معرفی عارفان
1.15K subscribers
32.9K photos
11.9K videos
3.19K files
2.71K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
#منصور_اوجی
در سن ۸۴ سالگی درگذشت.
این شاعر پیشکسوت حدود ساعت ۱۱ شامگاه گذشته (شنبه، ۱۸ اردیبهشت‌ماه) پس از یک دوره بیماری در منزل خود در شیراز درگذشت.
منصور اوجی متولد نهم آذرماه سال ۱۳۱۶ در شیراز بود.



این موی سپید،
برف پیری نیست
یک عمر تمام در زمستانم
بی هیچ بهار.

بی هیچ بهار؟

#منصور_اوجی
دست هایت به گوارایی انگور و سرود
چه لطیف است و بزرگ:
به دو دستان تو عاشق بودن
و چه زیباست گذر کردن از کوچه ی لطف.
غم من از غم شب های سیاه ست
که نمی رویاند
به دو دستان نحیفم ایمان
و تو دستانت سرشارترین ایمان هاست
چه گواراست به دستان پر ایمان تو عاشق بودن.
عسل از چشم تو شیرین تر نیست
و سپاسی ست به نور:
به دو چشمان تو عاشق بودن
و چه زیباست گذر کردن از کوچه ی صبح
شب دگر نیست تهی از مهتاب
و دل من دگر از تاریکی،
به هراس اندر نیست.
 
آب و آئینه به زیبایی لبخند تو نیست
چه لطیف است و اصیل:
به دو لب های تو، عاشق بودن
و سفر کردن در کوچه ی نور
تا افق های سرود
تا افق های شراب
و در آئینه و آب
با تو پیوستن و از خویش گذر کردن
و در آئینه و آب
از تو باز آمدن و با تو یکی گشتن
و زخمخانه ی لب های تو نوشیدن
و به خود برگشتن.
دلم از گریه پراست
و تو لب هات سرودی جاوید
و به زیبایی این آیه سرودی نیست:
که جهانی لطف است
به سراپای تو عاشق بودن.

#منصور_اوجی
آسمان سیاه
پرده ای به روی ماه
این همه کلاغ از کجا رسیده اند؟
بر سپیده
آه!
#منصور_اوجی
گفتم بهار کو؟
تابوتی‌ در غروب نشانم‌ داد
بر شانه های مردان‌
در شیون‌ زنان
با لاله ای که سرخ و سراسیمه رسته بود
از لای‌ درز‌ آن.

#منصور_اوجی
من از بهار،
من از بهار نمی‌آیم
و تو
سکوت صبح‌دم‌ات را چه کس شکسته که بیدی
درون دست تو می‌لرزد؟
و من به یاد که افتاده‌ام
که از بهار
نمی‌آیم؟
شراع هفت گل سرخ در سپیده طلوع کرد
و قلب مرد بناگاهِ باغِ باغ‌های جهان شد
تو بساط زمستان
غریو را نشنیدی!
چه فاصله است مسافت
میان لحظه‌ی میلاد و
دیده بستن و
مردن؟
چه فاصله است بر این خاک؟

#منصور_اوجی
 (۹ آذر ۱۳۱۶ – ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰) شاعر معاصر ایرانی
#تسلیت


از شیب شب به صبح برآمد
خاموش ماند و با دل خونین
لبخند شد قصیده‌ی اردیبهشت را
در قاب قوس ماه

شیراز من!
اردیبهشتِ چشم به راه!
یاقوت سرخ سرخ ببار این بار
بر کوه و دشت نیل بپوشان
توفان بیا!
ببار و بباران
بر کُنج دنجِ مرگ
برسروها، صنوبرها
و سوسن و قناری
که بال‌های سوخته‌ی لبخند
بر اوج دار، سرو بلند بهارهاست
منصور ما
منصور ماه
منصور اوج‌های تماشا
منصور ابر و هق‌هق و دیدار
در چارسوق یاد
امروز سوگوارِ بهارم...

