"گریختن حضرت عیسی فراز کوه از احمقان"
بازنویسی حکایت از
#دکتر_علی_احمدپور
روزی مردی ، حضرت عیسی را دید که به جانب کوهی می گریزد. با تعجب به دنبال او دوید و گفت که در پی تو کسی نیست از چه این چنین شتابان گشته ای؟
عیسای مسیح آن قدر عجله داشت که پاسخ او را نداد. مرد که اکنون کنجکاو تر شده بود عقب عیسی رفت تا یک دو میدان آن طرف تر به عیسای مریم رسید و گفت از بهر رضای حق، لحظه ای بایست و بگو از چه می گریزی؟
حضرت عیسی
گفت: از احمق گريزانم برو
می رهانم خویش را بندم مشو
مرد پرسید: مگر تو نیستی که کر و کور را شفا دادی و نفس مسیحایی ات مرده را زنده کرد؟
روح الله گفت: چرا من هستم.
مرد پرسید: مگر تو نبودی که در مشتی گِل دمیدی و آن گِل ها را تبدیل به پرنده کردی؟ پس هرچه خواهی می کنی ای روح پاک!
حضرت مسیح گفت: به ذات پاک خداوند قسم و به صفات پاک او که جهان در عشقش جامه و گریبان دریده سوگند می خورم که اسم اعظم خداوند را که اگر بر کوه بخوانم بی تاب می گردد نه یک بار که هزار بار از روی مهر و محبت بر دل احمق خواندم،ولی سودی نداشت!
مرد پرسید: حکمت چیست؟ چرا دعایت آن جا اثر کرد ولی این جا درمانی نکرد؟
گفت: رنج احمقی، قهر خداست ولی رنج کوری، ابتلا ست... ابتلا و بیماری رنجی است که باعث رحم دیگران می شود اما احمقی رنجی است که باعث زخم و قهر دیگران می گردد و مانند داغِ خداوند است که بر جان هرکس بخورد، همچون قفلی که مهر و موم شده باشد هیچ دستی نمی تواند برای آن چاره ای بیابد.
ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت
صحبت احمق بسی خون ها که ریخت
اندک اندک، آب را دزدد هوا
وین چنین دزدد هم احمق از شما
گرمی ات را دزدد و سردی دهد
همچو آن کو زیرِ کون سنگی نهد.
#مثنوی_معنوی
بازنویسی حکایت از
#دکتر_علی_احمدپور
روزی مردی ، حضرت عیسی را دید که به جانب کوهی می گریزد. با تعجب به دنبال او دوید و گفت که در پی تو کسی نیست از چه این چنین شتابان گشته ای؟
عیسای مسیح آن قدر عجله داشت که پاسخ او را نداد. مرد که اکنون کنجکاو تر شده بود عقب عیسی رفت تا یک دو میدان آن طرف تر به عیسای مریم رسید و گفت از بهر رضای حق، لحظه ای بایست و بگو از چه می گریزی؟
حضرت عیسی
گفت: از احمق گريزانم برو
می رهانم خویش را بندم مشو
مرد پرسید: مگر تو نیستی که کر و کور را شفا دادی و نفس مسیحایی ات مرده را زنده کرد؟
روح الله گفت: چرا من هستم.
مرد پرسید: مگر تو نبودی که در مشتی گِل دمیدی و آن گِل ها را تبدیل به پرنده کردی؟ پس هرچه خواهی می کنی ای روح پاک!
حضرت مسیح گفت: به ذات پاک خداوند قسم و به صفات پاک او که جهان در عشقش جامه و گریبان دریده سوگند می خورم که اسم اعظم خداوند را که اگر بر کوه بخوانم بی تاب می گردد نه یک بار که هزار بار از روی مهر و محبت بر دل احمق خواندم،ولی سودی نداشت!
مرد پرسید: حکمت چیست؟ چرا دعایت آن جا اثر کرد ولی این جا درمانی نکرد؟
گفت: رنج احمقی، قهر خداست ولی رنج کوری، ابتلا ست... ابتلا و بیماری رنجی است که باعث رحم دیگران می شود اما احمقی رنجی است که باعث زخم و قهر دیگران می گردد و مانند داغِ خداوند است که بر جان هرکس بخورد، همچون قفلی که مهر و موم شده باشد هیچ دستی نمی تواند برای آن چاره ای بیابد.
ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت
صحبت احمق بسی خون ها که ریخت
اندک اندک، آب را دزدد هوا
وین چنین دزدد هم احمق از شما
گرمی ات را دزدد و سردی دهد
همچو آن کو زیرِ کون سنگی نهد.
#مثنوی_معنوی
خُشکید و کویر لوت شد دریامان
امروز بد و از آن بتر فردامان...
زین تیرهدلِ دیوصفت مُشتی شمر
چون آخرتِ یزید شد دنیامان...
#مهدی_اخوان_ثالث
از کتابِ شهریارِ شهرِ سنگستان، تالیفِ #دکتر_علی_احمدپور
روحش شاد و یادش جاودان
امروز بد و از آن بتر فردامان...
زین تیرهدلِ دیوصفت مُشتی شمر
چون آخرتِ یزید شد دنیامان...
#مهدی_اخوان_ثالث
از کتابِ شهریارِ شهرِ سنگستان، تالیفِ #دکتر_علی_احمدپور
روحش شاد و یادش جاودان
" شُکر "
به نگارشِ
#دکتر_علی_احمدپور
شُکر در لغت به معنی اظهار سپاس و آن، مقامی است که در پی صبر به آن، نایل می شویم.
شکر سه مرحله دارد: علم، حال و عمل.
ابتدا باید نعمت و صاحبِ نعمت را بشناسیم. پس از آن، حالی از شادمانی و رضا از آن نعمت و نعمت دهنده در دل ایجاد می شود و بالاخره مرحله ی سوم، شکر عملی است (مصباح الشریعه، ص212) و مقصود این است که از نعمت های خدا استفاده ی درست بکنیم.
حضرت مولانا عقیده دارند که خداوند را باید در هرحال، شکر کرد چون که از بد، بدتر هم هست؛ وی می گوید بر مشکلات باید صبر ورزید زیرا صبر، مفتاح یا کلید صله ها و پاداش هاست و گلایه کردن، نوعی کفر است:
شکر گویم دوست را در خیر و شرّ
ز انكه هست اندر قضا از بد، بدتر
چون که قسّام اوست، کفر آمد گله
صبر باید، صبر مفتاحُ الصّله
تا دهد دوغم، نخواهم انگبین
زانکه هر نعمت غمی دارد وزین
(دفتر پنجم، 357 به بعد)
در بیت آخر می فرمایند که نگران و ناراضی مباش که چرا به تو دوغ داده است نه عسل و انگبین و علاوه بر آن بدان که هر نعمتی با خود، غم و مشکلاتی را به همراه دارد.
ایشان معتقدند که نه تنها نسبت به خداوند بل نسبت به آن کس که به ما نعمتی می دهد یا در حق ما خوبی ای می کند، باید شکرگزاری و قدردانی کرد؛ انسان کمتر از سگی نیست که اگر از کسی به او لقمه ی نانی رسد، پاسبان یا حارس درب منزل او می شود. (اصطلاحا کمر به خدمت آن شخص می بندد):
مر سگی را لقمه ی نانی ز در
چون رسد بر در، همی بندد کمر
(دفتر سوم، 287)
حضرت مولانا شکرِ نعمت را، استفاده ی درست از نعمت ها می داند و در این صورت است که می گوید شکر نعمت، نعمت ات افزون کند و الّا به کناری نشستن و فقط بر زبان شکر راندن، اصلا کفایت نمی کند بلکه می تواند کفران نعمت نیز باشد و نعمت را از کفِ ما بیرون کند.
ایشان در تمثیلی کوتاه و زیبا، دست و پا و فکر و عقل و دیگر توانایی های انسان را نعمت های خداوندی می دانند که اگر از آن ها استفاده ی درست بکنیم به وظیفه ی بندگی خود عمل کرده ایم. مانند آن خواجه ای که وقتی بیلی را به دست کارگرش می دهد، بدون به زبان آوردن حرفی، مراد خویش و وظیفه ی کارگر را یادآور شده است یعنی بکن:
خواجه چون بیلی به دستِ بنده داد
بی سخن معلوم شد او را مراد
(دفتر اول،933-932)
دست همچون بیل، اشارت های اوست...
در جایی دیگر نعمت های مختلف را موجب غفلت می داند و شکر را باعث انتباه و بیداری؛ توصیه می کند که شکرِ شاه یا خدا چون دام و دانه ای است که نعمت ها را صید می کند:
نعمت آرد غفلت و شکر، انتباه
صیدِ نعمت کن به دام ِ شکرِ شاه
(دفتر سوم،2897)
در دفتر سوم مثنوی ابیات (2896-2895) نعمت را چون پوست می داند و شکر نعمت را به سان مغز یا جانِ نعمت و تأکید می کند که شکرگزاری باعث نزدیکی به دوست و انس با خدا می شود:
شکر، جانِ نعمت و نعمت چو پوست
زان که شکر آرد تو را در کوی دوست
ایشان معتقدند کسی که کاهلی می ورزد و مقاومت نمی کند در حقیقت از نعمت های خداوند استفاده ی درست نمی کند و بر مشکلات و کمبود ها صبر نمی ورزد؛ بنابراین بدبختی های خود را به گردنِ جبرِ روزگار می اندازد و برای تسلّی خود می گوید، من هیچ گناهی ندارم:
هرکه ماند از کاهلی بی شکر و صبر
او همین داند که گیرد پایِ جبر
(دفتر اول، 1068)
جایی دیگر در دفتر سوم مثنوی، تعبیر زیبایی از شکر کرده می فرمایند: انسان وقتی از خدا می خواهد که از دام رنج و بلا نجات یابد تا دیگر به سراغ گناهان نرود و خاک در چشم شیطان کند دیگر نباید به سراغ آن گناهان برود و باید به عهد خود وفا کند. در حقیقت، شکر این نعمت که رهایی از دام و دانه بوده است را به جا آورد و حتی پچ پچ یا وسوسه ی آن گناه یا اشتباه را به خود راه ندهد:
چند اندر رنج ها و در بلا
گفتی از دامم رها ده ای خدا؟
تا چنین خدمت کنم، احسان کنم
خاک اندر دیده ی شیطان زنم
شکر آن نعمت که تان آزاد کرد
نعمت حق را بباید یاد کرد
چون رهیدی، شکر آن باشد که هیچ
سوی آن دانه نداری پیچ پیچ
(دفتر سوم، ابیات 2880 به بعد)
#عیار
به نگارشِ
#دکتر_علی_احمدپور
شُکر در لغت به معنی اظهار سپاس و آن، مقامی است که در پی صبر به آن، نایل می شویم.
