گفتارهاى محمود دولت آبادى
73 subscribers
15 photos
1 video
@mahmouddowlatabadii

محمود دولت آبادى
متولد ١٣١٩
فرزند فاطمه و عبدالرسول
اهل دولت آباد سبزوار، از بلاد خراسان
Download Telegram
ﺩﺭ ﻣﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻢ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﻫﻢ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﺞ
ﺑﻮﺩ. ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺎ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﮔﻨﮓ ﻣﺎﻧﺪ . ﻣﺎ ﺩﯾﺮ
ﺁﻣﺪﯾﻢ، ﯾﺎ ﺯﻭﺩ . ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﻧﯿﺎﻣﺪﯾﻢ. ﮔﺬﺷﺖ ﻭ
ﺑﻬﺘﺮ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ . ﻫﺮ ﻃﻠﻮﻉ ﻏﺮﻭﺑﯽ ﺩﺍﺭﺩ
#كليدر
#محمود_دولت_آبادى
Forwarded from 📘 تیکه کتآب
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 #مستند

مستند کامل از زندگی #محمود_دولت_آبادی

📚 📚

دهم مرداد زادروز تولد مرد رمان ایران

@Nesscafe
مرا هنوز تا زنده هستم، پيش از آنكه پژمرده بشوم درياب! مرا درياب.

#سلوک
#محمود_دولت_آبادی
ای سرزمین!
کدام فرزندها ، در کدام نسل ، تو را آزاد ، آبادو سربلند ؛ با چشمان باور خود خواهند دید؟
ای مادر ما ، ایران !
جان زخمی تو در کدام روز هفته التیام خواهد پذیرفت؟ چشمان ما به راه عافیت تو سفید شد ؛ ای ما نثار عافیت تو !

#نون_نوشتن
#بخش6
#محمود_دولت_آبادی
چرا خوب غذا نمی خوری؟
چرا شب ها به موقع نمی خوابی؟
چرا این قدر به خودت ستم می كنی؟
تو چه می خواهی از این دنیا؟

من به بهانه ی رسیدن به زندگی
همیشه زندگی را كشته ام ...

فاجعه ی زندگی من این است كه
یكبار زندگی را مثل زهر نوشیده ام و گذشته ام
و اكنون كه به اندیشیدن بدان بازگشته ام

احساس می كنم همان جام زهر را
بی نهایت بار از نو و از نو می نوشم و می نوشم.

اگر به این می اندیشی كه دیگران چگونه به تو می اندیشند
یا از دیگران می ترسی یا به خودت باور نداری.

#محمود_دولت_آبادی
#روزگار_سپری_شده_مردم_سالخورده
عشق مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن ، عاشق بودن بدهد ؟ گاه عشق گم است ، اما هست ، هست ، چون نیست . عشق مگر چیست ؟ آن چه که پیداست ؟
نه ، عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نيست . معرفت است . عشق از آن رو هست ، که نیست ! پیدا نیست و حس می شود . می شوراند . منقلب می کند . به رقص و شلنگ اندازی وا می دارد . می گریاند . می چزاند . می کوباند و می دواند . دیوانه به صحرا !
گاه آدم ، خود آدم ، عشق است . بودنش عشق است . رفتن و نگاه کردنش عشق است . دست و قلبش عشق است . در تو می جوشد ، بی آنکه ردش را بشناسی . بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده ، روییده . شاید نخواهی هم . شاید هم بخواهی و ندانی . نتوانی که بدانی . عشق ، گاهی همان یاد کمرنگ سلوچ است و دست های آلوده تو که دیواری را سفید می کنند !

#جای_خالی_سلوچ
#محمود_دولت_آبادی
#نشر_چشمه
#گزیده_کتاب

به فکرم رسیده است که " وقتی هنر تحت الحمایه ی سیاست قرار میگیرد" درست بدان می ماند که زنی نتواند بدون اجازه ی شوهرش جایی برود یا کار مستقلی انجام بدهد.

کدام نویسنده ای را در جهان می شناسید که از خود نپرسیده باشد "برای چه می نویسم؟" و کدام نویسنده ای را می شناسید که به دنبال این سوال دست از نوشتن کشیده باشد؟

#نون_نوشتن
#محمود_دولت_آبادی
#نشر_چشمه
گفتار هایی از دولت آبادی در جای خالی سلوچ:
* روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند. روز و شب است. روشنی دارد،تاریکی دارد.

*من هیچ وقت دل به نبود نمی بندم.

*بروز دادن عشق ، فرصت می خواهد.

*شکم گرسنه ایمان ندارد.

*دستی که به گرفتن مزد دراز می شود ، همان دستی نیست که به گرفتن مدد.

* عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست. معرفت است. عشق از آن رو هست ، که نیست. پیدا نیست و حس می شود.
* کجا خوش است ؛ آن جا که دل خوش است.
* زن ، زن است!
*حتما نباید کسی پدرت را کشته باشد تا تو از او بیزار باشی. آدم هایی یافت می شوند که راه رفتنشان، گفتنشان، نگاهشان و حتی لبخندشان در تو بیزاری می رویاند.
* همراهی دیگران با او همانقدر برایش اهمیت داشت که لازمش بود.
#محمود_دولت_آبادی
#جای_خالی_سلوچ
با سلام و اخلاص مندى قلبى خدمت دوست عاليقدر ناديده ى خودم حضرت آقاى محمود دولت آبادى سبزوارى
به عرض مى رساند كه نامه ى كوتاه و كتاب عالى جاى خالى سلوچ و نمايشنامه ى ققنوس رسيد و مرا ممنون و محفوظ ساخت. بايد قدرت قلم خودتان را داشته باشم تا بتوانم بگويم تا چه اندازه متحيرم كه در ايران ما و آن صفحات خشك و خالى ناگهان اعجازى شد و جوانى به نام محمود دولت آبادى ظهور كرده و كتابهايى به اين آب و خاك هديه كرده است كه به كلى بى سابقه و بى نظير بوده است. همه را تا نخواندم آسوده نشدم و با وجود بيمارى زنم و ضعف و ناتوانى و پيرى خودم با دقت و مداد به دست خواندم و اكنون در انتظار فرصت هستم كه لامحاله اندكى از آنچه را كه احساس كرده ام به روى كاغذ بياورم و برايتان ( يا مستقيما براى مجله ى آينده) بفرستم. همينقدر بدانيد كه بر شما صد آفرين مى گويم و وجود شما و امثال شما( كه بسيار بسيار كم و بلكه ناياب است) مايه ى مسرت خاطر و اميدوارى من براى خيلى چيزهاست. خدا يار و ياورتان باشد.
هروقت دماغ و حوصله اى داشتيد برايم كاغذ و درد دل بنويسيد. خيلى ممنون و خيلى خوشحال مى شوم.
قربانتان واقعا ميروم-جمالزاده
ژنو- ١٣ تير ١٣٦٢
دست هایت هزاره ی دردند
چشم هایت نگاه ایمانند ...
عشق را تا ته هزاره ی عمر
در تمنای دلت نعره زدی
واژه را غرق تمنا کردی ...
و زدی نقش جنون بر طپش ثانیه ها
و تو انگاره ی یک واژه شدی


#م_فریاد_خاموش
اندیشیده ام ،وشاید نیز گفته باشم :انسان زندگی می کند مگر مرگ را ازیاد ببرد -یا دست کم از آن فاصله بگیرد -و کار می کند مگر به زندگانی خود معنایی ببخشد .و شگفتا هم در آن پیکار عاشقانه و رنج بار زندگانی است که آدمی گام در گام به مرگ نزدیک و نزدیک تر می شود تا به مرگ ،تا یکی شدن با آن ،با مطلق محض خود .
اکنون ؛سرانجام آن چه باقی می ماند ،بس فرایند حد فاصل زادن است و مردن .که یعنی حاصل کار، فرایند آدمی است ،فرایند آدم بودن :هستن بین دو نیستی ؛ورزیدن بین دو عدم .در این معنا، یعنی به اعتبار کار و پیکار و عشق ،شاملو نمونه بود و یگانه بود ؛یگانه ای جاودانه .از آن که جان خود را در کارکرد او ،بی غبن و بی دریغ .گیرم کم نداشت لحظاتی را که جان به سر می شد در تنگ حوصلگی های دل آزار و بیزاری های نفرت زده .هم در رهایی از چنان تنگناهایی بود شاید که -باری- می سروده بود :
ما انسان را رعایت کرده ایم ،خود اگر شاهکار خدا بود یا نبود .

#میم_و_آن_دیگران
#محمود_دولت_آبادی

@mahmouddowlatabadii
قدر جوانی راباید دانست
یک بار
فقط یک بار جوانی دست میدهدودیگر بی رد می شود
جوانی هم مثل رعد است
مثل ما

#کلیدر
#ج7
#ص1676
حساب کار و نان جداست و حساب خوشا_بد آمدن، جدا. گاهی آدم ناچارست رزق و روزی خویش راازدست یزید بگیرد .دستی که به گرفتن مزد دراز می شود؛ همان دستی نیست که به گرفتن مدد. روزگار چنین خواسته است،چه باک. هرچه به جای خود


#جای_خالی_سلوچ
#محمود_دولت_آبادی
تو را در اعماق پرتاب میکنند تا گم و نابود شوی، اما شناور اگر در عمق تاب بیاوری، امیدی به گم و نابود نشدنت هست، غواصی بیاموز و تاب بیاور !

بار گران جهان را بر گُرده ی بِسوده ی خود تاب بیاور !


#نون_نوشتن
#محمود_دولت_آبادی

@mahmouddowlatabadii
Forwarded from دو كلمه حرف حساب
نگاه او به من کفايت می کرد
برای سرمستی وصف ناپذيرم ..
اگر چشمان عالمی حتی نسبت به من کور می شد ...

#محمود_دولت_آبادی
@dokalamehharf