مابیغمانِْ‌مست
645 subscribers
1.09K photos
199 videos
72 files
137 links
اندر‌/دل‌آتش‌درآ/پروانه‌شو
Download Telegram
مابیغمانِْ‌مست
و اما در آخر؛ توسعه یا قدرت ژئوپولتیک است که اراده‌ی محصور و سرکوب‌شده‌ی در ساختار بین‌المللی‌ یک واحد سیاسی را فعال، پویا، آزاد و قابل ترجمه خواهد کرد به قدرت یا توسعه ژئواکونومیک و ژئوکالچرالیک؛ و به همین دلیل است که جنگ‌های جهان میانه (خاورمیانه) از…
ایران دیگر ضعیف نیست


امروز ایران دیگر ضعیف نیست قویست و مهم، تاثیرگذار و غیرقابل چشم‌پوشی در سطح بین‌المللی، خامنه‌ای با تمام هزینه‌هایی که برای کشور تراشید و لج‌بازانه ایده‌ی درخشان اما پرهزینه‌ی مقاومت خود را پیش گرفت بالاخره به آنچه می‌خواست تا حد قابل توجهی رسید اما به هزینه‌ای گزاف که گاه هزینه‌ی آن تا حدی بزرگ است که می‌پرسم می‌ارزید یا نه؟ به هزینه‌ی بن‌بست ملی و بحران فراگیر اقتصادی؛ ایران امروز موجود عجیبیست هم قویست هم به شدت بیمار، یک بیمار قدرتمند یا یک قدرت بیمار شاید نتیجه‌ی تمام سال‌های حکمرانی علی خامنه‌ای‌ست.

ما چه بخواهیم چه نخواهیم میراث‌دار خامنه‌ای خواهیم بود این قدرت بیمار تمام آن‌چیزیست که به ما ارث خواهد رسید، پروژه‌ی خامنه‌ای به اتمام رسیده است با موفقیتی چنان پرهزینه که شادی برای آن را گاه ناممکن می‌کند.

پایان پروژه‌ی خامنه‌ای پایان فاز اول مدرنیسم ایرانیست که از حمله‌ی روس به ایران آغاز شد؛ استیت ایرانی شکل‌گرفته در معنی و شکل کامل خودش اما به شدت بیمار و نابالغ است؛ آنچه دارد قدرت منهای خودآگاهی کاراست.
جمهوری اسلامی نه با براندازی که شوخی به نظر می‌آید نه با تحریم اقتصادی که تنها بر طبقه متوسط فشار آورده و آن را مستهلک می‌کند و نه با حمله‌ی نظامی در حالی که جمهوری اسلامی توان نظامی غیرقابل چشم‌پوشی و فرا منطقه‌ای دارد و همچنین توان بالقوه‌ی ساخت بمب اتمی را در کمتر از چند هفته دارد فرو نخواهد پاشید؛ جمهوری اسلامی را یک قدرت بیمار نامیدم به این دلیل است که جمهوری اسلامی در تمامیت خودش نه به لحاظ سیاسی نه به لحاظ اقتصادی دچار فرو پاشی نخواهد شد خوب گوش کنید از لفظ فرو پاشی استفاده می‌کنم بله قطعا ضربات سهمگینی به لحاظ سیاسی و اقتصادی دیده است اما این ضربات منجر به فرو پاشی او نخواهند شد در چنین وضعیتی که براندازی و انقلاب اولا ممکن نیست دوما اگر هم ممکن باشد کمک‌کننده و خوب نیست؛ بعد از آن اقتصاد جمهوری اسلامی نیز پیچیدگی و انعطاف‌پذیری خاصی دارد که حتی بزرگترین نظام‌های تحریمی هم هر چند ضربات شدیدی به آن وارد کردند اما نتوانستند آن‌را دچار فروپاشی کنند و سوما چیزی به نام حمله‌ی نظامی نیز امکان تحقق ندارد ماییم و یک نظام قدرتمند که نمی‌توان فرو پاشیدش اما بیمار، نابالغ و در بسیاری از امور اساسی ناکارآمد یا نیمه‌کارآمد؛

حالا چکار باید کرد؟

موافقین جمهوری اسلامی باید بیماری جدی و غیرقابل چشم‌پوشی آن را به رسمیت بشناسند و مخالفین آن نیز قدرت و موفقیت‌هایش را در تامین امنیت ملی و اتمام ساخت دستگاه قابل حرکت اما بسیار جدا معیوب استیت ایرانی در چنین وضعیتی که طرفین مسئله، واقعیت موجود را به رسمیت شناختند تازه می‌توان از بن بست بیرون آمد و درباره‌ی مشکلات دنبال راه حل گشت.

شما نمی‌توانید جمهوری اسلامی را شکست بدهید و جمهوری اسلامی هم نمی‌تواند با این وضعیت از بحران‌ ناکارآمدی اقتصادی و سیاسی خود بیرون بیاید.

راه حل مشخص است طرفین باید همدیگر را به رسمیت بشناسند و قدرت یکدیگر را تصدیق کنند.
اما کدام نیرو ما را نجات می‌دهد؟

در پدیدارشناسی نیروهای سیاسی ایرانی در جهان معاصر هر کدام از نیروها نقص‌هایی اساسی دارند که باعث می‌شود در نهایت نیرویی مغلوب باشند؛

اسلام سیاسی:
اسلام سیاسی در بطن خود ناکارآمد است به چند دلیل یک اینکه در فهم امر ملی ناتوان است و هر چند تلاش می‌کند اما در نهایت نمی‌تواند ایران را در تمامیت و کلیت خود به رسمیت بشناسد؛ دوم در فهم غرب و جهان مدرن ناتوان است به همین دلیل ناتوان است که نسبت درستی با آن برقرار کند چه در رویکردهای رادیکال و واپس‌گرای که از فضل الله نوری شروع شد و با نواب صفوی ادامه یافت و دنباله‌ی آن را در مصباح یزدی و بعد پایداری می‌بینیم و چه در رویکرد روشنفکرانه‌ی آن که از جمال الدین اسدآبادی و اقبال لاهوری شروع می‌شود و با روحانیت معتدل مشروطه‌خواه ادامه می‌یابد به شریعتی می‌رسد و بعد هم روشنفکری دینی که شاخص‌ترین چهره‌ی آن عبدالکریم سروش است این رویکرد روشنفکرانه نیز در نهایت نمی‌تواند موفق شود و پروژه‌ی ناممکن آشتی مذهب و مدرنیته را به اتمام برساند چرا که نمی‌تواند بند ناف خود از اسلام به عنوان مذهب ببرد و مواجه‌ای انتقادی با آن داشته باشد به همین دلیل این رویکرد نیز در نهایت ایدئولوژیک باقی می‌ماند و بیش از همه سردرگم.

۲- ملی‌گرایی:
ملی‌گرایی ایرانی نیز در شاخه‌ی باستان‌گرای خود ضد ملیست چرا که اسلام را به عنوان بخش جدی ای از هویت ایرانی نفی می‌کند از آن گذشته این شاخه معمولا به زودی به ابتذال می‌کشد و رگ و بوی سلطنت‌طلبانه به خود می‌گیرد که تمامیت‌خواهی و واپس‌گرایی تولید می‌کند و از طرف دیگر نوعی فاشیسم را در دل خود همیشه پنهان دارد در نگاه خودبرتربینانه‌ی خود در نسبت با دیگریِ خود از جمله همسایگان تاریخی مانند اعراب و ترک‌ها اما عمیقا در نسبت با غرب مقهور و خودباخته است.
در شاخه‌ی ملی‌گرایی معتدل یعنی ملی‌گرهایی نظیر محمدعلی فروغی و بعدتر مصدق اما تا حدی فضا منطقی‌تر و مترقی‌تر است و بنظر می‌رسد این نیروهای سیاسی نیروی نجات‌بخش بودند که هم در دوره‌ی پهلوی و هم در دوره‌ی جمهوری اسلامی سرکوب شدند؛ نطفه‌های ملی‌گرایی درست در نگاه رهبران این جماعت از جمله فروغی و مصدق و افرادی نظیر دهخدا وجود داشت، از دل این جریان ملی‌مذهبی‌‌ها به وجود آمدند آن‌ها نیز توانایی فهم امر ملی را داشتند اما خطاهایی تاریخی از جمله انقلاب ۵۷ را مرتکب شدند که در نهایت به ایران ضربه زدند که مهم‌ترین چهره‌ی این جریان بازرگان است؛ این جریان بیش از حد تحت تاثیر شریعتی و جو چپ روشنفکرانه‌ی زمانه‌ی خود قرار گرفت و نتوانست امر ملی را به خوبی فهم بکند و خطاهایی نابخشودنی مانند انقلاب یا اعتقاد به کارآمدی نظامی منحصرا اسلامی و ساخت آن را مرتکب شد.

۳- گروه‌های چپ:
اکثر این گروه‌ها به دلیل ماهیت اعتقادی ایدئولوژیک خود ضدملی هستند و در به وجود آوردن انقلاب ۵۷ و برخی از آرمان‌های معیوب آن مانند مبارزه با امپریالیسم نقش مخرب و البته ماندگار داشتند چه در شاخه‌های روشنفکرانه‌ی آن مانند حزب توده که ناتوان بود از شناخت امر ملی و ارایه‌ی نظامی مفهومی متناسب با مسائل ملی ما به دلیل همان ماهیت اعتقادی ایدئولوژیک که ذکر کردم و هم گروه‌های مسلح که به مراتب از ابتذال تئوریک و رفتاری بیشتری رنج می‌بردند.
البته شاهکار این جریان‌ پیوند یافتن ایدئولوژی چپ و اسلام روشنفکرانه بود که خود را در سازمان تروریستی مجاهدین خلق که از اساس ضدملی بود و در جنگ نیز ضد ایران جنگید نشان داد.
با اسلام چه کنیم؟

یکی از مهم‌ترین سوالات انسان ایرانی در جهان معاصر نسبت او با اسلام است، هر تلاشی برای به رسمیت شناختن اسلام به عنوان یک مذهب در جهان مدرن محتوم به شکست است اسلام به مثابه‌ی مذهب یا دین در معنی کلاسیک خود از بین رفته از طرف دیگر نگاه‌های روشنفکرانه به آن یا ایجاد روشنفکری دینی نیز که از اساس پدیده‌ای خود متناقض است راه به جایی نخواهد برد اسلام به عنوان یک مذهب یا دین مرده است اما به مثابه‌ی یک فرهنگ یا ساختار فرهنگی زنده و بخشی از هویت ماست ما دیگر مسلمان به معنی مذهبی و دینی کلمه نیستیم بلکه مسلمان به معنی ژنتیکی، هویتی و فرهنگی کلمه هستیم.

هم نگاه‌های بنیادگرایانه به اسلام و هم نگاه‌های اسلام‌ستیزانه هر دو واپس‌گرا، باعث عقب‌گرد و ضدملی هستند؛
ما باید اسلام را به رسمیت بشناسیم اما نه مثابه‌ی دین یا مذهبمان بلکه به عنوان یک ساختار فرهنگی عظیم در هویتمان وقتی اسلام را در چنین چارچوبی فهم کردیم مواجهه‌ی انتقادی با آن ممکن است؛

پس اسلام به مثابه‌ی ساختاری فرهنگی به عنوان بخشی از هویتمان باید پذیرفته شود و با آن در یک نسبت انتقادی باید بود.

تنها در این رویکرد است که می‌توان با اسلام نسبتی انتقادی داشت چرا که ما تلاش نداریم اسلام را بعنوان یک مذهب زنده نگه‌ داریم مانند آنچه اسلام فقاهتی و حوزی می‌کند یا روشنفکری دینی قصد انجام آن‌را داشت.

