کس ندیدیم که با ما بهسر آرَد نفسی
نفسی همدم ما شو که نداریم کسی
سرِ سرو و هوسِ باغ نداریم، کجاست
راحتِ دامی و آسایشِ کنج قفسی
جای اغیار بُود گر سر کوی تو، چه باک؟
گلشنی نیست که خالی بُود از خار و خسی
عالمی گم شده در بادیهی عشق تو، آه!
نشنیدیم از آن بادیه بانگِ جرسی
خارِ غم، نیشِ جفا، کاوشِ دل، کاهشِ جان
آنچه من دیدم از آن غمزهی بنیادِ کسی!
آتش افتد به فلک، دود برآید ز جهان
اگر از سینهی پُرتاب برآرم نفسی
از دَمِ تیغِ تو تنها نه منم کشته و بس
بر سر کوی تو غلتیده به خوناند بسی
جز به «یغما»، ز لبِ نوش به کس بوسه مده
حیف باشد که بر این قند نشیند مگسی...
#یغمای_جندقی
نفسی همدم ما شو که نداریم کسی
سرِ سرو و هوسِ باغ نداریم، کجاست
راحتِ دامی و آسایشِ کنج قفسی
جای اغیار بُود گر سر کوی تو، چه باک؟
گلشنی نیست که خالی بُود از خار و خسی
عالمی گم شده در بادیهی عشق تو، آه!
نشنیدیم از آن بادیه بانگِ جرسی
خارِ غم، نیشِ جفا، کاوشِ دل، کاهشِ جان
آنچه من دیدم از آن غمزهی بنیادِ کسی!
آتش افتد به فلک، دود برآید ز جهان
اگر از سینهی پُرتاب برآرم نفسی
از دَمِ تیغِ تو تنها نه منم کشته و بس
بر سر کوی تو غلتیده به خوناند بسی
جز به «یغما»، ز لبِ نوش به کس بوسه مده
حیف باشد که بر این قند نشیند مگسی...
#یغمای_جندقی
پاسی گذشت از شب، روزِ طرب نیامد
مه در افق فرو شد، خورشیدِ شب نیامد
نیشم نشست بر دل، نحلِ عسل ندیدم
خارم خلید در پا، نخلِ رطب نیامد
پیمانِ آمدن داد، اما نه از سرِ مهر
یا عهد رفتش از یاد، یا از غضب نیامد
#یغمای_جندقی
مه در افق فرو شد، خورشیدِ شب نیامد
نیشم نشست بر دل، نحلِ عسل ندیدم
خارم خلید در پا، نخلِ رطب نیامد
پیمانِ آمدن داد، اما نه از سرِ مهر
یا عهد رفتش از یاد، یا از غضب نیامد
#یغمای_جندقی
شبِ قدر است و درِ میکدهی رحمت، باز
#یغمای_جندقی
🔸️"...گلشن رازِ شبستری، کتابی کوچک اما بزرگ است. اگر بخواهیم کتاب را در دو کلمه خلاصه کنیم، عبارت است از: تمثل و تمثیل.
این در صورتی پذیرفته است که سراسر این اثر عظیم را با محوریت «انسان» مطالعه کنی. در آن صورت، همهٔ هستیِ ماسویالله از نظر شبستری «تمثل» است؛ و کل سلوک معرفتی انسان در قوس صعود به سوی حقیقت، «تمثیل» است.
💡از جانب دیگر، «تمثل» ملازم با «تنزل» است؛ چرا که حقیقت هستی، در عین اختفا، میل به ظهور دارد و از این رو، از ستیغ هستی و قلّهٔ غیب، آن جا که تاریکِ تاریک است و دست نگاه و ادراک آدمی، به آنجا نمیرسد، متنزل میشود و رقیق میگردد و فرود میآید؛ آن قدر که آدمی بتواند او را ببیند و بشناسد..."
