معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_سهراب_با_گردآفرید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۹ ( #قسمت_سوم ) ۳۳ به آوَرد ،، با او پسنده ( بسنده ) نبود ، بتابید ازو روی و ،، برگاشت زود ، #برگاشت = برگشت ۳۴ سپهبد ،،، عنان ، اژدها را سپرد ، به خشم ، از جهان ، روشنایی…
داستان رستم و سهراب
#رزم_سهراب_با_گردآفرید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۹
( #قسمت_چهارم )
۴۹
نباید که چندین درنگ آوَرَد ،
کزین رزم ، بر خویش ، ننگ آوَرَد ،
۵۰
ز بهرِ من ،،، آهو ، ز هر سو مخواه ،
میانِ دو صفبرکشیدهسپاه ،
#آ = نا
#هو = خوب
#آهو = ناخوب - عیب - زشت - زشتی
#آهو = عیب - بدی - بدگویی
۵۱
نهانی بسازیم ، بهتر بُوَد ،
خِرَد داشتن ، کارِ مهتر بُوَد ،
۵۲
کنون ، لشکر و دژ ، به فرمانِ تُست ،
نباید بدین آشتی ، جنگ جُست ،
۵۳
دژ و گنج و دژبان ، سراسر تُراست ،
چو آئی ، چنان ساز ، کِت دل هواست ،
#کت = که تو را
۵۴
چو رخساره بنمود سهراب را ،
ز خوشاب بگشاد عناب را ،
۵۵
یکی بوستان بُد ، اندر بهشت ،
به بالایِ او ، سرو ،،، دهقان نکِشت ،
۵۶
دو چشمش ، گوزن و ،،، دو ابرو ، کمان ،
تو گفتی ، همی بِشکُفَد هر زمان ،
۵۷
ز دیدارِ او ، مبتلا شد دلش ،
تو گوئی ، که دُرجِ بلا ، شد دلش ،
۵۸
بدو گفت : زین گفته ، اکنون مَگَرد ،
که دیدی مرا روزگارِ نَبَرد ،
۵۹
بدین بارهٔ دژ ، دل اندر مبند ،
که این ، نیست برتر ، ز چرخِ بلند ،
۶۰
بپای آوَرَد زخمِ کوپالِ من ،
نرانَد کسی ، نیزه بر یالِ من ،
#بپای آوَرَد = از پای در میآوَرَد
۶۱
عنان را بپیچید ، گُردآفرید ،
سمندِ سرافراز ، بر دژ کشید ،
۶۲
همی رفت سهراب با او ، بههم ،
بیامد به درگاهِ دژ ، گژدهم ،
۶۳
درِ دژ گشادند و ، گردآفرید ،
تنِ خسته و بسته ،، بر دژ کشید ،
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب گژدهم پیر »
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »
ادامه دارد 👇👇👇
#رزم_سهراب_با_گردآفرید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۹
( #قسمت_چهارم )
۴۹
نباید که چندین درنگ آوَرَد ،
کزین رزم ، بر خویش ، ننگ آوَرَد ،
۵۰
ز بهرِ من ،،، آهو ، ز هر سو مخواه ،
میانِ دو صفبرکشیدهسپاه ،
#آ = نا
#هو = خوب
#آهو = ناخوب - عیب - زشت - زشتی
#آهو = عیب - بدی - بدگویی
۵۱
نهانی بسازیم ، بهتر بُوَد ،
خِرَد داشتن ، کارِ مهتر بُوَد ،
۵۲
کنون ، لشکر و دژ ، به فرمانِ تُست ،
نباید بدین آشتی ، جنگ جُست ،
۵۳
دژ و گنج و دژبان ، سراسر تُراست ،
چو آئی ، چنان ساز ، کِت دل هواست ،
#کت = که تو را
۵۴
چو رخساره بنمود سهراب را ،
ز خوشاب بگشاد عناب را ،
۵۵
یکی بوستان بُد ، اندر بهشت ،
به بالایِ او ، سرو ،،، دهقان نکِشت ،
۵۶
دو چشمش ، گوزن و ،،، دو ابرو ، کمان ،
تو گفتی ، همی بِشکُفَد هر زمان ،
۵۷
ز دیدارِ او ، مبتلا شد دلش ،
تو گوئی ، که دُرجِ بلا ، شد دلش ،
۵۸
بدو گفت : زین گفته ، اکنون مَگَرد ،
که دیدی مرا روزگارِ نَبَرد ،
۵۹
بدین بارهٔ دژ ، دل اندر مبند ،
که این ، نیست برتر ، ز چرخِ بلند ،
۶۰
بپای آوَرَد زخمِ کوپالِ من ،
نرانَد کسی ، نیزه بر یالِ من ،
#بپای آوَرَد = از پای در میآوَرَد
۶۱
عنان را بپیچید ، گُردآفرید ،
سمندِ سرافراز ، بر دژ کشید ،
۶۲
همی رفت سهراب با او ، بههم ،
بیامد به درگاهِ دژ ، گژدهم ،
۶۳
درِ دژ گشادند و ، گردآفرید ،
تنِ خسته و بسته ،، بر دژ کشید ،
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب گژدهم پیر »
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »
ادامه دارد 👇👇👇