بالاترین خیر برای مردمان آزاد کردنشان از دام عقاید متافیزیکیِ فلاسفه، عقلگرایان پوچاندیش و جادوگران ذهن تاریک است، آنها که برتر از خود نمیبینند و از ایشان کوتاهتر نیست. بهترین کار آموختن عشق بلاشرط است.
کودن، ساده را پیچیده میکند، خود و مردمان را به دام میاندازد و فیلسوف نام میگیرد. فرزانه، پیچیده را ساده میسازد و ارواح را از دامها نجات میدهد، او عاشق است.
کودنان را باید از عرصههای اجتماعی کنار گذاشت، بر عقایدشان خندید و هر گاه از فضیلت پیچیدگیها دم زدند و فریاد سر دادند که ما از ابتذال بیزاریم، باید بر ایشان به اقتدار گفت پوچی با شما خوابیده و ابتذال از شما زاییده است.
بارها باید گفت و این را باید دید و به یقین رسید که تمدّنها نه از دل نظریات پیچیدهی فلسفیون، که از مرکز قلبهای عاشق برمیخیزند. چرا که نظریه حجاب است، حجاب دام است، دام فروکشنده است و از آنها بر باید خاست.
تنها آنچه حجابها را میسوزاند و ظلمت دیوان عقل را منقضی میسازد، خدمت بدون مزد و منّت از مجرای جانهای عاشق است.
#حلمی #کتاب_لامکان
کودن، ساده را پیچیده میکند، خود و مردمان را به دام میاندازد و فیلسوف نام میگیرد. فرزانه، پیچیده را ساده میسازد و ارواح را از دامها نجات میدهد، او عاشق است.
کودنان را باید از عرصههای اجتماعی کنار گذاشت، بر عقایدشان خندید و هر گاه از فضیلت پیچیدگیها دم زدند و فریاد سر دادند که ما از ابتذال بیزاریم، باید بر ایشان به اقتدار گفت پوچی با شما خوابیده و ابتذال از شما زاییده است.
بارها باید گفت و این را باید دید و به یقین رسید که تمدّنها نه از دل نظریات پیچیدهی فلسفیون، که از مرکز قلبهای عاشق برمیخیزند. چرا که نظریه حجاب است، حجاب دام است، دام فروکشنده است و از آنها بر باید خاست.
تنها آنچه حجابها را میسوزاند و ظلمت دیوان عقل را منقضی میسازد، خدمت بدون مزد و منّت از مجرای جانهای عاشق است.
#حلمی #کتاب_لامکان
حقیقت بیان میشود و عشق پرچم میافرازد، نه زانکه گوشها شایستهی حقیقتاند و آدمی تشنهی عشق. چرا که گوشها، دروغ به نجوای خوش دوست میدارند و مردمان در طلب ارضای خویش خوشترند.
حقیقت بیان میشود، چرا که دهانهایی شایسته بهر بیان خویش دیده، و عشق پرچم میافرازد، چرا که شانههایی استوار و بیلغزش در راه خویش یابیده است.
#حلمی #کتاب_لامکان
حقیقت بیان میشود، چرا که دهانهایی شایسته بهر بیان خویش دیده، و عشق پرچم میافرازد، چرا که شانههایی استوار و بیلغزش در راه خویش یابیده است.
#حلمی #کتاب_لامکان
دیدمت خسته و نالان به دلی خوابزده
بردمت دوش به احرام ازل دست به دست
هیچ دیدی چه خبر بود بدان میکدهها؟
هر که مست آمده بود از قفس چرخ برست
#حلمی
بردمت دوش به احرام ازل دست به دست
هیچ دیدی چه خبر بود بدان میکدهها؟
هر که مست آمده بود از قفس چرخ برست
#حلمی
ای دوست! ذهن خود را بشناس. این یعنی زبان دشمن خود را فرابگیر. آن کس که زبان دشمن خود را نمی داند برده ی اوست. نفس خود را بشناس یعنی دشمن خود را بشناس.
