Forwarded from آقایمیم!
دلم میخواست مخاطب شعرهایت بودم؛ حتی اگر از نامردی میسرودی.
منی که کوچیکترین چیزها رو باید بروز میدادم، الان بزرگترین اتفاقهای زندگیم رو تنهایی از سر میگذرونم.
Forwarded from مَرد سانفرانسیسکویی
از تماسهای ریز خوشم میاد. اینکه وقتی کنارت نشسته پاش رو بچسبونه به پات. یا همونطور که نشسته کمی متمایل تکیه بده بهت. سرش رو بذاره روی شونههات یا سرشو بذاره روی پات. یا هرچقدر دور یا نزدیک کنارت نشسته قسمتی از وجودش رو باهات سهیم شه. من عاشق این دلبستگیهای کوچیکم.
همیشه برعکسه. هربار فکر میکردم دیگه درست نمیشه، درست شد. همونجا که فکر کردم چیز خاصی نیست و درست میشه، همه چی تموم شد. و من دوباره بهم ثابت شد نباید از هیچچیز و هیچکس مطمئن باشم.
Forwarded from مَرد سانفرانسیسکویی
ببخش اگر بداخلاق نیستی اما به خاطر رفتارهام ناخودآگاه بداخلاقی میکنی که ازت دستبشورم. میدونم چیزی توی دلت نیست و میدونی با هربار سرد یا جدی برخوردکردنت چطور قلبم به درد میاد. قول میدم نذارم این اتفاقات خیلی طولانی شه. فقط از خدا میخوام مراقب قلبت باشه تا اونروز وقتی برگشتی و دیدی من دیگه سرجای همیشگیم نیستم، دلت برام تنگ نشه.
جدی جدی یعنی ما این همه با هم زندگی کردیم که حالا مرگ بگیره تموم اون روزها رو و خاک کنیم اون همه زندگی رو؟
قول دادی کنارت هیچ چیز بدی رو تجربه نکنم ولی خودت شدی بدترین تجربهی زندگیم.
Forwarded from دو در یک
رابطهی تاکسیک واقعاً هم شبیه مسمومیت میمونه. هی مقاومت میکنی که بالا نیاریش و به هر ضرب و زوریه نگهش داری، ولی لحظهای که بالاخره مقاومت رو میذاری کنار و میریزیش بیرون، جوری راحت میشی و سنگینی ازت برداشته میشه، که حتا فکر به برگشتن به اون حالت هم برات غیرممکنه.
: نیگین
: نیگین