Forwarded from Deleted Account
❇️ #سیاوش
سیاوش پسر کاووس پسر کیقباد بود. کاووس پادشاه ایران بود. او سیاوش را در کودکی به رستم دستان که جهان پهلوان بود سپرد تا او را به سیستان برد و بپرورد، آیین آزادگی و جنگ و شکار و شراب را به وی بیاموزد. رستم پس از هفت سال سیاوش را که در رزم و بزم سرآمد همه شده بود به درگاه کاووس بازآورد.
کاووس زنی داشت سودابه نام، دختر پادشاه هاماوران. این سودابه شیفته و بیقرار سیاوش شد. آخر در جهان خوبروی تر از سیاوش نبود. او مظهر کمال جسم بود. اما سیاوش عشق شاه بانو را نپذیرفت. تمهیدات سودابه برای به چنگ آوردن او بی ثمر ماند. زیرا سیاوش مظهر پاکی روح نیز بود.
چون سودابه ناکام شد از ترس رسوایی به شاهزاده تهمت زد که میخواست با من که نامادری اویم درآمیزد. البته سیاوش به این دروغ گردن ننهاد.
کاووس بیخبر و فریفته سودابه بود. هر چند می دانست سیاوش گناهی ندارد ولی نمی دانست چه کند. سرانجام به اصرار زن پذیرفت که سیاوش برای اثبات بی گناهی خود بنا به آیین از آتش بگذرد. زیرا آتش در پاکان نمیگیرد.
سیاوش پذیرفت و در انبوه آتش رفت و بی زیان از سوی دیگر در آمد. گناه سودابه مسلم شد. کاووس ناچار خواست او را بکشد. سیاوش میدانست که پدر خاطرخواه زن است و روزی پشیمان میشود. پس خود میانجی شد و از کاووس خواست که از خون او بگذرد و کاووس گذشت.
در این میان افراسیاب پادشاه توران به ایران تاخت و از جیحون که مرز دو کشور بود پیشتر آمد. سیاوش خواست که پدر وی را به جنگ دشمن بفرستد تا برود و هم از سودابه و هم از پدر رهایی یابد. کاووس پذیرفت. سیاوش به همراهی رستم و به سرکردگی سپاه رفت و جنگید و بلخ را گرفت. تورانیان گریختند. شاهزاده فتح نامه نوشت و از شاه فرمان خواست تا به توران بتازد. او فرمان نداد و گفت از جیحون آنسوتر نرو. بمان تا افراسیاب بیاید.
افراسیاب سپاه گرد می آورد که خوابی هولناک دید ترسید و صلح کرد و برای آن که پیمان نشکند بنا به اراده سیاوش صد تن از کسان خود را گروگان داد و سیاوش پیمان بست.
اما کاووس هوسی دیگر کرد به سیاوش پیام فرستاد که گروگانها را بفرست تا بکشم و خود به سرزمین توران بتاز و پیمان را بشکن.
سیاوش نپذیرفت و چون بازگشتش به ایران محال بود از افراسیاب راهی خواست تا از توران بگذرد.
افراسیاب سپاه سالار و وزیری خردمند و خوبدل داشت به نام پیران.پیام سیاوش را با او در میان گزارد و به راهنمایی او به شاهزاده ایرانی گفت بیا و بمان. از توران مرو. سیاوش رفت و ماند.
افراسیاب پدر وار سیاوش را دوست می داشت و بی تاب او بود دختر خود فرنگیس و سرزمینی را به وی داد و او در توران گنگ دژ و سیاوش گرد را ساخت و شهریاری کامروا بود.
افراسیاب برادری داشت به نام گرسیوز. این گرسیوز مردی حسود بود. می پنداشت که اگر چنین بگذرد همه در هوای سیاوشند و دیگر کسی او را به چیزی نمی گیرد. پس با دروغ و بدگویی افراسیاب و سیاوش را در وضعیتی نهاد که به یکدیگر بدگمان شدند. پادشاه توران می پنداشت که شاهزاده ایرانی در کار تسلط بر کشور و پادشاهی اوست و سیاوش می پنداشت که افراسیاب بی موجبی در کار کشتن اوست.
