💫 ﷽💫
بسم رب الشهداء والصدیقین
🔞🔞🔞
*🌹حکایتی بسیار ناراحت کننده درباره شهادت یکی از اسرای غواص ایرانی بنام شهید محمد رضایی🌹*
توصیه میکنم حتما بخونید؛
تا بفهمید چگونه این نظام و انقلاب توسط خون پاک شهیدان حفظ شده ،
و چه مسئولیت سنگینی بر عهده ماست!!!!
🌷تعدادی از خشن ترین
#شکنجه_گرای بعثی که شاخص ترینشون جاسم پلنگ و عدنان بودند؛
محمد رضایی رو بردن داخل راهروی حموم ،
قبلش حموم رو روشن کرده بودن و آب به حد جوش رسیده بود.
پیراهن و زیر پوششو درآوردن و با کابل بهش زدند؛
و بعد از اینکه بی حال شد؛
انداختنش زیر دوش آبِ جوش.
🌷هر چی سعی می کرد از زیر دوش بیاید کنار،
اونا اجازه نمی دادند؛
تا اینکه پوست بدنش سوخت و تاول زد.
بعد مقداری شیشه کف راهرو خُرد کردن و رضایی را روی شیشه ها با بدن برهنه می غلتوندند؛
و با کابل می زدند؛
که شیشه ها توی بدنش فرو برند؛
به اینم اکتفا نکردن،
و اونقد با کابل زدن که تکه های پوست تاول زده با ضربات کابل جدا می شد؛
و شیشه ها بیشتر فرو می رفت.
🌷 از همه جای پیکر شهید خون زده بود بیرون و بدن
#بریان شده بود.
باز هم شکنجه ها راضی شون نکرد؛
آب نمک آوردن و روی زخمها و بدن سوخته و پاره پاره شده می ریختند.
🌷دیگه طاقتش طاق شد؛
و از شدّت درد ناله می کرد؛
که یکی از نگهبانا یه قالب صابون رو به زور توی دهان رضایی فرو کرد.
🌷شدت جراحات داخل حلق و ریه به او امان نداد؛
و خفگی مزید بر علت شد؛
و همونجا کف راهروی حموم در نهایت #مظلومیت جان داد؛
و آن مجاهد صابر و جوان مقاوم به دیدار اربابش امام_حسین (علیه السلام) رفت؛
و چه رفتن باشکوه و با عظمتی !
#اینجوری_شهید_دادیم حالا وظیفه من وتو که با بهای خون این شهیدان درآرامش کامل درمنازلمان به خواب راحت رفته ایم چیست؟؟؟
تلاش جهادی برای روشنگری مردم فراموش نشود.
🌷شهدا را یاد کنید وشریک دردعا ها وعباداتمان کنیم آنها هم شما را نزد ابا عبدالله الحسین(علیه السلام) یاد کنند🌹🤲
☝☝☝پیشنهاد می کنم این متن به گروهها منتشر کنید تا همه بدانندامنیت واقتدار امروزمان وهمه دنیایمان مدیون ایثار واز خودگذشتگی وجانفشانی شهدا وایثارگران هستیم🌷 یا علی🌷 صلوات
😭😭😭😭😭😭😭😭
بسم رب الشهداء والصدیقین
🔞🔞🔞
*🌹حکایتی بسیار ناراحت کننده درباره شهادت یکی از اسرای غواص ایرانی بنام شهید محمد رضایی🌹*
توصیه میکنم حتما بخونید؛
تا بفهمید چگونه این نظام و انقلاب توسط خون پاک شهیدان حفظ شده ،
و چه مسئولیت سنگینی بر عهده ماست!!!!
🌷تعدادی از خشن ترین
#شکنجه_گرای بعثی که شاخص ترینشون جاسم پلنگ و عدنان بودند؛
محمد رضایی رو بردن داخل راهروی حموم ،
قبلش حموم رو روشن کرده بودن و آب به حد جوش رسیده بود.
پیراهن و زیر پوششو درآوردن و با کابل بهش زدند؛
و بعد از اینکه بی حال شد؛
انداختنش زیر دوش آبِ جوش.
🌷هر چی سعی می کرد از زیر دوش بیاید کنار،
اونا اجازه نمی دادند؛
تا اینکه پوست بدنش سوخت و تاول زد.
بعد مقداری شیشه کف راهرو خُرد کردن و رضایی را روی شیشه ها با بدن برهنه می غلتوندند؛
و با کابل می زدند؛
که شیشه ها توی بدنش فرو برند؛
به اینم اکتفا نکردن،
و اونقد با کابل زدن که تکه های پوست تاول زده با ضربات کابل جدا می شد؛
و شیشه ها بیشتر فرو می رفت.
🌷 از همه جای پیکر شهید خون زده بود بیرون و بدن
#بریان شده بود.
باز هم شکنجه ها راضی شون نکرد؛
آب نمک آوردن و روی زخمها و بدن سوخته و پاره پاره شده می ریختند.
🌷دیگه طاقتش طاق شد؛
و از شدّت درد ناله می کرد؛
که یکی از نگهبانا یه قالب صابون رو به زور توی دهان رضایی فرو کرد.
🌷شدت جراحات داخل حلق و ریه به او امان نداد؛
و خفگی مزید بر علت شد؛
و همونجا کف راهروی حموم در نهایت #مظلومیت جان داد؛
و آن مجاهد صابر و جوان مقاوم به دیدار اربابش امام_حسین (علیه السلام) رفت؛
و چه رفتن باشکوه و با عظمتی !
#اینجوری_شهید_دادیم حالا وظیفه من وتو که با بهای خون این شهیدان درآرامش کامل درمنازلمان به خواب راحت رفته ایم چیست؟؟؟
تلاش جهادی برای روشنگری مردم فراموش نشود.
🌷شهدا را یاد کنید وشریک دردعا ها وعباداتمان کنیم آنها هم شما را نزد ابا عبدالله الحسین(علیه السلام) یاد کنند🌹🤲
☝☝☝پیشنهاد می کنم این متن به گروهها منتشر کنید تا همه بدانندامنیت واقتدار امروزمان وهمه دنیایمان مدیون ایثار واز خودگذشتگی وجانفشانی شهدا وایثارگران هستیم🌷 یا علی🌷 صلوات
😭😭😭😭😭😭😭😭
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 #مظلومیت_اسرای_مدافع_حرم
چاشنے بمب در دهانشون هست ، به محض اینڪه دهانشون را باز ڪنند بمب منفجر میشه 😭😭
#سلام_بر_شهدا🤚💔
#سلامخدا_بر_علیاڪبرها_و_قاسمها ،،،
#شهدا_شرمنده_ایم😔💔
چاشنے بمب در دهانشون هست ، به محض اینڪه دهانشون را باز ڪنند بمب منفجر میشه 😭😭
#سلام_بر_شهدا🤚💔
#سلامخدا_بر_علیاڪبرها_و_قاسمها ،،،
#شهدا_شرمنده_ایم😔💔
یک #جانباز 70#درصد اهل #ورزش و
متولد سال 1346#.
#نخستین دیدار در سال 70#، در همان #بنیاد #شهید بود.
🍃🌷🍃
فقط یک #نظر کوتاه ایشان را دیدم، آنقدر کوتاه که وقتی از اتاق بیرون آمدم هیچ #تصویری از صورت شان در ذهنم #نمانده
بود. حکایت همان #مِهری است که می گویند اگر در دل کسی بیفتد دیگر کار تمام است.
🍃🌷🍃
بعد از چند روز آمد خواستگاری. به هیچ #مرد و #زن #محرم و #نامحرمی #نگاه #نمی کرد، #چشمش را دوخته بود به #زمین.#مظلومیت خاصی در چهره اش بود طوری که آنهایی که #مخالف این ازدواج بودند، #راضی شدند.
🍃🌷🍃
عاقبت شروع کرد به گفتن #مشکلات زندگی با یک #جانباز و اینکه #خجالت نمی کشم در #خیابان پشت #چرخش را بگیرم؟ من هم گفتم #خجالت از کی؟
🍃🌷🍃
با #شجاعت دسته های #چرخ را می گیرم و با #جرئت بین مردم پا می گذارم و می گویم این #فرد #افتخار منه، بعد، از #وضعیت جسمی اش گفت و اینکه فقط #قطع نخاع نیست و مرتب باید #دیالیز بشه.
