Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
جمله گفتند آمدیم این جایگاه
تا بود سیمرغ ما را پادشاه
ما همه سرگشتگان درگهیم
بیدلان و بیقراران رهیم
مدتی شد تا درین راه آمدیم
از هزاران، سی به درگاه آمدیم
بر امیدی آمدیم از راه دور
تا بود ما را درین حضرت حضور
کی پسندد رنج ما آن پادشاه
آخر از لطفی کند در ما نگاه
#عطار_نیشابوری
#منطق_الطیر
تا بود سیمرغ ما را پادشاه
ما همه سرگشتگان درگهیم
بیدلان و بیقراران رهیم
مدتی شد تا درین راه آمدیم
از هزاران، سی به درگاه آمدیم
بر امیدی آمدیم از راه دور
تا بود ما را درین حضرت حضور
کی پسندد رنج ما آن پادشاه
آخر از لطفی کند در ما نگاه
#عطار_نیشابوری
#منطق_الطیر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اهنگ زیبای "خوشبینی"
با صدای زیبا و ماندگار #معین عزیز
با صدای زیبا و ماندگار #معین عزیز
ابوسعید ابوالخیر در راه بود. گفت: هر جا كه نظر میكنم، بر زمین همه گوهر ریخته و بر در و دیوار همه زر آویخته. كسی نمیبیند و كسی نمیچیند
گفتند: كو؟ كجاست؟
گفت: همه جاست. هر جا كه میتوان خدمتی كرد؛ یا هر جا كه میتوان راحتی به دلی آورد. آن جا كه غمگینی هست و آن جا كه مسكینی هست. آن جا كه یاری طالب محبت است و آن جا كه رفیقی محتاج محبت.
گفتند: كو؟ كجاست؟
گفت: همه جاست. هر جا كه میتوان خدمتی كرد؛ یا هر جا كه میتوان راحتی به دلی آورد. آن جا كه غمگینی هست و آن جا كه مسكینی هست. آن جا كه یاری طالب محبت است و آن جا كه رفیقی محتاج محبت.
چون ز دستت رست ایثار و زکات
گشت این دست آن طرف نخل و نبات
مثنوی شریف دفتر سوم
گشت این دست آن طرف نخل و نبات
مثنوی شریف دفتر سوم
رگِ گُل را بزن ای باغبان با نشترِ خاری
که پیشِ عارضش میگفت خونِ فاسدی دارم
مرا معذور باید داشت چون خواندی رقیبان را
که در کاشانه من هم اعتراضِ واردی دارم
#تأثیر_تبریزی
که پیشِ عارضش میگفت خونِ فاسدی دارم
مرا معذور باید داشت چون خواندی رقیبان را
که در کاشانه من هم اعتراضِ واردی دارم
#تأثیر_تبریزی
در شام عید اگر هوس عیش میکنی
می آنقدر مخور که صبوحی قضا شود
کلیم کاشانی
صبوحی به مقداری از مشروب گفته میشود که از شیشه مشروب اضاف میآید و میگذارند آن را فردا صبح اول وقت میخورند و گفته شده که هرکس صبوحی را بخورد تا آخر شب مستی آن را خواهد داشت
می آنقدر مخور که صبوحی قضا شود
کلیم کاشانی
صبوحی به مقداری از مشروب گفته میشود که از شیشه مشروب اضاف میآید و میگذارند آن را فردا صبح اول وقت میخورند و گفته شده که هرکس صبوحی را بخورد تا آخر شب مستی آن را خواهد داشت
ذَمّ شبیه به مدح
درست برعکس پست قبلیه. یعنی راوی جوری حرف میزنه که شنونده فکر کنه قصد مدح داره در صورتیکه هدفش مبالغه در ذمّه.
تو به هنگام وفا گر چه ثباتیت نبود
می کنم شکر که بر جور دوامی داری
حضرت حافظ
درست برعکس پست قبلیه. یعنی راوی جوری حرف میزنه که شنونده فکر کنه قصد مدح داره در صورتیکه هدفش مبالغه در ذمّه.
تو به هنگام وفا گر چه ثباتیت نبود
می کنم شکر که بر جور دوامی داری
حضرت حافظ
مرگ تحفه یا هدیه مومن است.
پیامبر اکرم
در مورد مرگ و یاد مرگ حکایت و روایت زیاد است. یاد مرگ بودن نه به معنای آن که در گوشه کز کنی و زانوی غم در بغل بگیری بلکه یاد مرگ یعنی در احوال خود تامل کنی تا در غلفت و جهالت روزگار سپری ننمایی!
پیامبر اکرم
در مورد مرگ و یاد مرگ حکایت و روایت زیاد است. یاد مرگ بودن نه به معنای آن که در گوشه کز کنی و زانوی غم در بغل بگیری بلکه یاد مرگ یعنی در احوال خود تامل کنی تا در غلفت و جهالت روزگار سپری ننمایی!
آنک مردن پیش چشمش تهلکهست
امر لا تلقوا بگیرد او به دست
و آنک مردن پیش او شد فتح باب
سارعوا آید مرورا در خطاب
دفتر سوم مثنوی شریف
امر لا تلقوا بگیرد او به دست
و آنک مردن پیش او شد فتح باب
سارعوا آید مرورا در خطاب
دفتر سوم مثنوی شریف
چو دوران عمر از چهل در گذشت
مزن دست و پا کآبت از سر گذشت
نشاط از من آن گه رمیدن گرفت
که شامم سپیده دمیدن گرفت
بباید هوس کردن از سر به در
که دور هوسبازی آمد به سر
به سبزه کجا تازه گردد دلم
که سبزه بخواهد دمید از گلم؟
تفرج کنان در هوا و هوس
گذشتیم بر خاک بسیار کس
کسانی که دیگر به غیب اندرند
بیایند و بر خاک ما بگذرند
دریغا که فصل جوانی برفت
به لهو و لعب زندگانی برفت
دریغا چنان روح پرور زمان
که بگذشت بر ما چو برق یمان
ز سودای آن پوشم و این خورم
نپرداختم تا غم دین خورم
دریغا که مشغول باطل شدیم
ز حق دور ماندیم و غافل شدیم
چه خوش گفت با کودک آموزگار
که کاری نکردیم و شد روزگار
بوستان
سعدی علیه الرحمه
مزن دست و پا کآبت از سر گذشت
نشاط از من آن گه رمیدن گرفت
که شامم سپیده دمیدن گرفت
بباید هوس کردن از سر به در
که دور هوسبازی آمد به سر
به سبزه کجا تازه گردد دلم
که سبزه بخواهد دمید از گلم؟
تفرج کنان در هوا و هوس
گذشتیم بر خاک بسیار کس
کسانی که دیگر به غیب اندرند
بیایند و بر خاک ما بگذرند
دریغا که فصل جوانی برفت
به لهو و لعب زندگانی برفت
دریغا چنان روح پرور زمان
که بگذشت بر ما چو برق یمان
ز سودای آن پوشم و این خورم
نپرداختم تا غم دین خورم
دریغا که مشغول باطل شدیم
ز حق دور ماندیم و غافل شدیم
چه خوش گفت با کودک آموزگار
که کاری نکردیم و شد روزگار
بوستان
سعدی علیه الرحمه
روزی از آن سرور[محمد مصطفی ] پرسیدند که «بزرگترین و کریمترین مردم کیست؟
فرمود: هر که بیشتر در فکر مردن باشد و زیادتر مستعد و مهیای مرگ شده باشد ایشانند زیرکان که دریافتند شرف و بزرگی دنیا و کرامت و نعمت آخرت را» و از آن جناب مروی است که فرمود: «چاره ای از مردن نیست، مرگ آمد با آنچه در آن هست و آورد روح راحت و رو آوردن مبارک را به بهشت برین برای کسانی که اهل سرای جاویدند که سعیشان از برای آنجا، و شوقشان به سوی آن بود» و فرمود که «مرگ تحفه و هدیه مومن است» بلی:
چون از اینجا وارهد آنجا رود
در شکر خانه ابد ساکن شود
گوید آنجا خاک را می بیختم*
زین جهان پاک می بگریختم
ای دریغا پیش از این بودی أجل
تا عذابم کم بدی اندر و حل
معراج السعاده/ ملا احمد نراقی
می بیختم*/غربال می کردم
فرمود: هر که بیشتر در فکر مردن باشد و زیادتر مستعد و مهیای مرگ شده باشد ایشانند زیرکان که دریافتند شرف و بزرگی دنیا و کرامت و نعمت آخرت را» و از آن جناب مروی است که فرمود: «چاره ای از مردن نیست، مرگ آمد با آنچه در آن هست و آورد روح راحت و رو آوردن مبارک را به بهشت برین برای کسانی که اهل سرای جاویدند که سعیشان از برای آنجا، و شوقشان به سوی آن بود» و فرمود که «مرگ تحفه و هدیه مومن است» بلی:
چون از اینجا وارهد آنجا رود
در شکر خانه ابد ساکن شود
گوید آنجا خاک را می بیختم*
زین جهان پاک می بگریختم
ای دریغا پیش از این بودی أجل
تا عذابم کم بدی اندر و حل
معراج السعاده/ ملا احمد نراقی
می بیختم*/غربال می کردم
افزوده غمی چون به غم دیگرم امشب
زنهار مگیرید ز کف ساغرم امشب
بر خرمن من دوش زدی آتش و رفتی
بودت گذری کاش به خاکسترم امشب
گویند به تسکین من افسانه و ترسم
بیرون رود اندیشهٔ او از سرم امشب
آن به که طبیبم نکِشد رنج مداوا
بهبودی خود نیست دگر باورم امشب
#طبیب_اصفهانی
زنهار مگیرید ز کف ساغرم امشب
بر خرمن من دوش زدی آتش و رفتی
بودت گذری کاش به خاکسترم امشب
گویند به تسکین من افسانه و ترسم
بیرون رود اندیشهٔ او از سرم امشب
آن به که طبیبم نکِشد رنج مداوا
بهبودی خود نیست دگر باورم امشب
#طبیب_اصفهانی
علامه طباطبایی زیبا ترین تفسیر را در مورد" آیه تهلکه " از خود به یادگار گذاشته است. تقریبا با اینمعنی
که تو هرکاری انجام می دهی خوب ودرست انجامش بده به عبارتی جهاد در راه حق است.
یک رفتگر باید جوری خیابان جارو بزنه که هرکس ا ز انجا گذر می کند احساس کند داوینچی نقاشی کشیده است یا بتهون نواخته است
که تو هرکاری انجام می دهی خوب ودرست انجامش بده به عبارتی جهاد در راه حق است.
یک رفتگر باید جوری خیابان جارو بزنه که هرکس ا ز انجا گذر می کند احساس کند داوینچی نقاشی کشیده است یا بتهون نواخته است
امشب باغزلی ازحضرت عشق
هین خیره خیره می نگر اندر رخ صفراییم
هر کس که او مکی بود داند که من بطحاییم
زان لاله روی دلستان روید ز رویم زعفران
هر لحظه زان شادی فزا بیش است کارافزاییم
مانند برف آمد دلم هر لحظه می کاهد دلم
آن جا همیخواهد دلم زیرا که من آن جاییم
هر جا حیاتی بیشتر مردم در او بیخویشتر
خواهی بیا در من نگر کز شید جان شیداییم
آن برف گوید دم به دم بگذارم و سیلی شوم
غلطان سوی دریا روم من بحری و دریاییم
تنها شدم راکد شدم بفسردم و جامد شدم
تا زیر دندان بلا چون برف و یخ می خاییم
چون آب باش و بیگره از زخم دندانها بجه
من تا گره دارم یقین می کوبی و می ساییم
برف آب را بگذار هین فقاعهای خاص بین
می جوشد و بر می جهد که تیزم و غوغاییم
هر لحظه بخروشانترم برجسته و جوشانترم
چون عقل بیپر می پرم زیرا چو جان بالاییم
بسیار گفتم ای پدر دانم که دانی این قدر