شکر سه مرحله دارد: علم، حال و عمل.
ابتدا باید نعمت و صاحبِ نعمت را بشناسیم. پس از آن، حالی از شادمانی و رضا از آن نعمت و نعمت دهنده در دل ایجاد می شود و بالاخره مرحله ی سوم، شکر عملی است (مصباح الشریعه، ص212) و مقصود این است که از نعمت های خدا استفاده ی درست بکنیم.
حضرت مولانا عقیده دارند که خداوند را باید در هرحال، شکر کرد چون که از بد، بدتر هم هست؛ وی می گوید بر مشکلات باید صبر ورزید زیرا صبر، مفتاح یا کلید صله ها و پاداش هاست و گلایه کردن، نوعی کفر است:
شکر گویم دوست را در خیر و شرّ
ز انكه هست اندر قضا از بد، بدتر
چون که قسّام اوست، کفر آمد گله
صبر باید، صبر مفتاحُ الصّله
تا دهد دوغم، نخواهم انگبین
زانکه هر نعمت غمی دارد وزین
(دفتر پنجم، 357 به بعد)
در بیت آخر می فرمایند که نگران و ناراضی مباش که چرا به تو دوغ داده است نه عسل و انگبین و علاوه بر آن بدان که هر نعمتی با خود، غم و مشکلاتی را به همراه دارد.
ایشان معتقدند که نه تنها نسبت به خداوند بل نسبت به آن کس که به ما نعمتی می دهد یا در حق ما خوبی ای می کند، باید شکرگزاری و قدردانی کرد؛ انسان کمتر از سگی نیست که اگر از کسی به او لقمه ی نانی رسد، پاسبان یا حارس درب منزل او می شود. (اصطلاحا کمر به خدمت آن شخص می بندد):
مر سگی را لقمه ی نانی ز در
چون رسد بر در، همی بندد کمر
(دفتر سوم، 287)
حضرت مولانا شکرِ نعمت را، استفاده ی درست از نعمت ها می داند و در این صورت است که می گوید شکر نعمت، نعمت ات افزون کند و الّا به کناری نشستن و فقط بر زبان شکر راندن، اصلا کفایت نمی کند بلکه می تواند کفران نعمت نیز باشد و نعمت را از کفِ ما بیرون کند.
ایشان در تمثیلی کوتاه و زیبا، دست و پا و فکر و عقل و دیگر توانایی های انسان را نعمت های خداوندی می دانند که اگر از آن ها استفاده ی درست بکنیم به وظیفه ی بندگی خود عمل کرده ایم. مانند آن خواجه ای که وقتی بیلی را به دست کارگرش می دهد، بدون به زبان آوردن حرفی، مراد خویش و وظیفه ی کارگر را یادآور شده است یعنی بکن:
خواجه چون بیلی به دستِ بنده داد
بی سخن معلوم شد او را مراد
(دفتر اول،933-932)
دست همچون بیل، اشارت های اوست...
در جایی دیگر نعمت های مختلف را موجب غفلت می داند و شکر را باعث انتباه و بیداری؛ توصیه می کند که شکرِ شاه یا خدا چون دام و دانه ای است که نعمت ها را صید می کند:
نعمت آرد غفلت و شکر، انتباه
صیدِ نعمت کن به دام ِ شکرِ شاه
(دفتر سوم،2897)
در دفتر سوم مثنوی ابیات (2896-2895) نعمت را چون پوست می داند و شکر نعمت را به سان مغز یا جانِ نعمت و تأکید می کند که شکرگزاری باعث نزدیکی به دوست و انس با خدا می شود:
شکر، جانِ نعمت و نعمت چو پوست
زان که شکر آرد تو را در کوی دوست
ایشان معتقدند کسی که کاهلی می ورزد و مقاومت نمی کند در حقیقت از نعمت های خداوند استفاده ی درست نمی کند و بر مشکلات و کمبود ها صبر نمی ورزد؛ بنابراین بدبختی های خود را به گردنِ جبرِ روزگار می اندازد و برای تسلّی خود می گوید، من هیچ گناهی ندارم:
هرکه ماند از کاهلی بی شکر و صبر
او همین داند که گیرد پایِ جبر
(دفتر اول، 1068)
جایی دیگر در دفتر سوم مثنوی، تعبیر زیبایی از شکر کرده می فرمایند: انسان وقتی از خدا می خواهد که از دام رنج و بلا نجات یابد تا دیگر به سراغ گناهان نرود و خاک در چشم شیطان کند دیگر نباید به سراغ آن گناهان برود و باید به عهد خود وفا کند. در حقیقت، شکر این نعمت که رهایی از دام و دانه بوده است را به جا آورد و حتی پچ پچ یا وسوسه ی آن گناه یا اشتباه را به خود راه ندهد:
چند اندر رنج ها و در بلا
گفتی از دامم رها ده ای خدا؟
تا چنین خدمت کنم، احسان کنم
خاک اندر دیده ی شیطان زنم
شکر آن نعمت که تان آزاد کرد
نعمت حق را بباید یاد کرد
چون رهیدی، شکر آن باشد که هیچ
سوی آن دانه نداری پیچ پیچ
(دفتر سوم، ابیات 2880 به بعد)
#عیار
شکر گویم دوست را در خیر و شرّ
زان که هست اندر قضا از بد، بتر
#مثنوی_معنوی
به نگارشِ
#دکتر_علی_احمدپور
انسان، بهتر است که در همه حال، شُکْرَتِ خداوند را به جا آورد حتی در سختی ها و مصائب، زیرا که همه ی اتفاقات، از رویِ حکمت اند و ممکن است بدترین آن ها نیز به نفع ما بوده باشند امّا ما از حکمت و فلسفه ی آن، بی خبر مانده ایم، مانند آن گنجشک که به خدا گفت: "لانه ی کوچکی داشتم، آرامگاهِ خستگی ام؛ توفانت آن را از من گرفت. کجای دنیایت را گرفته بود؟!"
