Abdol-Hossein Vahabzadeh
2.03K subscribers
188 photos
74 videos
18 files
105 links
و نخوانيم كتابي كه در آن باد نمي آيد
Download Telegram
Forwarded from محمد درویش
🇮🇷: @darvishnameh

♥️ خوشا به حالِ پدر و مادرهای باسوادی که میدانند، نشانه کودکِ باسواد؛ نشاط، بازی و تعلق خاطر به سرزمین است و نه توانایی خواندن و نوشتن!

راستی! چقدر #مدرسه_طبیعت کم داریم؟!
Forwarded from نوج🌱
«راستی، بچه ها کجا هستند؟»

با انبوهی از افکار و تنی خسته از کار روزانه، وارد کوچه می‌شوم. نسیم پاییزی خود را به ساختمانهای کوچه می‌کوبد و سپس بازیگوشانه به صورتم می خورد. در افکارم غرق‌ام که ناگهان صدای خنده‌ی چند کودک توجه مرا جلب کرده و بی‌اختیار لبخند روی صورتم می نشاند. تکه زمینی در مجاورت خانه ما هست که صاحبش هنوز در آن ساختمان نساخته. بچه‌های محله را می‌بینم که در این تکه زمین در حال بازی‌اند. به سمتشان می روم. آنچه فضای بازی‌شان را شکل می‌دهد، چند تکه چوب، آجر، سنگ، آب پاش، قایق کاغذی و چند بوته‌ی علف کنده شده است. وقتی متوجه حضور من شدند، یکی‌شان به من گفت: «عمو دیدی چه سد قشنگی ساختیم؟» دقیق تر نگاه کردم. مسیری را کنده و در آن آب ریخته بودند و در انتهای آن با تخته و سنگ یک سد درست کرده بودند. سری تکان دادم و گفتم: «خیلی سد خوبی شده ولی به نظر آب از کناره هاش عبور میکنه». دیگری گفت: «آره داریم براش یه فکری می‌کنیم. دیروز درستش کردیم ولی امروز ظهر که از مدرسه برگشتیم دیدیم یکی اومده خرابش کرده». می‌دانستم منظورشان کیست. یکی از ساکنین کوچه، گویی سر جنگ با این بچه‌ها دارد. هر بار به بهانه پارک کردن ماشین‌اش بساط بازی آنها را به هم ریخته و سروصدا به راه می‌اندازد. یادم می‌آید یک بار هم یکی دیگر از ساکنین کوچه به میانجی‌گری بین بچه ها و آن همسایه، وارد دعوایشان شد و سرانجام حکم به این داد که بچه‌ها اجازه ندارند وارد زمین متروکه محله شده و آن‌جا بازی کنند. اگر هم در کوچه بازی ‌می‌کنند، باید موقع استراحت ساکنین به خانه‌شان بروند و سروصدا نکنند!
با بچه‌ها در حالی که سخت مشغول رفع اشکال از سدشان بودند، خداحافظی کردم. از پله‌ها که بالا می‌رفتم، با خودم فکر می‌کردم در این شهر آیا کسی هست که بین بچه‌ها و ماشین‌ها، حق را به بچه‌ها بدهد؟ کسی هست که حکم به بازی آزادانه‌ی بچه‌ها بدهد؟ کسی هست بداند بچه‌ها کجا هستند؟ کسی می‌داند چرا منظره بازی کردن بچه‌ها در محله‌ها یک منظره‌ی کم‌یاب شده؟ کسی می‌داند دقیقا از چه زمانی اصطلاحاتی از قبیل افسردگی، بیش فعالی، چاقی و انواع اختلالات کودکان اینگونه در فرهنگ ما گسترش پیدا کرده‌اند؟ آیا در این شهر کسی هست که دلش لک زده باشد برای بازی کردن با خاک و چوب و سنگ و آب؟ کسی هست که دلش به حال کودکانی بسوزد که از حق مادرزادشان، یعنی بازی آزادانه و اختیاری در طبیعت محروم‌اند؟
*پی نوشت: بچه های محله ما با زمینی به مساحت کمتر از 20 متر برای خود یک #مدرسه_طبیعت ساختند. آیا این نمی تواند الگویی باشد برای اینکه ما در برنامه های شهرسازی این نیاز را لحاظ کنیم؟ هر محله می تواند یک تکه زمین رهاشده داشته باشد تا بچه ها خودشان آن را تصاحب کنند و دنیایشان را در آن بسازند. آیا وقت آن نرسیده لحظه ای عطش شهرسازی و ساختمان سازی مان را فرو بنشانیم و به دنبال بچه ها در شهر بگردیم؟ بچه ها کجا هستد؟

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
@natureschool
@noojnatureschool
👇
Forwarded from نوج🌱
با احترام و ارادت، خطاب به شما که از رشته ی تحصیلی تان، از شغل تان و از مرگ تدریجی رؤیاهاتان در حسرت‌اید، شمایی که هر گاه از کودکی‌‌تان حرف می‌زنید، چشمهاتان برق زده و بی‌اختیار لبخند می‌زنید و پس از بازگشت از این سفر چشمان خیس‌تان گواه فریاد اعتراض در گلو مانده و آه در سینه حبس شده است، و شمایی که گاه در خلوت‌تان بر جنازه رؤیاهاتان زار می‌زنید و بر هرچه اجبار و تحمیل، لعنت می‌فرستید؛ هر کجا که هستید و به هر کاری که مشغول‌اید، لحظه‌ای مکث کنید و دست بکشید. به خانه بروید و سعی کنید فرزندتان را پیدا کنید. فقط یک شبانه‌روز به زندگی‌اش دقیق شوید. "عیار تجربیات" او را در این یک شبانه‌روز بسنجید و "کیفیت زندگی‌اش" را ارزیابی کنید. خوشحال است؟ سالم است؟ آنچه هست و می کند خواست خودش است یا به زور تشویق، تنبیه، مقایسه و رقابت؟ میزان دقایقی که او خندیدن، دویدن، هیجان، حیرت، دست‌ورزی، کاوشگری، بازی در طبیعت، باران، برف، سرما، گرما و آزادی را تجربه می‌کند چه میزان است؟ میزان دقایقی که او در بند کامپیوتر، تلویزیون، موبایل، تبلیغات، آموزش و برنامه‌های از پیش طراحی‌شده است چه مقدار است؟
میان حسرت‌ها و نارضایتی‌های خود و این نوع زندگی فرزندتان چه فصل مشترکی می‌توانید پیدا کنید؟ علت نارضایتی تان چیزی جز اجبارِ دیگری ست؟ خود آیا اکنون با فرزندتان جز این می کنید؟ اگر معتقدید جبر زمانه شما را از رؤیاهایتان دور کرد، خود اکنون نکند جبر زمانه ی فرزندتان باشید؟ در پس هر آه، یک اجبار نهفته و در پی هر تحمیل یک عمر حسرت. رهایش کنید تا بشکفد. آزادش بگذارید تا برویَد.

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
روزنامه شهروند چهارشنبه ۲۲ آذر از قول آقای جهانگیری، معاون اول رئیس جمهور نوشت: مدیران بی انگیزه "آویزان" کشور شده اند، که نه شجاعت دارند بگویند ما نمی توانیم کار بکنیم و کنار بروند و نه کسی جرات کنار زدن آنها را دارد. ... مدیریت های کشور باید خلاق و توانمند بشوند، و همچنین شجاع و توانمند شده و پای کار بایستند و از تمامی توان، نیرو و آبروی خود مایه بگذارند.

باید از ایشان بپرسیم: چگونه می شود یک آدم سی، چهل ساله را خلاق، شجاع و توانمند کنیم. آن زمان که آنها بایستی این صفات را کسب می کردند از دست رفته و آن نهال نرم و نازک به تنه ضخیم و انعطاف ناپذیری تبدیل شده. رؤیاها نابود و اشتیاق و سرزندگی جایش را به سکون و رخوت و بی انگیزگی داده است. آنها تبدیل به ربات هایی شده اند که حرفهای یکدیگر را تکرار می کنند و جملگی بر آنند که پول حلال مشکلات شخصی و اجتماعی ست.
آقای جهانگیری، بایستی کودکان را دریابیم.

