مُعاشقه
تهران پادکست
" مُعاشقه "
با حضور
#محمد_رضا_شجریان
#الهی_قمشهای
#محمد_ابراهیم_جعفری
#رضا_براهنی #مسعود_کیمیایی
با حضور
#محمد_رضا_شجریان
#الهی_قمشهای
#محمد_ابراهیم_جعفری
#رضا_براهنی #مسعود_کیمیایی
اگر اسم این حسی که به تو دارم
عشق است
هیچوقت قبلا عاشق نبوده ام
مرا به دیدن جسمانی تو
هیچ نیازی نیست
چنان پرم از تو
چنان پر
که بیشتر شبیه شوخی زیبایی هستم
#رضا_براهنی
عشق است
هیچوقت قبلا عاشق نبوده ام
مرا به دیدن جسمانی تو
هیچ نیازی نیست
چنان پرم از تو
چنان پر
که بیشتر شبیه شوخی زیبایی هستم
#رضا_براهنی
فروغ فرخزاد به تنهایی زبان گویای زن صامت ایرانی در طول قرنهاست، فرخزاد انفجار عقدهی دردناک و به تنگ آمدهی سکوت زن ایرانی است.
#رضا_براهنی
#رضا_براهنی
در بامداد پنجم فروردین ۱۴۰۱،
#رضا_براهنی نویسنده، شاعر،
منتقد و نظریهپرداز بزرگ ایرانی درگذشت.
هنر نوشتاری مدرن ایران بسیار
وامدار این مرد گرانقدر است.
روحش شاد و یادش جاودان
#رضا_براهنی نویسنده، شاعر،
منتقد و نظریهپرداز بزرگ ایرانی درگذشت.
هنر نوشتاری مدرن ایران بسیار
وامدار این مرد گرانقدر است.
روحش شاد و یادش جاودان
معشوقِ جان به بهار آغشتهی منی❤️
که موهای خیسات را خدایان بر سینهام میریزند
و مرا خواب میکنند
یک روزَمی که بوی شانه تو خواب میبَرَدَم
معشوق جان به بهار آغشتهی منی، تو شانه بزن
هنگامهی منی
من دستهای تو را با بوسههایم تُک میزدم
من دستهای تو را در چینهدانم مخفی نگاه داشته ام
#رضا_براهنی
که موهای خیسات را خدایان بر سینهام میریزند
و مرا خواب میکنند
یک روزَمی که بوی شانه تو خواب میبَرَدَم
معشوق جان به بهار آغشتهی منی، تو شانه بزن
هنگامهی منی
من دستهای تو را با بوسههایم تُک میزدم
من دستهای تو را در چینهدانم مخفی نگاه داشته ام
#رضا_براهنی
به جز دو دست من، دو چشم من، لبان من
به جز دو دست او، دو چشم او، لبان او
کس از کسان شهر را خبر نشد
که من مکیدهام ز قلب او، هزار آرزوی او
کس از کسان شهر را خبر نشد
که این درخت خشک را
من آفریدهام
کس از کسان شهر را خبر نشد
که آبشار شیشهها فرو شکست و ریخت
و یک زن از خرابههای قلب من رمید
و مردی از خرابههای قلب او گریخت
به جز دو قلب ما، درون خانهای ز خانههای شهر،
کس از کسان شهر را خبر نشد
که کشتن است عشق، عشق کشتن است
کس از کسان شهر را خبر نشد
که مردن است عشق، عشق مردن است
کنون برهنه ایستادهام میان چار راه شهر
شفای من، درون خانهای ز خانههای شهر نیست
شفای من درون قلب عابران چارراه نیست
شفای من درون ابرهای روی کوههاست
شفای من درون برفهاست
برهنه ایستادهام میان چارراه شهر
و نعره میزنم: ببار! هان ببار! هان ببار، ابر!
که گرچه مرده قلب من، ولی نمرده روح من
ببار! هان ببار! هان ببار، ابر!
#رضا_براهنی
((از دفتر آهوان باغ))
به جز دو دست او، دو چشم او، لبان او
کس از کسان شهر را خبر نشد
که من مکیدهام ز قلب او، هزار آرزوی او
کس از کسان شهر را خبر نشد
که این درخت خشک را
من آفریدهام
کس از کسان شهر را خبر نشد
که آبشار شیشهها فرو شکست و ریخت
و یک زن از خرابههای قلب من رمید
و مردی از خرابههای قلب او گریخت
به جز دو قلب ما، درون خانهای ز خانههای شهر،
کس از کسان شهر را خبر نشد
که کشتن است عشق، عشق کشتن است
کس از کسان شهر را خبر نشد
که مردن است عشق، عشق مردن است
کنون برهنه ایستادهام میان چار راه شهر
شفای من، درون خانهای ز خانههای شهر نیست
شفای من درون قلب عابران چارراه نیست
شفای من درون ابرهای روی کوههاست
شفای من درون برفهاست
برهنه ایستادهام میان چارراه شهر
و نعره میزنم: ببار! هان ببار! هان ببار، ابر!
که گرچه مرده قلب من، ولی نمرده روح من
ببار! هان ببار! هان ببار، ابر!
#رضا_براهنی
((از دفتر آهوان باغ))