معرفی عارفان
1.15K subscribers
32.9K photos
11.9K videos
3.19K files
2.71K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روزتون به زیبای این آهنگ

صبحتون قشنگ ، دلنواز وپر انرژی

وعاقبتتون بخیر وشادمانی وعشق
هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش
هزار راه مرا، ای یگانه پایان باش

برای آنکه نگویند، جسته‌ایم و نبود
تو آن‌که جسته و پیداش کرده‌ام، آن باش

دوباره زنده کن این خسته‌ی خزان زده را
حلول کن به تنم جان ببخش و جانان باش

کویر تشنه‌ی عشقم، تداوم عطشم
دگر بس است، ز باران مگوی، باران باش

دوباره سبز کن این شاخه‌ی خزان زده را
دوباره در تن من روح نوبهاران باش

بدین صدای حزین، وین نوای آهنگین
به باغ خسته‌ی عشقم، هزاردستان باش

#حسین_منزوی
آن که از سنبل او غالیه تابی دارد
باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد

جان بیمار مرا نیست ز تو روی سؤال
ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد

#حضرت_حافظ
کو کسی ?کو عیب من در روی من

میل نکند تحفه آرد سوی من

#مثنوی
پرده بردار سعادت وقت صبح از روی و این
آن تواند دید کو بیدار باشد صبحدم

مرده دل در خواب نوشینست و دولت در گذار
شادمان آندل که دولتیار باشد صبحدم

#اوحدی_مراغه_ای
که بَرَد از من بی‌دل بر جانان خبری؟
یا که آرد ز نسیمِ، سر کویش اثری؟

ای صبا، صبح دمی بر سرِ، کویش بگذر
تا معطر شود آفاق ز تو، هر سحری...

#عراقی
نهان گشت کردار فرزانگان
پراگنده شد نام دیوانگان

هنر خوار شد جادویی ارجمند
نهان راستی،آشکارا گزند

شده بر بدی دست دیوان دراز
ز نیکی نبودی سخن جز به راز


#حکیم_ابوالقاسم_فردوسی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
من عاشق جانبازم ،از عشق نپرهیزم
من مست سراندازم از عربده نگریزم
گویند رفیقانم از عشق نپرهیزی
از عشق بپرهیزم،پس با چه درآمیزم
پروانه ی دمسازم،می سوزم و می سازم
از بی خودی و مستی،می افتم و می خیزم
گر سر طلبی،من سر در پای تو اندازم
ور زر طلبی من زر اندر قدمت ریزم
فردا که خلایق رااز خاک برانگیزند
بیچاره من مسکین از خاک تو برخیزم
گر دفتر حسنت را در عرش فرو خوانند
اندر عرصات آنروز شوری دگر انگیزم


شعر #حضرت_مولانا
صدا #عبدالوهاب_شهیدی
ارکستر سازهای ملی با هنرنمایی:
#فرامرزپایور
#حسن_ناهید
#هوشنگ_ظریف
#محمد_دلنوازی
#رحمت_الله_بدیعی
👌
و چون کارِ او بلند شد سخنِ او در حوصلهٔ اهلِ ظاهر نمی‌گنجید. حاصل، هفت بارَش از بسطام بیرون کردند.
شیخ می‌گفت: چه مرا بیرون کنید؟
گفتند: تو مَردی بَدی. تو را بیرون می‌کنیم.
شیخ می‌گفت: نیکا شهرا که بَدَش من باشم!


ذکرِ بایزید بسطامی رحمة الله علیه
تذکرة‌الاولیاء عطّارِ نیشابوری
او تو را حسود گفت:
بگو: این حسد را دو معنی است،
یکی حسدی است که به بهشت برد،
حسدی که در راه خیر گرم کند،
که من چرا کم از او باشم در فضیلت.
کرا خاتون نیز حسود است،
مولانا نیز حسود است.
آن حسد است که به بهشت برد.
همه روز سخن من جهت این حسد است.
اما حسد آن کس به دوزخ برد که خدمتی می‌کردم
و مرا از آن چیز حسد کردی تا از آن منع شوم و باز مانم.

#مقالات_شمس_تبریزی
عشق آمد و عقل کرد غارت
ای دل تو به جان بر این بشارت

ترک عجمیست عشق دانی
ور ترک غریب نیست غارت

گفتم به عبارتی در آرم
وصف رخ او به استعارت

چون آتش عشق او برافروخت
هم عقل بسوخت هم عبارت

حضرت شاه نعمت‌الله ولی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو

و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو



حضرت مولانا
نقل است که یک روز حسن بصری و مالک دینار و شفیق بلخی در بر رابعه رفتند و او رنجور بود.

حسن گفت: لیس بصادق فی دعواه من لم یصبر علی ضرب مولاه.
صادق نیست در دعوی خویش هر که صبر نکند بر زخم مولای خویش.
رابعه گفت: از این سخن بوی منی می‌آید.

شفیق گفت: لیس بصادق فی دعواه من لم یشکر علی ضرب مولاه.
صادق نیست در دعوی خویش هر که صبر نکند بر زخم مولای خویش.
رابعه گفت: از این سخن بوی منی می آید.
شفیق گفت: لیس به صادق فی دعواه من لم یشکر علی ضرب مولاهُ.
صادق نیست در دعوی خویش شکر نکند بر زخم مولای خویش
رابعه گفت از این به باید.

مالک دینار گفت: لیس به صادق فی دعواه من کم یتلذذ بضرب مولاه.
صادق نیست در دعوی خویش هر که لذت نیابد از زخم دوست خویش.
رابعه گفت: به از این می باید.
گفت: تو بگوی.

گفت: لیس بصادق فی دعواه من لم ینس الضرب فی مشاهده مولاه.
صادق نیست در دعوی خویش هر که فراموش نکند الم زخم در مشاهده مطلوب خویش.

این عجب نبود که زنان مصر در مشاهده مخلوق، الم زخم نیافتند اگر کسی در مشاهده خالق بدین صفت بود بدیع نبود.



تذکره الاولیاء
ذکر رابعه عدویه
شادمانی و توفیق شما در زندگی بستگی دارد به پاسبانی که بر دروازه اندیشه های خود می گمارید. زیرا این اندیشه ها دیر یا زود در برون متبلور می شوند و عینیت می یابند.



چهار اثر اسکاول شین
و گفت: عارف آن بُوَد که دلی خواهد از خدای. چون خدای دلی دهدش، در حال دل به خدای بازدهد تا در قبضه او محفوظ بماند و در سِتر او از خلق محجوب بود.


تذکره الاولیاء ذکر رابعه عدویه
هر روز می‌پرسی که: آیا دوستم داری؟
من جای پاسخ بر نگاهت خیره می‌مانم
تو در نگاه من، چه می‌خوانی، نمی‌دانم
اما به جای من، تو پاسخ می‌دهی: آری

ما هر دو می‌دانیم
چشم و زبان، پنهان و پیدا، رازگویانند
و آنها که دل با یکدیگر دارند
حرف ضمیر دوست را ناگفته می‌دانند
ننوشته می‌خوانند

من «دوست دارم» را
پیوسته در چشم تو می‌خوانم
ناگفته می‌دانم
من آنچه را احساس باید کرد
یا از نگاه دوست باید خواند

هرگز نمی‌پرسم
هرگز نمی‌پرسم که: آیا دوستم داری
قلب من و چشم تو می‌گوید به من: آری!

#فریدون_مشیری
یارب ز حیا سربه‌گریبانم دار
در راه ادب پای‌به‌دامانم دار
من جمله عیوب و عالم افشامشتاق
ستّار تویی، ز خلق پنهانم دار

#بیدل