🌹محفل شهدا🌹
593 subscribers
48.1K photos
40.5K videos
678 files
1.88K links
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل الفرجهم اینجا محفل شهداست به محفل شهدا خوش آمدید
Download Telegram
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹

📃#خاطرات_شهدا✏️

🌷گفت حاجی قسمت می دم به حضرت زینب(س)مخالفت نکن بزارمن برم. حاجی من مال اینجانیستم.من اونجا راحتم،گفتم برو دوره مربیگری بعد،گفت حاجی من دوست دارم برم منطقه،دیدم حسین واقعابند نیست رو زمین.بعد از برگشت ازمنطقه روحیاتش خیلی تغییر کرده بود ویه وقت های بهش نگاه می کردم،می دیدم توخودشه و ذهنش با خودش درگیره،باخودش کلنجارمیره. راستش افرادزیادی روواسطه کرده بود که رضایت بدم دوباره بره ماموریت و من همش مخالفت می کردم،حتی از فرماندهی زنگ زدن گفتن منطقه اعلام نیازحسین رو فرستادن که من بازاجازه ندادم.چون معتقد بودم باید بچه ها با فاصله زمانی خاصی برن منطقه[سوریه] ولی حسین من رو تو یه شرایط خاصی قرارداد،واقعانتونستم بهش بگم نه، وقتی قسمم داد،یه جورایی دل من لرزید،حس خوبی نداشتم، احساس کردم خیلی آسمانی شده.

🌹بعداکه رفت منطقه،خبردارشدیم، اول مجروح شده بعدحدودبیست وچهار ساعت مفقودشده بود،بعدپیکرش روطی مراحلی پیداکردن ومشخص شد شهیدشده.🕊

✏️راوی:فرمانده شهید

🥀#شهید_حسین_معزغلامی
•┈•••✾••┈•
#خاطرات_شهید

هميشه می گفت:
"ما هيچ وقت از لطف و عنايت اهل بيت، خصوصاً آقا امام رضا عليه السلام بی نياز نيستيم..."

هواپيمای سوخو را حاج احمد وارد نيروی هوايی سپاه كرد مراسم افتتاحيه‌اش را همه انتظار داشتيم در تهران باشد،
ولی سردار گفت: ميخوام مراسم افتتاحيه توی مشهد باشه...
پايگاه هوايی مشهد كوچیك بود كفاف چنين برنامه‌ای رو نميداد بعضيها همين را به سردار گفتند؛ ولی سردار اصرار داشت مراسم توی مشهد باشه با برج مراقبت هماهنگيهای لازم شده بود خلبان، بر فراز آسمان، هواپيما را چند دور، دور حرم حضرت علی بن موسی الرضا سلام الله عليه طواف داد اين را سردار ازش خواسته بود خيليها تازه دليل اصرار سردار را فهميده بودند خدا رحمتش كند؛ هميشه ميگفت: "ما هيچ وقت از لطف و عنايت اهل بيت، خصوصاً آقا امام رضا عليه السلام بی نياز نيستيم..."

#شهید_حاج_احمد_کاظمی

#سالروز_ولادت...🌸🌸🌸

•┈•••✾••┈•
#خاطرات_شهدا

🌷شب #اعزام، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ بزند، ساعت کوک کرد، گوشی‌اش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم.

🌷طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعت‌های خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند. حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد. ‌

🌷موقع نماز صبح، از خواب #پرید. نقشه‌هایم، نقشه بر آب شد. او #خوشحال بود و من ناراحت. لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانه‌ی مامانم.

🌷مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه #دمغ بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. می‌خواستم لهش کنم. زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم.

🌷من ماندم و عکسهای محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم. روزهای سختی بود...

✍️ به روایت همسر بزرگوار شهید

#شهید_محسن_حججی🕊🌸

•┈•••✾••┈•
#خاطرات_شهید

●دستمال کوچیک جیبی داشت که تو همه مراسم عزاداری ایمه ،گریه هاشو با اون پاک میکرد و میگفت که این اشکها و این دستمال روز قیامت برام شهادت میدن . ارادت خاصی به اربابش امام حسین علیه السلام و حضرت عباس علیه السلام داشت .تاکید بسیار زیادی بر خوندن زیارت عاشورا با ذکر صد لعن وسلام داشت.میگفت امکان نداره شما با اخلاص کامل زیارت عاشورا بخونی و ارباب نظر نکنه .

#حفظ_قرآن

●شهید عباس آسمیه تاکید بسیار زیاد بر حفظ و قرائت قرآن بامعنی و همچنین احادیث نبوی داشت و واین در حالی بود که خود نیز احادیث را بصورت کتبی یادداشت و همچنین بصورت صوتی و با صدای خودش ضبط میکرد

#شهید_عباس_آسمیه🌷

┈•┈•••✾••┈•
#خاطرات_شهدا

#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری
#مدافع_حرم

وقتی می گفت: دعا کن شهید بشوم، من همیشه یک جمله داشتم و به او می‌گفتم:
نیتت را خالص کن

و او همیشه در جواب به من می‌گفت: باشه، نیتم را خالص می‌کنم
ولی این دفعه یک مدل دیگر جوابم را داد و گفت:
مامان به خدا نیتم خالص شده، حتی یک ناخالصی هم در آن وجود ندارد
وقتی این جمله را گفت بدون هیچ مقدمه‌ای به او گفتم :
پس شهید می‌شوی
گفت: جان من؟ گفتم: آره محمدرضا، حتما شهید می‌شوی
تا این را گفتم یک صدای قهقهه خنده از آن طرف بلند شد و بلند بلند داد می‌زد و می‌گفت: مامان راضی‌ام ازت
بهش گفتم: حالا خودت را اینقدر لوس نکن
بعد محمدرضا گفت: مامان یک چیز بگم دعام می‌کنی؟
دعا کن که پیکرم بدون سر برگردد
وقتی این را گفت من داد زدم سرش و گفتم:
اصلا اینجوری برایت دعا نمی‌کنم شهید شوی
گفت: نه ... پس همان دعا کن که شهید شوم.
بعد بلافاصله با دخترم صحبت کرد
بعد از این تلفن آنقدر منقلب شدم که حتی با محمدرضا خداحافظی نکردم و این حرف محمدرضا من را خیلی به هم ریخت...
راوی مادر شهید

•┈••✾••┈•
#خاطرات_شهید

💠«شهیدی که خودخانواده اش را برای تشییع دعوت کرد»

●محمدباسپاه مشهد به جبهه اعزام شده بود و به ماگفت :شمابرای زیارت به مشهد بیایید و من هم خودم رابه شما می‌رسانم؛هنگامیکه به زیارت امام رضا علیه السلام مشرف شدیم، همزمان مراسم تشییع تعدادی از شهدابودکه ماهم درآن شرکت کردیم...

●بعد از تشییع ازقم زنگ زدند وخبر شهادت محمدرادادندومتوجه شدیم وی جزو یکی از همین شهدای مشهد بود که سردربدن نداشت.

●شهید محمد جعفری نیاباآغاز جنگ درسال۵۹ عازم جبهه شد او یکی از نیروهای دکتر مصطفی چمران بودپس ازشهادت شهید چمران به تیپ۲۵کربلاپیوست وتامرحله فرماندهی گردان پیش رفت.

●پس از یک مجروحیت شدید درحالیکه ۱۰روز از مراسم عروسی اش نگذشته بود درمهران به شهادت رسید.


راوی: مادر ۳شهید احمد وعلی ومحمد جعفری نیا

#شهید_محمد_جعفری_نیا
#ایام_شهادت 🌷

•┈••✾••┈•
#خاطرات_شهید

💠شهادت آرزوی دیرینه شهید مظفری‌نیا بود و می‌خواست طوری شهید شود که پوزه آمریکا و اسرائیل را به خاک بمالد

مهربان و خوش‌اخلاق بود و دست به خیر داشت؛ حتی وقتی که خسته از مأموریت و کار برمی‌گشت اگر احساس می‌کرد کسی چه پدر و مادر و چه غریبه به کمکش نیاز دارند لباس از تن بیرون نمی‌آورد و به کمک و خدمت می‌شتافت..

راوی: برادر شهید

🌷شهید_شهرود_مظفری_نیا
تاریخ شهادت ۱۳دی۱۳۹۸ بغداد
#شهید_مقاومت

┈••✾•🌿🌸🌺🌸🌿•✾••┈
#خاطرات_شهدا🕊

🍃نمازگزاران مسجد که من را می شناختند
می گفتند: زیاد به این پسر دل نبند
حسین ماندگار نیست و پرواز می کند
یک روز که در مراسم تشییع پدر دوست حسین رفتیم
دوست حسین در ماشین که نشسته بودیم،
گفت: می‌خوام مطلبی به شما بگم
ناراحت که نمیشید؟
گفتم: نه
گفت: حسین شما موندگار نیست
شهید میشه
زیاد بهش دل نبندید
گفتم: این حرف ها چیه؟
شهادت که به این آسونی نیست
شهادت یک تکامله!
گفت: نه همینجوری نمیگم
با بررسی‌ که از اخلاق و رفتار حسین کردم میگم
حتی قبل از ورود حسین به سپاه،اخلاق و رفتارش شهدایی بود...

راوی: پدر شهید
#شهید_حسین_معزغلامی

•┈•••✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸

☀️#روزشمار_شهدایی_مدافعان_حرم
🗓امروز ۳۰ مرداد ۱۴۰۲ مصادف‌با سالروز:

🌷 ولادت شهید مجید قربانخانی

◙☜ شهید‌ #مجید‌_قربانخانی
◙☜#تاریخ‌تولد: ۱۳۶۹/۵/۳۰
◙☜#تاریخ‌شهادت: ۲۱دی ۱۳۹۴

📝بهش میگفتن مجید بربری، از بس برای قهوه خونه محل نون بربری میخرید و پاتوقش قهوه خونه ها بود. #اهل‌نماز‌و ‌روزه‌نبود.

📝تا اینکه یک شب #در‌روضه‌ی‌حضرت #زینب‌دلش‌شکست‌و‌قول‌داد.تا‌آخرین #نفس‌از‌حرم‌اهل‌بیت‌دفاع کنه.

📝رفت سوریه... شد مدافع حرم...

#خاطرات_شهید

💠اخلاق خوب

اعتقادات مذهبی قلبی اش خیلی زیاد بود، منیتی نداشت بدون اینکه در ظاهر بخواهد به مردم نشان دهد.
همش در نهانش بود نه آشکار
بلکه فقط بین خودش و خدایش بود.

● بدییی اگر در خانواده و دیگران می دید زود فراموش می کرد ولی خوبیشون را حسابی به خاطر می سپرد و قدر دانشان بود...
طاقت نداشت غم خانواده و یا کسی را ببیند همیشه سعی می کرد خانواده و اطرافیانش را از خود راضی نگه دارد.

بله! همین خوبی هایش بود که از آن یک شهید ساخت.

💟مجید خیلی شجاع بود


🌷#شهید_مجید_قربانخانی
#حر_مدافعان_حرم🕊
🎊#تولدت_مبارڪ_مردآسمانی

💐🌷🌸
📨#خاطرات_شهدا

🌕شهید مدافع‌حرم
#محمدحسن_قاسمی

🔷اولین شهید مدافع‌حرم جامعه پزشکی


🌻پدر شهید نقل می‌کند: محمدحسن در دوران دانشگاه بسیار فعّال و پویا بود. رشته‌ تحصیلی‌اش، تکنسین هوشبری اتاق عمل بود ولی در بیمارستان، از آموختنِ هیچ چیزی دریغ نمی‌کرد.

🦋این را وقتی متوجه شدیم که در سوریه به فاصله‌ی یکی دوهفته از رفتنش، بعنوان مسئول بیمارستان انتخاب شد. همرزمانش می‌گفتند او وقتی بیمارستانی را تحویل می‌گرفت، صفر تا ۱۰۰ کارها را یک‌تنه راه‌اندازی می‌کرد و تحویل پرسنل می‌داد.

🌻فرقی نمی‌کرد بخش رادیولوژی باشد یا آزمایشگاه یا اتاق عمل؛ قاعده‌ی هر کدام را به خوبی می‌دانست و معتقد به کار بر مبنای آخرین فناوریِ روز بود. چون زبان انگلیسی را خوب می‌فهمید، مطالب لازم را از بروزترین منابع تخصصی‌اش می‌دید و اجرا می‌کرد.

🦋بعد از شهادتش به ما گفتند: ما نیروی بسیار ارزشمندی را از دست دادیم. می‌خواستیم در آینده، او را به عنوان مسئول کل تشکیلات پزشکی ایران در سوریه قرار دهیم، چون این قابلیّت را داشت.

•┈••✾•🌿🌸🌺🌸🌿•✾••┈•