🍃🌷🍃
می گفت #سختی های این کار را ندیده ام و ممکنه بعدها از تصمیمم منصرف شوم. #مهدی واقعا هم راست می گفت؛ تا خودم را در آن #شرایط خاص نینداخته بودم پی به #اهمیت #ماجرا نبرده بودم.
🍃🌷🍃
متولد سال 1346#.
#نخستین دیدار در سال 70#، در همان #بنیاد #شهید بود.
🍃🌷🍃
فقط یک #نظر کوتاه ایشان را دیدم، آنقدر کوتاه که وقتی از اتاق بیرون آمدم هیچ #تصویری از صورت شان در ذهنم #نمانده
بود. حکایت همان #مِهری است که می گویند اگر در دل کسی بیفتد دیگر کار تمام است.
🍃🌷🍃
بعد از چند روز آمد خواستگاری. به هیچ #مرد و #زن #محرم و #نامحرمی #نگاه #نمی کرد، #چشمش را دوخته بود به #زمین.#مظلومیت خاصی در چهره اش بود طوری که آنهایی که #مخالف این ازدواج بودند، #راضی شدند.
🍃🌷🍃
عاقبت شروع کرد به گفتن #مشکلات زندگی با یک #جانباز و اینکه #خجالت نمی کشم در #خیابان پشت #چرخش را بگیرم؟ من هم گفتم #خجالت از کی؟
🍃🌷🍃
با #شجاعت دسته های #چرخ را می گیرم و با #جرئت بین مردم پا می گذارم و می گویم این #فرد #افتخار منه، بعد، از #وضعیت جسمی اش گفت و اینکه فقط #قطع نخاع نیست و مرتب باید #دیالیز بشه.
🍃🌷🍃
می گفت #سختی های این کار را ندیده ام و ممکنه بعدها از تصمیمم منصرف شوم. #مهدی واقعا هم راست می گفت؛ تا خودم را در آن #شرایط خاص نینداخته بودم پی به #اهمیت #ماجرا نبرده بودم.
🍃🌷🍃
از #زنان #شهیدی میگفت که به طرز وحشتناکی به #شهادت رسیده بودند. #پیکر شهیدهای که سر نداشت، #مظلومیت #شهیده دیگری که پس از یک روز از #خاکسپاری وقتی برای دفن پیکر دیگری به #قبرستان رفتند،#قبرش را خالی از #پیکر دیدند؛
🍃🌷🍃
چرا که در اثر #آتش باران دشمن #قبر شکافته شده و #تکههای جسد توسط #سگ های وحشی خورده شده بود.» او بعضی از شبها در جنت آباد می خوابید تا به #وضعیت #شهدا رسیدگی کند.😔
🍃🌷🍃
#آشنایی با #ننه مریم به واسطه #همراهی ما با نیروهای #فداییان اسلام بود. از آنجا که #ننه مریم #نیروی مردمی محسوب میشد و در محل اقامت #فداییان اسلام در هتل کاروانسرا اقامت داشت با #رزمندگان اخت پیدا کرد.
🍃🌷🍃
به نوعی با #ننه مریم #همکار شدیم، چندباری خودم ن#نه مریم را به #بیمارستان بردم و دیدم که بالای سر #مجروحین می رفت و آن ها را #پرستاری می کرد. ما هم ایشان را به عنوان #مادر خودمان می شناختیم.
🍃🌷🍃
#مرتضی و #محمد 2#پسر #ننه مریم که عضو سپاه خرمشهر بودند و حضورشان در هتل باعث شد مراودات ما با این خانواده بیشتر شود. اگر کسی از نیروها #شهید می شد ننه مریم به عنوان مادر و یا خواهر او بالای پیکرش حاضر می شد و عزاداری می کرد.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
چرا که در اثر #آتش باران دشمن #قبر شکافته شده و #تکههای جسد توسط #سگ های وحشی خورده شده بود.» او بعضی از شبها در جنت آباد می خوابید تا به #وضعیت #شهدا رسیدگی کند.😔
🍃🌷🍃
#آشنایی با #ننه مریم به واسطه #همراهی ما با نیروهای #فداییان اسلام بود. از آنجا که #ننه مریم #نیروی مردمی محسوب میشد و در محل اقامت #فداییان اسلام در هتل کاروانسرا اقامت داشت با #رزمندگان اخت پیدا کرد.