خداوند گفت: "ماری در راه لانه ات بود تو خواب بودی باد را گفتم لانه ی تو را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی! چه بسیار بلا ها که به واسطه ی محبتم دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی".
بنابراین بسیاری از اتفاقات بد، درواقع به خیر و مصلحت ما هستند چراکه از بد، بدتر بسیار است؛ درحقيقت اگر گرفتار این بد نمی شدیم ممکن بود در آینده گرفتار بدتر از آن می شدیم.
#حضرت_مولانا در مثنوی در این باب، حکایتی شنیدنی دارند و آن، حکایت مارگیری است كه بعد از مدت ها مارِ بسیار خوش خط و خالی را صید کرده بود و بدان واسطه بسیار خوشحال بود، امّا همان روز اول، مارش توسط دزد ابلهی ربوده شد و مارگیر همچون انسان های مصیبت زده، در ماتمِ مارش از خدا می خواست که دزد را بیابد و مارش را دريابد امّا زمانی که دزد را مرده یافت خدا را شکر می کرد که خواسته اش اجابت نشده و دعایش مردود گشته است:
دزدکی از مارگیری، مار بُرد
ز ابلهی آن را غنیمت می شمرد
وارهید آن مارگیر از زخمِ مار
مار کُشت آن دزدِ او را زارِ زار
مارگیرش دید، پس بشناختش
گفت از جان، مارِ من پرداختش
در دعا می خواستی جانم از او
کِش بيابم مار، بستانم از او
شُکرِ حق را کان دعا مردود شد
من زیان پنداشتم، و آن سود شد
بس دعا ها کان زیان است و هلاک
وز کَرَم می نشنود یزدانِ پاک
#مثنوی_معنوی
پس اولاً در بسیاری مواقع اگر گرفتارِ مشکل یا مصیبتی شده ایم در حقیقت به خیر ما بوده است زیرا اگر این چنین نمی شد، در آینده قطعا بدتر می شده است ثانیاً اگر این چنین هم نباشد، مگر نه این است که سختی ها و مشكلات، نمک زندگی هستند و شادی در کنار غم، یا آب در جوار تشنگی، ارزش می یابند پس همان طور که آهن، حرارتِ بسیار داغ کوره را تا مرز گداختگی، تحمل می کند و ضربات محکم پتک را تا شمشیر فولادین شدن، ما هم بهتر است با سرد و گرم و سختی های زندگی کنار بياييم تا اگر مانند آهنِ سرخ، یک دفعه در آب سرد فرو افتادیم و جِزّمان در آمد بدانیم که داریم آبديده تر و کامل تر می شویم چراکه به قول #حضرت_مولانا:
زندگانی با همین غم ها خوش است
با همین بیش و همین کم ها خوش است
زان که هست اندر قضا از بد، بتر
#مثنوی_معنوی
به نگارشِ
#دکتر_علی_احمدپور
انسان، بهتر است که در همه حال، شُکْرَتِ خداوند را به جا آورد حتی در سختی ها و مصائب، زیرا که همه ی اتفاقات، از رویِ حکمت اند و ممکن است بدترین آن ها نیز به نفع ما بوده باشند امّا ما از حکمت و فلسفه ی آن، بی خبر مانده ایم، مانند آن گنجشک که به خدا گفت: "لانه ی کوچکی داشتم، آرامگاهِ خستگی ام؛ توفانت آن را از من گرفت. کجای دنیایت را گرفته بود؟!"
خداوند گفت: "ماری در راه لانه ات بود تو خواب بودی باد را گفتم لانه ی تو را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی! چه بسیار بلا ها که به واسطه ی محبتم دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی".
بنابراین بسیاری از اتفاقات بد، درواقع به خیر و مصلحت ما هستند چراکه از بد، بدتر بسیار است؛ درحقيقت اگر گرفتار این بد نمی شدیم ممکن بود در آینده گرفتار بدتر از آن می شدیم.