شهره اقبالزاده، حامیِ #مدرسه_طبیعت_نوج

@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from چکاوه
به  دو عکس پایین خوب نگاه کنید:
عکس سمت چپ کودکی من هست 2.5 ساله.
عکس سمت راست کودک من هست 2.5 ساله.
امروز که به عکس کودکی ام و تاریخ آن نگاه کردم ومتوجه همسنی اش با کودک امروز خودم شدم، وحشتزده شدم!
آخر اینجا من مرغی داشتم که دوستم بود و در باغی که داشتیم، آزادانه وقت می گذراندم و بازی می کردم، والدی تمام وقت بالای سرم نبود که مثل دوربین تمام رفتارهای من را نظاره کند و البته این لحظه ضبط شده و چه خوب ضبط شده که امروز تلنگری برای من و دیگران باشد...
در این عکس من با لیوان اسباب بازی قرمزم از جوی، آب میخوردم درحالی که لیوان بزرگ دیگری در دست داشتم تا با آن به مرغم آب بدهم، تلالؤ خورشید بر موهایم، آن را به رنگ مرغم ، حنایی کرده، گویی من نیز جزئی از طبیعت هستم.
و در عکس دیگر، کودک من دربهترین حالت ، در چهار دیواری خانه با اسباب بازیهایش بازی می کند و هیچ رفتاری از او بر من پوشیده نیست وهیچ نشانی از تجربه ی آزادانه در طبیعت در اینجا نیست.
امروز دلم برای کودکم سوخت...
برای تمام کودکان سرزمینم ،
که امروز در چهار دیواری آپارتمان ودوربین تمام وقت والدین اسیر شده اند.
ما که آزادانه کودکی کردیم، در حیاط، در باغ، در کوچه، اکنون شرایط زندگی ، نوع نگرش و رفتارهای ما، آزادی ،سرخوشی و خلاقیت حقیقی را از کودکان ستانده است.

"مدرسه ی طبیعت " امروزه پاسخی است به معضل چهاردیواری آپارتمان، تنهایی کودکان و نظاره ی تمام وقت والدین.
اما مدرسه طبیعت تنها یک مکان برای ساعتهایی خاص نیست.مدرسه طبیعت یک شیوه و مکتب است که باید از آن بیاموزیم ودر رویه رفتاری خودمان تغییراتی ایجاد کنیم.
ما امروز تبدیل به والدهایی امر ونهی کننده، برنامه ریز ومخل تجربه وحس کودکان شده ایم.
نسل ما که همیشه شکایت از اصرار والدهایمان برای دکتر ومهندس شدنمان می کنیم، اکنون به نحو دیگری خواسته های خود را به کودکان تحمیل می کنیم. ما فرصت تجربه کردن واشتباه کردن به کودک نمی دهیم.
ما فرصت فکرکردن وجواب پیداکردن به کودک نمی دهیم وهمیشه کاملترین پاسخها را دراختیار کودک قرار می دهیم.
ما فرصت خلوت کردن و نظاره نشدن به کودک نمی دهیم.
ما خانه،نظم و مقرراتش را به تجربه ی کودکمان ارجحیت می دهیم وبه بهانه خلاقیت و آموزش، تمام وقت کودک را با کلاس های متعدد پرمی کنیم وخلاقیتی که از درون خودش جاری است سرکوب می کنیم.

بیایید همگی به مکتب مدرسه طبیعت بپیوندیم و از آن حمایت کنیم، تجربه ی آزادانه ی کودکی را به کودکانمان بازگردانیم وحق کودک بودن را از آنها نستانیم.
زینب ولیان تسهیلگر
#مدرسه_طبیعت_چکاوه_شاهرود
@chakavenatureschool

http://s9.picofile.com/file/8318012592/IMG_20180129_160944_1.jpg
Forwarded from عارفانه (عارف آهنگر)
خطاب به مهندسین کشورم، با احترام و ادب

امروز 5 اسفند را روز مهندس نامیده‌اند. امروز را همه به مهندسین تبریک می‌گویند، اما لطفا کسی به من تبریک نگوید! چون من در عمر کوتاه حرفه‌ی مهندسی‌ام جزء عوامل طراحی و اجرای چندین ساختمان بوده‌ام که حالا بابت‌شان شرمسارم. من ساختمانهایی ساخته‌ام که در آن هیچ کودکی نمی‌تواند بدود. من ساختمانهایی ساخته‌ام که در آن هیچ کودکی نمی‌تواند جیغ بکشد. من ساختمانی ساخته‌ام که در آن پنجره‌ رو به دیوار آپارتمان همسایه باز می‌شود. من ساختمانی ساخته‌ام که در آن هوا نیست. من ساختمانی ساخته‌ام که حق مادرزاد بازی را از کودکانی گرفت. ساختمانی که من ساخته‌ام نه طلوع دارد نه غروب. نه باران دارد نه برف. نه آفتاب و نه سایه. روز به روز زمین را گرمتر و آسمان را آلوده‌تر می‌کند. این تبریک دارد؟
ما شهری ساخته‌ایم که در آن هیچ پرنده‌ای پر نمی‌زند. ما شهری ساخته‌ایم که در آن جز موش‌های ساکن‌ جوب‌های کثیف هیچ تنوع زیستی دیگری وجود ندارد. ما یادمان رفت شهر بی‌پرنده، جوب‌هایش موش می‌زایند. ما شهری ساخته‌ایم که در آن درخت عروسک تزیین بلوارها و میادین است، نه یک موجودیت حیات بخش و اصیل. شهری که ما ساخته‌ایم، هیچ کودکی در آن احساس امنیت نمی‌کند. شهر ما «محله» ندارد. شهر ما «هوا» ندارد. شهر ما «کوکی» یک نسل را خفه کرده است. چه کسی منظره‌ی میلیون‌ساله‌ی بازی کودکان را از تابلوی شهر پاک کرد؟ اگر برای بیکاری جوانان نگران‌ایم، باید برای بازی نکردن کودکان مان هم نگران باشیم. اگر بیکاری عامل اعتیاد و بیماری‌ست، بازی نکردن بچه‌ها هم می‌تواند عامل این بحرانها باشد. بازی نکردن کودکان می‌تواند عامل بوجود آمدن یک نسل بیمار و پژمرده و بی‌تجربه باشد. چه کسانی فردا مسؤل این چنین نسلی هستند؟ در شهری که ما ساخته‌ایم آب کجاست؟ خاک کو؟ درخت کجاست؟ سبزه کو؟

کدام مهندسی؟ کدام تبریک؟ هنوز وقت آن نرسیده که برگردیم و به آنچه ساخته‌ایم نظری بیاندازیم؟ هنوز وقتش نرسیده است که آئینه‌ای در برابر شهر نهاده و در آن بنگریم؟ این غول بی‌شاخ‌ودم دستکار خود ماست. این کشنده‌ی بی روح، ساخته و پرداخته‌ی خود ماست. این غیاب ترسناک کودک در کوچه پس کوچه‌های شهر محصول مهندسی من و توست. این سکوت وهم‌انگیز انسان و عربده‌ی آزارنده‌ی ماشین هنر ماست. این شهر که هر روز خشونت، افسردگی، جنایت و طلاق می زاید، شاهکار من و توست. این سدها که عین طاعون به جان سرزمین افتاده‌اند و شیره‌ی جان طبیعت را مکیده‌اند، دسته گلی‌ست که ما به «آب» داده‌ایم! تشت رسوایی و ناکارآمدی مهندسی ما از بام به زمین افتاده و ما همچنان داریم به هم تبریک می‌گوییم.

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت
@natureschool
@madresehtabiat
لینک انتشار مطلب در سایت روزنامه اصفهان امروز:
http://esfahanemrooz.ir/?newsid=36236
Forwarded from نوج🌱
بخشی از یک گفتگو (1)

- حالا با همه توصیفات و تعاریفی که از مدرسه طبیعت می‌کنید،بفرمایید که مدرسه طبیعت چطور می‌تواند آینده‌ی فرزند مرا تضمین کند؟چه ضمانتی می‌دهید که اگر او به مدرسه طبیعت بیاید،در آینده خوشبختی،شغل و رفاه خواهد داشت؟آخر شما چه مدرکی به او من می‌دهید که فردا با آن بتواند کاری بکند و زندگی‌اش را پیش ببرد؟

