🌹محفل شهدا🌹
563 subscribers
44.7K photos
36.4K videos
650 files
1.83K links
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل الفرجهم اینجا محفل شهداست به محفل شهدا خوش آمدید
Download Telegram
در همه #مجالس و #مهمانی ها بحث #ولایت را مورد #تاکید قرار می داد و #دغدغه مسائل #فرهنگی را داشت تا اگر شده #یک نفر را به راه #خیر وارد کند.
🍃🌷🍃
#ستار می گفت دوست دارم مثل
#حضرت ابوالفضل🌷 همه زندگی ام را فدای #مولایم کنم. اگرچه #بچه هایم برایم عزیزند و #خانواده ام را #دوست دارم اما #چیزی هست که بیش از اینها #دوست می دارم.😭
🍃🌷🍃
#ستار #دانش آموخته رشته #ادبیات دانشگاه شیراز بود. سپس وارد #سپاه شده و بعد از تولد زهرا #کارشناسی ارشد خود را در #رشته مدیریت اجرایی از دانشگاه قشم گرفت.
🍃🌷🍃
#خیلی اهل #مطالعه بود و هرچند درگیر #مسائل نظامی بود، ولی اصلا #مطالعه را #ترک نمی کرد.#شهید یک #تحلیلگر به تمام معنا بود.
🍃🌷🍃
روز #اعزام برای هر دوی ما سخت بود اما با تمام توان سعی کردم به روی خود نیاورم. بغض داشتم اما جلوی خودم را گرفتم تا #ستار با ناراحتی از ما جدا نشود. الان خیلی خوشحالم که آن لحظه ناراحتش نکردم.😭😭
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید:
مناسب ترین کاری که به نظرم رسید برای #جنگ بکنم این بود که #زندگی ام را #وقف یکی از #جانبازان کنم. تا اینکه از #بنیاد #شهید شهرمان مشهد تماس گرفتند و مشخصات #آقای سورچی را دادند.
🍃🌷🍃
همه چیز با #اختیار و #انتخاب خودم صورت گرفت. شاید برای خیلی ها این سؤال باشد که چطور می شود یک نفر زندگی راحت و بی دردسر را کنار بگذارد و با کسی ازدواج کند که نتیجه ای جز #تحمل #رنج و #غصه نداشته باشد.
🍃🌷🍃
در خانواده ام همه راضی نبودند که با یک #جانباز ازدواج کنم ولی #تصمیمم را گرفته بودم و #پشتش یک #نیّت خیر بود.
🍃🌷🍃
#جنگ که شد احساس کردم سرِ من بی کلاه مانده . خیلی ها #پشت #جبهه #کمک می کردند و #خیلی های دیگر در #خط مقدم #جان شان را کف دست شان گذاشته بودند و #می جنگیدند.
🍃🌷🍃
#مناسب ترین #کاری که به نظرم رسید برای #جنگ بکنم این بود که #زندگی ام را #وقف یکی از #جانبازان کنم. اولین مورد، یک #جانباز 20#درصد بود که #قبول #نکردم.
🍃🌷🍃
