.
دست و دل تنگ و جهان تنگ، خدایا چه کنم؟
من و یک حوصلهٔ تنگ، به اینها چه کنم؟
سنگ بر سینه زنم شیشهٔ دل می شکند
نزنم؟شوق چُنین کرده تقاضا چه کنم!
ماتم بال و پر ریخته ام بس باشد
خویش را تنگ دل از دیدن صحرا چه کنم؟
من که چون گَرد به هر جا که نشینم خارم
جنگ با صدر نشینان به سر جا چه کنم؟
گله از چرخ، بوَد تیر فکندن به سپهر
چون به جایی نرسد، شِکوهٔ بی جا چه کنم؟
خارِ بی گل شده، هر جا گلِ بی خاری بود
گر نبندم ز جهان چشمِ تماشا، چه کنم؟
سر و برگ جدلم نیست چو با خلق، کلیم!
نکنم گر به بد و نیک مدارا چه کنم؟
#کلیم_همدانی
دست و دل تنگ و جهان تنگ، خدایا چه کنم؟
من و یک حوصلهٔ تنگ، به اینها چه کنم؟
سنگ بر سینه زنم شیشهٔ دل می شکند
نزنم؟شوق چُنین کرده تقاضا چه کنم!
ماتم بال و پر ریخته ام بس باشد
خویش را تنگ دل از دیدن صحرا چه کنم؟
من که چون گَرد به هر جا که نشینم خارم
جنگ با صدر نشینان به سر جا چه کنم؟
گله از چرخ، بوَد تیر فکندن به سپهر
چون به جایی نرسد، شِکوهٔ بی جا چه کنم؟
خارِ بی گل شده، هر جا گلِ بی خاری بود
گر نبندم ز جهان چشمِ تماشا، چه کنم؟
سر و برگ جدلم نیست چو با خلق، کلیم!
نکنم گر به بد و نیک مدارا چه کنم؟
#کلیم_همدانی
بعد وارستگی ام سوز تو در تن باقی است
آتش افسرده ولی گرمی گلخن باقی است
پنجه ام را به گریبانِ کفن بند کنید
که هنوزم هوس جیب دریدن باقی است
با قفس ساخته ام لیک ز گلریزی اشک
می توان یافت که ذوق گل و گلشن باقی است
شمع کاشانۀ ما شد شبی آن مایۀ ناز
عمرها رفت و همان حیرت روزن باقی است
کهنه شد ماتم دل، آهْ سیه پوش همان
شد زبان سوده، ولی حسرت شیون باقی است
سنگ را رحم ازین سنگدلان بیشتر است
مهربان شد فلک و کینۀ دشمن باقی است
شمع سان گشته به عشق تو گرفتار کلیم
آتش شوقِ تواش تا دم مردن باقی است
#کلیم_همدانی
آتش افسرده ولی گرمی گلخن باقی است
پنجه ام را به گریبانِ کفن بند کنید
که هنوزم هوس جیب دریدن باقی است
با قفس ساخته ام لیک ز گلریزی اشک
می توان یافت که ذوق گل و گلشن باقی است
شمع کاشانۀ ما شد شبی آن مایۀ ناز
عمرها رفت و همان حیرت روزن باقی است
کهنه شد ماتم دل، آهْ سیه پوش همان
شد زبان سوده، ولی حسرت شیون باقی است
سنگ را رحم ازین سنگدلان بیشتر است
مهربان شد فلک و کینۀ دشمن باقی است
شمع سان گشته به عشق تو گرفتار کلیم
آتش شوقِ تواش تا دم مردن باقی است
#کلیم_همدانی
چون قلم دارم سرِ تسلیم را در زیرِ تیغ
هر کسم سر میزند گویی که خطِّ باطلام
از در و دیوار میگیرم سراغِ مرگ را
رهنوردِ ماندهام، در آرزوی منزلام
شمع را مانم که از سیر و سلوکام ناامید
هر کجا هستم ز اشکِ خویشتن پا در گِلام
لالهوارم دل ز غم صد چاک شد در بیکسی
هیچ کس ننهاد غیر از داغ دستی بر دلم
آرزوی یک دل از من در جهان حاصل نشد
مایهی نومیدیام، گویی جوابِ سائلام
#کلیم همدانی
هر کسم سر میزند گویی که خطِّ باطلام
از در و دیوار میگیرم سراغِ مرگ را
رهنوردِ ماندهام، در آرزوی منزلام
شمع را مانم که از سیر و سلوکام ناامید
هر کجا هستم ز اشکِ خویشتن پا در گِلام
لالهوارم دل ز غم صد چاک شد در بیکسی
هیچ کس ننهاد غیر از داغ دستی بر دلم
آرزوی یک دل از من در جهان حاصل نشد
مایهی نومیدیام، گویی جوابِ سائلام
#کلیم همدانی
چون شمعْ خودم آتشِ پیراهنِ خویش
برقام، اما فتاده در خرمنِ خویش
خود را دائم بر آب و آتش زدهام
پروانه کجاست همچو من دشمنِ خویش؟
(ابوطالب #کلیم_همدانی. دیوان. «رباعیات». مقدمه، تصحیح و تعلیقات از #محمد_قهرمان. مشهد: آستانِ قدسِ رضوی. ١٣٧۵. چاپِ ٢. صفحهی ۵٧٣.)
برقام، اما فتاده در خرمنِ خویش
خود را دائم بر آب و آتش زدهام
پروانه کجاست همچو من دشمنِ خویش؟
(ابوطالب #کلیم_همدانی. دیوان. «رباعیات». مقدمه، تصحیح و تعلیقات از #محمد_قهرمان. مشهد: آستانِ قدسِ رضوی. ١٣٧۵. چاپِ ٢. صفحهی ۵٧٣.)