که چون نیم بیپا و سر در پنجه آن ناییم
گر تو ملولستی ز من بنگر در آن شاه زمن
تا گرم و شیرینت کند آن دلبر حلواییم
ای بینوایان را نوا جان ملولان را دوا
پران کننده جان که من از قافم و عنقاییم
من بس کنم بس از حنین او بس نخواهد کرد از این
من طوطیم عشقش شکر هست از شکر گویاییم
هین خیره خیره می نگر اندر رخ صفراییم
هر کس که او مکی بود داند که من بطحاییم
زان لاله روی دلستان روید ز رویم زعفران
هر لحظه زان شادی فزا بیش است کارافزاییم
مانند برف آمد دلم هر لحظه می کاهد دلم
آن جا همیخواهد دلم زیرا که من آن جاییم
هر جا حیاتی بیشتر مردم در او بیخویشتر
خواهی بیا در من نگر کز شید جان شیداییم
آن برف گوید دم به دم بگذارم و سیلی شوم
غلطان سوی دریا روم من بحری و دریاییم
تنها شدم راکد شدم بفسردم و جامد شدم
تا زیر دندان بلا چون برف و یخ می خاییم
چون آب باش و بیگره از زخم دندانها بجه
من تا گره دارم یقین می کوبی و می ساییم
برف آب را بگذار هین فقاعهای خاص بین
می جوشد و بر می جهد که تیزم و غوغاییم
هر لحظه بخروشانترم برجسته و جوشانترم
چون عقل بیپر می پرم زیرا چو جان بالاییم
بسیار گفتم ای پدر دانم که دانی این قدر
که چون نیم بیپا و سر در پنجه آن ناییم
گر تو ملولستی ز من بنگر در آن شاه زمن
تا گرم و شیرینت کند آن دلبر حلواییم
ای بینوایان را نوا جان ملولان را دوا
پران کننده جان که من از قافم و عنقاییم
من بس کنم بس از حنین او بس نخواهد کرد از این
من طوطیم عشقش شکر هست از شکر گویاییم
امشب ای دلدار مهمان توییم
شب چه باشد روز و شب آن توییم
هر کجا باشیم و هر جا که رویم
حاضران کاسه و خوان توییم
نقشهای صنعت دست توییم
پروریده نعمت و نان توییم
#مولوی
شب چه باشد روز و شب آن توییم
هر کجا باشیم و هر جا که رویم
حاضران کاسه و خوان توییم
نقشهای صنعت دست توییم
پروریده نعمت و نان توییم
#مولوی
فراوان دوستت دارم
داغ تر از آتش فشان های فعال
عمیق تر از مسیر شهاب ها
وسیع تر از تخیل یک زندانی
خیلی دوستت دارم
تو را حتی
بیشتر از شمار گناهانم دوست دارم...
#غاده_السمان
داغ تر از آتش فشان های فعال
عمیق تر از مسیر شهاب ها
وسیع تر از تخیل یک زندانی
خیلی دوستت دارم
تو را حتی
بیشتر از شمار گناهانم دوست دارم...
#غاده_السمان
خداوند صورت ظاهر انسان را مطابق با عالم ، و صورت باطن وی را مطابق با خود آفرید.
شیخ محیی الدین بن عربی
شیخ محیی الدین بن عربی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صوفی کسی است که کتاب خدای را دردست راست خویش گیرد وسنّت رسول را در دست چپ خویش.
وبه یک چشم در بهشت نگرد وبه دیگر چشم به دوزخ.
و دنیا را ازاری کند بر میان وآخرت را ردایی برتن.
واز میان آن دو مولی را خطاب کند که لبّیک اللهم لبّیک!
بایزید بسطامی
وبه یک چشم در بهشت نگرد وبه دیگر چشم به دوزخ.
و دنیا را ازاری کند بر میان وآخرت را ردایی برتن.
واز میان آن دو مولی را خطاب کند که لبّیک اللهم لبّیک!
بایزید بسطامی