معرفی عارفان
1.12K subscribers
32.8K photos
11.8K videos
3.18K files
2.7K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
🌹



از بایزید بسطامی پرسیدند که چرا در نماز، دست ها را به بالا می برند؟
گفت: سنتی است از سنت های رسول الله.
اما تو در آن کوش که دل خویش را به سوی خدای بالا ببری.

#کتاب
#دفتر_روشنایی
#جناب_بایزید_بسطامی
#تصوف #عرفان
#پند #آگاهی
#حکمت
🌹


همه چیز انرژی است و به همین خاطر بایستی با فرکانس چیزهایی که می‌خواهید در زندگی تان ظاهر شود هم فرکانس شوید .
راه دیگری هم نیست.
این دیگر فلسفه نیست ، این فیزیک است..


#آلبرت_انشتین
#آگاهی #خرد
نیروهای تحوّل در رگ و جانمان می‌پیچند، مگر که معبری، پلی، دروازه‌ای، دریچه‌ای، روزنه‌ای به بیرون بیابند و سنّت‌ها و آیین‌ها و همه‌ی آنچه می‌شناسیم را به باد دهند. همه با باد آمده‌اند بر باد می‌روند.

زمین همان زمین، انسان همان انسان، خاکدان همان خاکدان و جامه همان جامه، آگاهی نو می‌شود. بر سخن بیهودگان باید گوش بست و تنها باید این را شنید: آگاهی نو.

چپ نو و راست نو،
چرا که میان نو.

حلمی | کتاب لامکان

#نیروهای_تحول
#آگاهی_نو
گنج تو همان #آگاهی و#معرفت تو است.
با یک شیرجه زدن عمیق در ژرفای آگاهی،
تو آن منبع را لمس خواهی کرد.
آن کوهستان زیرین وجودت را لمس می کنی.
و آن جا جایی است .که خداوند در آن یافت می شود.
و اشراق،عشق،زیبایی،سرور و آنچه که تو همیشه آرزو می کردی و هرگز نمی یافتی آنجاست.
همه ی این ها ناگهان با هم، برای تو روی خواهند داد.
تجربه ی منبع،تجربه ی چند بعدی است.


#اشو
#آگاهی

آگاهی چون آتش است،
هرآنچه به اشتباه درون تو باشد را می سوزاند،
نفس تو را به آتش می کشد.
حرص و طمع درون تو را می سوزاند، تمامی مالکیتت را به آتش می کشد.
رشک و حسد را و تمامی آنچه را که درون تو به اشتباه و منفی است را در حریق می سوزاند.
هرآنچه را از زیبائی و الوهیت و دلپذیری درون تو وجود دارد را متعالی می نماید.

لحظه ای که ناپاکی و ناخالصی و زشتی سوخته شد، تیزبینی و هوشیاری واصلی برای بودنت اتفاق می افتد، یک چابکی و زیرکی و رندی به زندگی ات وارد می شود، یک قدرت و تشدید احساس و یک تمامیت و کلیت عظیم را تجربه خواهی کرد.

#اوشو
یادت باشد برداشتی که از این دنیا داری بازتابی از وضعیت و حالت #آگاهی خودت است.

تو جدا از آن نیستی و آنجا هیچ دنیای عینی‌ای وجود ندارد.

هر لحظه، آگاهی تو این دنیایی که تو در آن ساکنی را خلق و ایجاد می‌کند.


اکهارت


مستم از باده‌های پنهانی
وز دف و چنگ و نای پنهانی

مر چنین دلربای پنهان را
واجب آمد وفای پنهانی


مولانا
#دلیل_نامگذاری

در هشتم مارس ۱۹۰۸ کارگران چهل هزار کارخانه نساجی در نیویورک از کار دست کشیده و خواستار
کمتر نمودن ساعت کارطولانی،
دست مزد و مزایای بهتر ،
پیوستن به اتحادیه کارگری،
آموزش‌های حرفه‌ای و
ممنوع کردن کار کودکان شدند .