یعنی برای منی که احساس می کردم #توانایی انجام چنین کاری را دارم، 20#درصد اصلاً به حساب نمی آمد. تا اینکه از #بنیاد #شهید شهرمان مشهد تماس گرفتند و مشخصات #آقای سورچی
من هم بی صدا بدون آنکه به روی خودم بیاورم چه اتفاقی افتاده، کیسه آب گرم را روی دست هایش می گذاشتم. خیلی سخت بود خیلی😭😭😭.
🍃🌷🍃
آن وقت دلم از این حرف هایش آتش می گرفت. می خواستم گوشه ای کز کنم و تا می توانم گریه کنم، #عزیز زندگی ام #قطره قطره جلوی چشمانم #آب می شد و من فقط می توانستم #تماشایش کنم.😭😭.
🍃🌷🍃
مشت مشت قرص #آرام بخش می خوردم، می ترسیدم #خوابم ببرد و از #مهدی #غافل بشم😭نمی شه گفت به خاطر #مهدی از خودم می گذشتم، بلکه #نمی توانستم به خاطر #خودم از #مهدی بگذرم.😭😭
🍃🌷🍃
چه شب هایی که تا #صبح #بیدار می ماندم و #کپسول اکسیژن را باز می کردم و از ترس اینکه مبادا #اکسیژن قطع بشه و #نفس #مهدی بند بیاید، تا خوابم می بُرد از جا #می پریدم و به بالا و پایین رفتن #قفسه سینه اش نگاه می کردم تا مطمئن شوم اتفاقی نیفتاده 😭😭.
🍃🌷🍃
#التماسش می کردم که اگر #خوابم برد و #کاری داشت #بیدارم کند اما هرگز چنین #نمی کرد. یک بار که #خیلی #خسته بودم، خوابم برد. بیدار که شدم #صورتش سرخ شده و #کم مانده بود #خفه شود آن وقت تازه گفت: بیدار شدی خانم، #اکسیژن را برایم ردیف می کنی؟😭😭😭
🍃🌷🍃
بیشتر دوستان هم محله ای ایشان، سه ماه  تابستان را به کاری مشغول می شدند. ایشان هم مانند سایر دوستانش در تابستان ها به  #کارهای #مختلفی مانند  کار در #خیاطی و یا در #مغازه پدر #مشغول می شد.
🍃🌷🍃
در تابستان سالی که چهارم دبیرستان را گذرانده بود از پدرش خواست که با #پزشکی که در نزدیکی محله شان #مطب داشت و پدرش نیز با او آشنائی داشت صحبت کند تا در صورت موافقت تابستان را نزد وی #کار کند.
🍃🌷🍃
تا #کارهایی مانند #تزریقات، #پانسمان و #کمک های #اولیه را یاد بگیرد. تابستان  سال 1347# را  در #مطب #دکتر پارسا #خیلی چیزها یادگرفت و همینطور باعث شد که ایشان به #پزشکی علاقمند شد ودوست داشت که #پزشک شود.
🍃🌷🍃
ایشان هم مانند سایر #دانشجویان در #مشهد #فعالیت #سیاسی داشت و با #دوستانش در #تکثیر و #انتشار #اعلامیه های #امام خمینی (ره) #مشارکت می کرد.
🍃🌷🍃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بهترین راه توسل به بی بی زهرا ص
که ردخور نداره...