#حضرت_مولانا در مثنوی در این باب، حکایتی شنیدنی دارند و آن، حکایت مارگیری است كه بعد از مدت ها مارِ بسیار خوش خط و خالی را صید کرده بود و بدان واسطه بسیار خوشحال بود، امّا همان روز اول، مارش توسط دزد ابلهی ربوده شد و مارگیر همچون انسان های مصیبت زده، در ماتمِ مارش از خدا می خواست که دزد را بیابد و مارش را دريابد امّا زمانی که دزد را مرده یافت خدا را شکر می کرد که خواسته اش اجابت نشده و دعایش مردود گشته است:
دزدکی از مارگیری، مار بُرد
ز ابلهی آن را غنیمت می شمرد
وارهید آن مارگیر از زخمِ مار
مار کُشت آن دزدِ او را زارِ زار
مارگیرش دید، پس بشناختش
گفت از جان، مارِ من پرداختش
در دعا می خواستی جانم از او
کِش بيابم مار، بستانم از او
شُکرِ حق را کان دعا مردود شد
من زیان پنداشتم، و آن سود شد
بس دعا ها کان زیان است و هلاک
وز کَرَم می نشنود یزدانِ پاک
#مثنوی_معنوی
پس اولاً در بسیاری مواقع اگر گرفتارِ مشکل یا مصیبتی شده ایم در حقیقت به خیر ما بوده است زیرا اگر این چنین نمی شد، در آینده قطعا بدتر می شده است ثانیاً اگر این چنین هم نباشد، مگر نه این است که سختی ها و مشكلات، نمک زندگی هستند و شادی در کنار غم، یا آب در جوار تشنگی، ارزش می یابند پس همان طور که آهن، حرارتِ بسیار داغ کوره را تا مرز گداختگی، تحمل می کند و ضربات محکم پتک را تا شمشیر فولادین شدن، ما هم بهتر است با سرد و گرم و سختی های زندگی کنار بياييم تا اگر مانند آهنِ سرخ، یک دفعه در آب سرد فرو افتادیم و جِزّمان در آمد بدانیم که داریم آبديده تر و کامل تر می شویم چراکه به قول #حضرت_مولانا:
زندگانی با همین غم ها خوش است
با همین بیش و همین کم ها خوش است
#حضرت_مولانا معتقدند که بهترین راه برای رهایی از عادت های زشت، و یا دور شدن از بیماری های جسمی و روحی، " احتما " است؛ احتما به معنای پرهیز کردن از چیزهای مضر، پرهیز از افکار بد و پریشان:
احتما اصلِ دوا آمد یقین
احتما کن قدرتِ جان را ببین
از نظر این متفکر و اندیشمند عالم بشریّت، افکار مثبت و سازنده را باید چون شیری در بیشه ی دل هایمان راه دهیم تا مجالی برای گورخران یا کفتار و شغال ها باقی نماند و اين، بسیار ساده است. اگر به محض خطور افکار منفی، لعنت بر شیطان بگوییم و خود را به افکار و کارهای خوب مشغول کنیم، دیگر مجالی برای امیال و افکار منفی نمی ماند:
احتما کن احتما، ز اندیشه ها
فکر، شیر و گور، و دل ها بیشه ها
#مثنوی_معنوی
#دکتر_علی_احمدپور
احتما اصلِ دوا آمد یقین
احتما کن قدرتِ جان را ببین
از نظر این متفکر و اندیشمند عالم بشریّت، افکار مثبت و سازنده را باید چون شیری در بیشه ی دل هایمان راه دهیم تا مجالی برای گورخران یا کفتار و شغال ها باقی نماند و اين، بسیار ساده است. اگر به محض خطور افکار منفی، لعنت بر شیطان بگوییم و خود را به افکار و کارهای خوب مشغول کنیم، دیگر مجالی برای امیال و افکار منفی نمی ماند:
احتما کن احتما، ز اندیشه ها
فکر، شیر و گور، و دل ها بیشه ها
#مثنوی_معنوی
#دکتر_علی_احمدپور
" آنچه هست اما نمیبینیم "
به نگارشِ
#دکتر_علی_احمدپور
امواج، صداها، جریانات سیّال هوا، نور و بسیاری پدیدههای مثبت و منفی در ما و اطراف ما هستند که از بیشتر آن ها بیخبریم و فقط وقتی رادیو را روشن میکنیم یا هنگام دریافت پیامک، رادیو پارازیت بر میدارد یا در تابش انوار به درون اتاقمان، حرکت ذرات معلّق را در هوا میبینیم، متوجه آنها میشویم؛ هزاران مواد و بلکه بینهایت چیزها در ما و اطراف ما موجود، در حرکت و تأثیرگذارند که ما از اغلب آن ها بیخبریم چراکه به حواس ما در نمیآیند.
نه تنها کردارها که گفتارها و حتی افکار و پندارهای ما اثرات مثبت و منفی خود را دارند و در ما و در جهان اطراف ما اثر گذارند. پس متوجه و مراقبِ ایجاد و جذبِ نیروهای مثبت و منفی در خود و در محیطی که در آن جا به سر میبریم یا به آن میرویم، باشیم!
بدون شک، اثرات سازندهی دعا و ذکر و نیایش و تلقین، به عنوان اندیشههای مثبت،
و بدبینی، ناامیدی، خلافِ اخلاق و وجدان عمل کردن، به عنوان اندیشههای منفی از همینجاست که هر چیزی خاصیتی دارد.😊🙏
مراقبِ کردار، گفتار و پندارهایمان باشیم چرا که به فرموده ی #حضرت_مولانا:
ذکرِ هر چیزی دهد خاصیتی
زانکه دارد هر صفت، ماهیتی
#مثنوی_معنوی
به نگارشِ
#دکتر_علی_احمدپور
امواج، صداها، جریانات سیّال هوا، نور و بسیاری پدیدههای مثبت و منفی در ما و اطراف ما هستند که از بیشتر آن ها بیخبریم و فقط وقتی رادیو را روشن میکنیم یا هنگام دریافت پیامک، رادیو پارازیت بر میدارد یا در تابش انوار به درون اتاقمان، حرکت ذرات معلّق را در هوا میبینیم، متوجه آنها میشویم؛ هزاران مواد و بلکه بینهایت چیزها در ما و اطراف ما موجود، در حرکت و تأثیرگذارند که ما از اغلب آن ها بیخبریم چراکه به حواس ما در نمیآیند.
نه تنها کردارها که گفتارها و حتی افکار و پندارهای ما اثرات مثبت و منفی خود را دارند و در ما و در جهان اطراف ما اثر گذارند. پس متوجه و مراقبِ ایجاد و جذبِ نیروهای مثبت و منفی در خود و در محیطی که در آن جا به سر میبریم یا به آن میرویم، باشیم!
بدون شک، اثرات سازندهی دعا و ذکر و نیایش و تلقین، به عنوان اندیشههای مثبت،
و بدبینی، ناامیدی، خلافِ اخلاق و وجدان عمل کردن، به عنوان اندیشههای منفی از همینجاست که هر چیزی خاصیتی دارد.😊🙏
مراقبِ کردار، گفتار و پندارهایمان باشیم چرا که به فرموده ی #حضرت_مولانا:
ذکرِ هر چیزی دهد خاصیتی
زانکه دارد هر صفت، ماهیتی
#مثنوی_معنوی
وصیتی از مهدی اخوان ثالث
من که مُردم، اگر شد، مرا پیش پای فردوسی به خاک بسپارید، چه بهتر، و اگر نشد، بیرون از هر بهشتی، در جائی دوردست که کسی جز خدا نشناسد تنها با ...... ، در گودالی به طول قامتم، پیش چشم پدرم خورشید، به مادرم زمین بسپارید. اگر خورشید پشت ابرها باشد و ابرها ببارند، امری و مسئلهای نیست. دو درخت از هرنوع که بخواهید، به فاصله دو متر بر سر گورم بکارید، تا از لاشه من تغذیه کنند، و بر آن درختها، تا مرغ شب گم کرده آشیانهای بیاساید! و یا میوهای داشته باشد و گرسنهای را به راحت برساند. یا گلی و سایهای بر رهگذر خستهای هدیه کند. یا دست کم هیمهای بر سرما ماندهای ببخشد. «و منه اصلی و الیه وصلی.»
وصیتی از مهدی اخوان ثالث
از کتاب « شهریارِ شهرِ سنگستان » ، مولف : #دکتر_علی_احمدپور
من که مُردم، اگر شد، مرا پیش پای فردوسی به خاک بسپارید، چه بهتر، و اگر نشد، بیرون از هر بهشتی، در جائی دوردست که کسی جز خدا نشناسد تنها با ...... ، در گودالی به طول قامتم، پیش چشم پدرم خورشید، به مادرم زمین بسپارید. اگر خورشید پشت ابرها باشد و ابرها ببارند، امری و مسئلهای نیست. دو درخت از هرنوع که بخواهید، به فاصله دو متر بر سر گورم بکارید، تا از لاشه من تغذیه کنند، و بر آن درختها، تا مرغ شب گم کرده آشیانهای بیاساید! و یا میوهای داشته باشد و گرسنهای را به راحت برساند. یا گلی و سایهای بر رهگذر خستهای هدیه کند. یا دست کم هیمهای بر سرما ماندهای ببخشد. «و منه اصلی و الیه وصلی.»
وصیتی از مهدی اخوان ثالث
از کتاب « شهریارِ شهرِ سنگستان » ، مولف : #دکتر_علی_احمدپور
انگیزه و عمل ( نیّت و فعل )
اعمال انسانها دو وجه دارد :
1- وجه بیرونی که پيداست و به آسانی قابل مشاهده است.
2- وجه درونی که ناپیداست و همان، انگیزه یا نیّت آدمیان است؛ و شناسایی آنها دشواریهای خاص خود را دارد.
#حضرت_مولانا معتقدند برای پی بردن به سرّ و ضمیر افراد، باید به فعل و قول آنها به عنوان دو شاهد و گواه، توجه خاص شود:
فعل و قول، اظهار سرّست و ضمیر
هردو پیدا میکند سرِّ ستیر
(دفتر پنجم، 258)
یا:
فعل و قول آمد گواهان ضمیر
زين دو بر باطن تو استدلال گیر
#دکتر_علی_احمدپور
اعمال انسانها دو وجه دارد :
1- وجه بیرونی که پيداست و به آسانی قابل مشاهده است.
2- وجه درونی که ناپیداست و همان، انگیزه یا نیّت آدمیان است؛ و شناسایی آنها دشواریهای خاص خود را دارد.
