۲۰# روز بعداز #شهادت #ایرج ناگهان خبری شایع شد که #ایرج در رادیو عراق صحبت کرده،امید زنده بودنش برامون زنده شداز هلال احمر خبر گرفتیم.مشخص شد چند نفر از #همرزمانش #اسیر شدند.😔
🍃🌷🍃
با پیگیری مشخص شد که زنده و#اسیر است،فقط می ترسیدیم #دانشمند بودنش برای دشمن محقق بشه و موجبات آزار و اذیتش رو فراهم کنند.
دوباره از هلال احمر پیگیر شدیم اما خبری بدست نیامد.😔
🍃🌷🍃
آخرین خبر از #شهادت #ایرج نامه دوستش بود که:
۱۶ دی ماه تویوتایی ردمی شده که چند تن از برادران #زخمی رابه عقب می برده ،یکی از بچه ها به من گفت: که تیری در #قلب بیات خورده و زخمی شده.
🍃🌷🍃
گفتم به کسی نگویید که ناراحت می شوند و روحیه بچه ها فرو می ریزد😔
دقایقی بعد با #شهادت چندتن از #برادرانمان ناگهان خودرا میان چند #تانک دیدیم و #اسیر شدم😔
🍃🌷🍃
بعداز چندماه نامه ای از دوستانم آمد و خبر #شهادت برادر بهتر از جانم را به من داد.
#۱۳۶۲/۵/۶
😭😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید ایرج بیات موحد هم درتاریخ تاریخ ۱۳۵۹/۹/۱۸# با سمت #فرمانده دسته در هویزه به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا🤍بود رسید.
🍃🌷🍃
#شهید#پیکری نداشت.💔
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
با پیگیری مشخص شد که زنده و#اسیر است،فقط می ترسیدیم #دانشمند بودنش برای دشمن محقق بشه و موجبات آزار و اذیتش رو فراهم کنند.
دوباره از هلال احمر پیگیر شدیم اما خبری بدست نیامد.😔
🍃🌷🍃
آخرین خبر از #شهادت #ایرج نامه دوستش بود که:
۱۶ دی ماه تویوتایی ردمی شده که چند تن از برادران #زخمی رابه عقب می برده ،یکی از بچه ها به من گفت: که تیری در #قلب بیات خورده و زخمی شده.
🍃🌷🍃
گفتم به کسی نگویید که ناراحت می شوند و روحیه بچه ها فرو می ریزد😔
دقایقی بعد با #شهادت چندتن از #برادرانمان ناگهان خودرا میان چند #تانک دیدیم و #اسیر شدم😔
🍃🌷🍃
بعداز چندماه نامه ای از دوستانم آمد و خبر #شهادت برادر بهتر از جانم را به من داد.
#۱۳۶۲/۵/۶
😭😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید ایرج بیات موحد هم درتاریخ تاریخ ۱۳۵۹/۹/۱۸# با سمت #فرمانده دسته در هویزه به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا🤍بود رسید.
🍃🌷🍃
#شهید#پیکری نداشت.💔
🍃🌷🍃
#سلیم #چهار مرتبه به منطقه #اعزام شد و #آخرین بار که میخواست برود من معترض شدم و گفتم تو بارها رفتهای بمان. گفت این #آخرین مرتبه است. گویی خودش میدانست که این رفتن را دیگر #بازگشتی نیست.😭
🍃🌷🍃
#آخرین اعزامش مربوط میشد به #عید سال 1394#. بعد از سیزده بدر حال و هوایش عجیب شده بود. چندروزی در گوش بچهها زمزمه میکرد برای رفتن اما بعد خودش علنی گفت که میرم😭😭
🍃🌷🍃
و من گفتم نه اما قول داد که مرتبه #آخرش باشد و رفت.😭 در نهایت در 31# فروردین ماه سال 1394# در #عملیات بصرالحریر به #آرزوی همیشگیاش که #شهادت در راه اسلام بودرسید.😭
🍃🌷🍃
همسرم 10# ماه تمام #مفقودالاثر بود و در این 10# ماه شنیدن خبرهای ضد و نقیض که گاهی خبر از #اسارت، #مجروحیت و #شهادتش میداد ما را نگران و ناراحت میکرد.😭😭
🍃🌷🍃
یک بار گفتند #اسیر شده یک بار گفتند #شهید😭 و #پیکر جایی است که نمیتوانیم برگردانیم و... حرفها و احادیثی که ذهنمان را درگیر خودش میکرد. با هر بار شنیدن صدای تلفن ما #میمردیم و #زنده میشدیم.😭
🍃🌷🍃
بعد از 10#ماه از ما آزمایش دی انای گرفتند و گفتند بعد از انجام مبادله با طرف تروریستی توانستهاند #پیکر #شهدا را برگردانند.😭
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
#آخرین اعزامش مربوط میشد به #عید سال 1394#. بعد از سیزده بدر حال و هوایش عجیب شده بود. چندروزی در گوش بچهها زمزمه میکرد برای رفتن اما بعد خودش علنی گفت که میرم😭😭
🍃🌷🍃
و من گفتم نه اما قول داد که مرتبه #آخرش باشد و رفت.😭 در نهایت در 31# فروردین ماه سال 1394# در #عملیات بصرالحریر به #آرزوی همیشگیاش که #شهادت در راه اسلام بودرسید.😭
🍃🌷🍃
همسرم 10# ماه تمام #مفقودالاثر بود و در این 10# ماه شنیدن خبرهای ضد و نقیض که گاهی خبر از #اسارت، #مجروحیت و #شهادتش میداد ما را نگران و ناراحت میکرد.😭😭
🍃🌷🍃
یک بار گفتند #اسیر شده یک بار گفتند #شهید😭 و #پیکر جایی است که نمیتوانیم برگردانیم و... حرفها و احادیثی که ذهنمان را درگیر خودش میکرد. با هر بار شنیدن صدای تلفن ما #میمردیم و #زنده میشدیم.😭
🍃🌷🍃
بعد از 10#ماه از ما آزمایش دی انای گرفتند و گفتند بعد از انجام مبادله با طرف تروریستی توانستهاند #پیکر #شهدا را برگردانند.😭
🍃🌷🍃
#ننه مریم از جمله #زنان فعال #خرمشهر بود که پیش از #دوران انقلاب و بعد از آن #کلاسهای #قرآن دایر کرده و #فرد شناخته شدهای در #شهر محسوب میشد.
🍃🌷🍃
در آن روزهای آتش و خون #ننه مریم، #خانمها و #دخترهایی که به #شهادت میرسیدند و #پیکرشان را به #جنت آباد میبردند را کفن و دفن میکرد.
🍃🌷🍃
بابا مراد #شوهر #ننه مریم را دشمن در #روزهای اول #جنگ در خانه به #اسارت برد. خدا رحمت کند #بابا مراد را، تعریف میکرد که «آمدم در خانه را قفل کنم که به سمت آبادان برویم، چون فکر میکردم این درگیریها یک #جنگ قبیلهای کوچک باشد.
هیچ وقت فکر نمیکردم این همه سال طول بکشد، میخواستیم دوباره برگردیم به #خرمشهر که دشمن من را از جلوی در خانه #اسیر کرد.»
🍃🌷🍃
#ننه مریم تمام مدت در راه بیمارستان و قبرستان بود. تعریف میکرد «گاهی که #کفن نداشتیم #چادر سرم را #کفن میکردم، آب که برای غسل نبود #دبه دبه #آب برای شستن #شهدا پیدا میکردیم.😔
🍃🌷🍃
#دختری #مادر #شهیدش را برای #کفن کرده آورده بود، #پسری #مادرش را آورده بود و چه #صحنههای دردناکی خلق شد. بعضی از #پیکرهای #زنها در اثر #شدت انفجارها #لباسی بر بدن نداشتند.😔
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
در آن روزهای آتش و خون #ننه مریم، #خانمها و #دخترهایی که به #شهادت میرسیدند و #پیکرشان را به #جنت آباد میبردند را کفن و دفن میکرد.
🍃🌷🍃
بابا مراد #شوهر #ننه مریم را دشمن در #روزهای اول #جنگ در خانه به #اسارت برد. خدا رحمت کند #بابا مراد را، تعریف میکرد که «آمدم در خانه را قفل کنم که به سمت آبادان برویم، چون فکر میکردم این درگیریها یک #جنگ قبیلهای کوچک باشد.
هیچ وقت فکر نمیکردم این همه سال طول بکشد، میخواستیم دوباره برگردیم به #خرمشهر که دشمن من را از جلوی در خانه #اسیر کرد.»
🍃🌷🍃
#ننه مریم تمام مدت در راه بیمارستان و قبرستان بود. تعریف میکرد «گاهی که #کفن نداشتیم #چادر سرم را #کفن میکردم، آب که برای غسل نبود #دبه دبه #آب برای شستن #شهدا پیدا میکردیم.😔
🍃🌷🍃
#دختری #مادر #شهیدش را برای #کفن کرده آورده بود، #پسری #مادرش را آورده بود و چه #صحنههای دردناکی خلق شد. بعضی از #پیکرهای #زنها در اثر #شدت انفجارها #لباسی بر بدن نداشتند.😔
🍃🌷🍃
#شهید در اسارت
حسین پیراینده🍃⚘🍃
در تاریخ ۱۳۳۶/۰۹/۰۷ در شهر تهران در خانواده ای متدین و مذهبی متولد شد.
#شهید ۳۳ ساله بودو مجرد
۵# سال ایشان در اردوگاه های عراق ، در اسارت بود.
تا پایان دوره متوسطه در رشته ریاضی درس خواند و دیپلم گرفت. و به عنوان بسیجی به #جبهه رفت.
۱۳۶۵/۱۱/۱۱ باسمت #آر پی جی زن در شلمچه #اسیر شد و ۱۳۶۹/۵/۲۶ در زندان بغداد عراق به #شهادت رسید.🍃⚘🍃
به روایت از یکی از روحانیون آزاده :
روزهای آخر که تبادل اسرا در حال شروع شدن بود ما در اردوگاه 18 بعقوبه بودیم. عراقیها کسانی که میخواستند مبادله نکنند را به این اردوگاه منتقل میکردند
از جمله مرحوم ابوترابی و چند نفر دیگر به این اردوگاه آمدند زمانی که ایشان پیش ما آمدند عراقیها یکی از بچههای ما را #شهید کردند. وضعیت اردوگاه بسیار ملتهب بود.😔
می خواستند عدهای از منافقین را به عنوان آزاده جا بزنند که ما فهمیدیم و درگیر شدیم. عراقیها احساس کردند نقشهشان بر باد رفته و از بیرون به ما تیر اندازی کردند
#حسین پیراینده مورد اصابت قرار گرفت و به #شهادت رسید.😔🍃⚘🍃
حسین پیراینده🍃⚘🍃
در تاریخ ۱۳۳۶/۰۹/۰۷ در شهر تهران در خانواده ای متدین و مذهبی متولد شد.
#شهید ۳۳ ساله بودو مجرد
۵# سال ایشان در اردوگاه های عراق ، در اسارت بود.
تا پایان دوره متوسطه در رشته ریاضی درس خواند و دیپلم گرفت. و به عنوان بسیجی به #جبهه رفت.
۱۳۶۵/۱۱/۱۱ باسمت #آر پی جی زن در شلمچه #اسیر شد و ۱۳۶۹/۵/۲۶ در زندان بغداد عراق به #شهادت رسید.🍃⚘🍃
به روایت از یکی از روحانیون آزاده :
روزهای آخر که تبادل اسرا در حال شروع شدن بود ما در اردوگاه 18 بعقوبه بودیم. عراقیها کسانی که میخواستند مبادله نکنند را به این اردوگاه منتقل میکردند
از جمله مرحوم ابوترابی و چند نفر دیگر به این اردوگاه آمدند زمانی که ایشان پیش ما آمدند عراقیها یکی از بچههای ما را #شهید کردند. وضعیت اردوگاه بسیار ملتهب بود.😔
می خواستند عدهای از منافقین را به عنوان آزاده جا بزنند که ما فهمیدیم و درگیر شدیم. عراقیها احساس کردند نقشهشان بر باد رفته و از بیرون به ما تیر اندازی کردند
#حسین پیراینده مورد اصابت قرار گرفت و به #شهادت رسید.😔🍃⚘🍃
#شهید در اسارت
حسین پیراینده🍃⚘🍃
در تاریخ ۱۳۳۶/۰۹/۰۷ در شهر تهران در خانواده ای متدین و مذهبی متولد شد.
#شهید ۳۳ ساله بودو مجرد
۵# سال ایشان در اردوگاه های عراق ، در اسارت بود.
تا پایان دوره متوسطه در رشته ریاضی درس خواند و دیپلم گرفت. و به عنوان بسیجی به #جبهه رفت.
۱۳۶۵/۱۱/۱۱ باسمت #آر پی جی زن در شلمچه #اسیر شد و ۱۳۶۹/۵/۲۶ در زندان بغداد عراق به #شهادت رسید.🍃⚘🍃
به روایت از یکی از روحانیون آزاده :
روزهای آخر که تبادل اسرا در حال شروع شدن بود ما در اردوگاه 18 بعقوبه بودیم. عراقیها کسانی که میخواستند مبادله نکنند را به این اردوگاه منتقل میکردند
از جمله مرحوم ابوترابی و چند نفر دیگر به این اردوگاه آمدند زمانی که ایشان پیش ما آمدند عراقیها یکی از بچههای ما را #شهید کردند. وضعیت اردوگاه بسیار ملتهب بود.😔
می خواستند عدهای از منافقین را به عنوان آزاده جا بزنند که ما فهمیدیم و درگیر شدیم. عراقیها احساس کردند نقشهشان بر باد رفته و از بیرون به ما تیر اندازی کردند
#حسین پیراینده مورد اصابت قرار گرفت و به #شهادت رسید.😔🍃⚘🍃
حسین پیراینده🍃⚘🍃
در تاریخ ۱۳۳۶/۰۹/۰۷ در شهر تهران در خانواده ای متدین و مذهبی متولد شد.
#شهید ۳۳ ساله بودو مجرد
۵# سال ایشان در اردوگاه های عراق ، در اسارت بود.
تا پایان دوره متوسطه در رشته ریاضی درس خواند و دیپلم گرفت. و به عنوان بسیجی به #جبهه رفت.
۱۳۶۵/۱۱/۱۱ باسمت #آر پی جی زن در شلمچه #اسیر شد و ۱۳۶۹/۵/۲۶ در زندان بغداد عراق به #شهادت رسید.🍃⚘🍃
به روایت از یکی از روحانیون آزاده :
روزهای آخر که تبادل اسرا در حال شروع شدن بود ما در اردوگاه 18 بعقوبه بودیم. عراقیها کسانی که میخواستند مبادله نکنند را به این اردوگاه منتقل میکردند
از جمله مرحوم ابوترابی و چند نفر دیگر به این اردوگاه آمدند زمانی که ایشان پیش ما آمدند عراقیها یکی از بچههای ما را #شهید کردند. وضعیت اردوگاه بسیار ملتهب بود.😔
می خواستند عدهای از منافقین را به عنوان آزاده جا بزنند که ما فهمیدیم و درگیر شدیم. عراقیها احساس کردند نقشهشان بر باد رفته و از بیرون به ما تیر اندازی کردند
#حسین پیراینده مورد اصابت قرار گرفت و به #شهادت رسید.😔🍃⚘🍃
#ننه مریم از جمله #زنان فعال #خرمشهر بود که پیش از #دوران انقلاب و بعد از آن #کلاسهای #قرآن دایر کرده و #فرد شناخته شدهای در #شهر محسوب میشد.
🍃🌷🍃
در آن روزهای آتش و خون #ننه مریم، #خانمها و #دخترهایی که به #شهادت میرسیدند و #پیکرشان را به #جنت آباد میبردند را کفن و دفن میکرد.
🍃🌷🍃
بابا مراد #شوهر #ننه مریم را دشمن در #روزهای اول #جنگ در خانه به #اسارت برد. خدا رحمت کند #بابا مراد را، تعریف میکرد که «آمدم در خانه را قفل کنم که به سمت آبادان برویم، چون فکر میکردم این درگیریها یک #جنگ قبیلهای کوچک باشد.
هیچ وقت فکر نمیکردم این همه سال طول بکشد، میخواستیم دوباره برگردیم به #خرمشهر که دشمن من را از جلوی در خانه #اسیر کرد.»
🍃🌷🍃
#ننه مریم تمام مدت در راه بیمارستان و قبرستان بود. تعریف میکرد «گاهی که #کفن نداشتیم #چادر سرم را #کفن میکردم، آب که برای غسل نبود #دبه دبه #آب برای شستن #شهدا پیدا میکردیم.😔
🍃🌷🍃
#دختری #مادر #شهیدش را برای #کفن کرده آورده بود، #پسری #مادرش را آورده بود و چه #صحنههای دردناکی خلق شد. بعضی از #پیکرهای #زنها در اثر #شدت انفجارها #لباسی بر بدن نداشتند.😔
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
در آن روزهای آتش و خون #ننه مریم، #خانمها و #دخترهایی که به #شهادت میرسیدند و #پیکرشان را به #جنت آباد میبردند را کفن و دفن میکرد.
🍃🌷🍃
بابا مراد #شوهر #ننه مریم را دشمن در #روزهای اول #جنگ در خانه به #اسارت برد. خدا رحمت کند #بابا مراد را، تعریف میکرد که «آمدم در خانه را قفل کنم که به سمت آبادان برویم، چون فکر میکردم این درگیریها یک #جنگ قبیلهای کوچک باشد.
هیچ وقت فکر نمیکردم این همه سال طول بکشد، میخواستیم دوباره برگردیم به #خرمشهر که دشمن من را از جلوی در خانه #اسیر کرد.»
🍃🌷🍃
#ننه مریم تمام مدت در راه بیمارستان و قبرستان بود. تعریف میکرد «گاهی که #کفن نداشتیم #چادر سرم را #کفن میکردم، آب که برای غسل نبود #دبه دبه #آب برای شستن #شهدا پیدا میکردیم.😔
🍃🌷🍃
#دختری #مادر #شهیدش را برای #کفن کرده آورده بود، #پسری #مادرش را آورده بود و چه #صحنههای دردناکی خلق شد. بعضی از #پیکرهای #زنها در اثر #شدت انفجارها #لباسی بر بدن نداشتند.😔
🍃🌷🍃
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
🍁طے عملیاتے در #سوریہ، دو نفر در خانهاے زخمے بودند و نزدیڪ بود داعشیها آنها را بعنوان #اسیر ببَرند، جواد سمت نیروها داد زد چہ ڪسے با ما براے نجات آنها میآید؟ من و دو نفر دیگر با او رفتیم، همین ڪہ رفتیم، پاے جواد تیر خورد و زخمے شد، من داشتم داد و فریاد میزدم ڪہ آهاے بیائید نجاتش دهید، الان برادرم #شهید میشود، جواد گفت: چِتہ؟ اینقدر داد میزنی؟! بعد با لبخندے بہ شوخے گفت: #سید_حسن_نصراللہ خالے بست؛ این تیرہ درد دارہ! (سیدحسن در یڪے از سخنرانیهایش گفتهبود شهادت مثل نوشیدنِ آبِ خنڪ است).
🍁جواد هیچوقت سلاح گرم با خود در مناطق عمومے عراق حمل نمیڪرد، هرچہ هم بہ او میگفتیم خطرناڪ است، جواب میداد لازم نیست، هروقت زمان و دقیقه #شهادت من برسد، شهید خواهم شد؛ چہ باسلاح، چہ بیسلاح.
جواد متواضع بود و خود را جدا از شهروندان نمیدانست؛ حتے در پستهاے ایست بازرسے هم در نوبت میماند تا مانند سایر مردم غیرنظامے، بازرسے شود.
✍🏻بہ روایت برادر
#شهید_جوادعلی_حسناوی♥️🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
🍁طے عملیاتے در #سوریہ، دو نفر در خانهاے زخمے بودند و نزدیڪ بود داعشیها آنها را بعنوان #اسیر ببَرند، جواد سمت نیروها داد زد چہ ڪسے با ما براے نجات آنها میآید؟ من و دو نفر دیگر با او رفتیم، همین ڪہ رفتیم، پاے جواد تیر خورد و زخمے شد، من داشتم داد و فریاد میزدم ڪہ آهاے بیائید نجاتش دهید، الان برادرم #شهید میشود، جواد گفت: چِتہ؟ اینقدر داد میزنی؟! بعد با لبخندے بہ شوخے گفت: #سید_حسن_نصراللہ خالے بست؛ این تیرہ درد دارہ! (سیدحسن در یڪے از سخنرانیهایش گفتهبود شهادت مثل نوشیدنِ آبِ خنڪ است).
🍁جواد هیچوقت سلاح گرم با خود در مناطق عمومے عراق حمل نمیڪرد، هرچہ هم بہ او میگفتیم خطرناڪ است، جواب میداد لازم نیست، هروقت زمان و دقیقه #شهادت من برسد، شهید خواهم شد؛ چہ باسلاح، چہ بیسلاح.
جواد متواضع بود و خود را جدا از شهروندان نمیدانست؛ حتے در پستهاے ایست بازرسے هم در نوبت میماند تا مانند سایر مردم غیرنظامے، بازرسے شود.
✍🏻بہ روایت برادر
#شهید_جوادعلی_حسناوی♥️🕊