در نهایت از استعاره‌ی قلعه‌ی باشکوه متروک برای بیان خلاصه‌ی نظرم استفاده می‌کنم؛ اسلام یک قلعه‌ی باشکوه متروک است به چه معنی؟ به این معنی که ما دیگر نمی‌توانیم در آن زندگی کنیم اما برای ساخت قلعه‌ی جدیدمان ناگزیر هستیم ساختار معماری آن‌را بررسی کنیم و از آن یاد بگیریم از اتاق‌های هنوز قابل استفاده‌ی آن استفاده کنیم اسباب و اثاثیه آن‌را بررسی کنیم و آنچه به کارمان می‌آید را استفاده کنیم و البته باقی را که ممکن است بخش زیاد یا حتی اکثر از آن باشد را نیز دور بریزیم اما یکی از منابع اصلی ما برای ساخت قلعه‌ی تازه همین قلعه‌ی باشکوه متروک است.
امر ملی؛ نیروی نجات‌بخش

انسان وجود ندارد انسان‌ها وجود دارند؛ روح وجود ندارد روح‌ها وجود دارند؛ واقعیت وجود ندارد واقعیت‌ها وجود دارند

آنچه واقعیت خاص هر روح را پدیدار می‌کند فرم یا قالبیست که به آن امر ملی می‌گویم

امر ملی نظام مفهومی یا ابزاری شناختی است که حقیقت ایرانی از طریق آن پدیدار می‌شود

امر ملی در نگاهی دیگر قالبیست که روح ایرانی در آن از جمود تاریخی خود بیرون خواهد آمد و به پویایی می‌رسد(البته این فرم نیز به اندازه‌ی همین روح پویایی دارد و شونده است)


ایران چیست؟

ایران یک روح است که به واسطه‌ی فرمی که می‌یابد خود را پدیدار می‌کند؛ ایران برآیند دیالکتیک روح و فرم ایرانیست.

دیالکتیک روح و فرم ایرانی در حالتی مختل و آشفته است فرم با روح تناسب ندارد و این باعث پدیداری و حرکت نابه‌رشد آن می‌شود یا پدیداری واقعیتی مغشوش.

روح به مثابه‌ی نوعی اراده‌ یا نیروی جامع معطوف به تعالی یا غایتی برتر است که در معنای پتانسیل، توانش یا ماده‌ی ارسطویی قابل فهم است و فرم نیز در معنی صورت، حالت محقق یا بالفعل ارسطویی قابل فهم است، صورت، توانش نهادینه‌(روح) را محقق می‌کند؛
من این صورت، فرم یا قالب را در برساخت‌-کشف امر ملی جست و جو می‌کنم.
نظم خاورمیانه
نظم تحمیلی و غیر ارگانیک؛ محور ضد توسعه‌ی خاورمیانه

تقریبا بعد از فروپاشی امپراتوری صفوی و عثمانی و شروع نفوذ استعمارگران در خاورمیانه، خاورمیانه نظم ارگانیک و درون‌زاد خود را از دست داد و توسط استعمارگران نظم داده شد حتی نقشه‌ی امروز خاورمیانه نیز حاصل دخالت بیرونی استعمارگران است، کشورهایی که با اهداف استعماری یا در نتیجه درگیری‌های استعماری به وجود آمدند و کم و بیش به پایگاه‌هایی برای تحقق نظم استعماری تبدیل شدند یکی از دلایل مهم عدم توسعه، جنگ‌ها و درگیری‌های نامولد و ویران‌گر خاورمیانه را در همین از بین رفتن نظم ارگانیک و درون‌زاد و القا و تحمیل نظم از سمت استعمارگران باید جست، خاورمیانه نظمی بیمار و بحران‌زا دارد و یکی از مهم‌ترین دلایل آن عدم استقلال آن در ایجاد بستری برای ظهور نظمی ارگانیک و درون‌زاد است که سه روح ایرانی ترکی و عربی بتوانند در یک همگرایی و هماهنگی مولد قرار بگیرند.