آخر افراسیاب سیاوش را کشت اما با وساطت پیران از کشتن زن و فرنگیس در گذشت. پس از چندی کیخسرو از فرنگیس زاد. پیران کیخسرو را به شبانان سپرد تا از دربار و پادشاه دور و در امان باشد. زیرا افراسیاب میترسید که فرزند سیاوش به خونخواهی پدر او را بکشد.
خبر کشتن سیاوش که به ایران رسید رستم به تلافی سودابه را کشت و به توران تاخت و چند سال در آن دیار غارت و کشتن و سوختن کرد و سپس به زابلستان بازگشت.
پس از آن افراسیاب به ایران تاخت و هفت سال در این کشور خشکی و ویرانی بود تا آنکه گودرز پهلوان ایرانی ایزد سروش را به خواب دید که به وی گفت فرزندت گیو را به جستجوی کیخسرو به توران بفرست. فقط او می تواند کیخسرو را بیابد و بازآورد. رهایی کشور از قحط و رنج افراسیاب تنها به آمدن او باز بسته است.
گیو هفت سال در پی کیخسرو بود تا او را یافت آن گاه همراه با فرنگیس و به یاری اسب و زرهی که سیاوش برای کیخسرو و گیو برجای نهاد بود جنگ کنان از توران گریختند و به ایران رسیدند.
پس کیخسرو به نزد کاووس رفت و به ترتیبی که در شاهنامه آمده از دست کاووس پادشاه ایران شد.
در دوران پادشاهی او به کین سیاوش بزرگترین جنگ های ایران و توران در گرفت. جنگ های نهایی را خود او هدایت می کرد سرانجام تورانیان مغلوب و افراسیاب و گرسیوز فراری و اسیر و کشته شدند.
کیخسرو شصت سال به عدل و داد پادشاهی و آبادانی کرد و پس از آن از سلطنت کناره گرفت. دیگری را به پادشاهی برگزیده و خود از جهان روی برتافت و به مینو رفت.
برگرفته از کتاب:
#سوگ_سیاوش
#شاهرخ_مسکوب
ص:۱۴-۱۱
سیاوش پسر کاووس پسر کیقباد بود. کاووس پادشاه ایران بود. او سیاوش را در کودکی به رستم دستان که جهان پهلوان بود سپرد تا او را به سیستان برد و بپرورد، آیین آزادگی و جنگ و شکار و شراب را به وی بیاموزد. رستم پس از هفت سال سیاوش را که در رزم و بزم سرآمد همه شده بود به درگاه کاووس بازآورد.
کاووس زنی داشت سودابه نام، دختر پادشاه هاماوران. این سودابه شیفته و بیقرار سیاوش شد. آخر در جهان خوبروی تر از سیاوش نبود. او مظهر کمال جسم بود. اما سیاوش عشق شاه بانو را نپذیرفت. تمهیدات سودابه برای به چنگ آوردن او بی ثمر ماند. زیرا سیاوش مظهر پاکی روح نیز بود.
چون سودابه ناکام شد از ترس رسوایی به شاهزاده تهمت زد که میخواست با من که نامادری اویم درآمیزد. البته سیاوش به این دروغ گردن ننهاد.
کاووس بیخبر و فریفته سودابه بود. هر چند می دانست سیاوش گناهی ندارد ولی نمی دانست چه کند. سرانجام به اصرار زن پذیرفت که سیاوش برای اثبات بی گناهی خود بنا به آیین از آتش بگذرد. زیرا آتش در پاکان نمیگیرد.
سیاوش پذیرفت و در انبوه آتش رفت و بی زیان از سوی دیگر در آمد. گناه سودابه مسلم شد. کاووس ناچار خواست او را بکشد. سیاوش میدانست که پدر خاطرخواه زن است و روزی پشیمان میشود. پس خود میانجی شد و از کاووس خواست که از خون او بگذرد و کاووس گذشت.
