در پی هجوم #سرمایهداران غرب به سوی ایران، حوزه #علمیه قم طی اعلامیه در اردیبهشت ماه ۱۳۴۹# ضمن #محکوم کردن این حرکت غرب و مشی وطنفروشانه دستگاه سلطنتی به #افشاگری علیه این جنایت بزرگ دست زد.
#اعلامیه و #نامه تندش خطاب به #علمای شهرهای ایران، رژیم پهلوی را به وحشت انداخت، دستگاه اطلاعاتی رژیم بهخوبی به این موضوع پی برد که اگر دیر بجنبد #علما را به دادن# فتوی علیه این قرارداد ایشان راضی میکند از اینرو با #بسیج #نیروها خود را #مهیای یک اقدام سفاکانه کرد.
🍃🌷🍃
در روز ۱۱#خرداد ماه ۱۳۴۹#پس از #اتمام #نماز راهی خانه شد ساعت #یک بعدازظهر بود که ایشان آماده #استراحت و #صرف نهار شد که جلادان پهلوی به #منزلش یورش آوردند.
🍃🌷🍃
#۱۰روز به #شدت ایشان#شکنجه شد
عقربه ساعت ۹# شب #چهارشنبه ۲۰#خرداد ۱۳۴۹# را نشان میداد بعضی از سلولهایی که در مجاورت سلول ایشان در زندان قزل قلعه قرار داشت عمدا باز نگه داشته بودند که ناگهان برق زندان خاموش شد.
وحشت سراپای زندانیان را فرا گرفت، رفت و آمد در راهرو زندان شروع و مسیر گامهای جلادان تا سلول ایشان امتداد داشت،که ناگهان صدای کشمکش از سلولش با فریاد ایشان به پایان میرسد.😔
#اعلامیه و #نامه تندش خطاب به #علمای شهرهای ایران، رژیم پهلوی را به وحشت انداخت، دستگاه اطلاعاتی رژیم بهخوبی به این موضوع پی برد که اگر دیر بجنبد #علما را به دادن# فتوی علیه این قرارداد ایشان راضی میکند از اینرو با #بسیج #نیروها خود را #مهیای یک اقدام سفاکانه کرد.
🍃🌷🍃
در روز ۱۱#خرداد ماه ۱۳۴۹#پس از #اتمام #نماز راهی خانه شد ساعت #یک بعدازظهر بود که ایشان آماده #استراحت و #صرف نهار شد که جلادان پهلوی به #منزلش یورش آوردند.
🍃🌷🍃
#۱۰روز به #شدت ایشان#شکنجه شد
عقربه ساعت ۹# شب #چهارشنبه ۲۰#خرداد ۱۳۴۹# را نشان میداد بعضی از سلولهایی که در مجاورت سلول ایشان در زندان قزل قلعه قرار داشت عمدا باز نگه داشته بودند که ناگهان برق زندان خاموش شد.
وحشت سراپای زندانیان را فرا گرفت، رفت و آمد در راهرو زندان شروع و مسیر گامهای جلادان تا سلول ایشان امتداد داشت،که ناگهان صدای کشمکش از سلولش با فریاد ایشان به پایان میرسد.😔
چند وقت بعد هم #احمد از #سوریه زنگ زد و آن وقت بود که متوجه شدم کجا رفته است. هر دو روز زنگ میزد حال #محنا را میپرسید. میگفت: #دخترمان چه #شکلیه؟😭😭
🍃🌷🍃
از من خواسته بود هر روز از #محنا #عکس بگیرم و بعداً #نشانش بدهم. توی دلم میگفتم وقتی #احمد برگشت چه طوری #محنا را به #احمد نشان بدهم.😭
🍃🌷🍃
وقتی #پیکر شهید #میثم نجفی را آوردند، #احمد هر شب به فکر میرفت. وقتی چشمش به #عکس #شهید میثم نجفی میافتاد میگفت: دوستم #دخترش را #ندید و #شهید شد.😭
🍃🌷🍃
اسم #مهنا رو خودش #انتخاب کرد😭#پدری که مشتاق دیدن دخترش بود و با دیدن لباس نوزادی که برای او خریداری میشد، دلش غنج میرفت، خیلی زود از او #دل کند و #رفت.😭
🍃🌷🍃
حتی صبر نکرد تا چیده شدن #اتاق نوزاد را ببیند و به یاد بسپارد که همه #مهیای آمدن دختر کوچک او هستند. صبر نکرد چون #عشقش به #حضرت زینب(س)🌷#بیشتر از این #حرفها بود.😭