از سه روح صحبت کردم؛ روح ایرانی ترکی و عربی سرنوشت ما با اعراب و ترک‌ها بهم گره خورده است از آنجا که تاریخ و هویتی با هسته‌های هم‌ساز و هماهنگ در طول یک‌هزاره یافته ایم این سه روح باید در یک همکاری در عین رقابت با هم به سر ببرند البته متفق بر سر منافع خاورمیانه یعنی حد رقابت آن‌ها باید عدم ضربه دیدن منافع کل منطقه باشد.

پل‌بودگی خاورمیانه، خاورمیانه به دلیل حالت واسطگی خود بین شرق و غرب نباید نه شرقی باشد و نه غربی و در عین حال با هر دو به نحوی سازنده در ارتباط باشد و شرط لازم آن نیز داشتن قدرت و توسعه‌ی درون‌زا و ایجاد نظمی مستقل مبتنی بر این قدرت و توسعه‌ی درون‌زاست که البته قدرت نظامی و اقتصادی مولفه‌های اساسی در چنین ایجاد نظمی به شمار می‌روند به هیچ وجه نباید ترسید که این سه ملت‌ به سلاح اتمی مسلح شوند و قدرت‌مندترین ارتش‌ها را داشته باشند؛

نکته‌ی آخر؛ شکوفایی روح ایرانی بدون شکوفایی هماهنگ روح عربی و ترکی قابل تحقق نیست.
مابیغمانِْ‌مست
نظم خاورمیانه نظم تحمیلی و غیر ارگانیک؛ محور ضد توسعه‌ی خاورمیانه تقریبا بعد از فروپاشی امپراتوری صفوی و عثمانی و شروع نفوذ استعمارگران در خاورمیانه، خاورمیانه نظم ارگانیک و درون‌زاد خود را از دست داد و توسط استعمارگران نظم داده شد حتی نقشه‌ی امروز خاورمیانه…
با توجه به این نکات فهم مسئله‌ی اسراییل وجوه درک‌شدنی می‌یابد اسراییل پدیده‌ای استعماری، ایدئولوژیک و ضدتوسعه‌ی دیگریست؛ اسراییل به دلیل نداشتن هسته‌ی هویتی مشترک با ملت‌های حاضر در خاورمیانه تکه‌ی ناجور و ناهماهنگ پازل خاورمیانه است از طرف دیگر وظیفه‌ای استعماری نیز به دوش می‌کشد که آن نیز واسطگی در اعمال نظم استعماری به منطقه برای مدیریت آن است، اسراییل نمی‌تواند نظم مستقل و درون‌زاد خاورمیانه را تاب بیاورد چرا که امنیت خود را در وضعیتی تعریف کرده که خاورمیانه در جنگ و توسعه‌نیافتگی به سر ببرد چرا که توسعه و نظم خاورمیانه انزوا و تهدیدات امنیتی برای او به وجود می‌آورد؛

سرمایه‌گذاری حیثیتی غرب بر اسرائیل به دلیل همین مسئله است که اسراییل پایگاه اعمال نظم غربی برای مدیریت یک منطقه‌ی مهم به لحاظ ژئوپلیتیک و اقتصادیست.

خلاصه‌ی کلام اسراییل حداقل در شکل و سیاست‌های فعلیش ضد توسعه‌ی خاورمیانه است.

اسرائیل پدیده‌ای دچار زمان‌پریشیست چرا که به وجود آمدنش و ادامه‌ی حیاتش تنها به شرط حفظ نظم استعماری که ضامن امنیتش است بستگی دارد و بعد از تغییر نظم زمان‌-مکانی و تغییر موازنه‌ی قوا به زودی با دیگری‌های خود در منطقه دچار درگیری و نزاعی بی‌پایان می‌شود که ممکن است تا نابودی او یا نابودی منطقه ادامه داشته باشد.
فاشیسم و ملی‌گرایی

ملی‌گرایی خلوص‌گرا که مبتنی بر به رسمیت شناختن انحصاری یک گروه نژادی، قومی، عقیدتی یا.. است و رستگاری را منحصر در فاعلیت یک گروه خاص می‌داند و عاملیت و اهمیت دیگر گروه‌های نژادی، قومی و عقیدتی را به رسمیت نمی‌شناسد به فاشیسم خواهد انجامید اما در نگاه من برخلاف آنچه تاکنون اتفاق افتاده است درباره‌ی ایران؛ امر ملی منحصر در فارس بودن و فارسی حرف زدن نیست که قطعا منجر به نوعی از فاشیسم خواهد شد بلعکس در نگاه من امر ملی فراتر از مرکزگرایی و فارس‌گراییست یا ایده‌ی مبتذل‌تر و مسخره‌تر آن آریایی‌گرایی؛ امر ملی برای من بسیار پیچیده‌تر و عمیق‌تر است و مفهومی دربرگیرنده است نه خالص؛ دربرگیرنده تکثری قومی و فرهنگی و عقیدتی البته ذیل اصل مشترک منافع و امنیت ملی؛

اگر بخواهم انضمامی‌تر صحبت کنم؛
ایده‌ی من ایران به مثابه‌ی جامعه‌ی نخبگانی متکثر است؛ ایران وقتی ملی‌ عمل خواهد کرد که جماعتی از نخبگان هم‌سرنوشت اما متکثر که می‌توانند فارس، ترک یا عرب باشند را ذیل ایده‌ای مرکزی گردآورد؛ آنگاه است که امر ملی به فاشیسم نخواهد انجامید.
وقتیم کص‌مغزی و اندازه ارزنی سواد و عقل نداری حمله‌ی موشکی ایران به اسراییل و چون یه دلقکی مسخره می‌کنی

درباره‌ی این حمله یه یادداشت مفصل می‌نویسم به زودی اما فقط باید چند تا نکته‌ی کوتاه بگم درباره‌ی این حمله تا تاریخی بودنش رو درک بکنین؛

بعد از فروپاشی صفوی این اولین‌باریه که ما چنین توان دفاعی و امنیتی‌ پایداری داریم و در جهان مدرن این اولین باری هست که تونستیم از حقوق و منافع خودمون در یک موضع قدرتمند دفاع بکنیم؛
اون شب عملا ایران داشت با اسراییل، آمریکا، انگلیس، فرانسه و نیروی اطلاعاتی عربستان می‌جنگید اما تمام این جبهه نتونست جلوی موفقیت‌آمیز بودن حمله‌ی ایران بگیره تازه اونم حمله‌ای که از تسحلیات درجه دوم و تکنولوژی ده سال پیش بهره می‌برد؛ بعد از اونم غرب غلاف کرد و اسراییل و وادار کرد که جوابی نده چون می‌دونست چه سوختی میده اگه بازی ادامه پیدا کنه؛ این یعنی ایران دیگه ضعیف نیست کونی

نکته‌ی اساسی‌تر البته اینه که این حمله چیزی به وجود آورد بین ایران و اسراییل و غرب در خاورمیانه به نام تغییر توازن قوا و موازنه‌ی قوا رو به نفع ایران تغییر داد.

اما تو کص‌مغز و کونی هستی و نمی‌تونی اینا رو بفهمی دلقک.
گفت ای پیر به آشنایی دل درین آشیانه آمده ای یا چون دیگران بنظاره دیوانه؟

گفتم ای جوان ممتحن و مفتتن میان دلها بیگانگی نیست و در سیمای تو دیوانگی نه، این چه حالت ناستوده است و این چه مقالت بیهوده ای از عقل هشیارتر، خانه صبر را چرا پرداخته ای و ای از روح سبکبارتر با بند گران چرا ساخته ای؟

گفت شیخا سلاسل و قیود مکافات تجاوز حدود است، هر که پای از دایره سلامت و خطه استقامت بیرون نهد بار ملامت و غرامت کشد و این آن سخن است که حکما گفته اند، که چون پا از دامن گلیم بگذرد سرمای دی و بهمنش ببرد که حد حریم بر قد گلیم مرد است
از اینکه آدم حسابی نیستیم
آدم حسابی بودن خایه می‌خواد
نداریم
خودآگاهی و نجات از، ازخودبیگانگی


