ای بیتو از خون، بسته گل، مژگان من بر خارها
خار است دور از روی تو در چشم من گلزارها
هرچند کز آب بقا باشد خضر دور از فنا
بیند شهیدان تو را، میرد ز حسرت بارها
خوش پای داری آنچنان کز دیدن آن ناتوان
سازند چون صورت بتان جا بر سر دیوارها
تا حال جان از شیونم دانی یکایک ای صنم
قانونصفت دارد تنم از رشته جان تارها
کار تو ناز و دلبری کار دل ما خونخَوْری
ماییم و عشقت ای پری داریم با هم کارها
زخم تو دارم متصل در سینه ای پیمانگسل
من چون زیم آزردهدل با این همه آزارها؟
اهلی، ز شوق گلرخان چون گل بود آشفتهجان
گل در چمن جامهدران او در سر بازارها
اتفاق حُسنت تریاق جان آزردهام.
خار است دور از روی تو در چشم من گلزارها
هرچند کز آب بقا باشد خضر دور از فنا
بیند شهیدان تو را، میرد ز حسرت بارها
خوش پای داری آنچنان کز دیدن آن ناتوان
سازند چون صورت بتان جا بر سر دیوارها
تا حال جان از شیونم دانی یکایک ای صنم
قانونصفت دارد تنم از رشته جان تارها
کار تو ناز و دلبری کار دل ما خونخَوْری
ماییم و عشقت ای پری داریم با هم کارها
زخم تو دارم متصل در سینه ای پیمانگسل
من چون زیم آزردهدل با این همه آزارها؟
اهلی، ز شوق گلرخان چون گل بود آشفتهجان
گل در چمن جامهدران او در سر بازارها
اتفاق حُسنت تریاق جان آزردهام.
دل رفت و
عمر رفت و
روان رفت و
بعد ازین
ماییم و
آه سرد و
لب خشک و
چشم تر
عمر رفت و
روان رفت و
بعد ازین
ماییم و
آه سرد و
لب خشک و
چشم تر
عین القضات جان عزیزم نوروزت مبارک اما؛
خوش است، اندوه تنهايى كشيدن
اگر، باشد اميد باز ديدن
خوش است، اندوه تنهايى كشيدن
اگر، باشد اميد باز ديدن
به گل روی تواش در بگشایم ورنه
نکند رخنه بهاری به حصارم بیتو
عید من وقتی مبارکه که تو رو تو بغلم بگیرم
نکند رخنه بهاری به حصارم بیتو
عید من وقتی مبارکه که تو رو تو بغلم بگیرم
و اگر کسی امر مودت خوار و خرد شمرد بحقیقت خوار و خرد آن کس بوده باشد و اگر گمان برد که تحصیل آن به آسانی صورت بندد گمان او خطا بود، چه اقتنای اصدقایی که بر محک امتحان به عیار وثوق بازآیند سخت متعذر تواند بود و اعتقاد من آنست که قدر مودت و خطر محبت از جملگی کنوز و دفاین عالم و ذخایر ملوک و نفایهای که اهل دنیا را بدان رغبت بود از جواهر بری و بحری و آنچه ازان تمتع می یابند چون حرث و ابنیه و امتعه و غیر آن، بیشتر بود، و تمامت این رغایب در موازنه فضیلت صداقت نیفتد، چه هیچ از این جمله در وقتی که لوعت مصیبت محبوبی روی نماید نافع نیاید و دنیا و مافیها به جای دوستی معتمد که در مهمی مساعدت کند یا در اتمام سعادتی عاجل یا آجل معاونت دهد نایستد. حبذا کسی که بدان نعمت مغتبط بود و اگرچه از ملک عالم خالی بود و ازو نیکو حالتتر آنکه در ملابست ملک از چنین سعادتی محظوظ باشد، چه کسی که مباشرت امور رعیت و تعرف احوال ایشان و نظر در کلیات و جزویات ممالک بر قانون احتیاط خواهد کرد او را دو گوش و دو چشم و یک دل و یک زبان کفایت نتواند بود، و چون مالک چشمها و گوشها و دلها و زبانهایی شود که به عدد بسیار بود و به معنی مانند گوش و چشم و دل و زبان او، اطراف ملک بدو نزدیک نماید، و بی تجشمی بر اسرار و مغیبات اطلاع یابد، و غایب را در صورت شاهد مشاهده کند، و از کجا این فضیلت توقع توان داشت الا از صدیق صدوق؟ و چگونه دران طمع توان افگند الا به وسیلت رفیق شفیق؟ تا اینجا سخن این حکیم است.
مابیغمانِْمست
https://youtu.be/CyNvgIy708A?si=QvgKe3k9japXCi1c
ملیگرایی نو بدیل رهاییبخش در مقابل غربگرایی و اسلام سیاسی تمامیتخواه.
(رویکرد ابوالفضل بازرگان را میتوان در این چارچوب یعنی ملیگرایی نو فهم کرد و دیاکو حسینی با همهی تلاشی که میکند نمیتواند از حصار غربگرایی رهایی یابد.)
(رویکرد ابوالفضل بازرگان را میتوان در این چارچوب یعنی ملیگرایی نو فهم کرد و دیاکو حسینی با همهی تلاشی که میکند نمیتواند از حصار غربگرایی رهایی یابد.)
از خجالت چون توانم سر برآورد ای جنون؟
رفتی و در گردن من حقّ زنجير تو ماند!
رفتی و در گردن من حقّ زنجير تو ماند!
Forwarded from مابیغمانِْمست (علیرضا۰-)
خدا این کشور را از دشمن، از خشکسالی و دروغ حفظ نماید.
-این نوشته بر دیوار جنوبی کاخ آپادانا به فرمان داریوش نگاشته شده است.
-این نوشته بر دیوار جنوبی کاخ آپادانا به فرمان داریوش نگاشته شده است.
دیدم که در ره عشق، تنها نمیتوان رفت
همراه خویش بردم، سوز و گداز خود را
همراه خویش بردم، سوز و گداز خود را
اما
من بیش از همه به مظلومیت ظلمت
آلوده شدم
خوابم میآید
مظلومانه خوابم میآید
به اندازهی تمام شبهایی
که از سر آدمی با انتظار طویل
گذشت
بیآنکه صدای صبح دامنهها را
شنیده باشد
و نسیمی زخمهایش را
مرهمی نهد
من بیش از همه به مظلومیت ظلمت
آلوده شدم
خوابم میآید
مظلومانه خوابم میآید
به اندازهی تمام شبهایی
که از سر آدمی با انتظار طویل
گذشت
بیآنکه صدای صبح دامنهها را
شنیده باشد
و نسیمی زخمهایش را
مرهمی نهد
مادر
دستهایت را
نوازش پریشانی پهلوانانهام کن
لالایی بخوان برایم
پسرت مغلوب ظلمت نشد
اما لالایی بخوان برای نور چشمت
دستهایت را
نوازش پریشانی پهلوانانهام کن
لالایی بخوان برایم
پسرت مغلوب ظلمت نشد
اما لالایی بخوان برای نور چشمت
خوکردۀ دردم، بکش دست ای طبیب از چارهام
گر میتوانی سعی کن کافزون شود بیماریام
گر میتوانی سعی کن کافزون شود بیماریام