🍃🌷🍃
در #سوریه بود که تلفنی بهم گفت: «#سپردمتان به #حضرت زینب(س)🌷 و از #خانم خواستهام به شما #سر بزند»😭😭😭
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
از من خواسته بود هر روز از #محنا #عکس بگیرم و بعداً #نشانش بدهم. توی دلم میگفتم وقتی #احمد برگشت چه طوری #محنا را به #احمد نشان بدهم.😭
🍃🌷🍃
وقتی #پیکر شهید #میثم نجفی را آوردند، #احمد هر شب به فکر میرفت. وقتی چشمش به #عکس #شهید میثم نجفی میافتاد میگفت: دوستم #دخترش را #ندید و #شهید شد.😭
🍃🌷🍃
اسم #مهنا رو خودش #انتخاب کرد😭#پدری که مشتاق دیدن دخترش بود و با دیدن لباس نوزادی که برای او خریداری میشد، دلش غنج میرفت، خیلی زود از او #دل کند و #رفت.😭
🍃🌷🍃
حتی صبر نکرد تا چیده شدن #اتاق نوزاد را ببیند و به یاد بسپارد که همه #مهیای آمدن دختر کوچک او هستند. صبر نکرد چون #عشقش به #حضرت زینب(س)🌷#بیشتر از این #حرفها بود.😭
🍃🌷🍃
در #سوریه بود که تلفنی بهم گفت: «#سپردمتان به #حضرت زینب(س)🌷 و از #خانم خواستهام به شما #سر بزند»😭😭😭
🍃🌷🍃
چند وقت بعد هم #احمد از #سوریه زنگ زد و آن وقت بود که متوجه شدم کجا رفته است. هر دو روز زنگ میزد حال #محنا را میپرسید. میگفت: #دخترمان چه #شکلیه؟😭😭
🍃🌷🍃
از من خواسته بود هر روز از #محنا #عکس بگیرم و بعداً #نشانش بدهم. توی دلم میگفتم وقتی #احمد برگشت چه طوری #محنا را به #احمد نشان بدهم.😭
🍃🌷🍃
وقتی #پیکر شهید #میثم نجفی را آوردند، #احمد هر شب به فکر میرفت. وقتی چشمش به #عکس #شهید میثم نجفی میافتاد میگفت: دوستم #دخترش را #ندید و #شهید شد.😭
🍃🌷🍃
اسم #مهنا رو خودش #انتخاب کرد😭#پدری که مشتاق دیدن دخترش بود و با دیدن لباس نوزادی که برای او خریداری میشد، دلش غنج میرفت، خیلی زود از او #دل کند و #رفت.😭
🍃🌷🍃
حتی صبر نکرد تا چیده شدن #اتاق نوزاد را ببیند و به یاد بسپارد که همه #مهیای آمدن دختر کوچک او هستند. صبر نکرد چون #عشقش به #حضرت زینب(س)🌷#بیشتر از این #حرفها بود.😭
🍃🌷🍃
در #سوریه بود که تلفنی بهم گفت: «#سپردمتان به #حضرت زینب(س)🌷 و از #خانم خواستهام به شما #سر بزند»😭😭😭
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
از من خواسته بود هر روز از #محنا #عکس بگیرم و بعداً #نشانش بدهم. توی دلم میگفتم وقتی #احمد برگشت چه طوری #محنا را به #احمد نشان بدهم.😭
🍃🌷🍃
وقتی #پیکر شهید #میثم نجفی را آوردند، #احمد هر شب به فکر میرفت. وقتی چشمش به #عکس #شهید میثم نجفی میافتاد میگفت: دوستم #دخترش را #ندید و #شهید شد.😭
🍃🌷🍃
اسم #مهنا رو خودش #انتخاب کرد😭#پدری که مشتاق دیدن دخترش بود و با دیدن لباس نوزادی که برای او خریداری میشد، دلش غنج میرفت، خیلی زود از او #دل کند و #رفت.😭
🍃🌷🍃
حتی صبر نکرد تا چیده شدن #اتاق نوزاد را ببیند و به یاد بسپارد که همه #مهیای آمدن دختر کوچک او هستند. صبر نکرد چون #عشقش به #حضرت زینب(س)🌷#بیشتر از این #حرفها بود.😭
🍃🌷🍃
در #سوریه بود که تلفنی بهم گفت: «#سپردمتان به #حضرت زینب(س)🌷 و از #خانم خواستهام به شما #سر بزند»😭😭😭
🍃🌷🍃