معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_سوم ) ۳۳ چه باشد ز ایرانیان نامِ اوی؟ ، بگو ، تا کجا باشد آرامِ اوی؟ ، ۳۴ چنین گفت : ، کآن طوسِ نوذر بُوَد ، درفشش کجا پیلپیکر بُوَد ، ۳۵ سپهدار…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_چهارم )
۴۹
بهخود ، هر زمان ، برخروشَد همی ،
تو گوئی ، که دریا بجوشَد همی ،
۵۰
درفشش ببین ، اژدها پیکرست ،
بر آن نیزهبر ، شیرِ زرّینسرست ،
۵۱
بسی پیل ، برگستواندار پیش ،
همی جوشَد آن مرد ، بر جایِ خویش ،
۵۲
به ایران ،،، نه ، مردی به بالایِ اوی ،
نه ،،، بینم ، همی اسب ، همتایِ اوی ،
۵۳
که باشد به نام؟ ، آن سوارِ دلیر؟ ،
که هر دَم ، همی برخروشَد چو شیر؟ ،
۵۴
هجیر ، آنگهی گفت با خویشتن : ،
که ، گر ، من نشانِ گَوِ پیلتن ،
۵۵
بگویم بدین نیکدل شیرمرد ،
ز رستم برآرَد بهناگاه ، گَرد ،
۵۶
از آن بِه نباشد ، که پنهان کنم ،
ز گردنکشان ، نامِ او بفکنم ،
۵۷
بِدو گفت : ، کز چین ، یکی نیکخواه ،
بهنوی ، بیامد به نزدیکِ شاه ،
۵۸
بپرسید نامش : ، ز فرخهجیر ،
بِدو گفت : ، نامش ندارم بهویر ،
۵۹
بِدین دژ بُدم من ، بِدان روزگار ،
کجا ، او بیامد برِ شهریار ،
۶۰
گمانم که آن چینی ، این پهلو ، است ،
که ، هرگونه ساز و سلاحش ، نو ، است ،
۶۱
غمین گشت سهراب را ، دل بِدان ،
که جائی ، نیامد ز رستم نشان ،
۶۲
نشان داده بود از پدر ،،، مادرش ،
همی دید و ،،، دیده ، نبُد باورش ،
۶۳
همی ، نام جُست از دهانِ هجیر ،
مگر ، کآن سخنها ، شود دلپذیر ،
۶۴
نبشته به سر بر ، دگرگونه بود ،
ز فرمان ، نه ، کاهَد ،،، نه ، هرگز فزود ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
#ویر
ویر
لغتنامه دهخدا
ویر. (اِ) بیر . بر . از ویر ؛ یعنی ازحفظ کردن و به خاطر نگاه داشتن . (برهان ). || حفظ. حافظه . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
بپرسید نامش ز فرخ هجیر
بگفتا که نامش ندارم به ویر.
فردوسی .
چه افتاد ای عزیزان مر شما را
که شد یکبارتان یاد من از ویر؟
؟
- از ویر شدن ؛ از یاد رفتن .
|| فهم و هوش و ادراک . (ناظم الاطباء) :
دو مرد خردمند بسیارویر
به مردی و گردی چو درّنده شیر.
فردوسی .
کسی را که کمتر بُدی خط و ویر
نرفتی به دیوان شاه اردشیر.
فردوسی .
- تیزویر ؛ تیزهوش :
زین بدکنش حذر کن و زین پس دروغ او
منیوش اگر به هوش و بصیری و تیزویر.
ناصرخسرو.
مثالی از امثال قرآن تو را
نمودم بر آن بنگر ای تیزویر.
ناصرخسرو.
|| بهر . سهم . قسمت . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
نه گهواره دیدم نه پستان شیر
نه از هیچ خوشی مرا بود ویر.
فردوسی .
|| (اِ صوت ) ناله و فریاد. (برهان ) : یا ویلنا انا کنا ظالمین ؛ ای وای و ویر ما، ما بودیم ستمکاران که فرمان خدای نکردیم . (قرآن 46/21). (حاشیه ٔ برهان قاطع از تفسیر کمبریج ).
ای جوان زیر چرخ پیر مباش
یا ز دورانْش در زحیر مباش
یا برون شو ز چرخ چون مردان
ورنه با وای وای و ویر مباش .
سنایی (از حاشیه ٔ برهان ).
