غزالی را که عمری رامِ خود کردم رمید از من
چو محکم دید الفت، رشتهی الفت برید از من
گذشت از الفتم جانان، نمیدانم چه باعث شد
فکند از دیدهام دلبر، نمیدانم چه دید از من
به من دستِ ارادت داد لیک از سستپیمانی
همان نارفته با هم چند گامی پا کشید از من
بدو گفتم که امّید از تو دارم بوسهی چندی
بگفتا باش تا روزِ قیامت ناامید از من
به #زرگر بوسه بیزر گفتمش دادی چرا؟ گفتا
نبودش زر، از آن مسکین به نقدِ جان خرید از من
#زرگر_اصفهانی
#غزل_کامل
• دیوان زرگر اصفهانی، به کوشش احمد کرمی
چو محکم دید الفت، رشتهی الفت برید از من
گذشت از الفتم جانان، نمیدانم چه باعث شد
فکند از دیدهام دلبر، نمیدانم چه دید از من
به من دستِ ارادت داد لیک از سستپیمانی
همان نارفته با هم چند گامی پا کشید از من
بدو گفتم که امّید از تو دارم بوسهی چندی
بگفتا باش تا روزِ قیامت ناامید از من
به #زرگر بوسه بیزر گفتمش دادی چرا؟ گفتا
نبودش زر، از آن مسکین به نقدِ جان خرید از من
#زرگر_اصفهانی
#غزل_کامل
• دیوان زرگر اصفهانی، به کوشش احمد کرمی
غزالی را که عمری رامِ خود کردم رمید از من
چو محکم دید الفت، رشتهی الفت برید از من
گذشت از الفتم# جانان، نمیدانم چه باعث شد
فکند از دیدهام دلبر، نمیدانم چه دید از من
به من دستِ ارادت داد لیک از سستپیمانی
همان نارفته با هم چند گامی پا کشید از من
بدو گفتم که امّید از تو دارم بوسهی چندی
بگفتا باش تا روزِ قیامت ناامید از من
به زرگر بوسه بیزر گفتمش دادی چرا؟ گفتا
نبودش زر، از آن مسکین به نقدِ جان خرید از من
#زرگر_اصفهانی
چو محکم دید الفت، رشتهی الفت برید از من
گذشت از الفتم# جانان، نمیدانم چه باعث شد
فکند از دیدهام دلبر، نمیدانم چه دید از من
به من دستِ ارادت داد لیک از سستپیمانی
همان نارفته با هم چند گامی پا کشید از من
بدو گفتم که امّید از تو دارم بوسهی چندی
بگفتا باش تا روزِ قیامت ناامید از من
به زرگر بوسه بیزر گفتمش دادی چرا؟ گفتا
نبودش زر، از آن مسکین به نقدِ جان خرید از من
#زرگر_اصفهانی