معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.4K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
در عشق نمی‌دانم درمانِ دلِ خویش

خواهم که کنم صبر ولی دست رسَم نیست

خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم

از تنگ دلی جانا ، جای نفسم نیست...

#جناب_سنایی
راه عشق از روی عقل از بهر آن بس مشکلست
کان نه راه صورت و پایست کان راه دلست

بر بساط عاشقی از روی اخلاص و یقین
چون ببازی جان و تن مقصود آنگه حاصلست

زینهار از روی غفلت این سخن بازی مدان
زان که سر در باختن در عشق اول منزلست

فرق کن در راه معنی کار دل با کار گل
کاین که تو مشغول آنی ای پسر کار گلست

#جناب_سنایی
تورا دل دادم ای دلبر،،، شبت خوش باد من رفتم

تو دانی با دل غمخور،،،، شبت خوش باد من رفتم

اگر وصلت بگشت از من،،، روا دارم روا دارم

گرفتم هجرت اندر بر،،، شبت خوش باد من رفتم

#جناب_سنایی
نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا
نیست بی‌گفتار تو در دل توانایی مرا

چشمهٔ خورشید را از ذره نشناسم همی
نیست گویی ذره‌ای دردیده بینایی مرا

#جناب_سنایی
گر شبی عشق تو بر تخت دلم شاهی کند
صدهزاران ماه آن شب خدمت ماهی کند

باد لطفت گر به دارالملک انسان بروزد
هر یکی را بر مثال یوسف چاهی کند

من چه سگ باشم که در عشق تو خوش یک دم زنم
آدم و ابلیس یک جا چون به همراهی کند

هر که از تصدیق دل در خویشتن کافر شود
بی خلافی صورت ایمانش دلخواهی کند

بی خود ار در کفر و دین آید کسی محبوب نیست
مختصر آنست کار از روی آگاهی کند

خفتهٔ بیدار بنگر عاقل دیوانه بین
کو ز روی معرفت بی وصل الاهی کند

تا درین داری به جز بر عشق دارایی مکن
عاشق آن کار خود از آه سحرگاهی کند

ساحری دان مر سنایی را که او در کوی عقل
عشقبازی با خیال ترک خرگاهی کند

#جناب_سنایی
گر شبی عشق تو بر تخت دلم شاهی کند
صدهزاران ماه آن شب خدمت ماهی کند

باد لطفت گر به دارالملک انسان بروزد
هر یکی را بر مثال یوسف چاهی کند

من چه سگ باشم که در عشق تو خوش یک دم زنم
آدم و ابلیس یک جا چون به همراهی کند

هر که از تصدیق دل در خویشتن کافر شود
بی خلافی صورت ایمانش دلخواهی کند

بی خود ار در کفر و دین آید کسی محبوب نیست
مختصر آنست کار از روی آگاهی کند

خفتهٔ بیدار بنگر عاقل دیوانه بین
کو ز روی معرفت بی وصل الاهی کند

تا درین داری به جز بر عشق دارایی مکن
عاشق آن کار خود از آه سحرگاهی کند

ساحری دان مر سنایی را که او در کوی عقل
عشقبازی با خیال ترک خرگاهی کند

#جناب_سنایی
گر شبی عشق تو بر تخت دلم شاهی کند
صدهزاران ماه آن شب خدمت ماهی کند

باد لطفت گر به دارالملک انسان بروزد
هر یکی را بر مثال یوسف چاهی کند

من چه سگ باشم که در عشق تو خوش یک دم زنم
آدم و ابلیس یک جا چون به همراهی کند

هر که از تصدیق دل در خویشتن کافر شود
بی خلافی صورت ایمانش دلخواهی کند

بی خود ار در کفر و دین آید کسی محبوب نیست
مختصر آنست کار از روی آگاهی کند

خفتهٔ بیدار بنگر عاقل دیوانه بین
کو ز روی معرفت بی وصل الاهی کند

تا درین داری به جز بر عشق دارایی مکن
عاشق آن کار خود از آه سحرگاهی کند

ساحری دان مر سنایی را که او در کوی عقل
عشقبازی با خیال ترک خرگاهی کند

#جناب_سنایی
راه جستن زتو هدایت از او
جهد کردن زتو عنایت از او

هرچه بینی زخاک تا گردون
نیست چیزی زعلم او بیرون

زآنچه بیرون زسقف گردون‌است
جمله معلوم اوست‌کو چون است

هست علمش محیط برهمه چیز
حکم او نافذ است در همه چیز

دافع جملة بلیات است
عالم السر والخفیات است‌

هر چه در خاطرت بیندیشی
همه معلوم اوست‌ در پیشی

#جناب_سنایی
برندارم دل ز مهرت دلبرا تا زنده‌ام

ور چه آزادم ترا تا زنده‌ام من بنده‌ام

مهر تو با جان من پیوسته گشت اندر ازل

نیست روی رستگاری زو مرا تا زنده‌ام


#جناب_سنایی