بردگان را گفت حجاب کنند، آنها را که احدیّت نمیدانستند و یگانگی روح پاس نمیداشتند. مشرکان را، که جامهی آلودهی عقیده بر تن خدا مینشاندند، گفت حجاب کنند و تن آلوده و روان آلوده و ذهن آلوده از منظر پاکان بپوشانند. البته که پاکان را از دیدن نجاستهای ایشان باکی نبود، لیکن همان بهتر که نجاستها در حجاب مانَد.
معتقدان را گفت حجاب کنید،
روسپیان را.
آزادگان را گفت حجابها بیفکنید، آنها را که احدیّت میدانستند، یگانگی روح پاس میداشتند. موحّدان را گفت حجابها برافکنید و همه پارهپاره کنید. قدسیان، برهنهاند.
حلمی | کتاب آزادی
#حجاب
#اخلاق_بردگان
#قدسیان_برهنهاند
معتقدان را گفت حجاب کنید،
روسپیان را.
آزادگان را گفت حجابها بیفکنید، آنها را که احدیّت میدانستند، یگانگی روح پاس میداشتند. موحّدان را گفت حجابها برافکنید و همه پارهپاره کنید. قدسیان، برهنهاند.
حلمی | کتاب آزادی
#حجاب
#اخلاق_بردگان
#قدسیان_برهنهاند
کم گوی و بجز مصلحت خویش مگوی
چیزی که نپرسند، تو از پیش مگوی!
دادند دو گوش و یک زبان از آغاز
یعنی که، دو بشنو و یکی، بیش مگوی...
#اخلاق_ناصری
#خواجه_نصیرالدین_طوسی
چیزی که نپرسند، تو از پیش مگوی!
دادند دو گوش و یک زبان از آغاز
یعنی که، دو بشنو و یکی، بیش مگوی...
#اخلاق_ناصری
#خواجه_نصیرالدین_طوسی
گویند عمر بن عبدالعزیز هفتمین خلیفه اموی شبی مشغول نوشتن بود. کار خلیفه به درازا کشید و روغن چراغش به اتمام رسید.
دوستی که در نزد عمر میهمان بود رخصت خواست تا خودش برای خلیفه روغن بیاورد.
عمر او را از این کار منع کرد و گفت:"مروت نیست که میهمان وظایف میزبان را انجام دهد."
میهمان گفت:"پس کنیزی را صدا کنیم تا او برای ما روغن آورد.
خلیفه گفت:" از برای این کار کوچک انصاف نیست، خواب زیردستان را آشفته سازیم من خودم روغن چراغ را خواهم آورد. "
پس خلیفه از جای برخاست وبعد از زمانی اندک روغن را آورد و دوباره بر جای خود نشست و رو به مهمان می کند و می گوید:" در زمان برخاستن عمربن عبدالعزیز بودم و در بازگشتن همان عمربن عبدالعزیز هستم. "
📚 کشکول شیخ بهائی
#اخلاق
دوستی که در نزد عمر میهمان بود رخصت خواست تا خودش برای خلیفه روغن بیاورد.
عمر او را از این کار منع کرد و گفت:"مروت نیست که میهمان وظایف میزبان را انجام دهد."
میهمان گفت:"پس کنیزی را صدا کنیم تا او برای ما روغن آورد.
خلیفه گفت:" از برای این کار کوچک انصاف نیست، خواب زیردستان را آشفته سازیم من خودم روغن چراغ را خواهم آورد. "
پس خلیفه از جای برخاست وبعد از زمانی اندک روغن را آورد و دوباره بر جای خود نشست و رو به مهمان می کند و می گوید:" در زمان برخاستن عمربن عبدالعزیز بودم و در بازگشتن همان عمربن عبدالعزیز هستم. "
📚 کشکول شیخ بهائی
#اخلاق
هر کسی اعمالش را بر اساسِ عواطفش شکل میدهد؛ آنها که موردِ هجومِ عواطفِ متضاد قرار میگیرند، نمیدانند چه میخواهند؛ آنها که موردِ هجومِ هیچ عاطفهای قرار نمیگیرند، به راحتی به این سو و آن سو کشیده میشوند.