- جیر و ویر ؛ داد و فریاد (در تداول تهرانیها). (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
(ص ) ویر با ثانی مجهول ، بی عقل و احمق . (برهان ). و رجوع به رشیدی شود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). در تداول ، شیت . بی نمک . (یادداشت مرحوم دهخدا). سفید. سخت سفید که مطبوع نباشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). (اِ) میل مفرط. هوس شدید. ویار. هوس کاری : ویرش گرفته . ویرش آمده . جاذبه و کششی که در پاره.ای از کارها هست که عامل از آن به آسانی دست نتواند کشیدن : قلابدوزی ویر غریبی دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
ادامه دارد 👇👇👇
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_چهارم )
۴۹
بهخود ، هر زمان ، برخروشَد همی ،
تو گوئی ، که دریا بجوشَد همی ،
۵۰
درفشش ببین ، اژدها پیکرست ،
بر آن نیزهبر ، شیرِ زرّینسرست ،
۵۱
بسی پیل ، برگستواندار پیش ،
همی جوشَد آن مرد ، بر جایِ خویش ،
۵۲
به ایران ،،، نه ، مردی به بالایِ اوی ،
نه ،،، بینم ، همی اسب ، همتایِ اوی ،
۵۳
که باشد به نام؟ ، آن سوارِ دلیر؟ ،
که هر دَم ، همی برخروشَد چو شیر؟ ،
۵۴
هجیر ، آنگهی گفت با خویشتن : ،
که ، گر ، من نشانِ گَوِ پیلتن ،
۵۵
بگویم بدین نیکدل شیرمرد ،
ز رستم برآرَد بهناگاه ، گَرد ،
۵۶
از آن بِه نباشد ، که پنهان کنم ،
ز گردنکشان ، نامِ او بفکنم ،
۵۷
بِدو گفت : ، کز چین ، یکی نیکخواه ،
بهنوی ، بیامد به نزدیکِ شاه ،
۵۸
بپرسید نامش : ، ز فرخهجیر ،
بِدو گفت : ، نامش ندارم بهویر ،
۵۹
بِدین دژ بُدم من ، بِدان روزگار ،
کجا ، او بیامد برِ شهریار ،
۶۰
گمانم که آن چینی ، این پهلو ، است ،
که ، هرگونه ساز و سلاحش ، نو ، است ،
۶۱
غمین گشت سهراب را ، دل بِدان ،
که جائی ، نیامد ز رستم نشان ،
۶۲
نشان داده بود از پدر ،،، مادرش ،
همی دید و ،،، دیده ، نبُد باورش ،
۶۳
همی ، نام جُست از دهانِ هجیر ،
مگر ، کآن سخنها ، شود دلپذیر ،
۶۴
نبشته به سر بر ، دگرگونه بود ،
ز فرمان ، نه ، کاهَد ،،، نه ، هرگز فزود ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
#ویر
ویر
لغتنامه دهخدا
ویر. (اِ) بیر . بر . از ویر ؛ یعنی ازحفظ کردن و به خاطر نگاه داشتن . (برهان ). || حفظ. حافظه . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
بپرسید نامش ز فرخ هجیر
بگفتا که نامش ندارم به ویر.
فردوسی .
چه افتاد ای عزیزان مر شما را
که شد یکبارتان یاد من از ویر؟
؟
- از ویر شدن ؛ از یاد رفتن .
|| فهم و هوش و ادراک . (ناظم الاطباء) :
دو مرد خردمند بسیارویر
به مردی و گردی چو درّنده شیر.
فردوسی .
کسی را که کمتر بُدی خط و ویر
نرفتی به دیوان شاه اردشیر.
فردوسی .
- تیزویر ؛ تیزهوش :
زین بدکنش حذر کن و زین پس دروغ او
منیوش اگر به هوش و بصیری و تیزویر.
ناصرخسرو.
مثالی از امثال قرآن تو را
نمودم بر آن بنگر ای تیزویر.
ناصرخسرو.
|| بهر . سهم . قسمت . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
نه گهواره دیدم نه پستان شیر
نه از هیچ خوشی مرا بود ویر.
فردوسی .
|| (اِ صوت ) ناله و فریاد. (برهان ) : یا ویلنا انا کنا ظالمین ؛ ای وای و ویر ما، ما بودیم ستمکاران که فرمان خدای نکردیم . (قرآن 46/21). (حاشیه ٔ برهان قاطع از تفسیر کمبریج ).
ای جوان زیر چرخ پیر مباش
یا ز دورانْش در زحیر مباش
یا برون شو ز چرخ چون مردان
ورنه با وای وای و ویر مباش .
سنایی (از حاشیه ٔ برهان ).
- جیر و ویر ؛ داد و فریاد (در تداول تهرانیها). (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
ادامه دارد 👇👇👇