در دردها دوست را خبر نکردن، خود نوعی عشق ورزیدن است.
تقیه ی درد، زیباترین نمایش ایمان است. به محبت خلوصی میبخشد که سخت شیرین است.
رنج تلخ است، اما هنگامی که تنها میکشیم تا دوست را به یاری نخوانیم، برای او کاری میکنیم و این خود دل را شکیبا میکند، طعم توفیق میچشاند.
#هبوط_در_کویر
#دکتر_علی_شریعتی
تقیه ی درد، زیباترین نمایش ایمان است. به محبت خلوصی میبخشد که سخت شیرین است.
رنج تلخ است، اما هنگامی که تنها میکشیم تا دوست را به یاری نخوانیم، برای او کاری میکنیم و این خود دل را شکیبا میکند، طعم توفیق میچشاند.
#هبوط_در_کویر
#دکتر_علی_شریعتی
با تو، من در طلوع لبخند میزنم؛ در هر تندر فریاد شوق می کشم؛ در حلقوم مرغان عاشق می خوانم در غلغل چشمه ها میخندم؛ در نای جویباران زمزمه می کنم. با تو، من در روح طبیعت پنهانم، در رگ جاریم؛ در نبض.
با تو، من بودن را، زندگی را، شوق را، عشق را زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را می نوشم. با تو، من در خلوت این صحرا، در غربت این سرزمین، در سکوت این آسمان، در تنهایی این بی کسی، غرقه ی فریاد و خروش و جمعیت ام؛ درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند و گلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم ها قاصدان بشارات گویِ من اند؛ «بوی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه های شسته، باران خورده، پاک»: همه خوش ترین یادهای من، شیرین ترین یادگارهای من اند.
#هبوط
#دکتر_علی_شریعتی
با تو، من بودن را، زندگی را، شوق را، عشق را زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را می نوشم. با تو، من در خلوت این صحرا، در غربت این سرزمین، در سکوت این آسمان، در تنهایی این بی کسی، غرقه ی فریاد و خروش و جمعیت ام؛ درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند و گلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم ها قاصدان بشارات گویِ من اند؛ «بوی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه های شسته، باران خورده، پاک»: همه خوش ترین یادهای من، شیرین ترین یادگارهای من اند.
#هبوط
#دکتر_علی_شریعتی
همه چیز در جهان،
برای بودنِ آدمی است،
و درد این است که،
بودن، خود برای چیست؟
چه خندهآورند آنها که،
بودنِ خویش را در جهان،
ابزارِ چیزی کردهاند،
که خود،
ابزارِ بودنِ آنهاست.
#هبوط_در_کویر
#دکتر_علی_شریعتی
برای بودنِ آدمی است،
و درد این است که،
بودن، خود برای چیست؟
چه خندهآورند آنها که،
بودنِ خویش را در جهان،
ابزارِ چیزی کردهاند،
که خود،
ابزارِ بودنِ آنهاست.
#هبوط_در_کویر
#دکتر_علی_شریعتی
چشم مرا دید و دل سپرد به فالم
دست مرا خواند و گریه کرد به حالم
روز ازل هم گریست آن ملک مست...
نامه ی تقدیر را که بست به بالم
مثل اناری که از درخت بیفتد
در تب و تاب رسیدن به کمالم
هر رگ من رد یک ترک شده بر تن
منتظر یک اشاره است سفالم
هرکه جگر گوشه داشت خون به جگر شد
در جگرم آتش است ،از که بنالم ؟!
#فاضل_نظری
#اقلیت
#هبوط
دست مرا خواند و گریه کرد به حالم
روز ازل هم گریست آن ملک مست...
نامه ی تقدیر را که بست به بالم
مثل اناری که از درخت بیفتد
در تب و تاب رسیدن به کمالم
هر رگ من رد یک ترک شده بر تن
منتظر یک اشاره است سفالم
هرکه جگر گوشه داشت خون به جگر شد
در جگرم آتش است ،از که بنالم ؟!
#فاضل_نظری
#اقلیت
#هبوط
پیغمبرم گفته بود که:
"با مردم باش اما با مردم مباش"!
وگرنه همچنان که او میگفت
"دل به تصویرِ او مشغول و جان در یادِ او آویخته"
دوست داشتم گوشهای بنشینم
و به گوشهای از این آسمان بنگرم
و به نگریستن ادامه دهم
تا آنگاه که خدا جان مرا بستاند
اما چه کنم که باز همچون او
مأمور بودم که با خلق درآمیزم
و با جمع زندگی به سر بَرَم....
بودنی اینچنین آواره!
#دکتر_علی_شریعتی
#هبوط_در_کویر
"با مردم باش اما با مردم مباش"!
وگرنه همچنان که او میگفت
"دل به تصویرِ او مشغول و جان در یادِ او آویخته"
دوست داشتم گوشهای بنشینم
و به گوشهای از این آسمان بنگرم
و به نگریستن ادامه دهم
تا آنگاه که خدا جان مرا بستاند
اما چه کنم که باز همچون او
مأمور بودم که با خلق درآمیزم
و با جمع زندگی به سر بَرَم....
بودنی اینچنین آواره!
#دکتر_علی_شریعتی
#هبوط_در_کویر