آگاهی دیالکتیکی هگلی در کاربست شخص هگل برای توضیح آگاهی ضد دیگری بود چرا که هگل به واسطهی موضع اروپامحورانهی خود نتوانست به درستی نسبت آگاهی اروپایی و دیگرآگاهیها را توضیح بدهد و در نهایت پدیدارشناسی روح او در حد توضیح آگاهی یا روح اروپایی تقلیل یافت و در نهایت از توضیح امر مطلق بازماند در واقع یکی از نقاط شکست هگل، نه به رسمیت شناختن دیگری روح اروپایی بود که باعث شد او فهمی منتزع و ناشبکهای از آگاهی و روح مطلق بیابد.
البته امر مطلق بنظرم میرسه نه به واسطهی آگاهی انسانی بلکه شاید به واسطهی هوش و آگاهیای فرا انسانی در آیندهای نامعلوم قابل دسترسی باشه در آیندهای که خدایی شاید زاده بشه
بعد از بحث نظری دربارهی نسبت ما با دیگری در یک بحث سادهتر ایدهی خودم را دربارهی سیاست خارجی مطلوب ایران توضیح خواهم داد؛
قدرت رندانه:
ایران به واسطهی موقعیت میانی در مناسبات بینالمللی نمیتواند متحد یا پشتیبان داشته باشد و این حالت اتفاقی به نام تنهایی استراتژیک برای او به وجود میآورد وقتی کشوری در وضعیت تنهایی استراتژیک قرار میگیرد هم باید نسبت به کشورهای همسایه و غیر همسایه خود به خصوص قدرتهای بزرگتر بدبینی و بیاعتمادی داشته باشد و هم آمادگی مدیریت تنش با آنها را به دست آورده باشد و هم در عین حال به شکلی رندانه وضعیتی غیرتنشزا را در مناسبات ارتباطی خود ایجاد کند؛ پس کشوری که در تنهایی استراتژیک به سر میبرد هم باید قدرتمند باشد به این معنی که بازدارندگی دفاعی کافی دارد در مقابل قدرتهای طرفین و هم رند که بتواند در وضعیتی صلحآمیز اما بیاعتماد از به وجود آمدن تنش جلوگیری کند و در مقابل هوشمندانه از مزیت میانه بودن برای امیتازگیری از شرق و غرب استفاده کند و به واسطهی دخیل کردن طرفین در بازی و ایجاد منافع امنیتی و اقتصادی مشترک خطر تهاجمی آنها را دفع کند.
نظم شیعی-فارسی:
تنهایی استراتژیک باعث میشود ما حامی یا پشتیبانی نتوانیم داشته باشیم به این خاطر باید خودمان دست به ساخت نظمی درونزا و مستقل بر پایه هویت شیعی و فارسی بزنیم هویت شیعی در غرب و هویت فارسی در شرق.
قدرت رندانه:
ایران به واسطهی موقعیت میانی در مناسبات بینالمللی نمیتواند متحد یا پشتیبان داشته باشد و این حالت اتفاقی به نام تنهایی استراتژیک برای او به وجود میآورد وقتی کشوری در وضعیت تنهایی استراتژیک قرار میگیرد هم باید نسبت به کشورهای همسایه و غیر همسایه خود به خصوص قدرتهای بزرگتر بدبینی و بیاعتمادی داشته باشد و هم آمادگی مدیریت تنش با آنها را به دست آورده باشد و هم در عین حال به شکلی رندانه وضعیتی غیرتنشزا را در مناسبات ارتباطی خود ایجاد کند؛ پس کشوری که در تنهایی استراتژیک به سر میبرد هم باید قدرتمند باشد به این معنی که بازدارندگی دفاعی کافی دارد در مقابل قدرتهای طرفین و هم رند که بتواند در وضعیتی صلحآمیز اما بیاعتماد از به وجود آمدن تنش جلوگیری کند و در مقابل هوشمندانه از مزیت میانه بودن برای امیتازگیری از شرق و غرب استفاده کند و به واسطهی دخیل کردن طرفین در بازی و ایجاد منافع امنیتی و اقتصادی مشترک خطر تهاجمی آنها را دفع کند.
نظم شیعی-فارسی:
تنهایی استراتژیک باعث میشود ما حامی یا پشتیبانی نتوانیم داشته باشیم به این خاطر باید خودمان دست به ساخت نظمی درونزا و مستقل بر پایه هویت شیعی و فارسی بزنیم هویت شیعی در غرب و هویت فارسی در شرق.
