به رسم قوم اش
شال گشاده بر گردن رهانده سیروس
بخاطر مویه ی من به خاطر تو که رفته ای
شال گشاده بر گردن رهانده اند
شاعران خوزستان من
حالا بگو
شالی که ندارم من
پس چه گشایم و رهانم بر گردن ؟
ای کاش تو نیز
گاگریو ی می خواندی ، هرمز
واگویه ای
که خم کند پازنان کوهی را به حیرت
بر تنگ تی که قافله از آن
بی زنگ می گذرد
و می برد تاقه های کفن به کهکشان
برای برادران باستانی ام
تا شالی از خیال بیاورد
برای گردن من
#منوچهر_آتشی
#شال_برای_گردن_من
#اتفاق_آخر
شال گشاده بر گردن رهانده سیروس
بخاطر مویه ی من به خاطر تو که رفته ای
شال گشاده بر گردن رهانده اند
شاعران خوزستان من
حالا بگو
شالی که ندارم من
پس چه گشایم و رهانم بر گردن ؟
ای کاش تو نیز
گاگریو ی می خواندی ، هرمز
واگویه ای
که خم کند پازنان کوهی را به حیرت
بر تنگ تی که قافله از آن
بی زنگ می گذرد
و می برد تاقه های کفن به کهکشان
برای برادران باستانی ام
تا شالی از خیال بیاورد
برای گردن من
#منوچهر_آتشی
#شال_برای_گردن_من
#اتفاق_آخر