🍃🌷🍃
به نوعی با #ننه مریم #همکار شدیم، چندباری خودم ن#نه مریم را به #بیمارستان بردم و دیدم که بالای سر #مجروحین می رفت و آن ها را #پرستاری می کرد. ما هم ایشان را به عنوان #مادر خودمان می شناختیم.
🍃🌷🍃
#مرتضی و #محمد 2#پسر #ننه مریم که عضو سپاه خرمشهر بودند و حضورشان در هتل باعث شد مراودات ما با این خانواده بیشتر شود. اگر کسی از نیروها #شهید می شد ننه مریم به عنوان مادر و یا خواهر او بالای پیکرش حاضر می شد و عزاداری می کرد.
🍃🌷🍃
#شهید_مرتضی_آوینـے:
✍نهال اسلام همواره در غربت و مظلومیت پا گرفتہ است.
شما هم از این غربت و #مظلومیت استقبال ڪنید و اجازه ندهید ڪہ
دل و دیدگانتان را چیزے جز رضایت خدا پر ڪند.
✍نهال اسلام همواره در غربت و مظلومیت پا گرفتہ است.
شما هم از این غربت و #مظلومیت استقبال ڪنید و اجازه ندهید ڪہ
دل و دیدگانتان را چیزے جز رضایت خدا پر ڪند.
#مظلومیت امام زمان
💥یکی از طلاب علوم دینی که مورد اعتماد است نقل می کرد:
در یک ماه رمضان به خاطر بیداری شب قدر بعد از طلوع آفتاب خواستم کمی استراحت کنم.
ناگهان درعالم مکاشفه منظره ای را دیدم که تمام وجودم منقلب شد٬ من خواب نمی دیدم ٬ دقیقا متوجه بودم نه خوابم و نه بیدار٬
درهمان حال "چشمی" را درهاله ای از نور دیدم که اشک ازآن جاری بود.
انگارآن چشم "چشم تمام عالم بود" همین طور که من با دیدن قطرات اشکی که از آن "چشم" می ریخت دلم شکسته بود، پرسیدم خدایا این چشم کیست که این چنین گریان است؟
درهمان حال به من گفته شد: « این چشم حضرت زهرا سلام علیها است که درمصائب فرزندش حضرت حجة بن الحسن العسکری علیه السلام گریان است.»
اینجامن هم شروع کردم به گریه کردن و نزدیک بود جان از بدنم خارج شود که فورا به حالت عادی برگشتم.
شاید اگر لحظه ای دیگر آن منظره سوزناک را می دیدم قالب تهی می کردم.
✨خاطرات ماه خدانوشته ابوالفضل سبزی صفحه ۴۱
💥یکی از طلاب علوم دینی که مورد اعتماد است نقل می کرد:
در یک ماه رمضان به خاطر بیداری شب قدر بعد از طلوع آفتاب خواستم کمی استراحت کنم.
ناگهان درعالم مکاشفه منظره ای را دیدم که تمام وجودم منقلب شد٬ من خواب نمی دیدم ٬ دقیقا متوجه بودم نه خوابم و نه بیدار٬
درهمان حال "چشمی" را درهاله ای از نور دیدم که اشک ازآن جاری بود.
انگارآن چشم "چشم تمام عالم بود" همین طور که من با دیدن قطرات اشکی که از آن "چشم" می ریخت دلم شکسته بود، پرسیدم خدایا این چشم کیست که این چنین گریان است؟
درهمان حال به من گفته شد: « این چشم حضرت زهرا سلام علیها است که درمصائب فرزندش حضرت حجة بن الحسن العسکری علیه السلام گریان است.»
اینجامن هم شروع کردم به گریه کردن و نزدیک بود جان از بدنم خارج شود که فورا به حالت عادی برگشتم.
شاید اگر لحظه ای دیگر آن منظره سوزناک را می دیدم قالب تهی می کردم.
✨خاطرات ماه خدانوشته ابوالفضل سبزی صفحه ۴۱
زمان عقد و هنگامی که یکی از دوستانش در سوریه #شهید شد حرف رفتن به سوریه را پیش کشید و گاهی با هم در مورد این موضوع صحبت می کردیم.
اما به طور جدی در پائیز و زمستان سال ٩۵ بود که قرار شد چند نیروی بسیجی رو معرفی کنه و خودش رو به عنوان #نیروی پاسدار. در زمان عقد نمی تونستم رضایتم رو نسبت به این موضوع اعلام کنم.😔
ولی بعد از عروسی ، روزها که همسرم سرکار می رفت یا ماموریت بود برنامه ی مصاحبه با #همسران شهدا را نگاه می کردم تا ببینم این بزرگواران چگونه با سختی ها مواجه می شوند.😔
کلیپ هایی در مورد #مظلومیت شیعیان سوریه نگاه میکردم و این فکر در ذهنم همیشه جرقه می زد که اگر مانع رفتن #یدالله بشم چگونه جواب #اهل بیت (ع) را در روز محشر بدم.😔🍃⚘🍃
تا اینکه وقتی موضوع رفتنش جدی شد و در زمستان سال ٩۵ در موردش با هم صحبت کردیم مخالفت نکردم و حتی تصمیم گرفتم که تا لحظه ی رفتنش بی تابی نکنم.😔
شبی که می خواست اعزام بشه با هم سمت مسجد رفتیم و بعد از نماز به رستورانی برای صرف شام رفتیم. لحظه ی رفتن وقتی از درب منزل کاسه ی آبی پشت سرش ریختم😔
اما به طور جدی در پائیز و زمستان سال ٩۵ بود که قرار شد چند نیروی بسیجی رو معرفی کنه و خودش رو به عنوان #نیروی پاسدار. در زمان عقد نمی تونستم رضایتم رو نسبت به این موضوع اعلام کنم.😔
ولی بعد از عروسی ، روزها که همسرم سرکار می رفت یا ماموریت بود برنامه ی مصاحبه با #همسران شهدا را نگاه می کردم تا ببینم این بزرگواران چگونه با سختی ها مواجه می شوند.😔
کلیپ هایی در مورد #مظلومیت شیعیان سوریه نگاه میکردم و این فکر در ذهنم همیشه جرقه می زد که اگر مانع رفتن #یدالله بشم چگونه جواب #اهل بیت (ع) را در روز محشر بدم.😔🍃⚘🍃
تا اینکه وقتی موضوع رفتنش جدی شد و در زمستان سال ٩۵ در موردش با هم صحبت کردیم مخالفت نکردم و حتی تصمیم گرفتم که تا لحظه ی رفتنش بی تابی نکنم.😔
شبی که می خواست اعزام بشه با هم سمت مسجد رفتیم و بعد از نماز به رستورانی برای صرف شام رفتیم. لحظه ی رفتن وقتی از درب منزل کاسه ی آبی پشت سرش ریختم😔
زمان عقد و هنگامی که یکی از دوستانش در سوریه #شهید شد حرف رفتن به سوریه را پیش کشید و گاهی با هم در مورد این موضوع صحبت می کردیم.
اما به طور جدی در پائیز و زمستان سال ٩۵ بود که قرار شد چند نیروی بسیجی رو معرفی کنه و خودش رو به عنوان #نیروی پاسدار. در زمان عقد نمی تونستم رضایتم رو نسبت به این موضوع اعلام کنم.😔
ولی بعد از عروسی ، روزها که همسرم سرکار می رفت یا ماموریت بود برنامه ی مصاحبه با #همسران شهدا را نگاه می کردم تا ببینم این بزرگواران چگونه با سختی ها مواجه می شوند.😔
کلیپ هایی در مورد #مظلومیت شیعیان سوریه نگاه میکردم و این فکر در ذهنم همیشه جرقه می زد که اگر مانع رفتن #یدالله بشم چگونه جواب #اهل بیت (ع) را در روز محشر بدم.😔🍃⚘🍃
تا اینکه وقتی موضوع رفتنش جدی شد و در زمستان سال ٩۵ در موردش با هم صحبت کردیم مخالفت نکردم و حتی تصمیم گرفتم که تا لحظه ی رفتنش بی تابی نکنم.😔
شبی که می خواست اعزام بشه با هم سمت مسجد رفتیم و بعد از نماز به رستورانی برای صرف شام رفتیم. لحظه ی رفتن وقتی از درب منزل کاسه ی آبی پشت سرش ریختم😔
اما به طور جدی در پائیز و زمستان سال ٩۵ بود که قرار شد چند نیروی بسیجی رو معرفی کنه و خودش رو به عنوان #نیروی پاسدار. در زمان عقد نمی تونستم رضایتم رو نسبت به این موضوع اعلام کنم.😔
ولی بعد از عروسی ، روزها که همسرم سرکار می رفت یا ماموریت بود برنامه ی مصاحبه با #همسران شهدا را نگاه می کردم تا ببینم این بزرگواران چگونه با سختی ها مواجه می شوند.😔
کلیپ هایی در مورد #مظلومیت شیعیان سوریه نگاه میکردم و این فکر در ذهنم همیشه جرقه می زد که اگر مانع رفتن #یدالله بشم چگونه جواب #اهل بیت (ع) را در روز محشر بدم.😔🍃⚘🍃
تا اینکه وقتی موضوع رفتنش جدی شد و در زمستان سال ٩۵ در موردش با هم صحبت کردیم مخالفت نکردم و حتی تصمیم گرفتم که تا لحظه ی رفتنش بی تابی نکنم.😔
شبی که می خواست اعزام بشه با هم سمت مسجد رفتیم و بعد از نماز به رستورانی برای صرف شام رفتیم. لحظه ی رفتن وقتی از درب منزل کاسه ی آبی پشت سرش ریختم😔
از #زنان #شهیدی میگفت که به طرز وحشتناکی به #شهادت رسیده بودند. #پیکر شهیدهای که سر نداشت، #مظلومیت #شهیده دیگری که پس از یک روز از #خاکسپاری وقتی برای دفن پیکر دیگری به #قبرستان رفتند،#قبرش را خالی از #پیکر دیدند؛
🍃🌷🍃
چرا که در اثر #آتش باران دشمن #قبر شکافته شده و #تکههای جسد توسط #سگ های وحشی خورده شده بود.» او بعضی از شبها در جنت آباد می خوابید تا به #وضعیت #شهدا رسیدگی کند.😔
🍃🌷🍃
#آشنایی با #ننه مریم به واسطه #همراهی ما با نیروهای #فداییان اسلام بود. از آنجا که #ننه مریم #نیروی مردمی محسوب میشد و در محل اقامت #فداییان اسلام در هتل کاروانسرا اقامت داشت با #رزمندگان اخت پیدا کرد.
🍃🌷🍃
به نوعی با #ننه مریم #همکار شدیم، چندباری خودم ن#نه مریم را به #بیمارستان بردم و دیدم که بالای سر #مجروحین می رفت و آن ها را #پرستاری می کرد. ما هم ایشان را به عنوان #مادر خودمان می شناختیم.
🍃🌷🍃
#مرتضی و #محمد 2#پسر #ننه مریم که عضو سپاه خرمشهر بودند و حضورشان در هتل باعث شد مراودات ما با این خانواده بیشتر شود. اگر کسی از نیروها #شهید می شد ننه مریم به عنوان مادر و یا خواهر او بالای پیکرش حاضر می شد و عزاداری می کرد.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
چرا که در اثر #آتش باران دشمن #قبر شکافته شده و #تکههای جسد توسط #سگ های وحشی خورده شده بود.» او بعضی از شبها در جنت آباد می خوابید تا به #وضعیت #شهدا رسیدگی کند.😔
🍃🌷🍃
#آشنایی با #ننه مریم به واسطه #همراهی ما با نیروهای #فداییان اسلام بود. از آنجا که #ننه مریم #نیروی مردمی محسوب میشد و در محل اقامت #فداییان اسلام در هتل کاروانسرا اقامت داشت با #رزمندگان اخت پیدا کرد.
🍃🌷🍃
به نوعی با #ننه مریم #همکار شدیم، چندباری خودم ن#نه مریم را به #بیمارستان بردم و دیدم که بالای سر #مجروحین می رفت و آن ها را #پرستاری می کرد. ما هم ایشان را به عنوان #مادر خودمان می شناختیم.
🍃🌷🍃
#مرتضی و #محمد 2#پسر #ننه مریم که عضو سپاه خرمشهر بودند و حضورشان در هتل باعث شد مراودات ما با این خانواده بیشتر شود. اگر کسی از نیروها #شهید می شد ننه مریم به عنوان مادر و یا خواهر او بالای پیکرش حاضر می شد و عزاداری می کرد.
🍃🌷🍃