🌹محفل شهدا🌹
599 subscribers
50K photos
42.5K videos
693 files
1.9K links
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل الفرجهم اینجا محفل شهداست به محفل شهدا خوش آمدید
Download Telegram
🌤#روزشمار_شهدایی_مدافعان_حرم

امروز ۲اردیبهشت‌مصادف با سالروز:

🦋 ولادت شهید #حسین_مشتاقی
🦋 ولادت شهید #احمد_قاسمی_کرانی

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
#سلام_صبحتون__شهدایی
#روزتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا
💐سوم اردیبهشت ماه سالروز شهادت دو شهید مدافع حرم گرامی باد.

🕊شهید مدافع حرم #احمد_غلامی
🕊شهید مدافع حرم #حامد_بافنده

بــرای‌شــادی‌روح شهدا

"#صلوات"

اللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ الفَرَجَهُم
🍃اَلَّلـهُم َّعجِّل لِوَلیـِڪَ الفـَرَج💚
💥آخرین عڪس شهید
لحظه پرواز شهید مدافع حرم

#شهید_احمد_غلامی

فرمانده گردان تخریب تیپ یڪم سپاه نینوا

بمناسبت سالروز شهادت🖤
معرفے شهید

نام و نام خانوادگے : احمد غلامے
نام پدر: یحیے
محل تولد: روستاے خوش ییلاق شهرستان آزادشهر
تاریخ تولد : ۱۳۵۶/۹/۱
تاریخ شهادت: ۱۳۹۶/۲/۳
مدت حیات: ۴۰ سال
محل شهادت: سوریه
شغل یا سمت: پاسدار فرمانده تخریب
نحوه شهادت: در نبرد با نیروهاے تڪفیرے در سوریه در حال جستجوے همرزم جامانده خود بود ڪه ناگهان مورد هدف تروریست‌هاے تڪفیرے قرار گرفت و به فیض شهادت نائل گشت.
محل دفن: آزادشهر
وضعیت تاهل: متاهل
تعداد فرزندان : دو دختر


🔰 شهید مدافع حرم حاج #احمد_غلامے .🌸
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روايتگری حاج #حسين_يكتا

از خاطرات شـ‌هيد حاج #احمد_كاظمی

❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️
#شهید مدافع حرم احمد گودرزی
🍃🌷🍃
متولد اول فروردین ۱۳۵۷#  که در ورامین بزرگ شد، اصالتا بروجردی هست.

متاهل بود و تنها یادگار ایشان،  محنا خانم هست که زمان #شهادتش ۴۳#روزه بود، زمان #تولدش #سوریه بود و ایشان اصلا فرزندش را ندید.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
دوست من، همسر یکی از دوستان #احمد بود و از طرف دیگر خانواده ما و ایشان با یکدیگر همسایه بودند.

در روزهای قبل از خواستگاری، ما شرط و شروط زیادی گذاشتیم و همه را پذیرفتند.و گفتن من همه شروط شما را می‌پذیرم، اما یک شرط دارم. می‌خواهم شرایط #کاری و #مأموریت‌های #شغلی من را تحمل کنید. من هم پذیرفتم.
🍃🌷🍃
مدتی که همسر #شهید احمد گودرزی بودم، برایم مثل خواب و رویا بود که دیگر تکرار نمی‌شود.😭
🍃🌷🍃
وقتی برای بار #نخست از #سوریه برگشت، در خانه لباس‌های ضخیم می‌پوشید و به صورت چند لایه از لباس‌ها استفاده می‌کرد، در حالی که #احمد به لباس پوشیدن زیاد عادت نداشت.
🍃🌷🍃
وقتی علت این کار را ازش پرسیدم، در جوابم گفت: هوای #سوریه خیلی #سرد است و ما چون آنجا مجبور هستیم چندلایه لباس بپوشیم، عادت کرده‌ام.
🍃🌷🍃
بعد از آن متوجه شدم قبل از آمدن به منزل، #مجروح شده بود و حتی #یک هفته در #بیمارستان #بقیةالله(عج)بستری بود. لباس زیاد می‌پوشید که من متوجه این موضوع نشوم.😭
🍃🌷🍃
#اولین باری که گفت می‌خواهد به #سوریه برود ۳#ماه طول کشید تا برگردد. بار #دوم گفت، برای #آموزش ۸۰۰#نفر #نیرو به یزد می‌برد که بعدا متوجه شدم با همان #نیروهای #فاطمیون #اعزام شد.😭
🍃🌷🍃
من #پنج ماهه باردار بودم که #احمد گاهی در خانه حرف #سوریه را می‌زد. می‌گفت: #سوریه #جنگه شاید برای #مأموریت به آنجا بروم. زیاد جدی نگرفتم. گفتم می‌رود و یک هفته‌ای برمی‌گردد.
🍃🌷🍃
هفته بعد آمد و گفت: حکمم را زدند و باید بروم #سوریه! گفتم احمد! من حالم خوب نیست با این وضعیتم تنهایم نگذار. می‌گفت: زهرا من هم نگرانت هستم، اما تو را به #حضرت زینب (س)🌷سپردم.😭
🍃🌷🍃
به #سوریه رفت و بعد از سه ماه تماس گرفت. می‌گفت: #مسافت زیادی را پیاده آمده تا بتواند تماس بگیرد. نگران من و بچه بود.😭
🍃🌷🍃
مردم گاهی #زخم‌زبان می‌زدند که شوهرت چطور دلش آمد در شرایط بارداری تنهایت بگذارد. یک روز #احمد پیام داد که به خانه می‌آید. سریع رفتم خانه‌مان.
🍃🌷🍃
داشتم در آشپزخانه برنج می‌شستم که #احمد کلید انداخت و در باز شد. وقتی در را باز کرد دیدم صورتش انگار ۲۰#سال #شکسته شده.😭😭😭
🍃🌷🍃
به در تکیه داد. همین طور #مبهوت مانده بودم. چند دقیقه همدیگر را نگاه کردیم بدون اینکه حرفی بزنیم، دلم از #تنهایی گرفته بود، #بغض کردم.😭
🍃🌷🍃
دستانم را گرفت و گفت: زهرا چیزی بگو دعوایم کن. می‌دانم در شرایط بدی تنهایت گذاشتم، اما اگر بدانی چه #ظلم‌ها و #صحنه‌های دلخراشی در #سوریه دیدم!😭
🍃🌷🍃
#آخرین بار موقع رفتن گفت :
به #مأموریت یزد می‌روم و موقع تولد دخترمان برمی‌گردم. هر لحظه امکان داشت بچه به دنیا بیاید. استرس داشتم.😭
🍃🌷🍃
وقتی می‌خواست برود خم شد پایم را بوسید. گفت: #حلالم کن. 😭خندیدم و گفتم رفتن که حلال کردن نمی‌خواهد. مگر چه کار کردی؟ باشد حلالت کردم.😭
🍃🌷🍃
جلوی سالن پذیرایی ایستاده بودم.#احمد به دیوار حیاط تکیه داده بود. #پنج دقیقه فقط #نگاهم کرد😭 و #پلک نزد.😭 یک دفعه در را باز کرد و #رفت. دیدم با دست #اشک‌هایش را پاک می‌کند. از کوچه دور شد.
😭😭
🍃🌷🍃
چند وقت بعد هم #احمد از #سوریه زنگ زد و آن وقت بود که متوجه شدم کجا رفته است. هر دو روز زنگ می‌زد حال #محنا را می‌پرسید. می‌گفت: #دخترمان چه #شکلیه؟😭😭
🍃🌷🍃
از من خواسته بود هر روز از #محنا #عکس بگیرم و بعداً #نشانش بدهم. توی دلم می‌گفتم وقتی #احمد برگشت چه طوری #محنا را به #احمد نشان بدهم.😭
🍃🌷🍃
وقتی #پیکر شهید #میثم نجفی را آوردند، #احمد هر شب به فکر می‌رفت. وقتی چشمش به #عکس #شهید میثم نجفی می‌افتاد می‌گفت: دوستم #دخترش را #ندید و #شهید شد.😭
🍃🌷🍃
اسم #مهنا رو خودش #انتخاب کرد😭#پدری که مشتاق دیدن دخترش بود و با دیدن لباس نوزادی که برای او خریداری می‌شد، دلش غنج می‌رفت، خیلی زود از او #دل کند و #رفت.😭
🍃🌷🍃
حتی صبر نکرد تا چیده شدن #اتاق نوزاد را ببیند و به یاد بسپارد که همه #مهیای آمدن دختر کوچک او هستند. صبر نکرد چون #عشقش به #حضرت زینب(س)🌷#بیشتر از این #حرف‌ها بود.😭
🍃🌷🍃
در #سوریه بود که تلفنی بهم گفت: «#سپردمتان به #حضرت زینب(س)🌷 و از #خانم خواسته‌ام به شما #سر بزند»😭😭😭
🍃🌷🍃
☀️#روزشمار_شهدایی_مدافعان_حرم

امروز ۴ شهریور ‌۱۴۰۰ مصادف با سالروز:

🌹شهادت شهید #احمد_حیاری
🌹شهادت شهید #ابراهیم_خلیلی

🌟شادی ارواح مطهر شـهدا صلوات