این حقیقتی ست که در عالم آموزگاری بهتر از دشمن نیست. یا تو را دشمن بیاموزد و از جهلت برخیزی و یا تو را دشمن بکشد و از جهلت خلاص شوی! ورنه این دوستی ها که همه تعارف است.
سخن سخت را بپذیر، از راه سخت برو و بارهای سنگین به دوش گیر. از ابلهان کناره گیر و با مردمان نازپرورده و آنان که دشمن خود را می ستایند منشین. حتّی تنها شو، ولی با نادان منشین.
این نادانی ها که می بینم سنگین تر از آن است که نسیم آگاهی اش از جا بجنبابد. با نیمه روشن می توان سخن گفت. امّا با تاریک؟ تاریک را به حال خود بگذار. به وقت، سپیده اش سر خواهد زد.
#حلمی
این حقیقتی ست که در عالم آموزگاری بهتر از دشمن نیست. یا تو را دشمن بیاموزد و از جهلت برخیزی و یا تو را دشمن بکشد و از جهلت خلاص شوی! ورنه این دوستی ها که همه تعارف است.
سخن سخت را بپذیر، از راه سخت برو و بارهای سنگین به دوش گیر. از ابلهان کناره گیر و با مردمان نازپرورده و آنان که دشمن خود را می ستایند منشین. حتّی تنها شو، ولی با نادان منشین.
این نادانی ها که می بینم سنگین تر از آن است که نسیم آگاهی اش از جا بجنبابد. با نیمه روشن می توان سخن گفت. امّا با تاریک؟ تاریک را به حال خود بگذار. به وقت، سپیده اش سر خواهد زد.
#حلمی
امتناعی ست مرا از روش جلوه گری
خود ندانم که چه است این سبب بی خبری
دوش دلبر ز رخی گشت و نهانم بگرفت
آمد او از دری و رفت به ناگه ز دری
شاهد مردن خویشم که بدین گونه خوشم
چه نشاطی به میان است و چه پنهان ظفری
دیرگاهی ست که من دست ز جان می شویم
تا برانم ز دلم شائبه ی خیره سری
عاقلان هر دمی از صورت خود می گویند
سیرتی هست مرا از همه اوهام بری
معبد باختر از شیوه ی نه گانه رود
هشت دردانه به ناگه بنماید نظری
شهر نادیده به حکم ازلی خاموش است
لیک پرغلغله از دسته ی پاکان و پری
گر بخواهی که به یک جلوه تو را راه دهند
باید از جامه رها گردی و از جان گذری
وطن روح بیا تا که وصالت بدهند
حلمیا زین وطن خاک تو راهی نبری
#حلمی
خود ندانم که چه است این سبب بی خبری
دوش دلبر ز رخی گشت و نهانم بگرفت
آمد او از دری و رفت به ناگه ز دری
شاهد مردن خویشم که بدین گونه خوشم
چه نشاطی به میان است و چه پنهان ظفری
دیرگاهی ست که من دست ز جان می شویم
تا برانم ز دلم شائبه ی خیره سری
عاقلان هر دمی از صورت خود می گویند
سیرتی هست مرا از همه اوهام بری
معبد باختر از شیوه ی نه گانه رود
هشت دردانه به ناگه بنماید نظری
شهر نادیده به حکم ازلی خاموش است
لیک پرغلغله از دسته ی پاکان و پری
گر بخواهی که به یک جلوه تو را راه دهند
باید از جامه رها گردی و از جان گذری
وطن روح بیا تا که وصالت بدهند
حلمیا زین وطن خاک تو راهی نبری
#حلمی
در عشق اندیشه ی تغییر نیست
-این فراتر از اندیشه-
و خواست روشنایی،
-این فراتر از نور و تاریکی-
چرا که عشق خود ِتغییر، خود ِتابش است.
این حاضر بی علّت
این رخ پوشیده ی در صد پرده
این خورشید بیرون از جهات
هر چه می خواهی بنامش،
خود ِرستگاری
خود ِگشایش است.
#حلمی
-این فراتر از اندیشه-
و خواست روشنایی،
-این فراتر از نور و تاریکی-
چرا که عشق خود ِتغییر، خود ِتابش است.
