🌹محفل شهدا🌹
597 subscribers
49.8K photos
42.4K videos
691 files
1.89K links
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل الفرجهم اینجا محفل شهداست به محفل شهدا خوش آمدید
Download Telegram
بیشتر دوستان هم محله ای ایشان، سه ماه  تابستان را به کاری مشغول می شدند. ایشان هم مانند سایر دوستانش در تابستان ها به  #کارهای #مختلفی مانند  کار در #خیاطی و یا در #مغازه پدر #مشغول می شد.
🍃🌷🍃
در تابستان سالی که چهارم دبیرستان را گذرانده بود از پدرش خواست که با #پزشکی که در نزدیکی محله شان #مطب داشت و پدرش نیز با او آشنائی داشت صحبت کند تا در صورت موافقت تابستان را نزد وی #کار کند.
🍃🌷🍃
تا #کارهایی مانند #تزریقات، #پانسمان و #کمک های #اولیه را یاد بگیرد. تابستان  سال 1347# را  در #مطب #دکتر پارسا #خیلی چیزها یادگرفت و همینطور باعث شد که ایشان به #پزشکی علاقمند شد ودوست داشت که #پزشک شود.
🍃🌷🍃
ایشان هم مانند سایر #دانشجویان در #مشهد #فعالیت #سیاسی داشت و با #دوستانش در #تکثیر و #انتشار #اعلامیه های #امام خمینی (ره) #مشارکت می کرد.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر#شهید:
در آخرین مرخصی که آمده بود علناً به او گفتم که فکر می‌کنم واقعاً کامل شده‌ای یک شب قبل از اینکه با او صحبت کنم به محاسن سفیدش نگاهی کرد و احساس کردم که تغییر کرده.😭
🍃🌷🍃
قبل از آن ۴۵#روز به #مأموریت رفته بود و حال و هوایی دیگر داشت و بچه‌ها هم اذعان می‌کردند که با همه گرم‌تر بود.
🍃🌷🍃
وقتی که #مرخصی او تمام شد و رفت دقیقاً #شب #لیله الرغائب خبر آوردند که #شهید شده 😭😭نمی‌دانستم باید باور کنم یا خیر؛ نمی‌دانستم باید چه بگویم.😭
🍃🌷🍃
نتیجه این همه #سال #مجاهدت و #تلاش‌هایش این شد که امروز در #جوار #امام حسین (ع)🌷#جایگاه عالی دارد و این مرا آرامش می‌دهد و امیدواریم بتوانیم راهشان را ادامه بدهیم.
🍃🌷🍃
بیان می‌کرد که دوست ندارم همه جا درباره #خاطرات و #کارهای من صحبت کنید و بسیار #تو دار بود،اصلاً به ما چیزی نمی‌گفت. بسیار می‌ترسید که #ریا شود و بسیار #می‌ترسید که #خودنمایی کند و این #امر #مراقبت‌های او را نشان می‌داد.
🍃🌷🍃
چندان #عادت نداشت درباره #کارهایی که می‌کند صحبت کند برای همین از #بزرگ مردی‌هایش کسی چیزی #نمی‌داند او حتی #دوست نداشت #مسائلی که می‌دانیم جایی #بازگو شود.
به روایت از همسر#شهید:
در آخرین مرخصی که آمده بود علناً به او گفتم که فکر می‌کنم واقعاً کامل شده‌ای یک شب قبل از اینکه با او صحبت کنم به محاسن سفیدش نگاهی کرد و احساس کردم که تغییر کرده.😭
🍃🌷🍃
قبل از آن ۴۵#روز به #مأموریت رفته بود و حال و هوایی دیگر داشت و بچه‌ها هم اذعان می‌کردند که با همه گرم‌تر بود.
🍃🌷🍃
وقتی که #مرخصی او تمام شد و رفت دقیقاً #شب #لیله الرغائب خبر آوردند که #شهید شده 😭😭نمی‌دانستم باید باور کنم یا خیر؛ نمی‌دانستم باید چه بگویم.😭
🍃🌷🍃
نتیجه این همه #سال #مجاهدت و #تلاش‌هایش این شد که امروز در #جوار #امام حسین (ع)🌷#جایگاه عالی دارد و این مرا آرامش می‌دهد و امیدواریم بتوانیم راهشان را ادامه بدهیم.
🍃🌷🍃
بیان می‌کرد که دوست ندارم همه جا درباره #خاطرات و #کارهای من صحبت کنید و بسیار #تو دار بود،اصلاً به ما چیزی نمی‌گفت. بسیار می‌ترسید که #ریا شود و بسیار #می‌ترسید که #خودنمایی کند و این #امر #مراقبت‌های او را نشان می‌داد.
🍃🌷🍃
چندان #عادت نداشت درباره #کارهایی که می‌کند صحبت کند برای همین از #بزرگ مردی‌هایش کسی چیزی #نمی‌داند او حتی #دوست نداشت #مسائلی که می‌دانیم جایی #بازگو شود.
بیشتر دوستان هم محله ای ایشان، سه ماه  تابستان را به کاری مشغول می شدند. ایشان هم مانند سایر دوستانش در تابستان ها به  #کارهای #مختلفی مانند  کار در #خیاطی و یا در #مغازه پدر #مشغول می شد.
🍃🌷🍃
در تابستان سالی که چهارم دبیرستان را گذرانده بود از پدرش خواست که با #پزشکی که در نزدیکی محله شان #مطب داشت و پدرش نیز با او آشنائی داشت صحبت کند تا در صورت موافقت تابستان را نزد وی #کار کند.
🍃🌷🍃
تا #کارهایی مانند #تزریقات، #پانسمان و #کمک های #اولیه را یاد بگیرد. تابستان  سال 1347# را  در #مطب #دکتر پارسا #خیلی چیزها یادگرفت و همینطور باعث شد که ایشان به #پزشکی علاقمند شد ودوست داشت که #پزشک شود.
🍃🌷🍃
ایشان هم مانند سایر #دانشجویان در #مشهد #فعالیت #سیاسی داشت و با #دوستانش در #تکثیر و #انتشار #اعلامیه های #امام خمینی (ره) #مشارکت می کرد.
🍃🌷🍃