#خیلی_التماس_دعا🙏🙏🙏
#خیلی_قشنگه🌺

به خدا گفتم!
چرا مرا از خاک آفریدی؟
چرا از آتش نیستم !؟
تا هرکه قصد داشت با من بازی کند،
او را بسوزانم !

خدا گفت:
تو را از خاک آفریدم
تا بسازی ! . . . نه بسوزانی !
از خاک آفریدم تا اگر آتشت زنند ! . . .
باز هم زندگی کنی و پخته تر شوی . . .
تو را از خاک آفریدم
تا در قلبت دانهٔ عشق بکاری ! . . .
و رشد دهی و از میوهٔ شیرینش
زندگی را دگرگون سازی ! . .
بیشتر دوستان هم محله ای ایشان، سه ماه  تابستان را به کاری مشغول می شدند. ایشان هم مانند سایر دوستانش در تابستان ها به  #کارهای #مختلفی مانند  کار در #خیاطی و یا در #مغازه پدر #مشغول می شد.
🍃🌷🍃
در تابستان سالی که چهارم دبیرستان را گذرانده بود از پدرش خواست که با #پزشکی که در نزدیکی محله شان #مطب داشت و پدرش نیز با او آشنائی داشت صحبت کند تا در صورت موافقت تابستان را نزد وی #کار کند.
🍃🌷🍃
تا #کارهایی مانند #تزریقات، #پانسمان و #کمک های #اولیه را یاد بگیرد. تابستان  سال 1347# را  در #مطب #دکتر پارسا #خیلی چیزها یادگرفت و همینطور باعث شد که ایشان به #پزشکی علاقمند شد ودوست داشت که #پزشک شود.
🍃🌷🍃
ایشان هم مانند سایر #دانشجویان در #مشهد #فعالیت #سیاسی داشت و با #دوستانش در #تکثیر و #انتشار #اعلامیه های #امام خمینی (ره) #مشارکت می کرد.
🍃🌷🍃
#مأموریت‌هایی هم که می‌رفت همواره وقتی از ما #خداحافظی می‌کرد و می‌رفت به ما می‌گفت : که «ممکن است دیگر برنگردم و این بار آخر باشد».
🍃🌷🍃
بسیار اهل #محبت به #خانواده بود. هر وقت از #مأموریت برمی‌گشت #نبودنش را با #کارها و ر#فتارش با #بچه‌ها برایمان #جبران می‌کرد و در #کارهای خانه خیلی #کمک می‌کرد.
🍃🌷🍃
#مأموریت‌هایش از #یک روز و #یک هفته تا 10#روز بود اما همیشه #پیگیر احوال #خانواده بود و هر وقت هم که تماس می‌گرفت می‌گفت: «کمبودی ندارید؟
🍃🌷🍃
وقتی از #مأموریت برمی‌گشت و ما #ابراز #دل‌تنگی و #خستگی می‌کردیم با #شوخی و #خنده ما را #قانع می‌کرد و آن‌قدر #شاداب و #سرزنده بود که #سختی‌های #نبودنش را #فراموش می‌کردیم.
🍃🌷🍃
#گوش به فرمان #رهبر بودند، سرهبر انقلاب را #خیلی #دوست داشت از آن #دوست داشتن‌هایی که واقعاً #حاضر بود خود را #فدایی #ایشان کند و این را در #عمل #ثابت کرد.😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید ماشاالله شمسه هم درتاریخ    ۱۳۹۴/۱/۱۳#  و با #اصابت #تیر #تک تیرانداز تکفیری به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#مزار #شهید :
روستای سراب ، شهرستان بروجرد.
🍃🌷🍃
#مأموریت‌هایی هم که می‌رفت همواره وقتی از ما #خداحافظی می‌کرد و می‌رفت به ما می‌گفت : که «ممکن است دیگر برنگردم و این بار آخر باشد».
🍃🌷🍃
بسیار اهل #محبت به #خانواده بود. هر وقت از #مأموریت برمی‌گشت #نبودنش را با #کارها و ر#فتارش با #بچه‌ها برایمان #جبران می‌کرد و در #کارهای خانه خیلی #کمک می‌کرد.
🍃🌷🍃
#مأموریت‌هایش از #یک روز و #یک هفته تا 10#روز بود اما همیشه #پیگیر احوال #خانواده بود و هر وقت هم که تماس می‌گرفت می‌گفت: «کمبودی ندارید؟
🍃🌷🍃
وقتی از #مأموریت برمی‌گشت و ما #ابراز #دل‌تنگی و #خستگی می‌کردیم با #شوخی و #خنده ما را #قانع می‌کرد و آن‌قدر #شاداب و #سرزنده بود که #سختی‌های #نبودنش را #فراموش می‌کردیم.
🍃🌷🍃
#گوش به فرمان #رهبر بودند، سرهبر انقلاب را #خیلی #دوست داشت از آن #دوست داشتن‌هایی که واقعاً #حاضر بود خود را #فدایی #ایشان کند و این را در #عمل #ثابت کرد.😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید ماشاالله شمسه هم درتاریخ    ۱۳۹۴/۱/۱۳#  و با #اصابت #تیر #تک تیرانداز تکفیری به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#مزار #شهید :
روستای سراب ، شهرستان بروجرد.
🍃🌷🍃
🔴‏تا سرتون به انتخابات گرمه خواستم بگم:

🔹دیروز دادگاه کانادا شرکت هوایی بین‌المللی اوکراین رو عامل سقوط پرواز 752 در ایران معرفی کرد و خطوط هوایی اوکراین ملزم به پرداخت غرامت بازماندگان سانحه پرواز «پی اس ۷۵۲ » در ایران شدن
«پرونده هواپیمای اوکراینی بسته شد.»

#سردار_حاجی‌زاده❤️‍🔥🇮🇷
#خیلی_مردی