نصرالله حکمت، مفتاح فتوحات ، ص۲۸۷
طراح حامد کسائی نسب
#یغمای_جندقی
🔸️"...گلشن رازِ شبستری، کتابی کوچک اما بزرگ است. اگر بخواهیم کتاب را در دو کلمه خلاصه کنیم، عبارت است از: تمثل و تمثیل.
این در صورتی پذیرفته است که سراسر این اثر عظیم را با محوریت «انسان» مطالعه کنی. در آن صورت، همهٔ هستیِ ماسویالله از نظر شبستری «تمثل» است؛ و کل سلوک معرفتی انسان در قوس صعود به سوی حقیقت، «تمثیل» است.
💡از جانب دیگر، «تمثل» ملازم با «تنزل» است؛ چرا که حقیقت هستی، در عین اختفا، میل به ظهور دارد و از این رو، از ستیغ هستی و قلّهٔ غیب، آن جا که تاریکِ تاریک است و دست نگاه و ادراک آدمی، به آنجا نمیرسد، متنزل میشود و رقیق میگردد و فرود میآید؛ آن قدر که آدمی بتواند او را ببیند و بشناسد..."
نصرالله حکمت، مفتاح فتوحات ، ص۲۸۷
طراح حامد کسائی نسب
شد فاش در آفاقم آوازهی شیدایی
معروف جهان گشتم از دولت رسوایی
خیز ای دل دیوانه کز بهر تو میگردند
ویرانه به ویرانه طفلان تماشایی
#یغمای_جندقی
معروف جهان گشتم از دولت رسوایی
خیز ای دل دیوانه کز بهر تو میگردند
ویرانه به ویرانه طفلان تماشایی
#یغمای_جندقی
شد فاش در آفاقم آوازهی شیدایی
معروف جهان گشتم از دولت رسوایی
خیز ای دل دیوانه کز بهر تو میگردند
ویرانه به ویرانه طفلان تماشایی
#یغمای_جندقی
معروف جهان گشتم از دولت رسوایی
خیز ای دل دیوانه کز بهر تو میگردند
ویرانه به ویرانه طفلان تماشایی
#یغمای_جندقی
پاسی گذشت از شب، روزِ طرب نیامد
مه در افق فرو شد، خورشیدِ شب نیامد
نیشم نشست بر دل، نحلِ عسل ندیدم
خارم خلید در پا، نخلِ رطب نیامد
پیمانِ آمدن داد، اما نه از سرِ مهر
یا عهد رفتش از یاد، یا از غضب نیامد
#یغمای_جندقی
مه در افق فرو شد، خورشیدِ شب نیامد
نیشم نشست بر دل، نحلِ عسل ندیدم
خارم خلید در پا، نخلِ رطب نیامد
پیمانِ آمدن داد، اما نه از سرِ مهر
یا عهد رفتش از یاد، یا از غضب نیامد
#یغمای_جندقی
اسرار غمش گفتم
در سینه نگه دارم
رسوای جهانم کرد
این رنگ پریدن ها
#یغمای_جندقی
در سینه نگه دارم
رسوای جهانم کرد
این رنگ پریدن ها
#یغمای_جندقی
مَحمل از شهر بهدر میبرد امروز کسی
از جَرس کم نِهای ای ناله! برآور نفسی
کاروانِ غمت از کشورِ دل دور افتاد
حقّ صحبت چه شد ای سینه؟ بجنبان جَرسی
گرددم چشم تو در چنبرِ زلف از پی دل
آنچنان کز پی رِندی، شب تاری عَسسی
مردمِ دیدهی من مانده چنان محو لبش
که توگویی به عسل درشده پای مگسی
در گلستانم و دل پَر زندم، چون گذرد
سخن از خانهی صیّادی و کنج قفسی
تا تظلّم کنی از جورِ نکویان، «یغما!»