#شاهرخ_تندرو_صالح
▪️در رثای #منصور_اوجی
ترسم از مرگ این نیست

که مرا می‌برد از خاطره‌ها.

ترسم این است که می‌گیرد از من

آسمان را

و درختانُ و گلُ و باغچه را.

آب را، آینه را

و نمک را

و تو را.

ترسم از مرگ این است

همه‌ی دلهره‌ام.

#منصور_اوجی
سهره ای پرید
سهره ای نشست

در درونم این چراغ از کجاست؟

درشبی چنین که ظلمت از هزار سو گشوده دست
خاک را به روشنی کشانده ام
خاک و باد و ماه را
آب چاه را
عکس کیست در درون آب ؟
عکس کیست این ؟
"ماهیان به پیشواز ماه می روند
و شاعران به شاعری ..."

این خراب را که چفت و بست زد ؟
این شکسته را که بست ؟
عشق ، عشق ، عشق!!

خاک را به روشنی کشانده ام
در درونم این چراغ از کجاست ؟
خوش به موقع آمدی بیا
لادنی که در بهار بشکفد گل است

سهره ای پرید ...
سهره ای نشست ...

زنده یاد #منصور_اوجی
#روحش_شاد
روی دیوار غروب

جای پایی ست زصدها تعجیل

پشت این جاده ی کور

وای وایی ست زصدها فریاد

و در این شهر سراب

اسکلت ها همگی سنگ صبور.

 

لیکن این مرد سترگ

شب همه شب به خودش می پیچد

وز یکی درد بزرگ می زند سر به ستون تردید:

- هست آیا

یا نیست؟

 

روی دیوار غروب

جای پایی ست زصدها تعجیل.

#منصور_اوجی
#منصور_اوجی 
(۹ آذر ۱۳۱۶ – ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۰)


شاعر باید اثر انگشت و امضا داشته باشد و شاعران امروز به دلیل نداشتن این ویژگی، همه شبیه به هم شده‌اند. در هشتاد سال عمرم سعی کردم خودم و زندگی‌ام را بنویسم و هیچ وقت دوست نداشتم شبیه کسی باشم ...
بهار
گفتم بهار کو؟
تابوتی در غروب نشانم داد
بر شانه‌های مردان
در شیون زنان
یا لاله‌ای که سرخ و سراسیمه رسته بود
از لای درز آن

#منصور_اوجی
#سالمرگ
من از بهار،
من از بهار نمی‌آیم
و تو
سکوت صبح‌دم‌ات را چه کس شکسته که بیدی
درون دست تو می‌لرزد؟
و من به یاد که افتاده‌ام
که از بهار
نمی‌آیم؟
شراع هفت گل سرخ در سپیده طلوع کرد
و قلب مرد بناگاهِ باغِ باغ‌های جهان شد
تو بساط زمستان
غریو را نشنیدی!
چه فاصله است مسافت
میان لحظه‌ی میلاد و
دیده بستن و
مردن؟
چه فاصله است بر این خاک؟

#منصور_اوجی

منصور اوجی (۹ آذر ۱۳۱۶ – ۱۸اردیبهشت ۱۴۰۰) شاعر معاصر ایرانی بود. از وطن: ۱۶۱ شعر در ستایش شیراز، باغ و جهان مردگان، حیرانی‌ها، حرفی برای گفتن، دفتر گمشده، باغ شب، خواب درخت و تنهایی زمین، شهر خسته، این سوسن است که می‌خواند، مرغ سحر، صدای همیشه، شعرهایی به کوتاهی عمر، حالی است مرا، دفتر میوه‌ها، کتاب کلمات، دفتر شاعری و کوتاه مثل آه از جمله مجموعه اشعار منتشر شده اوجی است وی دارای  نشان درجه یک هنری در حوزه ادبیات بود