دیروز نوشتم مرگ رییسی به نفع کشوره البته خوشحالی نمیکنم برای مرگ کسی که این نهایت لاشخورخوییه هر چقدر هم که باهاش مخالفت داشته باشم اما جریان و دار و دستهی رییسی در این چند سال بعد از رسیدن به قدرت موفقیتی نداشتند مگر در عرصهی سیاست خارجی که البته ادامهی استراتژی کلان خود خامنهای بود نه جناب احمق رییسی؛
زن زندگی آزادیچی ها امروز باید ناراحت باشند چون یکی از بانی و باعثان زن زندگی آزادی خود شخص رییسی بود و سیاستهای عقبمانده و بنیادگرای فرهنگیش؛ البته در باب اقتصاد مسئله متفاوت است و هیچکدام از گروهها و جناحها راهحل واضحی برای رهایی اقتصاد ایران از بحران ندارند و توقعی هم از رییسی با آن سطح از iq و کاریزمای مضحک نبود که چیزی جز تعمیق بحران اقتصادی در دورهی ریاست جمهوریاش اتفاق بیفتد.
زن زندگی آزادیچی ها امروز باید ناراحت باشند چون یکی از بانی و باعثان زن زندگی آزادی خود شخص رییسی بود و سیاستهای عقبمانده و بنیادگرای فرهنگیش؛ البته در باب اقتصاد مسئله متفاوت است و هیچکدام از گروهها و جناحها راهحل واضحی برای رهایی اقتصاد ایران از بحران ندارند و توقعی هم از رییسی با آن سطح از iq و کاریزمای مضحک نبود که چیزی جز تعمیق بحران اقتصادی در دورهی ریاست جمهوریاش اتفاق بیفتد.
البته برای مرگ امیر عبداللهیان ناراحتم تک موفقیت دولت رییسی در این چند سال برخلاف شکستهای متعدد در زمینههای فرهنگی و اقتصادی، سیاست خارجی بود که روندی منطقی، صبورانه و معطوف به نتیجه را طی میکرد آن را هم مدیون امیرعبداللهیان بود رگههای ملموس از منطق و عملگرایی در حفظ منافع ملی در نگاههای او یافت میشد، او سنتز مناسبی بود بین نگاههای ایدهآلیستی ظریف و رئالیسم رادیکال جلیلی، عمیقا ناراحتم.
جوانمردا، متقیان و مخلصان منزلها میروند و میگذارند، اما عارفان به هیچ منزل فرو نیایند بلکه منزل ایشان دایرهٔ حیرت است، هرچند پیش روند به جای خویش باشند. اشتر بازرگان شب و روز منزل میبُرَّد و راه میکند. اما گاو عصّار شب و روز در رفتار است و چشمها بسته گِردِ دایره میگردد و با خود میاندیشد که آیا چند منزل بریده باشم؟ شام چو چشمش از نقاب نهفتگی بگشایند نگاه کند و هم در آن قدم که بود باشد
عین القضات عزیزم پا به عرصهی دیوانگی تمام جانم میخواهد که نهم بیآنکه بیم یا حزنی از رفتار دیوانگی آیینهی دل را زنگ غمی بفرساید که مومن و رند را نه بیمی باشد و نه غمی از آنکه مردم جنونندیده چگونهاش خوانند و چهاش بدانند یا توسن بیرحم و مروت این عروس هزار داماد چگونهاش بر روان و جان و جسم بیتاب بتازد حالیا مصحلت وقت در آن باشد که بیتاخیر و درنگ بر دیوانگی زدن رند خامآلود مجال دیوانگی خوش مغتنم بایدم دانستن که انسان را جز این ذوقی نیست و شوری؛
گر من از سرزنشِ مدَّعیان اندیشم
شیوهٔ مستی و رندی نَرَوَد از پیشم
زهدِ رندانِ نوآموخته راهی به دِهیست
من که بدنامِ جهانم چه صلاح اندیشم؟
گر من از سرزنشِ مدَّعیان اندیشم
شیوهٔ مستی و رندی نَرَوَد از پیشم
زهدِ رندانِ نوآموخته راهی به دِهیست
من که بدنامِ جهانم چه صلاح اندیشم؟