در این میان افراسیاب پادشاه توران به ایران تاخت و از جیحون که مرز دو کشور بود پیشتر آمد. سیاوش خواست که پدر وی را به جنگ دشمن بفرستد تا برود و هم از سودابه و هم از پدر رهایی یابد. کاووس پذیرفت. سیاوش به همراهی رستم و به سرکردگی سپاه رفت و جنگید و بلخ را گرفت. تورانیان گریختند. شاهزاده فتح نامه نوشت و از شاه فرمان خواست تا به توران بتازد. او فرمان نداد و گفت از جیحون آنسوتر نرو. بمان تا افراسیاب بیاید.
افراسیاب سپاه گرد می آورد که خوابی هولناک دید ترسید و صلح کرد و برای آن که پیمان نشکند بنا به اراده سیاوش صد تن از کسان خود را گروگان داد و سیاوش پیمان بست.
اما کاووس هوسی دیگر کرد به سیاوش پیام فرستاد که گروگانها را بفرست تا بکشم و خود به سرزمین توران بتاز و پیمان را بشکن.
سیاوش نپذیرفت و چون بازگشتش به ایران محال بود از افراسیاب راهی خواست تا از توران بگذرد.
افراسیاب سپاه سالار و وزیری خردمند و خوبدل داشت به نام پیران.پیام سیاوش را با او در میان گزارد و به راهنمایی او به شاهزاده ایرانی گفت بیا و بمان. از توران مرو. سیاوش رفت و ماند.
افراسیاب پدر وار سیاوش را دوست می داشت و بی تاب او بود دختر خود فرنگیس و سرزمینی را به وی داد و او در توران گنگ دژ و سیاوش گرد را ساخت و شهریاری کامروا بود.
افراسیاب برادری داشت به نام گرسیوز. این گرسیوز مردی حسود بود. می پنداشت که اگر چنین بگذرد همه در هوای سیاوشند و دیگر کسی او را به چیزی نمی گیرد. پس با دروغ و بدگویی افراسیاب و سیاوش را در وضعیتی نهاد که به یکدیگر بدگمان شدند. پادشاه توران می پنداشت که شاهزاده ایرانی در کار تسلط بر کشور و پادشاهی اوست و سیاوش می پنداشت که افراسیاب بی موجبی در کار کشتن اوست.
آخر افراسیاب سیاوش را کشت اما با وساطت پیران از کشتن زن و فرنگیس در گذشت. پس از چندی کیخسرو از فرنگیس زاد. پیران کیخسرو را به شبانان سپرد تا از دربار و پادشاه دور و در امان باشد. زیرا افراسیاب میترسید که فرزند سیاوش به خونخواهی پدر او را بکشد.
خبر کشتن سیاوش که به ایران رسید رستم به تلافی سودابه را کشت و به توران تاخت و چند سال در آن دیار غارت و کشتن و سوختن کرد و سپس به زابلستان بازگشت.
پس از آن افراسیاب به ایران تاخت و هفت سال در این کشور خشکی و ویرانی بود تا آنکه گودرز پهلوان ایرانی ایزد سروش را به خواب دید که به وی گفت فرزندت گیو را به جستجوی کیخسرو به توران بفرست. فقط او می تواند کیخسرو را بیابد و بازآورد. رهایی کشور از قحط و رنج افراسیاب تنها به آمدن او باز بسته است.
گیو هفت سال در پی کیخسرو بود تا او را یافت آن گاه همراه با فرنگیس و به یاری اسب و زرهی که سیاوش برای کیخسرو و گیو برجای نهاد بود جنگ کنان از توران گریختند و به ایران رسیدند.
پس کیخسرو به نزد کاووس رفت و به ترتیبی که در شاهنامه آمده از دست کاووس پادشاه ایران شد.
در دوران پادشاهی او به کین سیاوش بزرگترین جنگ های ایران و توران در گرفت. جنگ های نهایی را خود او هدایت می کرد سرانجام تورانیان مغلوب و افراسیاب و گرسیوز فراری و اسیر و کشته شدند.
کیخسرو شصت سال به عدل و داد پادشاهی و آبادانی کرد و پس از آن از سلطنت کناره گرفت. دیگری را به پادشاهی برگزیده و خود از جهان روی برتافت و به مینو رفت.
برگرفته از کتاب:
#سوگ_سیاوش
#شاهرخ_مسکوب
ص:۱۴-۱۱