Abdol-Hossein Vahabzadeh
2.13K subscribers
187 photos
74 videos
18 files
105 links
و نخوانيم كتابي كه در آن باد نمي آيد
Download Telegram
Forwarded from مدرسه طبیعت مازو
طعم گسِ تنهایی

سال سوم دبیرستان بود و دانش‌آموز رشته ریاضی فیزیک. ترکیبی سیار از احساسات، رؤیا، ترس‌ و هورمون. به قول شاملو بی در زمانی و نا در کجایی روزهایش را بدجور کسل و گس و بی‌مزه کرده بود. نه می‌توانست به پس برگردد و نه می‌دانست راه پیش به کدام سو است. او «نوجوان» شده بود. خبری که هنوز خودش باورش نشده بود.

هنوز وقتی خاطره‌ی گرفتن کارنامه‌ی آخر سال را به خاطر می‌آورد، تلخی و اضطراب تمام وجودش را دربرمی‌گیرد. آخرین روزهای خرداد بود. هوا ترکیبی بود از باد گرم و رطوبت. از آن شرجی‌های لج درآر. مدیر مدرسه آن طرف میز نشسته بود و باد پنکه موهای لختِ رنگ‌کرده‌اش را تکان می‌داد. با بی‌حوصلگی، از لابلای کارنامه‌های روی میز، مال او را پیدا کرد و بی آنکه به صورتش نگاه کند دستش را دراز کرد و او با دستهایی که می‌لرزید کارنامه را از دستش گرفت. یادش نمی‌آید همانجا در دفتر مدرسه به کارنامه‌اش نگاه کرد یا بیرون از مدرسه. اما چیزی که دید برای آن روزهایش تنها یک بند انگشت با آخر دنیا فاصله داشت: سه تجدیدی.

کشان کشان خود را به خانه آورد . یک راست به انباری رفت. یک بطری سمِ آفت‌کش گوشه‌ی انباری منتظر بود تا همان یک بند انگشت را از جلوی پایش بردارد. سه روز آزگار بین انباری و حیاط خانه مادربزرگش در رفت و آمد بود. بارها بطری را در دست گرفت و دوباره به زمین گذاشت. مرگ در 16 سالگی‌اش بدجوری با او چشم در چشم شده بود و دست بردار نبود. دست آخر، روز چهارم به همراه پدرش به جنگل بالادست دِه رفت. جنگل به دادش رسید. خنجری که «مدرسه» در کتفش فرو کرده بود را بیرون کشید و نهیب تندی به مرگ زد. مرگ گورش را گم کرده بود و او حالا حالش بهتر بود.

مدرسه، کارنامه‌ی «ناتوانی‌ها» و «نداشته‌ها»یش را به رُخ‌اش کشیده بود. کاش مدرسه‌ای بود که آئینه‌ای در برابر «توانمندیها» و «داشته‌ها»یش می‌نهاد تا خودش و همگان در آن بنگرند. چه تابلوی زیبایی می‌شد. مدرسه او را به کام مرگ کشانده بود. کاش مدرسه‌ای بود که او را به آغوش زندگی می‌سپرد. نه او و نه هیچ یک از بچه های این سرزمین مستحق مرگ نبودند، آنها آفت نبودند که آفت کش تکلیف زندگی شان را تعیین کند. آنها به تمامی شایسته زندگی بودند.

حالا امروز که تسهیلگر مدرسه طبیعت نوجوانان است، وقتی به چشمان‌شان نگاه می‌کند، نوجوانی خود را به خاطر می آورد: تنهایی. طعم گسِ تنهایی. و شعر سهراب را با صدای‌شان در گوشش به نجوا می شنود:
«بیا تا برایت بگویم
چه اندازه تنهایی من بزرگ است»

عارف آهنگر، تسهیلگرِ #مدرسه_طبیعت

#مدرسه_طبیعت_برای_نوجوانان
#مدرسه_طبیعت_مازو
@mazoonatureschool