امروز همه از تو حرف خواهند زد
از پرنده بودن و پرواز ،
از برق چشم هایت در نهایت تاریکی
تاریکی و رویاهایی چون ستاره ها
که در سلول های شیشه ای
به رهایی چشمک می زنند
چشم هایم را می بندم
و می اندیشم به تو
که چرا این قدر زود بدنیا آمدی
نکند که امروزی بودی و
در دیروز گم شده ای!
کاش بودی و می دیدی
وقتی زنی کنار پنجره می ایستد
و با گنجشک ها حرف می زند
بال هایی برای پرواز ندارد
و وقتی سنگ ها را
به درون رود پرتاب می کند
زخمی عمیق در سینه دارد
رازی که تنها، ماهیان آزاد می دانند
باید بودی و می دیدی
گیسوان بافته دیگر
با هیچ عطر مرموزی پریشان نمی شوند
و ببینی که آیینه های غرور
چگونه چهره مغموم ماه را
با بی رحمی به بازی می گیرند
در ویترین های جادویی
که تهوعی ملال انگیز و خیابان هایی
که گشت و گذاری بیهوده اند
و تنها افسون شعر ،
جان پناه زنی است
که می تواند از دریچه هایِ
مشبک خیال آن
با ستاره های دنباله دار سفر کند...
#فروغ
#یادداشت_ها
#مهتاب_میرقاسمی
از پرنده بودن و پرواز ،
از برق چشم هایت در نهایت تاریکی
تاریکی و رویاهایی چون ستاره ها
که در سلول های شیشه ای
به رهایی چشمک می زنند
چشم هایم را می بندم
و می اندیشم به تو
که چرا این قدر زود بدنیا آمدی
نکند که امروزی بودی و
در دیروز گم شده ای!
کاش بودی و می دیدی
وقتی زنی کنار پنجره می ایستد
و با گنجشک ها حرف می زند
بال هایی برای پرواز ندارد
و وقتی سنگ ها را
به درون رود پرتاب می کند
زخمی عمیق در سینه دارد
رازی که تنها، ماهیان آزاد می دانند
باید بودی و می دیدی
گیسوان بافته دیگر
با هیچ عطر مرموزی پریشان نمی شوند
و ببینی که آیینه های غرور
چگونه چهره مغموم ماه را
با بی رحمی به بازی می گیرند
در ویترین های جادویی
که تهوعی ملال انگیز و خیابان هایی
که گشت و گذاری بیهوده اند
و تنها افسون شعر ،
جان پناه زنی است
که می تواند از دریچه هایِ
مشبک خیال آن
با ستاره های دنباله دار سفر کند...
#فروغ
#یادداشت_ها
#مهتاب_میرقاسمی