این حاضر بی علّت
این رخ پوشیده ی در صد پرده
این خورشید بیرون از جهات
هر چه می خواهی بنامش،
خود ِرستگاری
خود ِگشایش است.
#حلمی
غم این فاصله تا چند خوری ای دل مست
دور شو از دم این جمعیت نقش پرست
آن که دشوار در آمد به طریق ازلی
رازش آسان نکنم فاش به نامردم پست
#حلمی
دور شو از دم این جمعیت نقش پرست
آن که دشوار در آمد به طریق ازلی
رازش آسان نکنم فاش به نامردم پست
#حلمی
با مذهب و لا مذهب هر دو پسر کفرند
درچشم خدابازان ایشان بشر کفرند
فردوس چونان دوزخ،دوزخ همه چون فردوس
این دوزخ و این فردوس چوب دو سر کفرند
#حلمی
درچشم خدابازان ایشان بشر کفرند
فردوس چونان دوزخ،دوزخ همه چون فردوس
این دوزخ و این فردوس چوب دو سر کفرند
#حلمی
تک و تنها به خرابی خوش تر
گوشه دنج و شرابی خوش تر
بی خود و خسته از این وهم گران
دل سرگشته به خوابی خوشتر
#حلمی
گوشه دنج و شرابی خوش تر
بی خود و خسته از این وهم گران
دل سرگشته به خوابی خوشتر
#حلمی
هفتاد و دو ملت همه بین نقش سراب
یک ملّت بیداری و آن هم به حجاب
در پرده چو خواهی که تو را راه دهند
بیدار شو از مشغله مردم خواب
#حلمی
یک ملّت بیداری و آن هم به حجاب
در پرده چو خواهی که تو را راه دهند
بیدار شو از مشغله مردم خواب
#حلمی
شاعر چه کند اینجا، من شعر چه می دانم
یک شعر نگفتم من در عمر پریشانم
من طبل خداوندم ، فارغ ز همه بندم
همبال عقابانم ، همنعره شیرانم
#حلمی
یک شعر نگفتم من در عمر پریشانم
من طبل خداوندم ، فارغ ز همه بندم
همبال عقابانم ، همنعره شیرانم
#حلمی
ابله است آن کس که با دنیا خوشست
ابله است این مردم مدرک پرست
با سگان و گربگان یار است و لیک
خواند او همسایه اش را قوم پست
#حلمی
ابله است این مردم مدرک پرست
با سگان و گربگان یار است و لیک
خواند او همسایه اش را قوم پست
#حلمی
عاشقان مجرای عشق اند ای عزیز
عشق اینجا اصل و عاشق ریز ریز
عشق را جویید بر روی زمین
ماورای، هفت راه و هفت دین
#حلمی
عشق اینجا اصل و عاشق ریز ریز
عشق را جویید بر روی زمین
ماورای، هفت راه و هفت دین
#حلمی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
سرانجام کلمه باعث نجات خواهد شد یا باعث هلاکت. آنچه که در فکر می گذرد، آنچه بر زبان رانده می شود و آنچه در رگ و پی و خون و استخوان است، اشیاء، خوابها، آبها، دشتها، کوهها، شهرها، نباتات، حیوانات و انسانها و از انسانها برتر، ارواح پاک و قدّیسان و استادان عشق همه تجلّی کلمه اند. دریافتن راز کلمه، دریافتن راز زندگی ست.
#حلمی
#کتاب_لامکان
سرانجام کلمه باعث نجات خواهد شد یا باعث هلاکت. آنچه که در فکر می گذرد، آنچه بر زبان رانده می شود و آنچه در رگ و پی و خون و استخوان است، اشیاء، خوابها، آبها، دشتها، کوهها، شهرها، نباتات، حیوانات و انسانها و از انسانها برتر، ارواح پاک و قدّیسان و استادان عشق همه تجلّی کلمه اند. دریافتن راز کلمه، دریافتن راز زندگی ست.