- مدرسه طبیعت اساساً چنین چیزی که می‌فرمایید را تضمین نمی‌کند.هیچ نظام پرورشی ای،آیا چنین آینده‌ای را تضمین می‌کند؟به طور مثال،آیا مدرکی که بعد از چندین سال تحصیل به فرزندتان داده می‌شود،قابلیت تضمین کردن چنین آینده‌ای را برای او دارد؟من از شما می‌پرسم،برای اینکه فرزندتان آینده‌ای توأم با خوشبختی،شغل خوب و رفاه باشد به چه چیزهایی نیاز دارد؟به مدرک یا به توانمندی واقعی؟
مدرسه طبیعت به فرزند شما مدرک نمی‌دهد و تضمین هم نمی‌کند که او در آینده دارای شغل عالی و رفاه و خوشبختی حتمی باشد.اساساً مدرسه طبیعت با این نوع نگاه به زندگی که هر چیزی اعتبارش را معطوف به مفهوم «آینده» کسب کند،مخالف است.در مدرسه طبیعت،کودک در «حال» حاضر،هم خوشبختی دارد،هم رفاه و هم شغل! منتها اینها را کسی به او نمی‌دهد،بلکه او خودش برای خودش فراهم‌شان می‌کند.
مگر حجم شغل‌هایی که دولت یا شرکت‌ها و کارخانه‌ها بتوانند برای ما فراهم کنند چقدر است؟نامحدود که نیست.اگر به هر دلیلی فرد نتواند شغلی پیدا کند،چه باید بکند؟باید عنوان «بیکار» را با خود یدک کشیده و تمام امیدش را به زندگی از دست بدهد؟جامعه‌ی امروز ما بیش از کارمند و کارگر،به «کارآفرین» محتاج است،جامعه‌ی فردا هم به مراتب بیشتر.کارآفرین کجا و چگونه پرورش می‌یابد؟

بله مدرسه طبیعت به فرزند شما مدرک و ضمانت برای خوشبختی و رفاه و شغل نمی‌دهد اما چیزهایی می‌دهد که با آنها می‌توان خوشبخت بود و شغل و رفاه داشت. می‌پرسید چه چیزهایی؟شادمانی،خلاقیت،اعتماد به نفس،جسارت،اتکا به خویش،رشد همه جانبه و سخت‌کوشی.اگر انسانی مجهز به این ابزارها باشد می‌توان به خوشبختی و رفاه‌اش تقریبا مطمئن بود.حالا بگردیم و ببینیم کودک در چه نظام پرورشی و آموزشی‌ای به طور حقیقی،نه به گواهی یک برگ کاغذ،چنین توانمندیهایی را کسب می‌کند. البته این حرف به این معنی نیست که اگر فرزند شما فقط به یک سری مکان مشخص‌ به اسم مدرسه طبیعت برود،چنین توانمندیهایی کسب می‌کند.این هم نگرش اشتباهی ست به عقیده‌ی من.در این نگرش هم ما دوباره منتظریم او چیزی را «کسب کند».و طبیعتاً این نوع نگرش یک نگرش معامله‌ای ست.پول می‌دهیم که خلاقیت،اعتماد به نفس و غیره به فرزند ما بدهند! در اینصورت باز هم دیر یا زود نیازمند مدرک خواهیم بود،چون هیچ معامله‌ای بی‌مدرک و سند معتبر نیست.اما مدرسه طبیعت حقیقی روی زمین نیست،توی ذهن ماست؛نگاه ماست؛سبک زندگی ماست.هرجایی که دیواری از جلوی کودکی برداشته شد،تا او «بازی» کند،آن‌جا مدرسه طبیعتی ساخته شد.هرزمان که حصار محدودیت و کنترل از محیط کودک برداشته شد تا او «تجربه» کند،همان زمان مدرسه طبیعتی متولد شد.می‌بینید؟در این تعریف از مدرسه طبیعت،آیا مدرک و تضمین معنایی دارد؟در این تعریف،این خود شمایید که تعیین‌کننده‌اید.در مدرسه طبیعت شما مسؤلیت والدینی‌تان را تماماً به یک نهاد واگذار نکرده و در ازای هزینه‌ا‌ی گزاف از او مدرک و تضمین برای آینده‌ی فرزندتان طلب نمی‌کنید.در مدرسه طبیعت شما «حال» فرزندتان را نمی‌فروشید و «آینده»اش را نمی‌خرید.در دنیایی که اینچنین پرشتاب و سرسام‌آور در حال دگرگونی است،چه کسی‌ می تواند پیش‌بینی کند آینده چگونه است و در آن چه آموزشها و مدارکی برای خوشبختی و رفاه نیاز است؟این آینده ای که می خرید نکند جعلی باشد!

این تعجیل و شتاب غیرطبیعی و این نگاه بزرگسال محور و این نگرش محصول محوری که به کودک داریم،ما را دچار اشتباهات محاسباتی و خطاهای جبران‌ناپذیری می‌کند.عشق ما به جای آنکه برای فرزند دلبندمان آزادی،رضایت و شادمانی بیافریند،ممکن است او را به بند کشیده و ضعیف و وابسته کند.

شما کار امروز کودک را از او گرفته‌اید و می خواهید برای آینده اش کار دست و پا کنید؟!کار او «بازی» ست،شغل،خوشبختی و رفاه او بازی ست.کافی‌ست رهایش کنید و اجازه دهید به کار و بارش برسد! آینده از آن او خواهد بود اگر به میزان کافی در «خانه»ی واقعی‌اش که طبیعت است،بازی و تجربه‌ی آزادانه کند.

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@madresehtabiat
@noojnatureschool
موفقیت کوچک: مدرسه‌ای برای یادگیری خلّاق و شادمان
(سمیه عزیزی. @Somayehazizi)
✳️ اگر مثل من کودک متولد دهه نود دارید، حتما با انواع و اقسام کلاس‌ها و مهدکودک‌ها و پیش‌دبستانی‌ها، سروکار داشته‌اید. همه آن‌ها شعار «آموزش با بازی» را مطرح می‌کردند، اما در عمل کار متفاوتی انجام نمی‌دهند. کودک من باید در فضای بسته، ساعتی یا ساعت‌ها، روی صندلی می‌نشست و تمرکز می‌کرد. و در نهایت شاید چیزی را یاد می‌گرفت که مربی می‌گفت.

✳️ من اتفاقی با «مدرسه طبیعت» آشنا شدم. مدرسه ای که با همه فضاهای تجربه‌شده من و دخترم، کاملا متفاوت بود؛ فضایی باز با امکان بی نظیر تجربه آب و خاک و گیاه و حیوان؛ بدون اینکه کسی کودکم را امر و نهی کند؛ پر از بازی بدون محدودیت. فلسفه این مدارس دیدگاهی است که کودکم را موجودی توانمند و خلاق می‌دید، موجودی که فقط نیاز به بستر مناسب برای بازی آزاد دارد.

✳️ او در مدرسه طبیعت در کنار بچه‌های ۳ تا ۱۲ سال بازی می‌کند و همین تفاوت باعث می‌شود کوچک‌ترها از بزرگ‌ترها یاد بگیرند و بزرگ‌ترها به کوچک‌ترها کمک کنند و در همین تعاملات، یاد می‌گیرد فردا در جامعه چگونه رفتار کند.

✳️ آنجا مریی و معلم ندارد، افراد آموزش دیده‌ای به نام تسهیلگر فقط مراقبند بچه‌ها به خودشان یا دیگری آسیب نزنند و اگر کودکی سؤالی داشت جوابگو هستند، اما هیچ چیزی را قبل از درخواست کودک آموزش نمی‌دهند. دخترم در مدرسه طبیعت می‌آموزد، اما از دریافت‌های حواس پنجگانه‌اش، دوستانش و بازی‌هایش؛ حالا او چیزی را می آموزد که می‌بیند، تجربه و لمس می‌کند.

✳️ او از روزی که به مدرسه طبیعت می‌رود، چند ماهی بیشتر نمی‌گذرد، اما تغییرات عمده‌ای که من در او می‌بینم بی‌نظیر و گواه اثبات درستی راه است. او سازگارتر، مقاوم‌تر، صبورتر، متعادل‌تر، خلاق‌تر و از همه مهم‌تر شادتر و شاداب‌تر شده است.

✳️ صبورتر شده چون چند ماهی را منتظر بود تا توله‌های سگ مدرسه به دنیا بیایند، یاد گرفت صبر کند تا شگفتی را ببیند.
سازگارتر شده چون باید نوبتی با دوستانش از خانه درختی بالا بروند.

✳️ مقاوم‌تر شده چون در برف و باران مدرسه رفت و در کمال تعجب حتی یکبار هم مریض نشد.

✳️ خلاق‌تر شده چون ساعت‌ها روی تپه شنی می‌نشیند و تصور می‌کند بالای قصری نشسته است.

