تا سحر چشمم شمارِ اشکِ حسرت می‌کند

خوابْ سرگردان چو مرغِ آشیانْ گم‌کرده‌ایست

#دانش_مشهدی

کعبه را دیدم، دلم از دردِ تنهایی گرفت
مجلس‌آرایی که ما را خواند، خود مهمانِ کیست؟

#دانش_مشهدی

سرگذشتم نقلِ یک خوابِ پریشان بیش نیست

#دانش_مشهدی

بخوان بلند، که تفسیرِ آیت کرم است
خطی که در کف دست مبارکش پیداست

#دانش_مشهدی

در چراغ آشنایی نورِ الفت مرده ‌است

خانه تاریک است و من بیمار، بیرونم برید

#دانش_مشهدی

ما جوان داریم یاد، این آسمانِ پیر را


ای که می‌پرسی ز حال ما، ز سال ما مپرس!

#دانش_مشهدی

ز بسکه مشق سخن ساخت ناتوان ما را

گداخت همچو قلم مغز استخوان ما را...

#دانش_مشهدی

آن سبکروحم که می‌گیرد صبا را در بغل
همچو خونگرمی که گیرد آشنا را دربغل

درچنین فصلی‌که‌هرکس دست‌دارد مَی‌کش‌است
شیشه‌ای غیر از دل پر نیست ما را در بغل

#دانش_مشهدی
#دیوان #متفرقات
تصحیح #محمد_قهرمان
#زادروز
انتشارات تاسوعا ۱۳۸۹

ریاضتِ شبِ هجران، ز طاعتِ که کم است؟
ستاره می شِمرم، سُبحه گر به دستم نیست...

#دانش_مشهدی

لاله ی سامان به #غارت داده ی این گلشنم
باد برگم را پریشان کرده، داغی مانده است

#دانش_مشهدی

در طالع ما نوازشی نیست

چون ساز شکسته بینواییم

#دانش_مشهدی

به امید وصالت در شب هجر
نمی خوابم چو خون بیگناهان

#دانش_مشهدی

حسن معشوق مجازی دل ز عاشق کی برد؟

با فروغ شمع، فیضِ پرتوِ مهتاب نیست

#دانش_مشهدی

به یاد هم‌صفیران، در قفس شور خوشی دارم...

#دانش_مشهدی

شکسته‌بالی من عذرخواه پرواز است
نشسته‌ام که نگاهی کند شکار مرا...

#دانش_مشهدی

مگذران عمر به عصیان که خجالت نکشی
جامه‌ی عاریتی پاک نگه باید داشت

#دانش_مشهدی

مگذران عمر به عصیان که خجالت نکشی

جامه‌ی عاریتی پاک نگه باید داشت

#دانش_مشهدی

فتنه‌خیز است رهِ دیده و دامان بسیار

رفت صد قافله‌ی اشک و یکی باز نگشت

#دانش_مشهدی

دردِ دلی به کاغذ ابری رقم کنید
شاید که پی به دیده‌ی گریان ما بَرَد!

#دانش_مشهدی

بی‌جنگ، ملک دل به نگاهت سپرده‌ایم
عرضِ سپاهِ زلفِ پریشان چه احتیاج

#دانش_مشهدی