در طول اعتصاب سرمایه‌داران و صاحبان کارخانجات برای سرکوب اعتصابات کارگری درب یک کارخانه را که کارگران زن دست از کار کشیده و می‌خواستند به اعتصاب بپیوندند ، کاملا بسته و آن کارخانه پنبه‌بافی‌ را کاملا آتش زدند به طوری که ۱۲۸ نفر از کارگران زن در آنجا به طور کامل سوختند. تصویر بالا بخشی از کارگران زن هستند که در آنجا کاملا سوختند.😔

#به_امید
#آگاهی
#انسانیت
#مهربانی
#ارزشمندی
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #باز_گشتن_رستم_بزابلستان فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۴ ( #قسمت_چهارم ) ۴۳ همی گفت : ، اگر دخمه زرّین کنم ، ز مشکِ سیه ، گِردش آگین کنم ، ۴۴ چو من رفته باشم ،،، نمانَد بجای ، وگرنه ،،، مرا خود جز این ، نیست رای ، ۴۵ چه سازم…
داستان رستم و سهراب
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_اول )




۱

غریو آمد از شهرِ توران‌زمین ،

که ، سهراب ، شد کشته ، بر دشتِ کین ،

۲

خبر ، زو ، به شاهِ سمنگان رسید ،

همه جامه ، بر خویشتن ، بردرید ،

۳

به مادر خبر شد ، که سهرابِ گُرد ،

به تیغِ پدر ،،، خسته گشت و بمُرد ،
#خسته = زخمی

۴

خروشید و ، جوشید و ، جامه درید ،

به زاری ،،، بر آن کودکِ نارسید ،

۵

بزد چنگ و ، بدرید پیراهنش ،

درخشان شد آن لعلِ زیبا تنش ،

۶

برآورد بانگ و ، غریو و ، خروش ،

زمان تا زمان ،،، زو ، همی رفت هوش ،

۷

فرو بُرد ناخن ، دو دیده بِکَند ،

برآورد بالا ، در آتش فکند ،

۸

مر آن زلفِ تاب‌داده کمند ،

به انگشت پیچید و ، از بُن بِکَند ،

۹

روان گشته از رویِ او ، جویِ خون ،

زمان تا زمان ،،، اندرآمد نگون ،

۱۰

همه ، خاکِ تیره ،،، بسر برفکند ،

به‌دندان ، ز بازوی خود ، گوشت کَند ،

۱۱

بسر برفکند آتش و ، برفروخت ،

همه مویِ مشکین ، به‌آتش بسوخت ،

۱۲

همی گفت : ، کای جانِ مادر ،،، کنون ،

کجائی سِرِشته به خاک و به خون؟ ،





« داستان سیاوش - آغازِ داستان »

بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »



ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۵ ( #قسمت_اول ) ۱ غریو آمد از شهرِ توران‌زمین ، که ، سهراب ، شد کشته ، بر دشتِ کین ، ۲ خبر ، زو ، به شاهِ سمنگان رسید ، همه جامه ، بر خویشتن ، بردرید ،…
داستان رستم و سهراب
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_دوم )




۱۳

غریب و اسیر و نژند و نزار؟ ،

به خاک‌اندرون ، آن تنِ نامدار؟ ،

۱۴

گمانم چنان بود ،،، گفتم کنون ،

بگشتی به گِردِ جهان‌اندرون ،

۱۵

دو چشمم به رَه بود ،،، گفتم مگر ،

ز سهراب و رستم ، بیابم خبر ،

۱۶

پدر را ، همی جُستی و ،،، یافتی ،

کنون ،،، بآمدن ، تیز بشتافتی ،

۱۷

چه دانستم ای پور ،،، کآید خبر ،

که رستم ، به‌خنجر ، دریدت جگر ،

۱۸

دریغش نیامد از آن رویِ تو؟ ،

از آن بُرز و بالا و بازویِ تو؟ ،

۱۹

از آن گِردگاهش ، نیامد دریغ؟ ،

که بدرید رستم ، مر آن‌را ، به تیغ؟ ،

۲۰

بپرورده بودم تنت را ، به‌ناز ،

به رخشنده‌روز و ،،، شبانِ دراز ،

۲۱

کنون ، آن به خون‌اندرون ، غرقه گشت ،

کفن ، بر تنِ پاکِ تو ،،، خرقه گشت ،

۲۲

کنون ، من کرا گیرم اندر کنار؟ ،

که خواهد بُدن؟ ، مر مرا غمگسار؟ ،

۲۳

کرا گویم این درد و تیمارِ خویش؟ ،

کرا خوانم اکنون بجایِ تو ، پیش؟ ،

۲۴

دریغا ، تن و جان و چشم و چراغ ،

به خاک‌اندرون ،،، مانده ، از کاخ و باغ ،





« داستان سیاوش - آغازِ داستان »

بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۵ ( #قسمت_دوم ) ۱۳ غریب و اسیر و نژند و نزار؟ ، به خاک‌اندرون ، آن تنِ نامدار؟ ، ۱۴ گمانم چنان بود ،،، گفتم کنون ، بگشتی به گِردِ جهان‌اندرون ، ۱۵ دو…
داستان رستم و سهراب
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_سوم )




۲۵

پدر جُستی ای گُردِ لشکرپناه ،

بجایِ پدر ، گورت آمد به‌راه ،

۲۶

از امّید ، نومید گشتی تو زار ،

بخفتی به خاک‌اندرون ، زار و خوار ،

۲۷

از آن پیش ،،، کو ، دشنه را برکشید ،

جگرگاهِ سیمینِ تو ، بردرید ،

۲۸

چرا آن نشانی ، که مادرت داد ،

ندادی بر او ، برنکردیش یاد؟ ،

۲۹

نشان داده بود از پدر ،،، مادرت ،

ز بهرِ چه؟ ، نامَد همی باورت؟ ،

۳۰

کنون ، مادرت ماند بی تو ، اسیر ،

پُر از درد و تیمار و رنج و زحیر ،

۳۱

چرا نامَدم با تو اندر سفر؟ ،

که گشتی به گُردانِ گیتی ، سمر ،

۳۲

مرا ، رستم از دور ، بشناختی ،

ترا با من ای پور ،،، بنواختی ،

۳۳

نینداختی تیغ ،،، آن سرفراز ،

نکردی جگرگاهت ای پور ،،، باز ،

۳۴

همیگفت و میخَست و میکَند موی ،

همی زد کفِ دست بر خوب‌روی ،

۳۵

همیگفت : ، مادرت بیچاره گشت ،

به‌خنجر ، جگرگاهِ تو ،،، پاره گشت ،

۳۶

ز هر سو ، بر او انجمن گشت خلق ،

کز آن گریه ، در خون همیگشت غرق ،





« داستان سیاوش - آغازِ داستان »

بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۵ ( #قسمت_سوم ) ۲۵ پدر جُستی ای گُردِ لشکرپناه ، بجایِ پدر ، گورت آمد به‌راه ، ۲۶ از امّید ، نومید گشتی تو زار ، بخفتی به خاک‌اندرون ، زار و خوار ، ۲۷…
داستان رستم و سهراب
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_چهارم )




۳۷

ز بس ،،، کو ، همی شیون و ناله کرد ،

همه خلق را ، چشم ، پُر ژاله کرد ،

۳۸

برینگونه ، بیهوش بیفتاد و پست ،

همه خلق را ، دل بر اوبر بخَست ،

۳۹

بیفتاد بر خاک و ، چون مُرده گشت ،

تو گفتی ، همی خونش افسرده گشت ،

۴۰

بهوش آمد و ، باز ، نالش گرفت ،

بر آن پورِ کُشته ، سگالش گرفت ،

۴۱

ز خونِ جگر ، کرد لعل ،،، آب را ،

بیاورد آن تاجِ سهراب را ،

۴۲

همی زار بگریست ، بر تاج و تخت ،

همی گفت : ، ای خسروانی‌درخت ،

۴۳

بیاورد آن چرمهٔ بادپای ،

که در روز ،،، روشن بِدو بود رای ،
( که در روزِ روشن ،،، بِدو بود رای ، )

۴۴

سرِ اسبِ او را ، به‌بَر درگرفت ،

بمانده جهانی ، بِدو در شگفت ،

۴۵

گهی ، بوسه زد بر سرش ،،، گه ، به روی ،

ز خون ، زیرِ سُمش ،،، همی راند جوی ،

۴۶

ز خونِ مژه ، خاک را ، کرد لعل ،

همی روی مالید ،،، بر سُم و نعل ،

۴۷

بیاورد آن جامهٔ شاهوار ،

گرفتش چو فرزند ،،، اندر کنار ،





« داستان سیاوش - آغازِ داستان »

بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۵ ( #قسمت_چهارم ) ۳۷ ز بس ،،، کو ، همی شیون و ناله کرد ، همه خلق را ، چشم ، پُر ژاله کرد ، ۳۸ برینگونه ، بیهوش بیفتاد و پست ، همه خلق را ، دل بر اوبر بخَست…
داستان رستم و سهراب
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_پنجم )




۴۸

بیاورد خفتان و درع و کمان ،

همان ،،، نیزه و تیغ و گُرزِ گران ،

۴۹

بسی ، بر همی زد ،،، گِران‌گُرز را ،

همی یاد کرد ، آن بَر و بُرز را ،

۵۰

بیاورد آن جوشن و خودِ اوی ،

همیگفت : ، کای شیرِ پرخاشجوی ،

۵۱

بیاورد زین و لگام و سپَر ،

لگام و سپَر را ،،، همی زد بسر ،

۵۲

کمندش بیاورد هفتاد یاز ،

به‌پیشِ خود ، اندر فکندش دراز ،

۵۳

همی تیغِ سهراب را ، برکشید ،

فش و دُمِ اسبش ، ز نیمه بُرید ،

۵۴

به درویش داد ، آن همه خواسته ،

زر و سیم و اسبانِ آراسته ،

۵۵

درِ کاخ بربست و ،،، تختش بِکَند ،

ز بالا درآورد و ، پستش فکند ،

۵۶

درِ کاخها را ، سیه کرد پاک ،

ز کاخ و ز ایوان ، برآورد خاک ،

۵۷

فرو هِشت جائی ،،، که بُد جایِ بزم ،

کز آن بزمگه ،،، رفته بود او به رزم ،

۵۸

بپوشید پس ، جامهٔ نیلگون ،

همان ،،، نیلگون ،، غرقه گشته به خون ،





« داستان سیاوش - آغازِ داستان »

بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۵ ( #قسمت_پنجم ) ۴۸ بیاورد خفتان و درع و کمان ، همان ،،، نیزه و تیغ و گُرزِ گران ، ۴۹ بسی ، بر همی زد ،،، گِران‌گُرز را ، همی یاد کرد ، آن بَر و بُرز را…
داستان رستم و سهراب
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_ششم )




۵۹

به روز و به شب ، مویه کرد و گریست ،

پس از مرگِ سهراب ،،، سالی بزیست ،

۶۰

سرانجام ، هم ،،، در غمِ او بمُرد ،

روانش بشد سویِ سهرابِ گُرد ،

۶۱

چنین گفت بهرامِ نیکوسُخُن ،

که با مُردگان ، آشنایی مکن ،

۶۲

نه ایدر ، همی ماند خواهی دراز ،

بسیچیده باش و ، درنگی مساز ،

۶۳

چنین است رسمِ سرای کُهُن ،

سرش ، هیچ پیدا نبینی ز بُن ،

۶۴

به تو داد یک روز نوبت ،،، پدر ،

سزد ، گر ترا نوبت آید بسر ،

۶۵

چنین است و ، رازش نیامد پدید ،

نیابی به خیره ،،، چه جویی کلید؟ ،

۶۶

درِ بسته را ، کس نداند گشاد ،

بِدان رنج ،،، عمرِ تو ، گردد به‌باد ،

۶۷

دل اندر سرایِ سپنجی ، مبند ،

سپنجی ،،، نباشد بسی سودمند ،

۶۸

بدین داستان ، من سخن ساختم ،

دگر ، بر سیاوش بپرداختم ،

۶۹

یکی داستان است ، پُر آبِ چشم ،

دلِ نازک ، از رستم آید به‌خشم ،



#پایان_بخش ۲۵

#پایان_داستان_رستم_و_سهراب




« داستان سیاوش - آغازِ داستان »

بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
این داستان را با تشویق دوستان به پایان بردیم اگر در نحوه‌ی ارائه‌ی داستان #حکیم_فردوسی نقص و نارسایی داشتیم از #فردوسی بزرگ و دوستان امید بخشایش داریم
🙏🌸🙏🌸🙏🌸