✳️ او شادتر است چون از چهاردیواری خانه کوچک پر از وسیله‌مان و چهار دیواری مهدکودکش و دستورهای من یا مربی‌اش، و همه کتابهای انتزاعی علوم و زبان و ... نجات پیدا کرد. برق شادی‌ای که در چشمانش می‌بینم، در هیچ کلاس یا فضای دیگری، ندیده‌ام.
کانال «#موفقیت‌های_کوچک_ایرانیان»
https://t.me/IR_S_S
#مدرسه_طبیعت
#آموزش
#طبیعت
Forwarded from اتچ بات
گل بود و به سبزه نیز آراسته شد!
تمام مشکلات دنیا را با آموزش کودکانمان حل کرده‌ایم و مانده همین یک قلم: فن بیان و سخنوری! که این هم قرار است با آموزش حل کنیم. دانشمندان کوچک، قهرمانان کوچک، نوابغ کوچک... و حالا سخنرانان کوچک! آیا آنقدر که برایمان مهم شده آنها «چگونه» حرف بزنند، به این هم اهمیت می‌دهیم که قرار است «چه» بگویند؟ آیا همانقدر که برایمان حیاتی‌ست آنها نوشتن را یاد بگیرند، برای مان اهمیت دارد که قرار است با این سی و دو حرف الفبا چه بنویسند؟ وقتی در کودکی‌شان، درست زمانی که «زبان» در آنها شکل می‌گیرد، اینگونه محیط زندگی‌شان فقیر از تصاویر اصیل، حقیقی و برانگیزاننده‌ی حس و هیجان و تهی از سرچشمه‌های هستی است، توقع داریم زبانی که در آنها شکل می‌گیرد، محمِل اندیشه‌های درخشان و تفکر سازنده باشد؟ زیستگاه ما زبان ماست. خواسته یا ناخواسته برای هرکسی اولین زبان او تمام هستی او را در خود دارد.
این‌همه تلاش برای ساختن مدل‌های کوچکی از آنچه خود نتوانستیم بشویم، جز با هدف لذت تماشاست؟ تماشای بدل‌های کوچکی از خودمان که خوب بلدند صحنه را برایمان گرم و خاطره‌انگیز کنند. مهمانی‌ها، عروسی‌ها، فضاهای مجازی و رسانه‌ها را با شیرین‌کاری‌هایشان رونق ‌ببخشند. زبان دوم و سوم را عین بلبل صحبت ‌کنند، با صدای بلند و رسا شعر ‌بخوانند، دلبرانه برقصند، لباسهایی به طرح هندوانه و انار بپوشند و خوردنی ‌شوند، و حالا قرار است به عنوان سخنران، مجالس‌مان را گرم کنند.
کودکان را از این سیرک بی‌مزه نجات دهیم. از تجاوز مهربانانه به حق مادرزادیشان دست بکشیم. بازی آزادانه و رهایی سرخوشانه حق مادرزادیشان است. آنها به دنیا نیامده‌اند که ما را سرگرم کنند؛ آنها به دنیا نیامده‌اند که موش آزمایشگاهی برنامه‌های مدونِ «آینده‌نگرانه»مان گردند؛ ما حق نداریم حال شان را بدزدیم و «آینده» قلابی به آنها بفروشیم.

عارف آهنگر، تسهیلگرِ #مدرسه_طبیعت
@natureschool
@madresehtabiat
@noojnatureschool
اين روزهاي بحث آزار جنسي كودكان در مدارس بسيار پرحرارت شده و همه جا صحبت از آموزش كودكان در اين زمينه است.
بدون آنكه بخواهم از اهميت اين آموزشها ، البته به شيوه هاي معقول و نه افراطي، بكاهم مي پرسم كه آموزش به كي و در چه شرايطي ؟ براي آنان كه كليد همه چيز را آموزش مي دانند و آنرا باطل السحر هرمشكلي مي بينند نوشته عارف عزيز ميتواند پاسخ در خوري باشد.

" آری، برای پیشگیری از آزار جنسی کودکان، بدون تردید، آموزش ضروری است؛ اما آیا کافی است؟

مگر برای جلوگیری از اعتیاد جوانان، آموزش کافی بود که حالا برای جلوگیری از این فاجعه کفایت کند؟ در اظهارنظرات‌مان بار دیگر سطح مسؤلیت‌ نظام آموزش و پروش- که شامل مدرسه، جامعه و خانواده می‌شود-، را به آموزش تقلیل ندهیم. باز هم فقط به دنبال آموزش نرویم و آن را کافی ندانیم. «نه» گفتن، حفظ حریم خصوصی، اعتراض کردن و تمام مهارتها و ارزشهایی که کودک را در برابر تجاوز حفاظت می کند، علاوه بر آموزش، نیازمند توانایی است. توانایی لزوماً آموختنی نیست، باید آنها را تدریجاً و از طریق تجربیات کنترل‌شده و ایمن ایجاد کرد؛ بایستی بستری امن بوجود آورد تا کودک آنها را در خود بسازد.

کودکی که زیر بار انواع و اقسام فشارهای آموزشی و چارچوب های تربیتی بیهوده قرار داشته باشد، توان «نه» گفتن خواهد داشت؟ آخر او که قدرت تشخیصی برایش باقی نمانده و مدام در معرض دریافت حکم خوب و بد اعمالش از سوی بزرگسالان است، با کدام جنجره فریاد اعتراض به تجاوز سر دهد؟ با کدام اعتماد به نفس از خود دفاع کند؟ آخر روح به بندکشیده را چه به فریاد؟ کودکی که یک روز برای «خوب» پاداش می‌گیرد و روز بعد برای «بد» تنبیه می‌شود، چه فرقی با یک جانور شرطی‌شده دارد؟ چنین موجودی چگونه می‌تواند از خود مراقبت کند؟ تنها با آموزش؟ نه آموزش کافی نیست. وقتی چیزی برای بالیدن نداشته باشیم، بی‌هویت و خالی از اعتمادبه‌نفس می‌شویم. آنگاه چگونه می‌توانیم از خود محافظت کنیم؟ تنها وقتی به خود می‌بالیم که در نتیجه‌ی یک تجربه‌ی تمام عیار و اصیل، «خود» را یک پله جلوتر از آنچه بوده‌ایم ببینیم و هویتی تازه احساس کنیم.

ساختار آموزش و پروش ما، هم به لحاظ فیزیکی و هم به لحاظ رویکردی مستعد بروز چنین فجایعی ست. در ساختاری که اعتماد به نفس کودک و نوجوان مکررا سرکوب می‌شود، در جایی که اطاعت محض از معلم و ناظم بعنوان ارزش تلقی شده و «نه» گفتن و اعتراض کردن همواره مردود و مذموم است، و در تعریفی غیرمنطقی و سنتی از مفهوم «احترام کوچکتر به بزرگتر»، وقوع چنین فجایعی دور از انتظار نیست.

یکی از روزهای کار در مدرسه طبیعت، کودکی را دیدم که بعد از مدت طولانیِ دوری و رفتن به مدرسه رسمی، به مدرسه طبیعت آمده بود. او دقایق متمادی به بالای تپه شنی می رفت و سپس به پایین سُر می خورد و این کار را تکرار و تکرار می کرد. و همزمان با سُر خوردن، بلند بلند آواز می خواند: «شلوار باید کثیف بشه، شلوار باید کثیف بشه...». او بلند بلند می خندید و می گفت: «ببینید لباسم چقدر خاکی شده!» صحنه‌ی متأثرکننده ای بود. ارزش گذاری اخلاقی بر اعمال کودک را تا جایی پیش برده ایم که او از اینکه بعد از مدتها آزاد است شلوارش را خاکی کند، اینگونه مستانه می خندد. دست از این همه چارچوب و برچسب بد و خوب بر زندگی کودکان برداریم.

مقررات و آموزش اگرچه لازم و ضروری، اما تضمین کننده مصونیت آنها در برابر تجاوز و آسیب نیست. شخصیت مستقل و خودساخته، روح بلندپرواز و پرنشاط، هویت و بالندگی، اعتماد به نفس کافی، آزادی، سرخوشی و زندگی باکیفیت او به همراه مراقبت دقیق، آموزش به‌هنگام و پشتیبانی محبت‌آمیز ماست که می تواند او را در برابر گزندهای اجتماعی مثل تجاوز جنسی محافظت کند.

به خود ببالیم اگر فرزندانی داریم فریاد می زنند و اعتراض میکنند. خوشحال باشیم اگر کودکانی داریم که زیر بار زور و بی منطقی نمی روند و سر ناسازگاری با تحمیل و چارچوب و تجاوز به حقوقشان دارند. "

عارف آهنگر، تسهیلگرِ #مدرسه_طبیعت
@natureschool
@madresehtabiat
@noojnatureschool
Forwarded from مدرسه طبیعت مازو
طعم گسِ تنهایی

سال سوم دبیرستان بود و دانش‌آموز رشته ریاضی فیزیک. ترکیبی سیار از احساسات، رؤیا، ترس‌ و هورمون. به قول شاملو بی در زمانی و نا در کجایی روزهایش را بدجور کسل و گس و بی‌مزه کرده بود. نه می‌توانست به پس برگردد و نه می‌دانست راه پیش به کدام سو است. او «نوجوان» شده بود. خبری که هنوز خودش باورش نشده بود.