📘#اخلاق
✍🏽 #باروخ_اسپینوزا
📘#اخلاق
✍🏽 #باروخ_اسپینوزا
کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی
چیزی که نپرسند تو از پیش مگوی
دادند دو گوش و یک زبانت ز اغاز
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی
#اخلاق_ناصری_خواجه_نصیر_توسی
چیزی که نپرسند تو از پیش مگوی
دادند دو گوش و یک زبانت ز اغاز
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی
#اخلاق_ناصری_خواجه_نصیر_توسی
درباره اصطلاح «خیر» و «شر» باید گفت
که این دو، معنی مثبتی ندارند.
زیرا شیئی واحد ممکن است
در عین حال هم بد و هم خوب
و هم نه بد و نه خوب باشد.
مثلأ موسیقی برای
مبتلایان به مالیخولیا خوب است
و برای سوگواران و عزاداران بد است
و برای مردگان نه خوب است و نه بد.
#اخلاق
#باروخ_اسپینوزا
که این دو، معنی مثبتی ندارند.
زیرا شیئی واحد ممکن است
در عین حال هم بد و هم خوب
و هم نه بد و نه خوب باشد.
مثلأ موسیقی برای
مبتلایان به مالیخولیا خوب است
و برای سوگواران و عزاداران بد است
و برای مردگان نه خوب است و نه بد.
#اخلاق
#باروخ_اسپینوزا
#حکایت_گلستان_سعدی
در باب #اخلاق_درویشان
زاهدی مهمان پادشاهی بود. چو بطعام خوردن بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون بنماز برخاستند بیشتر از آن کرد که عادت او. تا ظن صلاحیت در حق او زیادت کنند.
ترسم نرسی بکعبه ای اعرابی
کین ره که تو میروی به ترکستانست.
چون بمقام خویش آمد سفره خواست تا تناولی کند. پسری صاحب فراست داشت گفت: ای پدر باری به مجلس سلطان در طعام نخوردی؟ گفت: در نظر ایشان چیزی نخوردم که بکار آید. گفت: نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که بکار آید.
ای هنرها نهاده بر کف دست
عیب ها برگرفته زیر بغل
تـا چه خواهی خریدن ای مغرور
روز درماندگی بسیم دغل
#سعدی
در باب #اخلاق_درویشان
زاهدی مهمان پادشاهی بود. چو بطعام خوردن بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون بنماز برخاستند بیشتر از آن کرد که عادت او. تا ظن صلاحیت در حق او زیادت کنند.
ترسم نرسی بکعبه ای اعرابی
کین ره که تو میروی به ترکستانست.
چون بمقام خویش آمد سفره خواست تا تناولی کند. پسری صاحب فراست داشت گفت: ای پدر باری به مجلس سلطان در طعام نخوردی؟ گفت: در نظر ایشان چیزی نخوردم که بکار آید. گفت: نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که بکار آید.
ای هنرها نهاده بر کف دست
عیب ها برگرفته زیر بغل
تـا چه خواهی خریدن ای مغرور
روز درماندگی بسیم دغل
#سعدی
آنکه در مقابل درد پایداری میکند شجاع خوانده می شود و از این رو شجاعت با درد پیوسته است و مردمان به حق شجاعان را می ستایند زیرا ایستادگی در برابر درد دشوارتر از پایداری در مقابل لذت است. ولی چنین می نماید که غایت شجاعت چیزی لذیذ و مطبوع است و تنها اوضاع و احوال همراه با غایت، لذت آن را پنهان میکنند و مؤید این سخن مسابقه های ورزشی است: مثلا در مسابقه مشت زنی غایت یعنی افتخار و جایزه که مسابقه برای کسب آن بعمل می آید لذیذ و مطبوع است در حالی که ضربه خوردن و بطور کلی تمامی تمرین برای بدن دردآور است، و چون ضربه ها و سختیهای تمرین بسیارند چنین می نماید که غایت، که در مقایسه با آنها کوچک است، لذتی در بر ندارد. اگر این سخن در مورد شجاعت نیز صادق است پس این نتیجه بدست می آید که جراحت و مرگ برای مرد شجاع درد آورند و بر خلاف خواستش به او روی می آورند ولی او در برابر آنها پایداری می ورزد چون این کار سبب نیکنامی است.
شخص شجاع این عمل شریف را به قیمت این زندگی برمیگزیند. پس نمیتوان گفت که هر عمل مطابق با فضیلت، با لذت همراه است.
#اخلاق نیکوماخوسی
#ارسطو
شخص شجاع این عمل شریف را به قیمت این زندگی برمیگزیند. پس نمیتوان گفت که هر عمل مطابق با فضیلت، با لذت همراه است.
#اخلاق نیکوماخوسی
#ارسطو