ندهد گوش به فریاد تو فریادرسی
#یغمای_جندقی
از جَرس کم نِهای ای ناله! برآور نفسی
کاروانِ غمت از کشورِ دل دور افتاد
حقّ صحبت چه شد ای سینه؟ بجنبان جَرسی
گرددم چشم تو در چنبرِ زلف از پی دل
آنچنان کز پی رِندی، شب تاری عَسسی
مردمِ دیدهی من مانده چنان محو لبش
که توگویی به عسل درشده پای مگسی
در گلستانم و دل پَر زندم، چون گذرد
سخن از خانهی صیّادی و کنج قفسی
تا تظلّم کنی از جورِ نکویان، «یغما!»
ندهد گوش به فریاد تو فریادرسی
#یغمای_جندقی
وطن ناچار رندانرا در میخانه بایستی
حرمْ میخانه، قندیل حرمْ پیمانه بایستی
برآید تا ز می بویی، رسد بعد از شکستنها
سفال میفروشان سبحۀ صددانه بایستی
جنونغوغا ز شهرم سوی هامون بُرد و دلتنگم
ز من در هر سر بازار صد افسانه بایستی
عیار نقد اخلاصِ حرمجویان نشد ظاهر
به هر یکسال روزی کعبه آتشخانه بایستی
نبودی هر نظر شایستۀ نظّارۀ لیلی
وگرنه در جهان هر عاقلی دیوانه بایستی
نگو بازار با یوسف میسّر نیست زالی را
قدم در نِهْ درین ره همّت مردانه بایستی
بهحکمت دَیر و مسجد شد مقام راهب و زاهد
که بلبل را گلستان، جغد را ویرانه بایستی
دمِ مردن ز مستی توبه کردم، وه ندانستم
بهجای توبه در دستم کنون پیمانه بایستی
به زلف و خال بردی عاقبت دل از کف یغما
که صید طایر وحشی به دام و دانه بایستی.
#یغمای_جندقی
حرمْ میخانه، قندیل حرمْ پیمانه بایستی
برآید تا ز می بویی، رسد بعد از شکستنها
سفال میفروشان سبحۀ صددانه بایستی
جنونغوغا ز شهرم سوی هامون بُرد و دلتنگم
ز من در هر سر بازار صد افسانه بایستی
عیار نقد اخلاصِ حرمجویان نشد ظاهر
به هر یکسال روزی کعبه آتشخانه بایستی
نبودی هر نظر شایستۀ نظّارۀ لیلی
وگرنه در جهان هر عاقلی دیوانه بایستی
نگو بازار با یوسف میسّر نیست زالی را
قدم در نِهْ درین ره همّت مردانه بایستی
بهحکمت دَیر و مسجد شد مقام راهب و زاهد
که بلبل را گلستان، جغد را ویرانه بایستی
دمِ مردن ز مستی توبه کردم، وه ندانستم
بهجای توبه در دستم کنون پیمانه بایستی
به زلف و خال بردی عاقبت دل از کف یغما
که صید طایر وحشی به دام و دانه بایستی.
#یغمای_جندقی
شد فاش در آفاقم آوازه شیدائی
معروف جهان گشتم از دولت رسوائی
خیز ای دل دیوانه کز بهر تو می گردند
ویرانه به ویرانه طفلان تماشائی
#یغمای_جندقی
معروف جهان گشتم از دولت رسوائی
خیز ای دل دیوانه کز بهر تو می گردند
ویرانه به ویرانه طفلان تماشائی
#یغمای_جندقی
فرمود طبیب امروز تجویز به گل قندم
فحش از چه نمی گوئی لب از چه نمی خائی
گفتی که شوم سرمست، گیرم بدو بوست دست
از بهر چه خواهی بست، عهدی که نمی پائی
#یغمای_جندقی
فحش از چه نمی گوئی لب از چه نمی خائی
گفتی که شوم سرمست، گیرم بدو بوست دست
از بهر چه خواهی بست، عهدی که نمی پائی
#یغمای_جندقی