اینکه اسرائیل داره نسلکشی میکنه و تو میگی پس بچههای سیستان چی ناشی از یه مشکل روانشناختیه که قوهی شناختیت رو مختل کرده در واقع تو جمهوری اسلامی-محور همه چیز و داری تحلیل میکنی در واقع برای تو جمهوری اسلامی معیار حقیقته یعنی چون در ذهنت جمهوری اسلامی تبدیل شده به شر مطلق و از طرف دیگه جمهوری اسلامی رو مهمترین عامل تاثیرگذار بر سرنوشتت میدونی هر چیزی هم بهش ربط پیدا کنه به واسطهی شر مطلق بودن جمهوری اسلامی اون رو هم شر و بد میدونی
بنظرم این یه اختلال خاص شناختیه و ناشی از زندگی کردن در یه شرایط متشنج سیاسی و به واسطهی تجربهی تروماهای متعدد اجتماعی و شخصی که مرتبط میدونیش به نظام سیاسی، مسئلهی سیاسی تبدیل میشه به یه مسئله و گره روانشناختی و قوهی شناختی این افراد رو مختل میکنه و این باعث میشه نتونن برخورد منطقی و منصفانه و روشمندی نسبت به مسائل داشته باشن و فهم نزدیک به حقیقتی از وقایع پیدا بکنن
البتهی دربارهی جماعت عرزشی همین موضوع از جهت برعکسش قابل صدقه که چون جمهوری اسلامی رو کعبهی آمال و مرکز سعادت میدونن نسبت بهش نوعی شیدایی روانشناختی پیدا کردن که قوهی شناختیشون رو مختل کرده.
پن:
و این بدیهیه که هم باید برای بچههای سیستان دلت بسوزه و هم به عنوان یه انسان نه بیشتر نسبت به نسلکشی حساسیت پیدا کنی، این بدیهیه
پن۲:
اون چیزی هم که ما بهش میگیم تعصب در واقع اینه که پیش از اینکه بتونیم مواجههای از جنس شناخت با مسئلهای داشته باشیم به واسطهی گرههای روانشناختیای که نسبت به یک مسئله داریم کانالها و ابزارهای شناختیمون سو و شکل پیدا میکنن؛ در واقع کسی میتونه متعصب نباشه که اولا روان نسبتا سالمتری داشته باشه چون قوهی شناختی ما به شدت تحتتأثیر قوهی روانی و تجربههای روانشناختی ما قرار داره و اگه این تجربیات پالوده و تصفیه نشن یه روان پر گره و در مرحلهی بعد یه قوهی شناختی مختل و به ما تحویل میدن یا یه ذهن متعصب.
و
یه دلیل دیگه این جمهوری اسلامی-محور دیدن همه چیز اینه که این جماعت فکر میکنن علت بدبختی یا خوشبختیشون جمهوری اسلامیه معتقدن تا وقتی جمهوری اسلامی هست نمیتونیم خوشبخت باشیم یا تا وقتی جمهوری هست میتونیم خوشبخت باشیم.
در واقع چنین ضریب اسنادیای تو روانشون به جمهوری اسلامی دادن که تنظیم روانیشون رو هم بر اساس اون انجام میدن
پن:
قطعا درسته که یه نظام سیاسی و تصمیماتش تاثیر به شدت زیادی بر زندگی فرد میذاره اما سرنوشت و خوشبختیت به اون گره نخورده و وابسته نیست به بود و نبودش.
بنظرم این یه اختلال خاص شناختیه و ناشی از زندگی کردن در یه شرایط متشنج سیاسی و به واسطهی تجربهی تروماهای متعدد اجتماعی و شخصی که مرتبط میدونیش به نظام سیاسی، مسئلهی سیاسی تبدیل میشه به یه مسئله و گره روانشناختی و قوهی شناختی این افراد رو مختل میکنه و این باعث میشه نتونن برخورد منطقی و منصفانه و روشمندی نسبت به مسائل داشته باشن و فهم نزدیک به حقیقتی از وقایع پیدا بکنن
البتهی دربارهی جماعت عرزشی همین موضوع از جهت برعکسش قابل صدقه که چون جمهوری اسلامی رو کعبهی آمال و مرکز سعادت میدونن نسبت بهش نوعی شیدایی روانشناختی پیدا کردن که قوهی شناختیشون رو مختل کرده.
