کی شعرِ تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
وقتی کسی جدایی رو تجربه میکنه یا در اندوه مرگ عزیزی به سوگ میشینه، من معمولاً کتابهای #جدایی_معنوی و #چرخ_زندگی رو پیشنهاد میکنم. اما فکر میکنم مواجهه با فردی که یکی از نزدیکانش رو از دست داده هم نیاز به آگاهی داره و بد نیست که در این زمینه کتاب #عیبی_ندارد_اگر_حالت_خوش_نیست (مواجهه با اندوه و فقدان با فرهنگی که اینها را برنمیتابد)، نوشتهٔ #مگان_دیواین با ترجمهٔ #سارا_ضرغامی و #آرزو_مومیوند از انتشارات #میلکان رو مطالعه کنید.
پینوشت ۱: درک میکنم که دوست دارید از تجربهم به عنوان کسی که سالها معلمی کرده بشنوید، اما هنوز #هوا_آن_سوی_چشمانم_بارانیست. کمی به من فرصت بدید، الان شعر تری ندارم، ولی حتماً در زمان مناسب از سوگواری و تجربهم براتون میگم و مینویسم.
پینوشت ۲: از این که جویای حالم هستید ازتون ممنونم. به زودی باز هم در مورد عشق و ترس، خودشناسی و ادبیات با هم صحبت میکنیم و دورههای جدید رو هم در همین صفحه اعلام میکنم.
#علی_حمیدا #مجید_حمیدا #حمیدا #سوگواری #عزاداری #فقدان #مرگ #زندگی #حافظ #چارتار
کی شعرِ تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
وقتی کسی جدایی رو تجربه میکنه یا در اندوه مرگ عزیزی به سوگ میشینه، من معمولاً کتابهای #جدایی_معنوی و #چرخ_زندگی رو پیشنهاد میکنم. اما فکر میکنم مواجهه با فردی که یکی از نزدیکانش رو از دست داده هم نیاز به آگاهی داره و بد نیست که در این زمینه کتاب #عیبی_ندارد_اگر_حالت_خوش_نیست (مواجهه با اندوه و فقدان با فرهنگی که اینها را برنمیتابد)، نوشتهٔ #مگان_دیواین با ترجمهٔ #سارا_ضرغامی و #آرزو_مومیوند از انتشارات #میلکان رو مطالعه کنید.
پینوشت ۱: درک میکنم که دوست دارید از تجربهم به عنوان کسی که سالها معلمی کرده بشنوید، اما هنوز #هوا_آن_سوی_چشمانم_بارانیست. کمی به من فرصت بدید، الان شعر تری ندارم، ولی حتماً در زمان مناسب از سوگواری و تجربهم براتون میگم و مینویسم.
پینوشت ۲: از این که جویای حالم هستید ازتون ممنونم. به زودی باز هم در مورد عشق و ترس، خودشناسی و ادبیات با هم صحبت میکنیم و دورههای جدید رو هم در همین صفحه اعلام میکنم.
#علی_حمیدا #مجید_حمیدا #حمیدا #سوگواری #عزاداری #فقدان #مرگ #زندگی #حافظ #چارتار
مجید حمیدا
Photo
علی حمیدا
سعدیا مرد #نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به #نکویی نبرند
نوشتن از پدری که به غیر از وظایف پدری، همبازی بچگیت، حریف جوانی، همکار همیشگی، استاد و رفیق گرمابه و گلستانت بوده هنوز برای من بسیار سخته. برای همین از این بخش داستان میگذرم و تنها به سؤالی که بعد از درگذشت ایشون ذهنم رو مشغول کرده بود، میپردازم. اگر قرار باشه که پدر، فقط یک نصیحت یا پیام برای ما داشته باشه، اون پیام چیه؟
دوستان و نزدیکان، پدرم رو به ارادهٔ بینظیر و سختکوشی کمنظیرش میشناسن، کسی که اعتیاد به مواد مخدر و سیگار رو رها میکنه، به ورزش کاراته میپردازه و تا دان سه پیش میره و با این که هر ۱۰ سال یک بار حوادث بسیار ناگواری رو تجربه میکنه، اما هیچ وقت دست از تلاش برنمیداره و یکی از بهترین صحافیهای ایران یعنی صحافی ستاره رو تأسیس میکنه و پایهگذار یکی از اثرگذارترین انتشاراتهای ایران میشه.
من هم پدر رو به هوش مثالزدنی، قدرت بدنی فوقالعادهش میشناسم. اما خاطرات زیادی هم در مورد کمک به دیگران توی ذهنم هست؛ از کمکهای مالی گرفته تا خرید ماشین و خونه برای همکاراش (بابا همیشه از لفظ همکار به جای کارمند یا کارگر استفاده میکرد) و خرید جهیزیه و هزینهٔ تحصیل و بیمارستان و چیزهایی از این دست. اما در مدت زمانی که از درگذشت پدرم میگذره تازه متوجه شدم که این کمکها فقط محدود به زمان کودکی ما نبوده و ایشون تا زمانی که هنوز توان کار کردن داشتن، این کمکها و دستگیریها ادامه داشته و اینها رو از تلفنها و خاطراتی میگم که توی یک ماه و نیم گذشته از فامیل و دوست و آشنا و غریبههایی داشتم و تا پیش از این حتی از وجودشون مطلع نبودم.
اما برگردیم به اون پیام. مردی که در موردش نوشتم، مثل خیلی از انسانهای اون موقع از جنس دیگری بودن؛ از جمله انسانهایی که به جای مالاندوزی و تجملگرایی هر چه داشتن و نداشتن رو با دیگران تقسیم میکردن تا دل ناامیدی رو شاد کنن و از رفاه و آسایشوش میگذشتن تا در کنار آدمهای دردمند حضور داشته باشن. بیخود نیست که پدر در انتهای مستندی که وزارت ارشاد به عنوان پیشکسوت این صنف در سال ۱۳۹۴ از ایشون تهیه کرده، شعر زیر رو میخونه و این شعر با وجود آلزایمر پیشرفته و تا آخرین روزهای حیاتش با این که اسم ما و همهٔ چیزاهای دنیوی رو فراموش کرده، ورد زبونشه:
همهروز روزه بودن همهشب نماز کردن
سر و پا برهنه رفتن سفرِ حجاز کردن
به خدا که هیچ یک را ثمر آن قدر نباشد
که دل ناامیدی را شاد کردن
پینوشت ۱: به غیر از ویژگیهایی که نوشتم، پدرم یکی خوشمشربترین آدمهایی بود که به عمرم دیدم، اما این خوشمشرب بودن مثل خیلی از آدمهای این دوره، فقط به بخشی از جامعه محدود نمیشد و همین قدر بگم که در مهر و دوستی و احترام، وزیر و دربون رو به یک چشم میدید و برای وجود انسانیشون ارزش و احترام قایل بود.
پینوشت ۲: سال ۱۳۹۴ که این مستند تهیه میشه، مدتی بود که پدر آلزایمر داشت و با این که اون روز حدود پنجاه بیت شعر از شاعرای مختلف میخونه، اما این شعر از شیخ بهایی رو تا حدودی فراموش میکنه که من نسخهای از این شعر رو اینجا مینویسم:
همهروز روزه بودن همهشب نماز کردن
همهساله حج نمودن سفرِ حجاز کردن
زِ مدینه تا به کعبه سر و پا برهنه رفتن
دو لب از برایِ لبیک به وظیفه باز کردن
به مساجد و معابد همه اعتکاف جستن
زِ مَلاهی و مَناهی همه احتراز کردن
شبِ جمعهها نخفتن به خدای راز گفتن
زِ وجود بینیازش طلبِ نیاز کردن
به خدا که هیچ کس را ثمر آن قدر نباشد
که به روی ناامیدی درِ بسته باز کردن
پینوشت ۳: شعر روی عکس بیتی از حافظه که مصرع اولش رو به عنوان تضمینی از سعدی آورده.
پینوشت ۴: بدیهیه که ما هم مثل هر خانوادهٔ دیگهای مسایل و مشکلات خاص خودمون رو داشتیم که بیان اونها توی این نوشته و مطالب این چنینی نمیگنجه. اینو نوشتم تا بگم که ما هم با یک خانوادهٔ ایدهآل فاصلهٔ زیادی داشتیم، ولی هیچ کدوم از این مسایل باعث نشد که از عشق و ارادت و احترامی که نسبت به پدر داشتیم کم بشه.
#علی_حمیدا #مجید_حمیدا #زندگی #مرگ #حیات_جاودان #جاودانگی
سعدیا مرد #نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به #نکویی نبرند
نوشتن از پدری که به غیر از وظایف پدری، همبازی بچگیت، حریف جوانی، همکار همیشگی، استاد و رفیق گرمابه و گلستانت بوده هنوز برای من بسیار سخته. برای همین از این بخش داستان میگذرم و تنها به سؤالی که بعد از درگذشت ایشون ذهنم رو مشغول کرده بود، میپردازم. اگر قرار باشه که پدر، فقط یک نصیحت یا پیام برای ما داشته باشه، اون پیام چیه؟
دوستان و نزدیکان، پدرم رو به ارادهٔ بینظیر و سختکوشی کمنظیرش میشناسن، کسی که اعتیاد به مواد مخدر و سیگار رو رها میکنه، به ورزش کاراته میپردازه و تا دان سه پیش میره و با این که هر ۱۰ سال یک بار حوادث بسیار ناگواری رو تجربه میکنه، اما هیچ وقت دست از تلاش برنمیداره و یکی از بهترین صحافیهای ایران یعنی صحافی ستاره رو تأسیس میکنه و پایهگذار یکی از اثرگذارترین انتشاراتهای ایران میشه.
