نقل است که #ابوبکرشبلی یکبار درخلوت بود
کسی در بزد
گفت: درآی ....
و باز گفت: عمری است تا میخواهم که با خداوند خویش خلوتی دارم که شبلی در آن خلوت در میانه نبود.
و گفت: هفتاد سالست تا دربند آنم که نفسی خدای را بدانم.
و گفت: تکیهگاه من عجز است.
و گفت: عصاکش من نیاز است.
و گفت: کاشکی گلخن تابی بودمی تا مرا نشناختندی.
و گفت: خویشتن را چنان دانم و چنان بینم که جهودان را.
و گفت: اگر درکارکان پای پیچی و دریافته باشند آن جرم شبلی بود.
و گفت: من به چهار بلا مبتلا شدهام
و آن چهار دشمنست نفس و دنیا و شیطان و هوا.
و گفت: مرا سه مصیبت افتاده است
هر یک از دیگر صعبتر
گفتند کدامست
گفت: آنکه حق از دلم برفت
گفتند ازین سختتر چه بود
گفت: آنکه باطل بجای حق بنشست
گفتند سیم چه بود
گفت: آنکه مرا درد این نگرفته است که علاج و درمان آن کنم و چنین فارغ نباشم.
#تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری
کسی در بزد
گفت: درآی ....
و باز گفت: عمری است تا میخواهم که با خداوند خویش خلوتی دارم که شبلی در آن خلوت در میانه نبود.
و گفت: هفتاد سالست تا دربند آنم که نفسی خدای را بدانم.
و گفت: تکیهگاه من عجز است.
و گفت: عصاکش من نیاز است.
و گفت: کاشکی گلخن تابی بودمی تا مرا نشناختندی.
و گفت: خویشتن را چنان دانم و چنان بینم که جهودان را.
و گفت: اگر درکارکان پای پیچی و دریافته باشند آن جرم شبلی بود.
و گفت: من به چهار بلا مبتلا شدهام
و آن چهار دشمنست نفس و دنیا و شیطان و هوا.
و گفت: مرا سه مصیبت افتاده است
هر یک از دیگر صعبتر
گفتند کدامست
گفت: آنکه حق از دلم برفت
گفتند ازین سختتر چه بود
گفت: آنکه باطل بجای حق بنشست
گفتند سیم چه بود
گفت: آنکه مرا درد این نگرفته است که علاج و درمان آن کنم و چنین فارغ نباشم.
#تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری