معرفی عارفان
1.19K subscribers
33.5K photos
12.1K videos
3.2K files
2.74K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
#حکایت
#محكوم_به_اعدام

سه نفر محكوم به اعدام با گیوتین شدند؛ یک کشیش، یک وکیل دادگستری و یک فیزیکدان

در هنگام اعدام؛ کشیش پیش قدم شد، سرش را زیر گیوتین گذاشتند و از او سؤال شد: حرف آخرت چیست ؟
گفت : خدا... خدا... خدا...
او مرا نجات خواهد داد،
وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند ، نزدیک گردن او متوقف شد.
مردم تعجب کردند؛ و فریاد زدند: آزادش کنید!
خدا حرفش را زده! و به این ترتیب نجات یافت

نوبت به وکیل دادگستری رسید؛
از او سؤال شد: آخرین حرفی که می خواهی بگویی چیست؟
گفت: من مثل کشیش خدا را نمی شناسم اما درباره عدالت میدانم؛
عدالت... عدالت... عدالت...
گیوتین پایین رفت ،اما نزدیک گردنش ایستاد.
مردم متعجب، گفتند :آزادش کنید، عدالت حرف خودش را زده! وکیل هم آزاد شد

آخر کار نوبت به فیزیکدان رسید؛
سؤال شد: آخرین حرفت را بزن
گفت : من نه کشیشم که خدا را بشناسم، و نه وکیلم که عدالت را بدانم
اما می دانم که روی طناب گیوتین گره ای است که مانع پایین آمدن تیغه می شود.
با نگاه به طناب دریافتند و گره را باز کردند،
تیغ بر گردن فیزیکدان فرود آمده و سر او را از تن جدا کرد.

چه فرجام تلخی دارند آنان که واقعیت را

میگویند و به «گره ها» اشاره مى كنند

به ظلم ها اشاره می‌کنند

و حکم محاربه با خدا و افساد فلارض

و از میان ما می‌روند
#حکایت
#محكوم_به_اعدام

سه نفر محكوم به اعدام با گیوتین شدند؛ یک کشیش، یک وکیل دادگستری و یک فیزیکدان

در هنگام اعدام؛ کشیش پیش قدم شد، سرش را زیر گیوتین گذاشتند و از او سؤال شد: حرف آخرت چیست ؟
گفت : خدا... خدا... خدا...
او مرا نجات خواهد داد،
وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند ، نزدیک گردن او متوقف شد.
مردم تعجب کردند؛ و فریاد زدند: آزادش کنید!
خدا حرفش را زده! و به این ترتیب نجات یافت

نوبت به وکیل دادگستری رسید؛
از او سؤال شد: آخرین حرفی که می خواهی بگویی چیست؟
گفت: من مثل کشیش خدا را نمی شناسم اما درباره عدالت میدانم؛
عدالت... عدالت... عدالت...
گیوتین پایین رفت ،اما نزدیک گردنش ایستاد.
مردم متعجب، گفتند :آزادش کنید، عدالت حرف خودش را زده! وکیل هم آزاد شد

آخر کار نوبت به فیزیکدان رسید؛
سؤال شد: آخرین حرفت را بزن
گفت : من نه کشیشم که خدا را بشناسم، و نه وکیلم که عدالت را بدانم
اما می دانم که روی طناب گیوتین گره ای است که مانع پایین آمدن تیغه می شود.
با نگاه به طناب دریافتند و گره را باز کردند،
تیغ بر گردن فیزیکدان فرود آمده و سر او را از تن جدا کرد.

چه فرجام تلخی دارند آنان که واقعیت را

میگویند و به «گره ها» اشاره مى كنند

به ظلم ها اشاره می‌کنند

و حکم محاربه با خدا و افساد فلارض

و از میان ما می‌روند
#حکایت
#محكوم_به_اعدام

سه نفر محكوم به اعدام با گیوتین شدند؛ یک کشیش، یک وکیل دادگستری و یک فیزیکدان

در هنگام اعدام؛ کشیش پیش قدم شد، سرش را زیر گیوتین گذاشتند و از او سؤال شد: حرف آخرت چیست ؟
گفت : خدا... خدا... خدا...
او مرا نجات خواهد داد،
وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند ، نزدیک گردن او متوقف شد.
مردم تعجب کردند؛ و فریاد زدند: آزادش کنید!
خدا حرفش را زده! و به این ترتیب نجات یافت

نوبت به وکیل دادگستری رسید؛
از او سؤال شد: آخرین حرفی که می خواهی بگویی چیست؟
گفت: من مثل کشیش خدا را نمی شناسم اما درباره عدالت میدانم؛
عدالت... عدالت... عدالت...
گیوتین پایین رفت ،اما نزدیک گردنش ایستاد.
مردم متعجب، گفتند :آزادش کنید، عدالت حرف خودش را زده! وکیل هم آزاد شد

آخر کار نوبت به فیزیکدان رسید؛
سؤال شد: آخرین حرفت را بزن
گفت : من نه کشیشم که خدا را بشناسم، و نه وکیلم که عدالت را بدانم
اما می دانم که روی طناب گیوتین گره ای است که مانع پایین آمدن تیغه می شود.
با نگاه به طناب دریافتند و گره را باز کردند،
تیغ بر گردن فیزیکدان فرود آمده و سر او را از تن جدا کرد.

چه فرجام تلخی دارند آنان که واقعیت را

میگویند و به «گره ها» اشاره مى كنند

به ظلم ها اشاره می‌کنند

و حکم محاربه با خدا و افساد فلارض

و از میان ما می‌روند
#حکایت
#محكوم_به_اعدام

سه نفر محكوم به اعدام با گیوتین شدند؛ یک کشیش، یک وکیل دادگستری و یک فیزیکدان

در هنگام اعدام؛ کشیش پیش قدم شد، سرش را زیر گیوتین گذاشتند و از او سؤال شد: حرف آخرت چیست ؟
گفت : خدا... خدا... خدا...
او مرا نجات خواهد داد،
وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند ، نزدیک گردن او متوقف شد.
مردم تعجب کردند؛ و فریاد زدند: آزادش کنید!
خدا حرفش را زده! و به این ترتیب نجات یافت

نوبت به وکیل دادگستری رسید؛
از او سؤال شد: آخرین حرفی که می خواهی بگویی چیست؟
گفت: من مثل کشیش خدا را نمی شناسم اما درباره عدالت میدانم؛
عدالت... عدالت... عدالت...
گیوتین پایین رفت ،اما نزدیک گردنش ایستاد.
مردم متعجب، گفتند :آزادش کنید، عدالت حرف خودش را زده! وکیل هم آزاد شد

آخر کار نوبت به فیزیکدان رسید؛
سؤال شد: آخرین حرفت را بزن
گفت : من نه کشیشم که خدا را بشناسم، و نه وکیلم که عدالت را بدانم
اما می دانم که روی طناب گیوتین گره ای است که مانع پایین آمدن تیغه می شود.
با نگاه به طناب دریافتند و گره را باز کردند،
تیغ بر گردن فیزیکدان فرود آمده و سر او را از تن جدا کرد.

چه فرجام تلخی دارند آنان که واقعیت را

میگویند و به «گره ها» اشاره مى كنند

به ظلم ها اشاره می‌کنند

و حکم محاربه با خدا و افساد فلارض

و از میان ما می‌روند