من هم پدر رو به هوش مثالزدنی، قدرت بدنی فوقالعادهش میشناسم. اما خاطرات زیادی هم در مورد کمک به دیگران توی ذهنم هست؛ از کمکهای مالی گرفته تا خرید ماشین و خونه برای همکاراش (بابا همیشه از لفظ همکار به جای کارمند یا کارگر استفاده میکرد) و خرید جهیزیه و هزینهٔ تحصیل و بیمارستان و چیزهایی از این دست. اما در مدت زمانی که از درگذشت پدرم میگذره تازه متوجه شدم که این کمکها فقط محدود به زمان کودکی ما نبوده و ایشون تا زمانی که هنوز توان کار کردن داشتن، این کمکها و دستگیریها ادامه داشته و اینها رو از تلفنها و خاطراتی میگم که توی یک ماه و نیم گذشته از فامیل و دوست و آشنا و غریبههایی داشتم و تا پیش از این حتی از وجودشون مطلع نبودم.
اما برگردیم به اون پیام. مردی که در موردش نوشتم، مثل خیلی از انسانهای اون موقع از جنس دیگری بودن؛ از جمله انسانهایی که به جای مالاندوزی و تجملگرایی هر چه داشتن و نداشتن رو با دیگران تقسیم میکردن تا دل ناامیدی رو شاد کنن و از رفاه و آسایشوش میگذشتن تا در کنار آدمهای دردمند حضور داشته باشن. بیخود نیست که پدر در انتهای مستندی که وزارت ارشاد به عنوان پیشکسوت این صنف در سال ۱۳۹۴ از ایشون تهیه کرده، شعر زیر رو میخونه و این شعر با وجود آلزایمر پیشرفته و تا آخرین روزهای حیاتش با این که اسم ما و همهٔ چیزاهای دنیوی رو فراموش کرده، ورد زبونشه:
همهروز روزه بودن همهشب نماز کردن
سر و پا برهنه رفتن سفرِ حجاز کردن
به خدا که هیچ یک را ثمر آن قدر نباشد
که دل ناامیدی را شاد کردن
پینوشت ۱: به غیر از ویژگیهایی که نوشتم، پدرم یکی خوشمشربترین آدمهایی بود که به عمرم دیدم، اما این خوشمشرب بودن مثل خیلی از آدمهای این دوره، فقط به بخشی از جامعه محدود نمیشد و همین قدر بگم که در مهر و دوستی و احترام، وزیر و دربون رو به یک چشم میدید و برای وجود انسانیشون ارزش و احترام قایل بود.
پینوشت ۲: سال ۱۳۹۴ که این مستند تهیه میشه، مدتی بود که پدر آلزایمر داشت و با این که اون روز حدود پنجاه بیت شعر از شاعرای مختلف میخونه، اما این شعر از شیخ بهایی رو تا حدودی فراموش میکنه که من نسخهای از این شعر رو اینجا مینویسم:
همهروز روزه بودن همهشب نماز کردن
همهساله حج نمودن سفرِ حجاز کردن
زِ مدینه تا به کعبه سر و پا برهنه رفتن
دو لب از برایِ لبیک به وظیفه باز کردن
به مساجد و معابد همه اعتکاف جستن
زِ مَلاهی و مَناهی همه احتراز کردن
شبِ جمعهها نخفتن به خدای راز گفتن
زِ وجود بینیازش طلبِ نیاز کردن
به خدا که هیچ کس را ثمر آن قدر نباشد
که به روی ناامیدی درِ بسته باز کردن
پینوشت ۳: شعر روی عکس بیتی از حافظه که مصرع اولش رو به عنوان تضمینی از سعدی آورده.
پینوشت ۴: بدیهیه که ما هم مثل هر خانوادهٔ دیگهای مسایل و مشکلات خاص خودمون رو داشتیم که بیان اونها توی این نوشته و مطالب این چنینی نمیگنجه. اینو نوشتم تا بگم که ما هم با یک خانوادهٔ ایدهآل فاصلهٔ زیادی داشتیم، ولی هیچ کدوم از این مسایل باعث نشد که از عشق و ارادت و احترامی که نسبت به پدر داشتیم کم بشه.
#علی_حمیدا #مجید_حمیدا #زندگی #مرگ #حیات_جاودان #جاودانگی