معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_نهم ) ۱۲۹ بِدو گفت سهرابِ آزادگان : ، سیهبخت ، گودرزِ کشوادگان ، ۱۳۰ که همچون توئی ، خواند باید پسر ، بدین زور و ، این دانش و ، این هنر ، ۱۳۱…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_دهم ) ( #پایان_این_بخش )
۱۴۵
اگر ، من شَوَم کشته ، بر دستِ اوی ،
نگردد سیه ، روز و ،،، خون ، آبِ جوی ،
۱۴۶
چو من ، هست گودرز را ، سالخورد ،
دگر پور ، هفتادوشش ،، شیرمرد ،
۱۴۷
چو گیوِ جهانگیرِ لشکرشِکَن ،
که باشد به هر جا ، سرِ انجمن ،
۱۴۸
چو رهام و بهرامِ گردنفراز ،
چو شیدوشِ شیراوژنِ رزمساز ،
۱۴۹
پس از مرگِ من ، مهربانی کنند ،
ز دشمن ، به کین ،،، جانستانی کنند ،
۱۵۰
چو گودرز و هشتاد پورِ گُزین ،
همه نامدارانِ با آفرین ،
۱۵۱
نباشد به ایران ،،، تنِ من ، مباد ،
چنین دارم از موبدِ پاک ،،، یاد ،
۱۵۲
که گر باشد اندر چمن ، بیخِ سَرو ،
سزد ، گر گیا را ، نبویَد تذرو ،
۱۵۳
به سهراب گفت : ، این چه آشفتن است؟ ،
همه با من ، از رستمت گفتن است؟ ،
۱۵۴
چرا باید این کینه آراستن؟ ،
به بیهوده ، چیزی ز من خواستن؟ ،
۱۵۵
که آگاهیِ آن ،،، نباشد بَرَم ،
بدین کینه ، خواهی بُریدن سرم ،
۱۵۶
بهانه نباید ، به خونریختن ،
چه باید کنون رنگ آمیختن؟ ،
۱۵۷
همی ، پیلتن را ، نخواهی شکست ،
همانا ، کِت آسان نیاید به دست ،
* کِت = که تو را
۱۵۸
نباید ترا جُست با او نَبَرد ،
برآرَد به آوردگاه ، از تو گَرد ،
#پایان_بخش ۱۶
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_دهم ) ( #پایان_این_بخش )
۱۴۵
اگر ، من شَوَم کشته ، بر دستِ اوی ،
نگردد سیه ، روز و ،،، خون ، آبِ جوی ،
۱۴۶
چو من ، هست گودرز را ، سالخورد ،
دگر پور ، هفتادوشش ،، شیرمرد ،
۱۴۷
چو گیوِ جهانگیرِ لشکرشِکَن ،
که باشد به هر جا ، سرِ انجمن ،
۱۴۸
چو رهام و بهرامِ گردنفراز ،
چو شیدوشِ شیراوژنِ رزمساز ،
۱۴۹
پس از مرگِ من ، مهربانی کنند ،
ز دشمن ، به کین ،،، جانستانی کنند ،
۱۵۰
چو گودرز و هشتاد پورِ گُزین ،
همه نامدارانِ با آفرین ،
۱۵۱
نباشد به ایران ،،، تنِ من ، مباد ،
چنین دارم از موبدِ پاک ،،، یاد ،
۱۵۲
که گر باشد اندر چمن ، بیخِ سَرو ،
سزد ، گر گیا را ، نبویَد تذرو ،
۱۵۳
به سهراب گفت : ، این چه آشفتن است؟ ،
همه با من ، از رستمت گفتن است؟ ،
۱۵۴
چرا باید این کینه آراستن؟ ،
به بیهوده ، چیزی ز من خواستن؟ ،
۱۵۵
که آگاهیِ آن ،،، نباشد بَرَم ،
بدین کینه ، خواهی بُریدن سرم ،
۱۵۶
بهانه نباید ، به خونریختن ،
چه باید کنون رنگ آمیختن؟ ،
۱۵۷
همی ، پیلتن را ، نخواهی شکست ،
همانا ، کِت آسان نیاید به دست ،
* کِت = که تو را
۱۵۸
نباید ترا جُست با او نَبَرد ،
برآرَد به آوردگاه ، از تو گَرد ،
#پایان_بخش ۱۶
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