به جان هر چه شقايق كه بي تو مردابم
در اين حصار پر از غم نميبرد خوابم
بيا كه عقربه ها را توان چرخش نيست
بيا كه ورد زبانم به غير خواهش نيست
قسم به تك تك اين لحظه هاي پايانى
ز چشم مرثيه خوانم غزل نمى خوانى
كجاى قصه نهانى ؟ بيا كه بيمارم
به دست پنجره تا كي نگاه بسپارم؟
بيا كه چله نشيني در اين شب سردم
ببين كه شعله غم را چگونه ميگردم؟
روا نشد كه به كامم شراب غم ريزى
نمانده از منِ دلخسته بعد تو چيزى
چه بيقرار و غريبانه قلب تو پر زد
بدون تو به پشيزي جهان نمي ارزد
#معین_کرمانشاهی
در اين حصار پر از غم نميبرد خوابم
بيا كه عقربه ها را توان چرخش نيست
بيا كه ورد زبانم به غير خواهش نيست
قسم به تك تك اين لحظه هاي پايانى
ز چشم مرثيه خوانم غزل نمى خوانى
كجاى قصه نهانى ؟ بيا كه بيمارم
به دست پنجره تا كي نگاه بسپارم؟
بيا كه چله نشيني در اين شب سردم
ببين كه شعله غم را چگونه ميگردم؟
روا نشد كه به كامم شراب غم ريزى
نمانده از منِ دلخسته بعد تو چيزى
چه بيقرار و غريبانه قلب تو پر زد
بدون تو به پشيزي جهان نمي ارزد
#معین_کرمانشاهی
#معین_کرمانشاهی
میگِريم و میخندم، ديوانه چنين بايد
میسوزم و میسازم، پروانه چنين بايد
میكوبم و میرقصم، مینالم و میخوانم
در بزم جهان شور، مستانه چنين بايد
میگِريم و میخندم، ديوانه چنين بايد
میسوزم و میسازم، پروانه چنين بايد
میكوبم و میرقصم، مینالم و میخوانم
در بزم جهان شور، مستانه چنين بايد