خودآگاه شدن ما از کانال شناخت‌ دیگری‌هایمان ممکن است آنچه می‌فهمم این است که سوژه ایرانی نسبت به خود، آگاه نیست و نوعی از خودبیگانگی را تجربه می‌کند که حاصل عدم برقراری نسبت درست و در ادامه شناخت درست نسبت به دیگری های خودش است؛ مهم‌ترین دیگری‌های انسان ایرانی یکی سنت یا گذشته‌ی خودش است و دیگری جهان معاصر با خودش که البته تاثیر جهان غرب بر او به شکل غیرقابل مقایسه‌ای از باقی جهان‌ها بیشتر است در یادداشت ما و اسلام سعی کردم توضیح دهم که نسبت درست سوژه ایرانی با اسلام چه باید باشد که قابل تعمیم به تاریخ قبل از اسلام او نیز هست اما نسبت درست ما با غرب چگونه خواهد بود؟

برای شناخت دیگری ابتدا باید او را به رسمیت شناخت آنچه سنت‌گرا یا بنیادگراهای ایرانی از آن ناتوانند به همین خاطر همیشه رویکرد سلبی و نفی‌انگارانه نسبت به غرب اتخاذ می‌کنند و رویکردی تماما ایجابی نسبت به «خود» دارند یعنی آنچه در جهان آن‌ها به رسمیت شناخته می‌شود تنها «خودی» است که باید دیگری را نیز همرنگ آن بکنند

گام دیگر شناخت دیگری به رسمیت شناختن خود است آنچه غرب‌گرایان ایرانی از فهم و رفتار مطابق آن ناتوان اند و همیشه نسبت به خود رویکرد سلبی و نفی‌انگارانه دارند و از به رسمیت شناختن خود به عنوان سوژه ای عامل و توانا در خودآگاه شدن ناتوان اند و آنچه در جهان آن‌ها تماما به رسمیت شناخته می‌شود دیگری‌ای است که باید با او این‌همان شوند تا نحوی از سوژگی را به دست آورند.

سوژه ایرانی زمانی قادر به خودآگاهی خواهد شد که در عین به رسمیت شناختن خود، دیگری را به رسمیت بشناسد و در موضعی برابر با دیگری دست به شناخت او بزند تنها در این صورت است که شناخت او از خودبیگانه‌شوندگی در پی نخواهد داشت.

به رسمیت شناختن خود و دیگری به چه معناست؟

به رسمیت شناختن خود و دیگری در واقع به این معناست که دو طرف نسبت و ارتباط به واسطه‌ی این نسبت گرفتن با هم است که وجود و معنا می‌یابند نسبت به طرفین وجود معنا می‌دهد و زمانی این نسبت شکل خواهد گرفت که طرفین در حالتی غیرقابل انکار به سر ببرند یا به رسمیت شناخته شوند

در واقع هیچ یک از دو طرف بدون دیگری وجود و معنا نخواهد داشت؛ من برای آگاهی به دیگری نیاز دارم آنچنان که دیگری به من از طریق نسبتی که بین ما شکل می‌گیرد

به رسمیت شناختن خود و دیگری در واقع به رسمیت شناختن وقوع نسبت و ارتباط است

وقوع نسبت، آگاهی در طرفین نسبت ایجاد خواهد کرد و آگاهی کلی شک‌گرفته که دو آگاهی یا حقیقت متفاوت را بر می‌گیرد امر مطلق است که البته ربطی به بحث امروز من ندارد.

نیروی ملی از آنجا که هم خود را به رسمیت می‌شناسد و هم دیگری‌ را توانایی برقراری چنین نسبتی با دیگری‌های انسان ایرانی از جمله روح غربی خواهد داشت.
گر مدد خواستم از پیرِ مُغان عیب مکن
شیخ ما گفت که در صومعه همّت نبود

می‌فهمی که عین القضات جانم..