هنوز وقتی خاطره‌ی گرفتن کارنامه‌ی آخر سال را به خاطر می‌آورد، تلخی و اضطراب تمام وجودش را دربرمی‌گیرد. آخرین روزهای خرداد بود. هوا ترکیبی بود از باد گرم و رطوبت. از آن شرجی‌های لج درآر. مدیر مدرسه آن طرف میز نشسته بود و باد پنکه موهای لختِ رنگ‌کرده‌اش را تکان می‌داد. با بی‌حوصلگی، از لابلای کارنامه‌های روی میز، مال او را پیدا کرد و بی آنکه به صورتش نگاه کند دستش را دراز کرد و او با دستهایی که می‌لرزید کارنامه را از دستش گرفت. یادش نمی‌آید همانجا در دفتر مدرسه به کارنامه‌اش نگاه کرد یا بیرون از مدرسه. اما چیزی که دید برای آن روزهایش تنها یک بند انگشت با آخر دنیا فاصله داشت: سه تجدیدی.

کشان کشان خود را به خانه آورد . یک راست به انباری رفت. یک بطری سمِ آفت‌کش گوشه‌ی انباری منتظر بود تا همان یک بند انگشت را از جلوی پایش بردارد. سه روز آزگار بین انباری و حیاط خانه مادربزرگش در رفت و آمد بود. بارها بطری را در دست گرفت و دوباره به زمین گذاشت. مرگ در 16 سالگی‌اش بدجوری با او چشم در چشم شده بود و دست بردار نبود. دست آخر، روز چهارم به همراه پدرش به جنگل بالادست دِه رفت. جنگل به دادش رسید. خنجری که «مدرسه» در کتفش فرو کرده بود را بیرون کشید و نهیب تندی به مرگ زد. مرگ گورش را گم کرده بود و او حالا حالش بهتر بود.

مدرسه، کارنامه‌ی «ناتوانی‌ها» و «نداشته‌ها»یش را به رُخ‌اش کشیده بود. کاش مدرسه‌ای بود که آئینه‌ای در برابر «توانمندیها» و «داشته‌ها»یش می‌نهاد تا خودش و همگان در آن بنگرند. چه تابلوی زیبایی می‌شد. مدرسه او را به کام مرگ کشانده بود. کاش مدرسه‌ای بود که او را به آغوش زندگی می‌سپرد. نه او و نه هیچ یک از بچه های این سرزمین مستحق مرگ نبودند، آنها آفت نبودند که آفت کش تکلیف زندگی شان را تعیین کند. آنها به تمامی شایسته زندگی بودند.

حالا امروز که تسهیلگر مدرسه طبیعت نوجوانان است، وقتی به چشمان‌شان نگاه می‌کند، نوجوانی خود را به خاطر می آورد: تنهایی. طعم گسِ تنهایی. و شعر سهراب را با صدای‌شان در گوشش به نجوا می شنود:
«بیا تا برایت بگویم
چه اندازه تنهایی من بزرگ است»

عارف آهنگر، تسهیلگرِ #مدرسه_طبیعت

#مدرسه_طبیعت_برای_نوجوانان
#مدرسه_طبیعت_مازو
@mazoonatureschool
Forwarded from اتچ بات
خطاب به سازمان حفاظت محیط زیست، با احترام

آیا نوزادی که از سینه‌ی مادرش کَنده شده و به اجبار از او دور شده باشد، در بزرگسالی‌ از مادرش نگهداری و مراقبت خواهد کرد؟

بر اساس مطالعات زیست- روانشناسانه، انسان در دوران کودکی خود کاملا حسی- انگیزشی است. یعنی چه؟ یعنی هر محیط و پدیده‌ای که «حس‌» کودک را درگیر و هیجان‌اش را برانگیخته کند، او را به سمت خود کشانده یا از خود می‌راند و به طور کل ارتباطی حسی بین آن محیط و پدیده با کودک برقرار می‌شود و دیگر کودک نسبت به آن بی‌تفاوت و بی‌حس نیست. کودک ذاتاً نسبت به طبیعت گرایش دارد.

حالا همانطور که در دفتر کار یا در عرصه‌های طبیعی مشغول به خدمت هستید، اگر به اینترنت دسترسی دارید، جمعیت کودکان ایران را جستجو کنید. آمارها می گویند حدوداً سی درصد از جمعیت کشور زیر 18 سال‌اند. با تطبیق دادن با آمار دانش‌آموزان کشور، درمی‌یابیم که حدوداً 18 میلیون از این جمعیت زیر 12 سال‌اند. یعنی طبق تعریف ملی، کودک‌اند.

حالا بیایید کودک را در دو فضا تصویر کنیم. تصویر اول او را در آپارتمان و نشسته مقابل تلویزیون، یا تبلت به دست در حال بازی نشان می‌دهد. و تصویر دوم او را در یک محیط طبیعی اطراف شهر، در حالیکه در میان دو ردیف درختان بلند بلوط و افرا در حال قدم زدن است، می نمایاند. به نظرتان کدام فضا محرک‌های حسی- هیجانی بیشتری برای کودک در آستین دارد؟ آن فضایی که تا چشم کار می‌کند آسفالت و دیوار و ماشین و تنهایی است یا فضایی که پاییز و زمستان و بهار و تابستانش به راه است و خاک و آب و حیوان و حشره‌اش سرجایشان هستند و آواز پرندگان و صدای باد و برگ اش هم‌آوای خنده‌های کودک‌اند؟

اگر بپذیریم کودک در دوره‌ای از رشد خود قرار دارد که برایش هر چیزی زمانی «وجود» دارد که حسی را در او به جریان بیاندازد، اگر قبول کنیم که او موجودی ست که بالذاته «مشغول» است و مستعد «بازی» و «کنجکاوی»، و برایش طبیعت صرفاٌ یک چشم‌انداز نبوده بلکه بستری‌ست برای پروراندن حس و هیجانات‌اش، ترجیح می‌دهید فرزند خود و آن 18 میلیون را را در کدام تصویر ببینید؟

آیا این را یک فرصت ارزشمند نمی‌دانید؟ حتی باشگاه‌های فوتبال هم برای خود تیم‌های پایه در رده‌های نونهالان، نوجوانان و جوانان دارند. مگر بخشی از رسالت آن سازمان، آموزش همگانی نیست؟ به اهمیت پشتوانه‌ی نسلی که تردید ندارید؟ مگر محیط زیست و طبیعت ما در آینده نیاز به متخصص و پژوهشگر و محیط‌بان ندارد؟ از آن مهمتر، مگر شهروندان ما نبایستی امروز و آینده نسبت به محیط زیست‌شان احساس مسؤلیت و مراقبت داشته باشند؟ مگر اینها در حوزه عملکرد و وظایف سازمان حفاظت محیط زیست نیست؟ مگر می‌شود بدون عشق از چیزی محفاظت کرد؟ مگر می‌توان با همایش و درس و دانشگاه جوانی که در کودکی از آغوش مادر محروم گشته را حافظ مادر کرد؟

چرا وقتی این‌همه اشتیاق و اراده و سرمایه اجتماعی برای گسترش مدرسه طبیعت در سراسر ایران وجود دارد، فرصت را مغتنم نمی‌شمارید و حمایت نمی‌کنید؟ منتظر چه هستید؟ می‌خواهید آن 18 میلیون شهروندی که تا مغز استخوان مستعد عاشق شدن به طبیعت و محیط زیست هستند را به حال خود رها کرده و در عین حال آینده این آب و خاک را به دست‌ آنها بسپارید؟

پی نوشت: شاید تماشای چند ثانیه ی زیر، به شما در پاسخ به این پرسش ها کمک کند.