#حلمی
#کتاب_لامکان
.
آن کس که طلب خدا را می کند، طلب حقیقت را می کند و این به حقیقت، مردی می خواهد که آن زمان که انسان با حقیقت مواجه شد فرار نکند.
امّا او مرد حقیقت نیست. چرا که تنها برآورده شدن آمال و آرزوهای خود را می خواهد و از حقیقت آنچه را که در ذهن خود پرداخته دوست می دارد.
آدمی، تصاویر خودساخته و اوهامی اش را دوست می دارد.
او بازی فلسفه را دوست می دارد، که عقلش را ارضا می دارد و بازی مذهب را دوست می دارد که از تملّک و مادیات به او وعده می دهد. آدمی از حقیقت بیزار است.
او «من» را دوست می دارد و در دعاها و نجواها و طلبهایش دامن من را گرفته و نام حق بر آن گذارده است و اینها همه پرده پرده های پر نقش و نمای منیت و نفسانیات اوست.
حقیقت را با این ملولان کاری نیست.
حقیقت با ملوانان دریاهای طوفانی نرد می بازد.
#حلمی
#لامکان
.
آن کس که طلب خدا را می کند، طلب حقیقت را می کند و این به حقیقت، مردی می خواهد که آن زمان که انسان با حقیقت مواجه شد فرار نکند.
امّا او مرد حقیقت نیست. چرا که تنها برآورده شدن آمال و آرزوهای خود را می خواهد و از حقیقت آنچه را که در ذهن خود پرداخته دوست می دارد.
آدمی، تصاویر خودساخته و اوهامی اش را دوست می دارد.
او بازی فلسفه را دوست می دارد، که عقلش را ارضا می دارد و بازی مذهب را دوست می دارد که از تملّک و مادیات به او وعده می دهد. آدمی از حقیقت بیزار است.
او «من» را دوست می دارد و در دعاها و نجواها و طلبهایش دامن من را گرفته و نام حق بر آن گذارده است و اینها همه پرده پرده های پر نقش و نمای منیت و نفسانیات اوست.
حقیقت را با این ملولان کاری نیست.
حقیقت با ملوانان دریاهای طوفانی نرد می بازد.
#حلمی
#لامکان
.
باد میآید از جانب خدا،
غم میرود، شعف در رگ میشتابد
و شُکر، قدر میگسترد.
شکرانهات ای خدای وصل!
#حلمی
کار الهی یعنی کاری که خداوند از تو می خواهد، نه آنکه کاری که تو به نام خود به دوش خدا بگذاری.
ابتدا تو باید آن قدر فرو بریزی، آنقدر از من کوتاه شوی، آن قدر از خود بی خود گردی، تا به دید خدا آیی.
چون به دید خدا آمدی کارهای بسیار بر دوشت نهد.
آن کارها لبه های تیز نفس بساید، کبر فرو ریزد، چهره بشوید و روح برآرد.
ای دوست! از نگاه، از چشم ها حقّ جویان را بشناس.
از آن چشم ها که از کینه تهی ست، از آن لبان که جز لبخند به زندگی نمی بخشند و از آن کلماتی که گرچه تا اعماق تلخکامی ها و تیره روزی های انسانی را در نوردیده اند، شگفتی های زندگی را پاس می دارند.
#حلمی
#لامکان
ابتدا تو باید آن قدر فرو بریزی، آنقدر از من کوتاه شوی، آن قدر از خود بی خود گردی، تا به دید خدا آیی.
چون به دید خدا آمدی کارهای بسیار بر دوشت نهد.
آن کارها لبه های تیز نفس بساید، کبر فرو ریزد، چهره بشوید و روح برآرد.
ای دوست! از نگاه، از چشم ها حقّ جویان را بشناس.
از آن چشم ها که از کینه تهی ست، از آن لبان که جز لبخند به زندگی نمی بخشند و از آن کلماتی که گرچه تا اعماق تلخکامی ها و تیره روزی های انسانی را در نوردیده اند، شگفتی های زندگی را پاس می دارند.
#حلمی
#لامکان