کجایی در شب هجران که زاریهای من بینی
چو شمع از چشم گریان اشکباریهای من بینی
کجایی ای که خندانم ز وصلت دوش میدیدی
که امشب گریههای زار و زاریهای من بینی
#هاتف_اصفهانی
چو شمع از چشم گریان اشکباریهای من بینی
کجایی ای که خندانم ز وصلت دوش میدیدی
که امشب گریههای زار و زاریهای من بینی
#هاتف_اصفهانی
جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا
ذره است این، آفتاب است، آن کجا و این کجا
دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبهای
ورنه پای ما کجا وین راه بیپایان کجا
#هاتف_اصفهانی
ذره است این، آفتاب است، آن کجا و این کجا
دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبهای
ورنه پای ما کجا وین راه بیپایان کجا
#هاتف_اصفهانی
ای خواجه که نان به زیردستان ندهی
جان گیری و نان در عوض جان ندهی
شرمت بادا که زیردستان ضعیف
از بهر تو جان دهند و تو نان ندهی
#هاتف اصفهانی
جان گیری و نان در عوض جان ندهی
شرمت بادا که زیردستان ضعیف
از بهر تو جان دهند و تو نان ندهی
#هاتف اصفهانی
هر شب به تٖو با عشق و طرب میگذرد
بـر مـن زغـمـت بـه تـاب و تب میگذرد
تـو خـفـتـه بـه استراحت و بـی تـو مـرا
تـا صـبـح نـدانـی کـه چـه شب میگذرد
#هاتف_اصفهانی
بـر مـن زغـمـت بـه تـاب و تب میگذرد
تـو خـفـتـه بـه استراحت و بـی تـو مـرا
تـا صـبـح نـدانـی کـه چـه شب میگذرد
#هاتف_اصفهانی
افسوس که از همنفسان نیست کسی
وز معمر گرانمایه نمانده است بسی
دردا که نشد به کام دل یک لحظه
با همنفسی بر آرم از دل نفسی
#هاتف_اصفهانی
وز معمر گرانمایه نمانده است بسی
دردا که نشد به کام دل یک لحظه
با همنفسی بر آرم از دل نفسی
#هاتف_اصفهانی
به امیدی جوانی صرفِ عشقت کردم و آخر
به پیری ناامید از کویت ای زیبا جوان رفتم
نبَستم دلْ به مهرِ دیگران اما ز کوی تو
ز بس نامهربانی دیدم ای نامهربان رفتم
#هاتف_اصفهانی
به پیری ناامید از کویت ای زیبا جوان رفتم
نبَستم دلْ به مهرِ دیگران اما ز کوی تو
ز بس نامهربانی دیدم ای نامهربان رفتم
#هاتف_اصفهانی
جانا ز ناتوانی از خویشتن به جانم
آخر ترحمی کن بر جان ناتوانم
اغیار راست نازت، عشاق را عتابت
محروم من که از تو نه این رسد نه آنم
#هاتف_اصفهانی
آخر ترحمی کن بر جان ناتوانم
اغیار راست نازت، عشاق را عتابت
محروم من که از تو نه این رسد نه آنم
#هاتف_اصفهانی
جانا ز ناتوانی از خویشتن به جانم
آخر ترحمی کن بر جان ناتوانم
اغیار راست نازت، عشاق را عتابت
محروم من که از تو نه این رسد نه آنم
#هاتف_اصفهانی
آخر ترحمی کن بر جان ناتوانم
اغیار راست نازت، عشاق را عتابت
محروم من که از تو نه این رسد نه آنم
#هاتف_اصفهانی
دارم ز غم فراق یاری که مپرس
روز سیهی و شام تاری که مپرس
از دوری مهر دل فروزی است مرا
روزی که مگوی و روزگاری که مپرس
#هاتف_اصفهانی
روز سیهی و شام تاری که مپرس
از دوری مهر دل فروزی است مرا
روزی که مگوی و روزگاری که مپرس
#هاتف_اصفهانی
دارم ز غـٖـــم فـــراق یـاری کـه مپرس
روز سـیـهـی و شـام تـاری کـه مپرس
از دوری مـهـر دل فـروزی اسـت مـرا
روزی که مگوی و روزگاری که مپرس
#هاتف_اصفهانی
روز سـیـهـی و شـام تـاری کـه مپرس
از دوری مـهـر دل فـروزی اسـت مـرا
روزی که مگوی و روزگاری که مپرس
#هاتف_اصفهانی
سوی خود خوان یک رهم تا تحفه جان آرم تو را
جان نثار افشان خاک آستان آرم تو را
از کدامین باغی ای مرغ سحر با من بگوی
تا پیام طایر هم آشیان آرم تو را
#هاتف_اصفهانی
جان نثار افشان خاک آستان آرم تو را
از کدامین باغی ای مرغ سحر با من بگوی
تا پیام طایر هم آشیان آرم تو را
#هاتف_اصفهانی