#حضرت_مولانا معتقدند برای پی بردن به سرّ و ضمیر افراد، باید به فعل و قول آنها به عنوان دو شاهد و گواه، توجه خاص شود:
فعل و قول، اظهار سرّست و ضمیر
هردو پیدا میکند سرِّ ستیر
(دفتر پنجم، 258)
یا:
فعل و قول آمد گواهان ضمیر
زين دو بر باطن تو استدلال گیر
#دکتر_علی_احمدپور
مردی و مردانگی چيست؟
به قلم #دکتر_علی_احمدپور
هرکس قدرت خویشتن داری، کنترل
خشم و شهوت و حرص و بطور کلی کفّ نفس داشته باشد، و دست ناتوانان و افتادگان را بگیرد، او اهل فتوت و جوان مردی است.او مرد است خواه زن باشد خواه مرد.
#حضرت_مولانا در این باب ابیاتی شنیدنی دارند: ایشان مردی و مردانگی را به داشتن ریش و ذَکَر (آلت تناسلی) نمی دانند و معتقدند که خداوند هم در قرآن وقتی کسی را جزو رجال یا مردان به شمار می آورد، منظور همین است.
وی بی پرده و ساده می گوید: کم کسی هست که به هنگام خشم و شهوت دچار ضعف و لغزش نشود.
لذا به طلب مرد واقعی کو به کو می گردد تا جان خود را فدای چنین کسی بکند:
وقت خشم و وقت شهوت مرد کو!؟
طالب مردی چنينم کو به کو
کو درين دو حال مردی در جهان
تا فدای او کنم امروز، جان
مردی این مردیست نه ریش و ذَکَر
ورنه بودی شاه مردان چيز خر!
#مثنوی_معنوی [دفتر پنجم]
#خانه_ی_مولانا
حکایت تأدیب خواجه حسن
از کتاب: #ادبیات_و_هنر_نویسندگی
تألیف: #دکتر_علی_احمدپور
در آن وقت که خواجه حسن مودب-رحمهالله علیه- به ارادت شیخ بگفت در نیشابور و به خدمت شیخ بایستاد و هرچه داشت از مال دنیا، در راه شیخ صرف کرد و شیخ او را به خدمت درویشان فرمود و بدان مهم نازک نصب کرد و او آن خدمت میکرد و شیخ بهتدریج و رفق او را ریاضت میفرمود و آنچه شرط این راه بود بر آن تحریض میکرد و هنوز از آن خواجگی در باطن خواجه حسن چیزی باقی بود.
یک روز شیخ، او را آواز داد و گفت: یا حسن! کواره بر باید گرفت و به سر چهارسوی کرمانیان باید شد و هر شکنبه و جگربند که یابی، بخرید و در آن کواره نهاد و در پشت گرفت و به خانقاه آورد.
حسن کواره در پشت گرفت و رفت و آن حرکت بر وی سخت عظیم میآمد، اما به ضرورت، اشارت پیر نگاه میبایست داشت که: الشیخ فی قومه کالنبی فی امته.
به سر چهارسوی کرمانیان آمد و هر جگربند و شکنبه که دید، بخرید و در کواره نهاد و در پشت گرفت و آن خون و نجاست به جامه و پشت وی فرو میدوید و او هر نفسی میمرد از تشویر و خجالت مردمان، که او را در آن مدتی نزدیک، با چنان جامههای فاخر و چندان نعمت دنیا و غلامان و تجمل، دیده بودند و امروز بر این صفت میدیدند. و او را از سر خواجگی برخاستن به غایت سخت بود. و همهی خلق را همچنین بود... ، و خود مقصود شیخ از این فرمان آن بود تا آن بقیت خواجگی دنیا و حب جاه که در اندرون حسن مانده بود از وی فرو ریزد.
چون حسن آن کواره در پشت، بدین صفت، از چهارسوی کرمانیان به خانقاه شیخ آورد، به کوی عدنی کوبان- و این یک نیمه از راست بازار شهر نیشابور بود- و از در خانقاه درآمد و پیش شیخ بایستاد. شیخ گفت: این را همچنین، به دروازهی حیره باید برد و پاکیزه بشست بدان آب روان و باز آورد، و این دیگر نیمه از راست بازار شهر بود. حسن همچنان به دروازهی حیره شد و آن شکنبهها بشست و بازآورد. آنوقت را که با خانقاه آمد از آن خواجگی و جاه، با وی هیچچیز نمانده بود، آزاد و خوشدل درآمد.
شیخ گفت: این را به مطبخی باید داد تا امشب اصحابنا را شکنبهوایی بپزد. حسن آن کواره به مطبخی داد و اسباب آن بیاورد تا مطبخی بدان مشغول گشت.
شیخ بدیده بود که حسن را در آن ریاضت، رنجی عظیم رسیده بود. حسن را آواز داد و گفت: اکنون غسلی بباید کرد و جامهی نمازی معهود پوشیده و به سر چهارسوی کرمانیان باید شد و از آنجا تا به حیره بباید شد و از همهی اهل بازار میپرسید که: هیچ مردی دیدی با کوارهای پر شکنبه در پشت ؟
حسن بر حکم اشارت شیخ برفت و از آن جا که شکنبه خریده بود تا آن جا که بشسته بود و باز آورده، از یک یک دوکاندار، و از هرکه او را دیده بود، پرسید، هیچکس نگفت که من چنین کسی را دیدهام یا آنکس تو بودی.