پن:
و این بدیهیه که هم باید برای بچههای سیستان دلت بسوزه و هم به عنوان یه انسان نه بیشتر نسبت به نسلکشی حساسیت پیدا کنی، این بدیهیه
پن۲:
اون چیزی هم که ما بهش میگیم تعصب در واقع اینه که پیش از اینکه بتونیم مواجههای از جنس شناخت با مسئلهای داشته باشیم به واسطهی گرههای روانشناختیای که نسبت به یک مسئله داریم کانالها و ابزارهای شناختیمون سو و شکل پیدا میکنن؛ در واقع کسی میتونه متعصب نباشه که اولا روان نسبتا سالمتری داشته باشه چون قوهی شناختی ما به شدت تحتتأثیر قوهی روانی و تجربههای روانشناختی ما قرار داره و اگه این تجربیات پالوده و تصفیه نشن یه روان پر گره و در مرحلهی بعد یه قوهی شناختی مختل و به ما تحویل میدن یا یه ذهن متعصب.
و
یه دلیل دیگه این جمهوری اسلامی-محور دیدن همه چیز اینه که این جماعت فکر میکنن علت بدبختی یا خوشبختیشون جمهوری اسلامیه معتقدن تا وقتی جمهوری اسلامی هست نمیتونیم خوشبخت باشیم یا تا وقتی جمهوری هست میتونیم خوشبخت باشیم.
در واقع چنین ضریب اسنادیای تو روانشون به جمهوری اسلامی دادن که تنظیم روانیشون رو هم بر اساس اون انجام میدن
پن:
قطعا درسته که یه نظام سیاسی و تصمیماتش تاثیر به شدت زیادی بر زندگی فرد میذاره اما سرنوشت و خوشبختیت به اون گره نخورده و وابسته نیست به بود و نبودش.
سرنوشت آدمی بزرگتر از اینه که یه حکومت البته با اون قدرت انکارپذیر خوشبختی و بدبختیش و تعیین کنه پسر.
امیدوار بودن به این نیست که قراره اتفاقای خوبی بیوفته به اینه که چشمات ببینن آینده خیلی بزرگ و پیشبینیناپذیره به اینه که هیچ چیزی نمیتونه تو رو از حرکت وا بداره حتی مرگ.
تو
دور از من و
غم های تو
به من نزدیک
.
انگار که خورشیدی آتش گرفته باشد تا بمیرد یا اقیانوسی را در آب غرق کنند یا اینکه آسمان را در ابرها بپوشانند؛ نترس که خواهم مرد.
سایههای بیشکوه
و شَجَرِ حیِّ نور
به زاری میگریند
بر جامهی رود و
محو میشوند اسبان
در ارغوان بامداد
که غول یخ میکند رها
ستاره بر پیشانی
خفته بر بال گور
-
ز آشفتگیِ حالِ من آگاه کِی شود؟
آن را که دل نگشت گرفتارِ این کمند
و شَجَرِ حیِّ نور
به زاری میگریند
بر جامهی رود و
محو میشوند اسبان
در ارغوان بامداد
که غول یخ میکند رها
ستاره بر پیشانی
خفته بر بال گور
-
ز آشفتگیِ حالِ من آگاه کِی شود؟
آن را که دل نگشت گرفتارِ این کمند
Hefenfelth
ARÐ
بگذار
آوای پریشان نایم را
سیمرغها بسرایند
پن:
نشانی دادهاندت از خرابات
که «التوحید اسقاط الاضافات»
خرابات از جهان بیمثالی است
مقام عاشقان لاابالی است
خرابات آشیان مرغ جان است
خرابات آستان لامکان است
خراباتی خراب اندر خراب است
که در صحرای او عالم سراب است
خراباتی است بی حد و نهایت
نه آغازش کسی دیده نه غایت
اگر صد سال در وی میشتابی
نه کس را و نه خود را بازیابی
آوای پریشان نایم را
سیمرغها بسرایند
پن:
نشانی دادهاندت از خرابات
که «التوحید اسقاط الاضافات»
خرابات از جهان بیمثالی است
مقام عاشقان لاابالی است
خرابات آشیان مرغ جان است
خرابات آستان لامکان است
خراباتی خراب اندر خراب است
که در صحرای او عالم سراب است
خراباتی است بی حد و نهایت
نه آغازش کسی دیده نه غایت
اگر صد سال در وی میشتابی
نه کس را و نه خود را بازیابی