معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
یک نفس فرصت و صد حرفِ گره در خاطر
وای اگر گریه نیاید به مددکاریِ دل

#کلیم_همدانی
افتاده را به چشم حقارت مبین که خاک
گر سرکشد ، غبار دل آسمان شود

#کلیم‌_همدانی
کیستم من، پای تا سر نسخه‌ای از زلف او

تیره‌روزی بی‌قرار، آشفته‌حالی، درهمی...

#کلیم_همدانی
زنهار وفا را غرض‌آلود نسازی

در کوی توقّع، سگ قصّاب نباشی...

#کلیم_همدانی
ز گوش این نکتهٔ پیر مغان بیرون نخواهد شد

که مستی خاکساری آورد، پرهیز مغروری...

#کلیم_همدانی
برون نمی‌روی از خاطری که جا کردی...

#کلیم_همدانی
زهر چشمت نکند دست هوس را کوتاه

تلخی می نشود مانع ساغرنوشی...

#کلیم_همدانی
من درین دریا به ذوق نیستی سرگشته‌ام
کشتی‌ام در رقص آمد هر کجا گرداب دید...

#کلیم_همدانی
من درین دریا به ذوق نیستی سرگشته‌ام

کشتی‌ام در رقص آمد هر کجا گرداب دید...

#کلیم_همدانی
.
دست و دل تنگ و جهان تنگ، خدایا چه کنم؟
من و یک‌ حوصلهٔ تنگ، به اینها چه کنم؟
سنگ بر سینه زنم شیشهٔ دل می شکند
نزنم؟شوق چُنین کرده تقاضا چه کنم!
ماتم بال و پر ریخته ام بس باشد
خویش را تنگ دل از دیدن صحرا چه کنم؟
من که چون گَرد به هر جا که نشینم خارم
جنگ با صدر نشینان به سر جا چه کنم؟
گله از چرخ، بوَد تیر فکندن به سپهر
چون به جایی نرسد، شِکوهٔ بی جا چه کنم؟
خارِ بی گل شده، هر جا گلِ بی خاری بود
گر نبندم ز جهان چشمِ تماشا، چه کنم؟
سر و برگ جدلم نیست چو با خلق، کلیم!
نکنم گر به بد و نیک مدارا چه کنم؟

#کلیم_همدانی
بعد وارستگی ام سوز تو در تن باقی است
آتش افسرده ولی گرمی گلخن باقی است

پنجه ام را به گریبانِ کفن بند کنید
که هنوزم هوس جیب دریدن باقی است

با قفس ساخته ام لیک ز گلریزی اشک
می توان یافت که ذوق گل و گلشن باقی است

شمع کاشانۀ ما شد شبی آن مایۀ ناز
عمرها رفت و همان حیرت روزن باقی است

کهنه شد ماتم دل، آهْ سیه پوش همان
شد زبان سوده، ولی حسرت شیون باقی است

سنگ را رحم ازین سنگدلان بیشتر است
مهربان شد فلک و کینۀ دشمن باقی است

شمع سان گشته به عشق تو گرفتار کلیم
آتش شوقِ تواش تا دم مردن باقی است

#کلیم_همدانی
کار اغیار چو از بوسه رساندی به کنار
بهر ما هم نگهی تا سرِ مژگان برسان!


#کلیم‌ همدانی
آگه از عیش جوانی نشدم در غم عشق

همچو آن عید که بر مردم زندان گذرد...

#کلیم_همدانی
شادیِ بی‌غم مجوی، زان‌ڪه طرب‌سازِ دهر
خنده به ساغر چو داد، گریه به مینا دهد

#کلیم_همدانی
چون قلم دارم سرِ تسلیم را در زیرِ تیغ
هر کسم سر می‌زند گویی که خطِّ باطل‌ام

از در و دیوار می‌گیرم سراغِ مرگ را
ره‌نوردِ مانده‌ام، در آرزوی منزل‌ام

شمع را مانم که از سیر و سلوک‌ام ناامید
هر کجا هستم ز اشکِ خویش‌تن پا در گِل‌ام

لاله‌وارم دل ز غم صد چاک شد در بی‌کسی
هیچ کس ننهاد غیر از داغ دستی بر دلم

آرزوی یک دل از من در جهان حاصل نشد
مایه‌ی نومیدی‌ام، گویی جوابِ سائل‌ام

#کلیم همدانی
به باغِ بی در و دیوارِ روزگار، چو گُل
همیشه منتظرِ دست‌بردِ ایام‌ام

#کلیم_همدانی
چون شمعْ خودم آتشِ پیراهنِ خویش
برق‌ام، اما فتاده در خرمنِ خویش
خود را دائم بر آب و آتش زده‌ام
پروانه کجاست هم‌چو من دشمنِ خویش؟

(ابوطالب #کلیم_همدانی. دیوان. «رباعیات». مقدمه، تصحیح و تعلیقات از #محمد_قهرمان. مشهد: آستانِ قدسِ رضوی. ١٣٧۵. چاپِ ٢. صفحه‌ی ۵٧٣.)
جذبه‌ای خواهم که از خود نیز روگردان شوم
هر کجا آیینه‌ای پیدا شود پنهان شوم


#کلیم‌_همدانی
گفت احوالِ نهان را گریه‌ام با آب و تاب
روزِ اوّل طفلِ# اشکِ ما سخنگو می‌شود...

#کلیم_همدانی
صیّادِ آرزو به هوای تو پیر شد
ای طایرِ مراد، تو را آشیان کجاست؟

#کلیم_همدانی