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت
@natureschool
@madresehtabiat
Forwarded from اتچ بات
ابتدای الفبای خواندن و نوشتن بود.
جثه‌های کوچکمان پشت میز و نیمکت‌های سه‌نفره‌ی کلاس اول گم می‌شد. هنوز گوش به قصه‌های شنیده و نشیده داشتیم که گفتند بنویسید... رج به رج خطهای دفترهایمان سیاه شد. گفتند بخوانید. خواندیم آب. نوشتیم آب، اما از لمس آب‌ خبری نبود. در میان چهاردیواری مدرسه حوضی نبود تا زلف فواره‌اش را زیر  پرتو آفتاب با سرانگشتانمان شانه بزنیم. رسیدیم به ‌‌نان. ‌نوشتیم و خواندیم نان، اما هنوز دستمان به خوشه‌ی گندم نخورده بود، زیر نوازش باد بر گونه‌ی گندمزار. می‌خواستند باسواد شویم.گفتند: بابا آب داد. گفتند: بابا نان داد.
اما نگفتند پیش از بابا این زمین بود که آب داد و گندم داد و آتش داد حتی. نگفتند که زمین نان داد .
زمان گذشت از ما، زمانه هم.
حالا د‌ر دل همین شهر، کودکی را می‌بینیم که در مزرعه‌ی گندمی که خود شاهد سپردن دانه‌هایش به خاک بوده و پیش از آن در دستش گرفته و بوییده آن را و گاه‌به‌گاه جریان نرم آب را در میان جوانه‌ها دیده و در گذر فصل و ماه رسیدن خوشه‌ها را در انتظار مانده و رنگ به رنگ ساقه‌های نازک را از سبز تا زرد به تماشا نشسته است، می‌‌گوید
"می‌خواهم گندم بچینم تا برای بابا نان بپزم"
حالا او خوب می‌داند که آغاز نان از کجاست؛
از دامان زمین است، نه میان الفبا.
.
.
(نگار گودرزی-تسهیلگر مدرسه طبیعت)
#مدرسه_طبیعت #مدرسه_طبیعت_کنکاج #عبدالحسین_وهابزاده #nature_school #یادگیری_آزاد
Forwarded from Farzane Roostaei
خیلی وقت‌ها به امتحان دیکته فکر می‌کنم، اولین امتحانی که در کودکی با آن روبه‌رو شدم.
چه امتحان سخت و بی‌انصافانه‌ای بود.
امتحانی که در آن، نادانسته‌های کودکی بی دفاع، مورد قضاوت بی‌رحمانه دانسته‌های معلم قرار می‌گرفت.
امتحانی که در آن با غلط‌هایم قضاوت می‌شدم، نه با درست‌هایم.
اگر ده‌ها صفحه هم درست می‌نوشتم، معلم به سادگی از کنار آن‌ها می‌گذشت اما به محض دیدن اولین غلط دور آن را با خودکار قرمز جوری خط می‌کشید که درست‌هایم رنگ می‌باخت. جوری که در برگه امتحانم آنچه خودنمایی می‌کرد غلط‌هایم بود.
دیگر برای خودم هم عادی شده بود که آنچه مهم است داشته‌ها و توانایی‌هایم نیست بلکه نداشته‌ها و ضعف‌هایم است.
آن روزها نمی‌دانستم که گرچه نوشتن را می‌آموزم اما ...
بعدها وقتی به برادر کوچکترم دیکته می‌گفتم همان‌گونه قضاوت کردم که با من شد، و حتی بدتر.
آنقدر سخت دیکته می‌گفتم و آنقدر ادامه می.دادم تا دور غلط‌های برادرم خط بکشم.
نمی‌دانم قضاوت‌های غلط با ما چه کرد که امروز از کنار صفحه صفحه مهربانی دیگران می‌گذریم، اما با دیدن کوچکترین خطا چنان دورش خط می‌کشیم که ثابت کنیم تو همانی که نمی‌دانی، که نمی‌توانی.
کاش آن روزها معلمم، چیز مهمتری از نوشتن به من می‌آموخت.
این روز ها خیلی سعی می‌کنم دور غلط‌های دیگران خط نکشم.
این روز ها خیلی سعی می‌کنم که وقتی به دیگران می‌اندیشم خوبی‌هاشان را ورق ورق مرور کنم.
کاش بچه‌هایمان مثل ما قضاوت نشوند.
نویسنده: ناشناس
#مدرسه_طبیعت
@natureschool
دریغ که چنین نیست.نه فقط که چنین نیست که در مسیری واژگونه است. نمیدانم ما را به راستی تنها برای نچسبانیدن کاغذی بر دیوار پلمب میکنند یا پروردن شادی و امید در دل کودکان این سرزمین و اشتغال مولد برای بزرگسالانش؟ امید که از این راه کج بازگردند.

وقتی از نیروگاه اتمی بوشهر صدایی شنیده می‌شود که علی‌القاعده باید از #پردیسان یا #ساختمان_علاقه‌مندان شنیده شود!

یادداشتم را در صفحه آخر #روزنامه_شرق بخوانید:

https://goo.gl/y4Y2Sh

🔻درسی که مدارس طبیعت به کلان‌نگران توسعه در ایران می‌دهند!🔻

🖋روز شنبه، پنجم آبان ۹۷، در آیین افتتاح رسمی هشتادویکمین #مدرسه_طبیعت ایران موسوم به گُجیک در #بوشهر شرکت کردم. جالب اینکه در مسیر حرکت به سمت مدرسه طبیعت، شاهد شادی و شعف دانش‌آمورانی بودم که به دلیل بارندگی شدید رخ‌داده، خبر تعطیلی مدارس آنها را ذوق‌زده کرده بود! درحالیکه بچه‌های مدارس طبیعت، برعکس زمانی ناراحت می‌شوند که مدرسه به هر دلیل تعطیل شود.
گفتنی آنکه این مدرسه، نخستین مدرسه طبیعت در استان بوشهر محسوب می‌شود که با همراهی و حمایت بخش خصوصی و مدیریت #نیروگاه_اتمی_بوشهر، آغاز به کار کرد. افزون برآن، چند روزی است که یک مدرسه طبیعت دیگر به نام #مشعل_جنگل، کار آزمایشی خود را با همت یک پزشک متخصص کودکان در بوشهر آغاز کرده و به زودی چند مدرسه طبیعت دیگر در دیگر شهرستان‌های استان از جمله جم، آب‌پخش و بندر گناوه افتتاح خواهند شد.
اما رمز موفقیت و حمایت مردمی از مدارس طبیعت در چیست؟ چگونه است که برخی پروژه‌های دولتی با وجود میلیاردهاریال سرمایه‌گذاری و حمایت‌های دولتی تمام و کمال، هنوز به ده درصد اهداف خود نرسیده‌اند، اما مدرسه طبیعت که تقریباً تماماً روی دوش مردم و بخش خصوصی اداره می‌شوند، توانسته چنین پیش‌برنده در ۲۹ استان کشور پرچم خود را به اهتزاز درآورد؟
به نظرم بررسی دقیق و موشکافانه اقبال مردم به مدارس طبیعت و موفقیت شگفت‌انگیز این مکتب تربیتی، می‌تواند درس بزرگی برای کلان‌نگران توسعه باشد تا آنها هم دریابند که اگر با مردم و برای مردم تصمیم بگیرید، می‌توانید موفقیتی پایدار درو کنید.
خوشحالم که وزیر آموزش و پرورش هم شجاعانه به نقد آموزش ابتدایی پرداخته و ضمن پایان‌دادن به مافیای کتاب‌های کمک‌آموزشی در مقطع ابتدایی، خواهان حضور بیشتر دانش‌آموزان در طبیعت شده است.
به امید روزی که هیچ دانش‌آموزی یادش نیاید که روزی شعار شادی‌بخش دانش‌آموزان این دیار: "فتیله، فردا تعطیله" بود!

🇮🇷: @darvishnameh
.
Forwarded from محمد درویش
دفاع تمام‌قد فراکسیون محیط‌زیست مجلس شورای اسلامی از تداوم فعالیت مدارس طبیعت در ایران

🇮🇷: @darvishnameh

پیرو نشست ماه گذشته - ۱۶ مهر - با #محمدرضا_تابش و همکاران‌شان در فراکسیون محیط‌زیست مجلس شورای اسلامی، امروز - ۲۸آبان ۹۷ - جلسه بسیار خوب و سازنده‌ای در دفتر فراکسیون برگزار شد که نمایندگانی از دانشگاه، #بنیاد_کودک‌و‌طبیعت و سازمان حفاظت محیط‌زیست هم حضور داشتند. در جمع‌بندی این نشست، رییس فراکسیون محیط‌زیست ضمن قدردانی از زحماتی که تاکنون بنیانگذاران #مدرسه_طبیعت کشیده‌اند، اعلام کرد از همه ابزارهای قانونی خود استفاده می‌کند تا نخست فعالیت مدارس طبیعت موجود با حمایت سازمان حفاظت محیط‌زیست ادامه یابد و در گام بعدی از مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی می‌خواهد تا با حضور همه گروداران، سازوکارِ قانونی‌کردنِ این مکتب تربیتی ارزشمند را تبیین و ارایه دهد.

🔻گفته بودم که یا راهی خواهیم یافت و یا خواهیم ساخت. این مدارس طبیعت است که به نسل آینده وطن، مهارت زندگی، کار گروهی و عشق به طبیعت را نمی‌آموزد، بلکه یاد می‌دهد! آن هم نه با حرف، بل با فراهم‌کردنِ امکان مشاهده بی‌واسطه و آزادانه مواهب طبیعی سرزمین مادری ...

🍀منتظر خبرهایی خوش‌تر باشید🍀

https://t.me/darvishnameh/7748
Forwarded from نوج🌱
نقش زنان در حفظ محیط زیست
(به یاد شبنم که هوای باغ دل کودکان را تازه می‌کرد)

‌از دیرباز زنان در مقام پرورش‌دهندگان کودکان، نقش اساسی و اصلی را در خانواده و جامعه داشته‌اند. نخستین نگاههای کودک، مادرش را دنبال می‌کند و درواقع کودک ابتدا دنیا را از نگاه مادر می‌شناسد.
هر باوری که مادران و زنان هر جامعه‌ای داشته باشند، نخستین و عمیق‌ترین تاثیر را بر روی کودکان باقی می‌گذارد.
سرشت پرورش‌دهنده‌ی زنان همچون باغبانی است که نوع و شیوه‌ی رسیدگی او به باغ، ثمرات گوناگون و متفاوتی را به بار خواهد آورد. یکی از مهمترین کانونهای توجه زنان جامعه که به دلیل همین سرشت پرورانندگی آنان نقش پررنگ‌تری را برایشان در نظر دارد، محیط زیست و پاسداشت آن است. زنان پیشرو در عرصه‌ی حفظ محیط زیست در سراسر دنیا و در کشور ما صدای بلند این عرصه هستند و نقش سازنده‌ای را در آگاهی‌رسانی، پژوهش، فرهنگ‌سازی و مطالبه‌گری از ساختارهای قدرت و دولتها دارند.
چندین دهه است که دنیا و با کمی تاخیر در ایران، به اهمیت آموزش محیط زیست و مبانی حفظ و نگهداری آن تاکید روزافزون شده است و همیشه هرگاه سخن از آموزش است، ناخودآگاه به فکر کودکان خواهیم افتاد. اما اکنون طبق آخرین پژوهش‌ها و طی سالها بررسی و واکاوی در نظام آموزش کودکان در سراسر دنیا نتایجی به دست آمده است که باید قدری در این مورد تامل کرد. در زمینه‌ی حفظ محیط زیست آموزش زودهنگام کودکان و در معرض انواع اطلاعات غیر‌ لازم قرار دادن آنان، لزوما ما را به نتیجه‌ی دلخواه نخواهد رساند. راه حل را می‌توان در الگوسازی دید. به نظر می‌رسد اکنون حفظ محیط زیست و توجه به معضلات آن به حساس‌ترین زمان خود رسیده است و آثار و تبعات تخریب محیط زیست و بی‌مهری و زیاده‌خواهی انسانها نسبت به طبیعت، روزبه‌روز بیشتر آشکار می‌شود. آثاری که دیر یا زود همچنان که تا کنون چنین بوده است و البته با شدت بیشتر گریبانگیر انسان خواهد شد. اما حال که صحبت از الگوسازی برای کودکان شد، باز هم باید از اهمیت دوچندان نقش زنان در یافتن و ساختن الگوهای مناسب و دوستدار محیط زیست گفت. این الگوهای عملی از هر جزوه‌ی آموزشی‌یی نتیجه‌بخش‌تر است؛ از کارهای ساده‌ای مانند استفاده از کیسه خرید پارچه‌ای به جای پلاستیک و مصرف بهینه‌ی مواد غذایی به منظور کاستن از دورریز غذا و استفاده‌ی کمتر از خودرو شخصی گرفته تا یافتن و حمایت از دیدگاهها و راهکارهای جدید در عرصه‌ی پرورش کودکان؛ مانند رویکرد تازه‌ای با عنوان مدارس طبیعت که بسترساز آشتی با طبیعت و پرورش‌دهنده‌ی انسان‌هایی دوستدار محیط زیست خواهند بود. در اینجا هم باز نقش زنان بسیار پررنگ است، چراکه تعداد زیادی از دست‌اندرکاران و تسهیلگران مدارس طبیعت زنان هستند که ارتباطی نزدیک با کودک و طبیعت دارند. زنانی که با دغدغه‌ی حفظ محیط زیست وارد این عرصه شده‌اند و با روحیه‌ی پرورش‌دهنده‌ی خود عشق به طبیعت را و دوستدار محیط زیست بودن را برای کودکان الگوسازی می‌کنند.
یکی از زنان فعال و از پیشگامان و تسهیلگران مدرسه طبیعت در مشهد، به‌تازگی و در روزهای آغاز آذرماه پس از مدتها تحمل درد و رنج بیماری درگذشت. شبنم اسماعیلی یکی از  زنان جوان دغدغه‌مند و کوشا در جهت پرورش عشق به طبیعت برای کودکان بود. عشقی که تا نباشد، نه طبیعتی خواهد ماند و نه محیط زیستی سالم. ادامه‌ی راه شبنم انتخاب زنان بی‌شماری است که می‌خواهند کودکان را برای طبیعت و طبیعت را برای کودکان، پاک، سرسبز و غنی نگاه دارند و دختران کوچک امروز که در دامان چنین زنان بزرگی پرورش می‌یابند، به واسطه‌ی مهری که اکنون نسبت به طبیعت در دل آنان کاشته می‌شود، خود در آینده از پیشگامان حافظان محیط زیست خواهند بود.

نگار گودرزی، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت
Forwarded from نوج🌱
مفهوم_مدرسه_طبیعت_و_لزوم_حمایت_دانشگاهها.3gp
8.3 MB
مفهوم #مدرسه_طبیعت و لزوم حمایت دانشگاهها از آن، با هدف نهادینه سازی توسعه پایدار در جامعه

بیان تجربه مدرسه طبیعت در نشست هم اندیشی پژوهشگران مؤسسه پژوهش و برنامه ریزی آموزش عالی، توسط عارف آهنگر؛ ٢٩ دی ماه ٩٧

@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
روزی که سپهری شاعر شد!

پرده‌ی اول
چند کودک در محوطه‌ی مدرسه طبیعت، گوشه‌ای نشسته و مشغول بازی‌اند. یکی از آنها در حالی که سرش را به آسمان گرفته، ناگهان فریاد می‌زند: «بچه‌ها! اون کبوتر رو نگاه کنین...» بچه‌ها امتداد انگشت اشاره‌اش را پی می‌گیرند و یک کبوتر سفید را در آسمان می‌بینند. اما چرا اینگونه پرواز می‌کند؟! کبوتر تلوتلوخوران در حالیکه سرعتش را کم و کمتر می‌کند، جلوی چشمان متعجب بچه‌ها، کمی آن‌طرف‌تر به زمین می‌افتد.
بچه‌ها همگی از جا برمی خیزند و به سمت کبوتر می دوند.
«خاله! این کبوتر ماست یا از بیرون اومده؟». «ای وای، چرا از گلوش داره خون میاد؟». «عه! چرا داره تکون تکون می‌خوره؟». «خاله! میتونم بهش دست بزنم؟». «چرا دیگه تکون نمی‌خوره؟ مرد؟». «شاید خوابید»...

پرده دوم
رؤیا - دختربچه‌‌ی پنج‌ساله‌ی مدرسه طبیعت-، بچه خرگوشی که دیروز به مدرسه طبیعت آوردند را در دستش گرفته است و از تسهیلگر می‌پرسد:
- خاله! اینو کی آورده مدرسه
- یه خانمی آورده
- چرا؟
- خانمه گفت توی خونه که بود حالش بد بود. آوردتش اینجا که حالش خوب بشه.
- اسمش چیه؟
- نمی‌دونم
- بیا اسمشو بذاریم پیکو
- اسم قشنگیه. باید بخیه‌ی پاشو باز کنیم.
- باشه پس من نگهش می‌دارم تو بازش کن.
کودک همانطور که با یک دست خرگوش را گرفته است، با دست دیگرش، پای زخمی خرگوش را گرفته و به سمت تسهیلگر دراز می‌کند و به تسهیلگر می‌گوید: «حالا ببُر». تسهیلگر با قیچی مشغول بریدن نخ‌های بخیه می‌شود.
- خاله، درد نداره؟
- می‌خوای آخرین گره رو تو باز کنی؟
آخرین گرهِ بخیه را کودک باز می‌کند و خرگوش را درون جعبه‌اش می‌گذارند و مقداری هویچ و سیب برایش می‌گذارند.

