درک_همین_اکنون_است #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🎆 مي روم در ايوان، تا بپرسم از خود
زندگي يعني چه؟
مادرم سيني چايي در دست
گل لبخندي چيد، هديهاش داد به من
خواهرم تكهي ناني آورد، آمد آنجا
لب پاشويه نشست
پدرم دفتر شعري آورد، تكيه بر پشتي داد
شعر زيبايي خواند، و مرا برد به آرامش زيباي يقين
با خودم ميگفتم:
زندگي فاصلهي آمدن و رفتن ماست
وقت رفتن به همان عرياني، كه به هنگام ورود آمدهايم
زندگي، وزن نگاهي است كه در خاطرهها ميماند
شايد اين حسرت بيهوده كه بر دل داري
شعلهي گرمي اميد تورا خواهد كشت
زندگي درك همين اكنون است
شايد اين خنده كه امروز، دريغش كردي
آخرين فرصت همراهي با، اميد است
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
در نبنديم به نور،
در نبندیم به ارامش پر مهر نسیم
زندگي، شايد
چاي مادر، كه مرا گرم نمود
نان خواهر كه به ماهيها داد
زندگي شايد آن لبخنديست، كه دريغش كرديم
من دلم ميخواهد
قدر اين خاطره را دريابيم...!!!!
🌿✨🧘✨🔮✨🧘✨🌿
#دلنوشته_ها #شعر_نو #زندگی_درک_همین_اکنون_است #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🌿✨🧘✨🔮✨🧘✨🌿
🎆 به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم میگذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند..
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود،
جامه اندوه مـپوشان هرگز...!!
زندگی ذره كاهیست،
كه كوهش كردیم،
زندگی نام نکویی ست،
كه خارش كردیم،
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجز دیدن یار
زندگی نیست بجز عشق،
بجزحرف محبت به كسی،
ورنه هرخار و خسی،
زندگی كرده بسی،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد،
دوسه تا كوچه و پس كوچه
و اندازه یك عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم ...
🌿✨🧘✨🔮✨🧘✨🌿
#دلنوشته_ها #گذر_زندگی #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🎆 به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم میگذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند..
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود،
جامه اندوه مـپوشان هرگز...!!
زندگی ذره كاهیست،
كه كوهش كردیم،
زندگی نام نکویی ست،
كه خارش كردیم،
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجز دیدن یار
زندگی نیست بجز عشق،
بجزحرف محبت به كسی،
ورنه هرخار و خسی،
زندگی كرده بسی،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد،
دوسه تا كوچه و پس كوچه
و اندازه یك عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم ...
🌿✨🧘✨🔮✨🧘✨🌿
#دلنوشته_ها #گذر_زندگی #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot