📨#خاطرات_شهدا
🟣شهید مدافعحرم عباسعلی علیزاده
🔷سید عبــــاس
☂از برجستگیهای فراز حضور شهید علیزاده در جبهه مقاومت که همواره بهعنوان رویدادی برجسته در ذهن همرزمان وی جای گرفت، به غنیمتگرفتن تانک T55 در شهر خلصه بود.
💎تا آنجا که لقب «بازِ شکاری» را بر او گذاشتند و سردار شهید حاج قاسم سلیمانی به پاسِ این شجاعت، انگشتر متبرک به انگشتان حضرت آقا را به ایشان پیشکش کرد.
☂همچنین تسلط عباسعلی به زبان عربی موجب برقراری ارتباط یگانهای نظامی مستقر با مردم مناطق سوریه میشد و این خود، فرصتی را برای انتقال فرهنگی دو کشور و نیز صمیمیّت میان شهید علیزاده و رزمندگان سوری را موجب میشد.
💎این صمیمیت تا آنجا عمیق شد که سوریها با اینکه ایشان از سادات نبودند اما عنوان «سیدعباس» را که حکایت از آقایی و بزرگی عباسعلی داشت، برای او برگزیدند.
هدیه به روح مطهر شهید صلوات
اللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد و عجّل فرجهُم
•┈••✾•🌿🌸🌺🌸🌿•✾••┈•
🟣شهید مدافعحرم عباسعلی علیزاده
🔷سید عبــــاس
☂از برجستگیهای فراز حضور شهید علیزاده در جبهه مقاومت که همواره بهعنوان رویدادی برجسته در ذهن همرزمان وی جای گرفت، به غنیمتگرفتن تانک T55 در شهر خلصه بود.
💎تا آنجا که لقب «بازِ شکاری» را بر او گذاشتند و سردار شهید حاج قاسم سلیمانی به پاسِ این شجاعت، انگشتر متبرک به انگشتان حضرت آقا را به ایشان پیشکش کرد.
☂همچنین تسلط عباسعلی به زبان عربی موجب برقراری ارتباط یگانهای نظامی مستقر با مردم مناطق سوریه میشد و این خود، فرصتی را برای انتقال فرهنگی دو کشور و نیز صمیمیّت میان شهید علیزاده و رزمندگان سوری را موجب میشد.
💎این صمیمیت تا آنجا عمیق شد که سوریها با اینکه ایشان از سادات نبودند اما عنوان «سیدعباس» را که حکایت از آقایی و بزرگی عباسعلی داشت، برای او برگزیدند.
هدیه به روح مطهر شهید صلوات
اللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد و عجّل فرجهُم
•┈••✾•🌿🌸🌺🌸🌿•✾••┈•
🌷 #خاطرات_شهدا
🔻بعضی شب ها که نیمه های شب بیدار می شدم می دیدم، محمدرضا با نـور موبایلش قرآن سفید کوچکش را در دست گرفته و در حال قرائت قرآن است. او با قرآن خیلی مأنوس بود و ماهیانه ۳بار ختم قرآن می کرد.
با اینکه بیست بهار از عمرش گذشته بود، در وصیت نامه اش سفارش کرده بود که، برایش تنها ۵ روز، روزه و ۲۰ نماز صبح قضا کنند...
🌷شهید مدافع حرم شهید #محمدرضا_دهقان_امیری
🌺 #هدیه_محضر_شهید_صــلوات
❁اللَّهمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد و عجّل فرجهُم ❁
•┈••✾•🌿🌸🌺🌸🌿•✾••┈•
🔻بعضی شب ها که نیمه های شب بیدار می شدم می دیدم، محمدرضا با نـور موبایلش قرآن سفید کوچکش را در دست گرفته و در حال قرائت قرآن است. او با قرآن خیلی مأنوس بود و ماهیانه ۳بار ختم قرآن می کرد.
با اینکه بیست بهار از عمرش گذشته بود، در وصیت نامه اش سفارش کرده بود که، برایش تنها ۵ روز، روزه و ۲۰ نماز صبح قضا کنند...
🌷شهید مدافع حرم شهید #محمدرضا_دهقان_امیری
🌺 #هدیه_محضر_شهید_صــلوات
❁اللَّهمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد و عجّل فرجهُم ❁
•┈••✾•🌿🌸🌺🌸🌿•✾••┈•
⚘﷽⚘
💌#خاطرات_شهدا
🌕شهید مدافعحرم محمدرضا دهقان
♨️مدافعحرمی با موهای اتوکشیده
🌻مادر شهید نقل میکند: وقتی میخواست به مسجد برود، بهترین لباسهایش را میپوشید. اگر در آن لحظات، کسی محمدرضا را میدید که داشت به موهایش اتو میکشید و لباس نو میپوشید یا کفشش را واکس میزد، فکر میکرد محمدرضا به مراسم عروسی میرود یا جایی دعوت است؛ درحالیکه میخواست به مسجد برود، نماز بخواند و برگردد.
❤️حرفش هم این بود که حزباللهی باید شیک و مجلسی باشد. با دو کلمه شیک و مجلسی، همه آن فعالیتهایی را که میکرد، به طرف مقابلش نشان میداد. همیشه میگفتم تو میخواهی بروی نماز بخوانی و بیایی؛ اتوکشیدن مویت برای چیست؟ برای چی لباست را عوض میکنی؟ آخر کفشت نیاز به واکس ندارد! اصلا با دمپایی برو!
🌻میگفت من دلم میخواهد وقتی به عنوان یک بسیجی وارد مسجد میشوم و وقتی از در مسجد بیرون میآیم، اگر کسی من را دید، نگوید که حزباللهیها را نگاه کن! همه شلختهاند! ببین همهشان پیراهن این مدلی دارند و کفششان لخلخ میکند.
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🎈اللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🎈
🌸🌸🌸🌸
💌#خاطرات_شهدا
🌕شهید مدافعحرم محمدرضا دهقان
♨️مدافعحرمی با موهای اتوکشیده
🌻مادر شهید نقل میکند: وقتی میخواست به مسجد برود، بهترین لباسهایش را میپوشید. اگر در آن لحظات، کسی محمدرضا را میدید که داشت به موهایش اتو میکشید و لباس نو میپوشید یا کفشش را واکس میزد، فکر میکرد محمدرضا به مراسم عروسی میرود یا جایی دعوت است؛ درحالیکه میخواست به مسجد برود، نماز بخواند و برگردد.
❤️حرفش هم این بود که حزباللهی باید شیک و مجلسی باشد. با دو کلمه شیک و مجلسی، همه آن فعالیتهایی را که میکرد، به طرف مقابلش نشان میداد. همیشه میگفتم تو میخواهی بروی نماز بخوانی و بیایی؛ اتوکشیدن مویت برای چیست؟ برای چی لباست را عوض میکنی؟ آخر کفشت نیاز به واکس ندارد! اصلا با دمپایی برو!
🌻میگفت من دلم میخواهد وقتی به عنوان یک بسیجی وارد مسجد میشوم و وقتی از در مسجد بیرون میآیم، اگر کسی من را دید، نگوید که حزباللهیها را نگاه کن! همه شلختهاند! ببین همهشان پیراهن این مدلی دارند و کفششان لخلخ میکند.
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🎈اللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🎈
🌸🌸🌸🌸
🌾#خاطره به یکی از دوستانِ شهید ابراهیم هادی گفتم: خاطرهای از ابراهیم به یاد دارید؟
گفت: یکبار که جلویِ دوستانم قیافه گرفته بودم، ابراهیم آمد کنارم و آرام گفت: نعمتی که خدا به تو داده را به رخِ دیگران نکش . . .=
🌷#شهیدابراهیمهادی
🌷#خاطرات_شهدا
🇮🇷 التماس دعای فرج وشهادت 🇮🇷
🌷ارواح طیبه شهدا صلوات 🌷
گفت: یکبار که جلویِ دوستانم قیافه گرفته بودم، ابراهیم آمد کنارم و آرام گفت: نعمتی که خدا به تو داده را به رخِ دیگران نکش . . .=
🌷#شهیدابراهیمهادی
🌷#خاطرات_شهدا
🇮🇷 التماس دعای فرج وشهادت 🇮🇷
🌷ارواح طیبه شهدا صلوات 🌷
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
#خاطرات_شهدا
●برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که. برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) می کنم."
● هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟
📎فرماندهٔ گردان یازهرای لشگر ۱۴ امام حسین(ع)
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان
●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات کربلای۱۰
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
•┈••✾•🌿🌸🌺🌸🌿•✾••┈•
#خاطرات_شهدا
●برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که. برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) می کنم."
● هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟
📎فرماندهٔ گردان یازهرای لشگر ۱۴ امام حسین(ع)
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان
●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات کربلای۱۰
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
•┈••✾•🌿🌸🌺🌸🌿•✾••┈•
💌#خاطرات_شهدا
🟢شهید مدافعحرم سجاد دهقان
♨️هدیهی چادر
☘همسر شهید نقل میکند: آقاسجاد ارادت ویژهای به حضرت زهرا علیهاالسلام داشت. روز تولد حضرت زهرا، سجاد مثل همیشه با روی خندان از سرِ کار آمد. بعد از چنددقیقه گفت: خانم اشکال نداره؟ تو راضی هستی که من هدیهای که پادگان برای روز زن داده است، به بنده خدایی بدهم که لازم دارد؟
❤️گفتم: نه! چه اشکالی دارد؟ من از خُدامه. من تازه چادر گرفتهام؛ فعلاً لازم ندارم. آن روز نپرسیدم چادر رو برای چه کسی میخواهی تا اینکه بعد از شهادتش، یکی از دوستانش به من گفت موضوع چه بوده است. گفت در دانشگاه یک دخترخانم بوده که حجاب خوبی نداشته است. سجاد به دوستش میگوید برو با این خانم صحبت کن چرا حجابش این طور است!
☘سجاد بدلیل حیای زیاد خودش با دخترخانم حرف نمیزند. دخترخانم هم گفته بود بدلیل مشکلات مالی نمیتوانم چادر تهیه کنم. اتفاقاً همان روز چادر را به ما هدیه دادند. سجاد آن روز چادر را میبرَد برای این خانم و خداروشکر از آن روز تا حالا استفاده میکند.
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
•#بهیادشهیدمدافعحرمسجاددهقان
#سالروزولادت..🌿🌺🌸🌺🌿
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🟢شهید مدافعحرم سجاد دهقان
♨️هدیهی چادر
☘همسر شهید نقل میکند: آقاسجاد ارادت ویژهای به حضرت زهرا علیهاالسلام داشت. روز تولد حضرت زهرا، سجاد مثل همیشه با روی خندان از سرِ کار آمد. بعد از چنددقیقه گفت: خانم اشکال نداره؟ تو راضی هستی که من هدیهای که پادگان برای روز زن داده است، به بنده خدایی بدهم که لازم دارد؟
❤️گفتم: نه! چه اشکالی دارد؟ من از خُدامه. من تازه چادر گرفتهام؛ فعلاً لازم ندارم. آن روز نپرسیدم چادر رو برای چه کسی میخواهی تا اینکه بعد از شهادتش، یکی از دوستانش به من گفت موضوع چه بوده است. گفت در دانشگاه یک دخترخانم بوده که حجاب خوبی نداشته است. سجاد به دوستش میگوید برو با این خانم صحبت کن چرا حجابش این طور است!
☘سجاد بدلیل حیای زیاد خودش با دخترخانم حرف نمیزند. دخترخانم هم گفته بود بدلیل مشکلات مالی نمیتوانم چادر تهیه کنم. اتفاقاً همان روز چادر را به ما هدیه دادند. سجاد آن روز چادر را میبرَد برای این خانم و خداروشکر از آن روز تا حالا استفاده میکند.
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
•#بهیادشهیدمدافعحرمسجاددهقان
#سالروزولادت..🌿🌺🌸🌺🌿
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم🌹🌹🌹🌹🌹🌹
💌#خاطرات_شهدا
🌕شهید مدافعحرم عبدالحسین یوسفیان
♨️اینم عاقبت تأخیر در نماز
صدای اذان را که میشنید، دست از کار میکشیــــد؛ وضو میگرفــــت و بااخــــلاص در درگاه خدایش نمــــاز میخواند. نمازخواندنش دیـــدنی بـــود؛ تا به حال کسی را با این حــــال و خلــــوص ندیده بودم
یک روز مأموریتی داشتیم که به لشکر رفته بودیم؛ کارهایمان که تمام شد، سوار ماشین شدیم. صــــدای اذان را میشنیدیم که عبدالحسین گفت: «پیــــاده شوید تا نمازهایمان را اول وقت بخوانیم و برویــــم!» یکی از دوستان گفت: «تا گردان راه زیادی نیســــت؛ در گــــردان نمازمان را میخوانیــــم»
در طول مسیــــر، عبدالحسین دائمــــاً میگفت: «اگر در زمــــانِ نماز اول وقت تأخیــــر بیفتد، در تمام کارها تأخیــــر میُفتد!» یکهــــو برای ماشین اتفاقی افتاد و بدلیل آن مشکل، توقّف کردیم. عبدالحسین خندهای کرد و گفت: «اینم عاقبت تأخیــــر در نمــــاز»
هدیه به روح مطهر شهید صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
•┈••✾•🌿🌸🌺🌸🌿•✾••┈•
•┈•••✾••┈•
🌕شهید مدافعحرم عبدالحسین یوسفیان
♨️اینم عاقبت تأخیر در نماز
صدای اذان را که میشنید، دست از کار میکشیــــد؛ وضو میگرفــــت و بااخــــلاص در درگاه خدایش نمــــاز میخواند. نمازخواندنش دیـــدنی بـــود؛ تا به حال کسی را با این حــــال و خلــــوص ندیده بودم
یک روز مأموریتی داشتیم که به لشکر رفته بودیم؛ کارهایمان که تمام شد، سوار ماشین شدیم. صــــدای اذان را میشنیدیم که عبدالحسین گفت: «پیــــاده شوید تا نمازهایمان را اول وقت بخوانیم و برویــــم!» یکی از دوستان گفت: «تا گردان راه زیادی نیســــت؛ در گــــردان نمازمان را میخوانیــــم»
در طول مسیــــر، عبدالحسین دائمــــاً میگفت: «اگر در زمــــانِ نماز اول وقت تأخیــــر بیفتد، در تمام کارها تأخیــــر میُفتد!» یکهــــو برای ماشین اتفاقی افتاد و بدلیل آن مشکل، توقّف کردیم. عبدالحسین خندهای کرد و گفت: «اینم عاقبت تأخیــــر در نمــــاز»
هدیه به روح مطهر شهید صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
•┈••✾•🌿🌸🌺🌸🌿•✾••┈•
•┈•••✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
💌#خاطرات_شهدا
🌷شهید مدافعحرم ابراهیم اسمی
پدر شهید نقل میکنند: یهروز با ابراهیم صحبت کردم و بهش گفتم: به دوستم گفتهام که پسر من ، ابراهیم ، مدافعحرم است. ابراهیم بعد از شنیدن این جمله چنان برافروخته شد و گفت: چرا به مردم میگویی من مدافع حرمم؟ من سربار مدافعان حرمم ؛ باباجان! مدافعِ حرمبودن کار هر کسی نیست و لیاقت میخواهد و من سربار اهل بیتام ، نَه مدافعحرم ! قول بده که زین پس به کسی نگویی من مدافع حرم هستم!
نام : ابراهیم
نام خانوادگی : اسمی
نام پــــدر : مؤمنعلی
تاریخ تولد : ۱۳۷۲/۰۳/۱۵ - فردیس🇮🇷
دیـن و مذهب : اسلام ، شیعه
شـغل : پاسدار
ملّیت : ایرانی
تاریخ شهادت : ۱۳۹۹/۰۴/۱۷ - بوکمال🇸🇾
مزار:کرج،گلزارشهدایبهشتسکینه(س )
#سالروزشهادت...🕊🕊🌹
هدیه به روح پاک و معطر شهـدا صلوات🌷
اَللَّهُـمَّ صَلِّ عَلـَی مُحَمـّــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـِـلْ فــَرَجَهُـمْْ
اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ
💌#خاطرات_شهدا
🌷شهید مدافعحرم ابراهیم اسمی
پدر شهید نقل میکنند: یهروز با ابراهیم صحبت کردم و بهش گفتم: به دوستم گفتهام که پسر من ، ابراهیم ، مدافعحرم است. ابراهیم بعد از شنیدن این جمله چنان برافروخته شد و گفت: چرا به مردم میگویی من مدافع حرمم؟ من سربار مدافعان حرمم ؛ باباجان! مدافعِ حرمبودن کار هر کسی نیست و لیاقت میخواهد و من سربار اهل بیتام ، نَه مدافعحرم ! قول بده که زین پس به کسی نگویی من مدافع حرم هستم!
نام : ابراهیم
نام خانوادگی : اسمی
نام پــــدر : مؤمنعلی
تاریخ تولد : ۱۳۷۲/۰۳/۱۵ - فردیس🇮🇷
دیـن و مذهب : اسلام ، شیعه
شـغل : پاسدار
ملّیت : ایرانی
تاریخ شهادت : ۱۳۹۹/۰۴/۱۷ - بوکمال🇸🇾
مزار:کرج،گلزارشهدایبهشتسکینه(س )
#سالروزشهادت...🕊🕊🌹
هدیه به روح پاک و معطر شهـدا صلوات🌷
اَللَّهُـمَّ صَلِّ عَلـَی مُحَمـّــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـِـلْ فــَرَجَهُـمْْ
اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ
🌹🕊🥀🕊🌹🕊🥀
✍#خاطرات_شهدا📃
💐اوایل به خاطر فرزند کوچکمان میگفتم نرو اما میگفت: «اجازه بده من برم». به خاطر همین گفتم که برو و تو را به حضرت زینب(س)امانت میسپارم تا او ازتو مراقبت کند و از خداوند میخواهم صبر حضرت زینب(س) را به من هم عطا کند. من به دلم افتاده بود که حاج سیدرضا در این راه به شهادت خواهد رسید. میدانستم اگر به سوریه برود دیگر برنمیگردد.من قبل از اینکه بخواهم با حاج سیدرضا ازدواج کنم، به تمام این مسائل فکر کرده بودم و از همان اولین روز ازدواج و تشکیل زندگی مشترک آمادگی شنیدن خبر شهادت همسرم را داشتم. کاملاً آماده بودم در این راه هر اتفاقی برای حاج سیدرضا بیفتد.
🌷حاج سیدرضا سه بار به سوریه رفت. اولین بار که اعزام شد، ۴۰ روز آنجا ماند و برگشت. دفعه دوم مجروح شد و در نهایت برای سومین بار در حلب سوریه به شهادت رسید.😭
✏️راوی:همسر شهید
💐ولادت : ۱۳۴۸/۰۱/۱۵ شهرلیلان
🥀شهادت : ۱۳۹۵/۰۴/۲۳ حلب،سوریه
🌹🕊#سـردار_مدافـع_حـرم
#شهـید_سیدرضا_مراثی
#سالـروز_شهــادت....🕊🌹
•┈•••✾••┈•
✍#خاطرات_شهدا📃
💐اوایل به خاطر فرزند کوچکمان میگفتم نرو اما میگفت: «اجازه بده من برم». به خاطر همین گفتم که برو و تو را به حضرت زینب(س)امانت میسپارم تا او ازتو مراقبت کند و از خداوند میخواهم صبر حضرت زینب(س) را به من هم عطا کند. من به دلم افتاده بود که حاج سیدرضا در این راه به شهادت خواهد رسید. میدانستم اگر به سوریه برود دیگر برنمیگردد.من قبل از اینکه بخواهم با حاج سیدرضا ازدواج کنم، به تمام این مسائل فکر کرده بودم و از همان اولین روز ازدواج و تشکیل زندگی مشترک آمادگی شنیدن خبر شهادت همسرم را داشتم. کاملاً آماده بودم در این راه هر اتفاقی برای حاج سیدرضا بیفتد.
🌷حاج سیدرضا سه بار به سوریه رفت. اولین بار که اعزام شد، ۴۰ روز آنجا ماند و برگشت. دفعه دوم مجروح شد و در نهایت برای سومین بار در حلب سوریه به شهادت رسید.😭
✏️راوی:همسر شهید
💐ولادت : ۱۳۴۸/۰۱/۱۵ شهرلیلان
🥀شهادت : ۱۳۹۵/۰۴/۲۳ حلب،سوریه
🌹🕊#سـردار_مدافـع_حـرم
#شهـید_سیدرضا_مراثی
#سالـروز_شهــادت....🕊🌹
•┈•••✾••┈•
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
📃#خاطرات_شهدا✏️
🌷گفت حاجی قسمت می دم به حضرت زینب(س)مخالفت نکن بزارمن برم. حاجی من مال اینجانیستم.من اونجا راحتم،گفتم برو دوره مربیگری بعد،گفت حاجی من دوست دارم برم منطقه،دیدم حسین واقعابند نیست رو زمین.بعد از برگشت ازمنطقه روحیاتش خیلی تغییر کرده بود ویه وقت های بهش نگاه می کردم،می دیدم توخودشه و ذهنش با خودش درگیره،باخودش کلنجارمیره. راستش افرادزیادی روواسطه کرده بود که رضایت بدم دوباره بره ماموریت و من همش مخالفت می کردم،حتی از فرماندهی زنگ زدن گفتن منطقه اعلام نیازحسین رو فرستادن که من بازاجازه ندادم.چون معتقد بودم باید بچه ها با فاصله زمانی خاصی برن منطقه[سوریه] ولی حسین من رو تو یه شرایط خاصی قرارداد،واقعانتونستم بهش بگم نه، وقتی قسمم داد،یه جورایی دل من لرزید،حس خوبی نداشتم، احساس کردم خیلی آسمانی شده.
🌹بعداکه رفت منطقه،خبردارشدیم، اول مجروح شده بعدحدودبیست وچهار ساعت مفقودشده بود،بعدپیکرش روطی مراحلی پیداکردن ومشخص شد شهیدشده.🕊
✏️راوی:فرمانده شهید
🥀#شهید_حسین_معزغلامی
•┈•••✾••┈•
📃#خاطرات_شهدا✏️
🌷گفت حاجی قسمت می دم به حضرت زینب(س)مخالفت نکن بزارمن برم. حاجی من مال اینجانیستم.من اونجا راحتم،گفتم برو دوره مربیگری بعد،گفت حاجی من دوست دارم برم منطقه،دیدم حسین واقعابند نیست رو زمین.بعد از برگشت ازمنطقه روحیاتش خیلی تغییر کرده بود ویه وقت های بهش نگاه می کردم،می دیدم توخودشه و ذهنش با خودش درگیره،باخودش کلنجارمیره. راستش افرادزیادی روواسطه کرده بود که رضایت بدم دوباره بره ماموریت و من همش مخالفت می کردم،حتی از فرماندهی زنگ زدن گفتن منطقه اعلام نیازحسین رو فرستادن که من بازاجازه ندادم.چون معتقد بودم باید بچه ها با فاصله زمانی خاصی برن منطقه[سوریه] ولی حسین من رو تو یه شرایط خاصی قرارداد،واقعانتونستم بهش بگم نه، وقتی قسمم داد،یه جورایی دل من لرزید،حس خوبی نداشتم، احساس کردم خیلی آسمانی شده.
🌹بعداکه رفت منطقه،خبردارشدیم، اول مجروح شده بعدحدودبیست وچهار ساعت مفقودشده بود،بعدپیکرش روطی مراحلی پیداکردن ومشخص شد شهیدشده.🕊
✏️راوی:فرمانده شهید
🥀#شهید_حسین_معزغلامی
•┈•••✾••┈•
#خاطرات_شهدا
🌷شب #اعزام، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ بزند، ساعت کوک کرد، گوشیاش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم.
🌷طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعتهای خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند. حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد.
🌷موقع نماز صبح، از خواب #پرید. نقشههایم، نقشه بر آب شد. او #خوشحال بود و من ناراحت. لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانهی مامانم.
🌷مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه #دمغ بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. میخواستم لهش کنم. زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم.
🌷من ماندم و عکسهای محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم. روزهای سختی بود...
✍️ به روایت همسر بزرگوار شهید
#شهید_محسن_حججی🕊🌸
•┈•••✾••┈•
🌷شب #اعزام، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ بزند، ساعت کوک کرد، گوشیاش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم.
🌷طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعتهای خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند. حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد.
🌷موقع نماز صبح، از خواب #پرید. نقشههایم، نقشه بر آب شد. او #خوشحال بود و من ناراحت. لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانهی مامانم.
🌷مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه #دمغ بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. میخواستم لهش کنم. زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم.
🌷من ماندم و عکسهای محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم. روزهای سختی بود...
✍️ به روایت همسر بزرگوار شهید
#شهید_محسن_حججی🕊🌸
•┈•••✾••┈•
#خاطرات_شهدا
#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری
#مدافع_حرم
✨وقتی می گفت: دعا کن شهید بشوم، من همیشه یک جمله داشتم و به او میگفتم:
نیتت را خالص کن
و او همیشه در جواب به من میگفت: باشه، نیتم را خالص میکنم
ولی این دفعه یک مدل دیگر جوابم را داد و گفت:
مامان به خدا نیتم خالص شده، حتی یک ناخالصی هم در آن وجود ندارد
وقتی این جمله را گفت بدون هیچ مقدمهای به او گفتم :
پس شهید میشوی
گفت: جان من؟ گفتم: آره محمدرضا، حتما شهید میشوی
تا این را گفتم یک صدای قهقهه خنده از آن طرف بلند شد و بلند بلند داد میزد و میگفت: مامان راضیام ازت
بهش گفتم: حالا خودت را اینقدر لوس نکن
بعد محمدرضا گفت: مامان یک چیز بگم دعام میکنی؟
دعا کن که پیکرم بدون سر برگردد
وقتی این را گفت من داد زدم سرش و گفتم:
اصلا اینجوری برایت دعا نمیکنم شهید شوی
گفت: نه ... پس همان دعا کن که شهید شوم.
بعد بلافاصله با دخترم صحبت کرد
بعد از این تلفن آنقدر منقلب شدم که حتی با محمدرضا خداحافظی نکردم و این حرف محمدرضا من را خیلی به هم ریخت...
راوی مادر شهید
•┈••✾••┈•
#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری
#مدافع_حرم
✨وقتی می گفت: دعا کن شهید بشوم، من همیشه یک جمله داشتم و به او میگفتم:
نیتت را خالص کن
و او همیشه در جواب به من میگفت: باشه، نیتم را خالص میکنم
ولی این دفعه یک مدل دیگر جوابم را داد و گفت:
مامان به خدا نیتم خالص شده، حتی یک ناخالصی هم در آن وجود ندارد
وقتی این جمله را گفت بدون هیچ مقدمهای به او گفتم :
پس شهید میشوی
گفت: جان من؟ گفتم: آره محمدرضا، حتما شهید میشوی
تا این را گفتم یک صدای قهقهه خنده از آن طرف بلند شد و بلند بلند داد میزد و میگفت: مامان راضیام ازت
بهش گفتم: حالا خودت را اینقدر لوس نکن
بعد محمدرضا گفت: مامان یک چیز بگم دعام میکنی؟
دعا کن که پیکرم بدون سر برگردد
وقتی این را گفت من داد زدم سرش و گفتم:
اصلا اینجوری برایت دعا نمیکنم شهید شوی
گفت: نه ... پس همان دعا کن که شهید شوم.
بعد بلافاصله با دخترم صحبت کرد
بعد از این تلفن آنقدر منقلب شدم که حتی با محمدرضا خداحافظی نکردم و این حرف محمدرضا من را خیلی به هم ریخت...
راوی مادر شهید
•┈••✾••┈•
#خاطرات_شهدا🕊
🍃نمازگزاران مسجد که من را می شناختند
می گفتند: زیاد به این پسر دل نبند
حسین ماندگار نیست و پرواز می کند
یک روز که در مراسم تشییع پدر دوست حسین رفتیم
دوست حسین در ماشین که نشسته بودیم،
گفت: میخوام مطلبی به شما بگم
ناراحت که نمیشید؟
گفتم: نه
گفت: حسین شما موندگار نیست
شهید میشه
زیاد بهش دل نبندید
گفتم: این حرف ها چیه؟
شهادت که به این آسونی نیست
شهادت یک تکامله!
گفت: نه همینجوری نمیگم
با بررسی که از اخلاق و رفتار حسین کردم میگم
حتی قبل از ورود حسین به سپاه،اخلاق و رفتارش شهدایی بود...
✍راوی: پدر شهید
#شهید_حسین_معزغلامی
•┈•••✾••┈•
🍃نمازگزاران مسجد که من را می شناختند
می گفتند: زیاد به این پسر دل نبند
حسین ماندگار نیست و پرواز می کند
یک روز که در مراسم تشییع پدر دوست حسین رفتیم
دوست حسین در ماشین که نشسته بودیم،
گفت: میخوام مطلبی به شما بگم
ناراحت که نمیشید؟
گفتم: نه
گفت: حسین شما موندگار نیست
شهید میشه
زیاد بهش دل نبندید
گفتم: این حرف ها چیه؟
شهادت که به این آسونی نیست
شهادت یک تکامله!
گفت: نه همینجوری نمیگم
با بررسی که از اخلاق و رفتار حسین کردم میگم
حتی قبل از ورود حسین به سپاه،اخلاق و رفتارش شهدایی بود...
✍راوی: پدر شهید
#شهید_حسین_معزغلامی
•┈•••✾••┈•