چون حسن به پیش شیخ آمد، شیخ گفت: ای حسن! آن تویی که خود را میبینی و الا هیچکس را پروای دیدن تو نیست، آن نفس توست که تو را در چشم تو میآراید، و او را قهر باید کرد و بمالید مالیدنی، که تا بنکشی دست از وی بنداری، و چنان به حقش مشغول کنی که او را پروای خود و خلق نماند.
حسن را چون این حالت مشاهده افتاد، از بند خواجگی و حب جاه بهکلی بیرون آمد و آزاد شد. و مطبخی آن ابا بپخت و آن شب سفره بنهادند و آن خوردنی بر سفره نهادند و شیخ و جمع متصوفه بر سفره بنشستند. شیخ گفت: ای اصحابنا! بخورید که امشب خواجه وای حسن میخورید.
«اسرارالتوحید
از کتاب: #ادبیات_و_هنر_نویسندگی
تألیف: #دکتر_علی_احمدپور
در آن وقت که خواجه حسن مودب-رحمهالله علیه- به ارادت شیخ بگفت در نیشابور و به خدمت شیخ بایستاد و هرچه داشت از مال دنیا، در راه شیخ صرف کرد و شیخ او را به خدمت درویشان فرمود و بدان مهم نازک نصب کرد و او آن خدمت میکرد و شیخ بهتدریج و رفق او را ریاضت میفرمود و آنچه شرط این راه بود بر آن تحریض میکرد و هنوز از آن خواجگی در باطن خواجه حسن چیزی باقی بود.
یک روز شیخ، او را آواز داد و گفت: یا حسن! کواره بر باید گرفت و به سر چهارسوی کرمانیان باید شد و هر شکنبه و جگربند که یابی، بخرید و در آن کواره نهاد و در پشت گرفت و به خانقاه آورد.
حسن کواره در پشت گرفت و رفت و آن حرکت بر وی سخت عظیم میآمد، اما به ضرورت، اشارت پیر نگاه میبایست داشت که: الشیخ فی قومه کالنبی فی امته.
به سر چهارسوی کرمانیان آمد و هر جگربند و شکنبه که دید، بخرید و در کواره نهاد و در پشت گرفت و آن خون و نجاست به جامه و پشت وی فرو میدوید و او هر نفسی میمرد از تشویر و خجالت مردمان، که او را در آن مدتی نزدیک، با چنان جامههای فاخر و چندان نعمت دنیا و غلامان و تجمل، دیده بودند و امروز بر این صفت میدیدند. و او را از سر خواجگی برخاستن به غایت سخت بود. و همهی خلق را همچنین بود... ، و خود مقصود شیخ از این فرمان آن بود تا آن بقیت خواجگی دنیا و حب جاه که در اندرون حسن مانده بود از وی فرو ریزد.
چون حسن آن کواره در پشت، بدین صفت، از چهارسوی کرمانیان به خانقاه شیخ آورد، به کوی عدنی کوبان- و این یک نیمه از راست بازار شهر نیشابور بود- و از در خانقاه درآمد و پیش شیخ بایستاد. شیخ گفت: این را همچنین، به دروازهی حیره باید برد و پاکیزه بشست بدان آب روان و باز آورد، و این دیگر نیمه از راست بازار شهر بود. حسن همچنان به دروازهی حیره شد و آن شکنبهها بشست و بازآورد. آنوقت را که با خانقاه آمد از آن خواجگی و جاه، با وی هیچچیز نمانده بود، آزاد و خوشدل درآمد.
شیخ گفت: این را به مطبخی باید داد تا امشب اصحابنا را شکنبهوایی بپزد. حسن آن کواره به مطبخی داد و اسباب آن بیاورد تا مطبخی بدان مشغول گشت.
شیخ بدیده بود که حسن را در آن ریاضت، رنجی عظیم رسیده بود. حسن را آواز داد و گفت: اکنون غسلی بباید کرد و جامهی نمازی معهود پوشیده و به سر چهارسوی کرمانیان باید شد و از آنجا تا به حیره بباید شد و از همهی اهل بازار میپرسید که: هیچ مردی دیدی با کوارهای پر شکنبه در پشت ؟
حسن بر حکم اشارت شیخ برفت و از آن جا که شکنبه خریده بود تا آن جا که بشسته بود و باز آورده، از یک یک دوکاندار، و از هرکه او را دیده بود، پرسید، هیچکس نگفت که من چنین کسی را دیدهام یا آنکس تو بودی.
چون حسن به پیش شیخ آمد، شیخ گفت: ای حسن! آن تویی که خود را میبینی و الا هیچکس را پروای دیدن تو نیست، آن نفس توست که تو را در چشم تو میآراید، و او را قهر باید کرد و بمالید مالیدنی، که تا بنکشی دست از وی بنداری، و چنان به حقش مشغول کنی که او را پروای خود و خلق نماند.
حسن را چون این حالت مشاهده افتاد، از بند خواجگی و حب جاه بهکلی بیرون آمد و آزاد شد. و مطبخی آن ابا بپخت و آن شب سفره بنهادند و آن خوردنی بر سفره نهادند و شیخ و جمع متصوفه بر سفره بنشستند. شیخ گفت: ای اصحابنا! بخورید که امشب خواجه وای حسن میخورید.
«اسرارالتوحید