پرده سوم
رؤیا از یکی از تسهیلگران مدرسه سراغ پیکو (خرگوش) را می‌گیرد. تسهیلگر به او اطلاع می‌دهد دیروز - روزی که رؤیا به مدرسه نیامده بود-، پیکو مرد و بچه‌ها او را دفن کردند. رؤیا محل دفن پیکو را می‌پرسد و تسهیلگر او را به محل دفن پیکو می برد.
کودک از تسهیلگر می‌خواهد خاک را کنار بزنند تا او خرگوش را ببیند. تسهیلگر بیلچه آورده و با هم مشغول کنار زدن خاک می‌شوند.
"خاله، به نظرت الان دیگه پاش خوب شده؟"
خاک کنار می‌رود و بدن خرگوش که هنوز تازه بود، آشکار می‌شود. با نوک بیلچه چند بار خرگوش را پشت و رو می‌کند و به تسهیلگر می‌گوید:
- حالا بریم اون کبوتر رو هم ببینیم؟
- کدوم کبوتر؟
- همونی که تیر خورده بود و افتاده بود توی محوطه.

پرده چهارم
کودک و تسهیلگر، دوتایی، با بیلچه مشغول کندن زمین می‌شوند. قسمتی از بدن کبوتر که حالا بعد از حدود یک ماه در اثر انقباض، کوچکتر شده بود، آشکار می شود.
- خاله، این بچه شه؟
- مگه بچه‌ش رو هم دفن کرده بودید؟
- نه ولی شاید بچه به دنیا آورده باشه.
تمام خاک که کنار می‌رود، کل بدن کبوتر معلوم می‌شود. «خاله، گردنش شکسته؛ نگاه کن.»
هردو سرشان را به کبوتر نزدیک می کنند و می‌بینند حفره‌ای در گلوگاه او ایجاد شده و مقداری گندم که از قبل در گلویش مانده بود، از آن بیرون زده است؛ گندم‌هایی که جوانه زده‌اند. جوانه‌های سبز کم‌رنگ.

پی‌نوشت۱:
شما هم مثل من فکر می‌کنید #سهراب_سپهری شاعر، در کودکی به مدرسه طبیعت رفته بود که بعدها سرود: «...مرگ پایان کبوتر نیست»؟

پی‌نوشت٢:
در خبرها خواندم، وزیر محترم آموزش و پرورش اخیرا از جامعه معلمین عزیز کشور خواسته است با الهام از مدرسه طبیعت، کودکان را با فرهنگ ایرانی-اسلامی آشنا کنند. خبر مسرت بخشی است. جناب وزیر، معلمین گرامی، #تجربه‌_زندگی با تمام ابعاد واقعی‌اش نیاز حیاتی امروز کودکان ماست. زندگی واقعی را نمی توان در شهر و در کلاسهای سیمانی برای کودکان بسترسازی کرد. زندگی واقعی در طبیعت جریان دارد؛ جایی که کودک می تواند مفهوم مرگ و زندگی، زوال و رویش و شکوه آفرینش را با تمام وجودش تجربه کند. این نیاز حیاتی، امروز پشت دیوارها و در اثر رفتارهای محدود‌کننده‌ی ما بزرگسالان سرکوب می‌شود. پیامدهای این محرومیت بزرگ، اظهر‌من‌الشمس، در نتایج مطالعات روان‌شناختی و جامعه‌شناختی هویداست؛ فقط ما خودمان را به خواب زده‌ایم و تجربه‌ی تبلت و رباتیک و یک خروار کلاس‌های رنگارنگ را جایگزین "تجربه تمام‌عیار زندگی" کرده‌ایم. این کجا و آن کجا! هیچ هم از خود نمی‌پرسیم هدف خداوند از آفرینش کودک ما آیا این بوده که او به کلاس سخنوری و رباتیک برود یا اینکه «زندگی کند»؟ اگر پاسخ دومی است، پس توجیه این محرومیت بزرگ چیست؟

پی نوشت٣:
عیار و اصالت تجربیات کودکان مان را بسنجیم.تجربه‌ی آزادانه و بازی‌محورِ طبیعت،کودک را با زندگی روبرو و او را مجهز و مسلط به راه و رسم آن کرده و سرشار از شور و اشتیاق زندگی می‌کند. او را توانمند می‌کند،نه یک نابغه‌ی فلج! فلج بودن که فقط به معنی نداشتن دست و پا نیست.اینکه داشته باشی ولی به کارت نیاید،این خودش شکل دیگری از فلج بودن است.

عارف آهنگر

#مدرسه_طبیعت
#مدرسه_طبیعت_نوج
Forwarded from محمد درویش
🔺 آهِ این مادر، روزی گریبان‌تان را خواهد گرفت ای ترسوهایی که میزهای قدرت را در پردیسان چنگ می‌زنید!🔺

🇮🇷: @darvishnameh

آنچه می‌خوانید شیون‌های خاموش اما دردناکِ مادری است که آخرین امیدهایش برای پرورش کودکش در مدرسه طبیعت دیروز در پردیسان نابود شد ... وای بر ما ...

🔹 "دوستان نميدونم مطلع هستين يا نه
ولي متاسفانه يك به يك مدارس طبيعت رو تعطيل كردند. ما والدين و كودكان‌مان حتي نمي‌دانيم به چه دليل اين اندك دلخوشي رو از ما گرفتند.😔
مدارس طبيعت كه مجوز كارشون رو در دولت فعلي گرفته بودن در همين دولت به تعطيلي كشانده شدند.
امروز آخرين مدرسه طبيعت در پارك پرديسان در قلب سازمان حفاظت محيط‌زيست كه انتظار مي‌رفت از طرف اين سازمان حمايت شود هم بسته شد.

تجربه منِ مادر از بودن فرزندم در مدت كوتاه يك سال و يك ماه در مدرسه طبيعت:

*خوب و به موقع شدن خواب شبانه
*كسب استقلال و خودباوري
*تقويت مهارت‌هاي فيزيكي حركتي
*افزايش خلاقيت
*تقويت دست‌ورزي
*ايجاد دوستي‌هاي ساده و پايدار
*برطرف شدن مشكلات گفتاري و رفتاري مثل لكنت زبان و تقويت پردازش شنيداري و به طوركلي تقويت حواس پنجگانه و حواس عمقي
*دوري از بازي‌هاي كامپيوتري و جلوگيري از ديدن تلويزيون
*تقويت سيستم ايمني به دليل بازي در نور آفتاب و جذب ويتامين D و كم شدن دفعات بيماري
* شادي و حال خوب فرزندم و به تبع آن خودم
و هزار و يك اتفاق خوب براي فرزندم
در اين روزگار كه ساخت و سازهاي بي رويه و وجود خودروها، كوچه و حياط‌ها رو براي بازي سرخوشانه از كودكان‌مان گرفته، مدرسه‌هاي طبيعت همان مصداق فضاي بازي قديم خودمان در كودكي براي فرزندان‌مان شده بود.
و فرصتي بود مغتنم براي تكرار تجربه‌هاي شيرين كودكي خودمان
بازي‌هاي گروهي فراموش شده
هفت سنگ
وسطي
خاك بازي و كندن گودال و ريختن آب در آن
كاشت دانه و پاييدن آن براي رشد
بالا رفتن از درخت‌ها و جمع‌كردن چوب و برگ درخت و پر پرندگان
و شناخت خالق اين همه زيبايي
دريغ و صد افسوس كه هر گاه مردم خود آستين بالا زدند و براي ساختن ويراني‌ها كار نويي انجام دادن، به جاي هموار كردن مسير و به جاي تحقيق و تلاش براي فهم نيازها و كمك به رفع آن با يجاد موانع بسيار و تصميگيري‌هاي عجولانه اندك اميد ما براي بهروزي نا اميد مي‌شود،
با به تعطيلي كشاندن اين مدارس ده‌ها فرصت شغلي هم از تسهيلگران كارآزموده و دوره ديده‌اي كه مشخص بود شرط اول بكارگيري‌شان عشق به كودكان بود گرفته شد و آنان نيز به خيل بيكاران اضافه شدند،
من نمي‌دانم اين كج‌انديشي تا كجا خواهد رفت ...
دلم به درد آمده و نمي‌دانم چه پاسخي به فرزندم كه حتي در حالت زار و نزار بيماري هم شيفته رفتن و حضور در مدرسه طبيعت بود، بدهم؟!
هر روز با چنين اتفاق‌هايي از خود مي‌پرسم چه خواهد شد؟!
آينده من و فرزندم و اين سرزمين دوست‌داشتني، چه خواهد شد؟!"

♦️ چه دلیلی از این مستدل‌تر تا به پویش #دولت_محیط_نیستی بپیوندیم؟

#مدرسه_طبیعت
#دولت_محیط_نیستی
#دولت_محیط_ایست

‌fa.petitions.net/232660