معرفی عارفان
1.02K subscribers
32.3K photos
11.6K videos
3.16K files
2.65K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

غم دوریت نهالی است به باغ شب شکفته

که نسیم شاخسارش نفس سحر نباشد

به رخم نمی کند آتش بوسه ی لبت گل

چه ثمر ز عودسوزی که در او شرر نباشد؟

#سيمين_بهبهانى

‌#شبتون_ماه
تا بیشتر از غم، دل دیوانه بسوزد
برداشته شب تا به سحر دست دعا من

سیمین! طلب یاریم از دوست خطا بود
ای بی دل آشفته! کجا دوست؟ کجا من؟

#سيمين_بهبهانى
بیا بیا كه به سر،‌ باز هم هوای تو دارم
به سر هوای تو دارم، به دل وفای تو دارم

مرا سری ست پر از شور و التهاب جوانی
كه آرزوی نثارش به خاك پای تو دارم

چون گل نشسته به خون و چو غنچه بسته دهانم
چو لاله بر دل خود، داغ از جفای تو دارم

بلای جان منت آفرید و كرد اسیرم
شكایت از تو ندارم، كه از خدای تو دارم

به هجر كرده دلم خو ،‌ طمع ز وصل بریدم
كه درد عشق تو را خوشتر از دوای تو دارم

به خامشی هوس سوختن، چو شمع نمودم
به زندگی طلب مردن از برای تو دارم

خطا نكردم و كشتی مرا به تیر نگاهت
عجب ز تیر نشانگیر بی خطای تو دارم

به دام من، دل شیران شرزه بود فتاده
غزال من!‌ چه شد اكنون كه سر به پای تو دارم؟

نكرد رحم به من گرچه دید تشنه ی وصلم
همیشه این گله زان لعل جانفزای تو دارم

دلم ز غم پر و جامم ز باده، جای تو خالی
كه بنگری كه چه همصحبتی به جای تو دارم

به پیشت ار چه خموشم، ولیكن از تو چه پنهان
كه با خیال تو گفتار در خفای تو دارم...

#سيمين_بهبهانى
غم دوریت نهالی است به باغ شب شکفته
که نسیم شاخسارش نفس سحر نباشد

به رخم نمی کند آتش بوسه ی لبت گل
چه ثمر ز عودسوزی که در او شرر نباشد؟

#سيمين_بهبهانى
غم دوریت نهالی است به باغ شب شکفته
که نسیم شاخسارش نفس سحر نباشد

به رخم نمی کند آتش بوسه ی لبت گل
چه ثمر ز عودسوزی که در او شرر نباشد؟

#سيمين_بهبهانى
ای رفته ز دل، رفته ز بر، رفته ز خاطر
بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم

بر من منگر، زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سياه تو ندارم


#سيمين_بهبهانى
پیش این خنده‌های مستی بخش
دامن عقل می‌دهم از دست


#سيمين_بهبهانى
پیش این خنده‌های مستی بخش
دامن عقل می‌دهم از دست


#سيمين_بهبهانى
خواهم چو راز پنهان،
از من اثر نباشد
تا از نبود و بودم، کس را خبر نباشد
خواهم که آتش افتد،
در شهر آشنایی
وز ننگ ِ آشنایان، بر جا اثر نباشد


#سيمين_بهبهانی
بعضی آدم ها عين يك گل ناب هستند، ديگران به جلوه‌شان حسد می‌برند.
خيال می‌كنند اين گل ناياب تمام نيروی زمين را می‌گيرد. تمام درخشش آفتاب و تری هوا را می‌بلعد و جا را برای آنها تنگ كرده، برای آنها آفتاب و اكسيژن باقی نگذاشته. به او حسد می‌برند و دلشان می‌خواهد وجود نداشته باشد. يا عين ما باش يا اصلاً نباش.

#سووشون
#سيمين_دانشور
بود عمری به دلم با تو که تنها بِنِشینم
کامم اکنون که برآمد بنشین تا بنشینم

پاک و رسوا همه را عشق به یک شعله بسوزد
تو که پاکی بِنِشین تا منِ رسوا بنشینم

#سيمين_بهبهانى
سازکن ساز غم امشب که سراپا همه گوشم...

#سيمين_بهبهانى
دزدی مرتباً به دهكده اي ميزد، تا ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺭﺩﭘﺎیی از او ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪ!

رد پایی ﺷﺒﻴﻪ ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ !
ﯾﮑﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺩﺯﺩ، ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺭﺍ هم ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ،
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎیش ﺷﺒﯿﻪ ﭼﮑﻤﻪ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻩ.
ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻃﺮﯾﻘﯽ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺭﺍ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ.
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ: ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ؛ ﺩﺯﺩ، ﺧﻮﺩ ﮐﺪﺧﺪﺍﺳﺖ. ﻣﺮﺩﻡ ﭘﻮﺯﺧﻨﺪﯼ ﺯﺩند ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﮐﺪﺧﺪﺍ شما ﺑﻪﺩﻝ ﻧﮕﯿﺮ، ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﺳﺖ. ﻭﻟﯽ ﻓﻘﻂ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻋﺎﻗﻞ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺍﻭﺳﺖ.
ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﮐﺴﯽ ﺁﻥ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪ.
ﻭقتی ﺍﺣﻮﺍﻟﺶ ﺭﺍ ﺟﻮﯾﺎ می ﺷﺪﻧﺪ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺩﺯﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ، ﻭﻟﯽ ﺩﺭﮎ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ، ﻓﺮﺳﻨﮕﻬﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪﺩﺍﺷﺖ، ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺳرﻧﻮﺷﺖ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ، ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺁﺑﺎﺩﯼ، ﺩﺍﻧﺴﺘﻦ ﺑﻬﺎﻳﺶ ﺳﻨﮕﯿﻦ ؛ﻭﻟﯽ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽﺍﻧﻌﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ.

#سيمين_بهبهاني
نه نامِ كس به زبانم، نه در دلم هوسی
به زنده بودنم اين بس، كه می‌كشم نفسی


جهان و شادی او كامِ دوستان را باد
پر شكسته‌ی ما باد و گوشه‌ی قفسی


از آن به خنجر حسرت نمی‌درم دل خويش
كه يادگار بر او مانده نقش عشقِ كسی


بهار عمر مرا گو خزان رسد، كه در او
نرُست لاله‌ی عشقی، شكوفه‌ی هوسی


شكيب خويش نگه‌دار و دم مزن، سيمين!
كه رفت عمر و ز اندوه او نمانده بسی...


#سيمين_بهبهانی
رها کردیم خالق را ، گرفتاران ادیانیم
تعصب چیست در مذهب
مگر نه این که انسانیم
اگر روح خدا در ماست
خدا گر مفرد و تنهاست
ستیزه پس برای چیست
برای خود پرستی هاست
من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم
هراسم جنگ بین شعله و کبریت و هیزم نیست
من از سوزاندن اندیشه در آتیش می ترسم

#سيمين بهبهانى
زندگی را ورق بزن
هر فصلش را خوب بخوان
با بهار برقص
با تابستان بچرخ
در پاییزش عاشقانه قدم بزن
با زمستانش بنشین
و چایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش
زندگی را باید زندگی کرد،
آنطور که دلت می گوید.
مبادا
زندگی را
دست نخورده برای مرگ بگذاری!


#سيمين_بهبهانی
دلم زِ هرچه به غير
از تو بود خالي ماند
در اين سرا تو بمان
اي كه ماندگار تويي

#سيمين_بهبهاني