آرزوی عمر دراز و بیمرگی
نه هرگز مرد ۶۰۰ ساله ای در جهان بود و نه رویین تنی و نه سیمرغی تا کسی را یاری کند اما آرزوی عمر دراز و بی مرگی همیشه بوده است و در بیچارگی امید یاری از غیب هرگز انسان را رها نکرده است.
نه عمر رستم واقعیت است و نه رویین تنی اسفندیار و نه وجود سیمرغ؛ اما همه حقیقت است و این تبلور اغراق آمیز آرمان های بشر است در وجود پهلوانانی خیالی.
زندگی رستم واقعی نیست تولد و کودکی و پیری و مرگ او همه فوق بشری و یا شاید بتوان گفت غیر بشری است ولی با این همه مردی حقیقی تر از رستم و زندگی و مرگی بشری تر از آن او نیست. او تجسم روحیات و آرزوهای ملتی است. این پهلوان، تاریخ -آنچنان که رخداد - نیست ولی تاریخ است آن چنان که آرزو می شد. این تاریخ برای شناختن اندیشههای ملتی که سال های سال چنین جامه ای در تصورات خود پوشاند بسی گویاتر از شرح جنگ ها و کشتار هاست. از این نظرگاه افسانه رستم از اسناد تاریخ حقیقی تر بلکه حتی واقعی تر است زیرا این یکی نشانه ایست از تلاطم امواج و آن دیگری مظهری از زندگی پنهان اعماق.
اما با این همه افسانه رستم ساخته آرزو نیست واقعیت زندگی در کار است. این نیرومند ترین مردان هم در جنگ با سهراب طعم تلخ شکست را میکشد و در نبرد با اسفندیار در می ماند و سرانجام مرگ که چون زندگی واقعی است او را در کام خود می کشد. حتی اسفندیار بی مرگ نیز شکار مرگ است واقعیت ریشه این یلان را در دل خود دارد.
پهلوانان شاهنامه مردان آرزویند که در جهان واقعیت به سر میبرند. چنان سربلند که دست نیافتنی می نمایند. درختهایی راست و سر به آسمان ولی ریشه در خاک و به سبب همین ریشه ها در یافتنی و پذیرفتنی. ازجنبه زمینی در زمین و بر زمین بودن چون مایند و از جنبه آسمانی تجسم آرزوهای ما و از هر دو جهت تبلور زندگی.
واقعیت و گریز از واقعیت آدمی در آنهاست و از این دیدگاه کمال حقیقت اند اما چنین حقیقتی انعکاس ساده و بیواسطه واقعیت نیست
مقدمه ای بر رستم و اسفندیار
شاهرخ مسکوب
نه هرگز مرد ۶۰۰ ساله ای در جهان بود و نه رویین تنی و نه سیمرغی تا کسی را یاری کند اما آرزوی عمر دراز و بی مرگی همیشه بوده است و در بیچارگی امید یاری از غیب هرگز انسان را رها نکرده است.
نه عمر رستم واقعیت است و نه رویین تنی اسفندیار و نه وجود سیمرغ؛ اما همه حقیقت است و این تبلور اغراق آمیز آرمان های بشر است در وجود پهلوانانی خیالی.
زندگی رستم واقعی نیست تولد و کودکی و پیری و مرگ او همه فوق بشری و یا شاید بتوان گفت غیر بشری است ولی با این همه مردی حقیقی تر از رستم و زندگی و مرگی بشری تر از آن او نیست. او تجسم روحیات و آرزوهای ملتی است. این پهلوان، تاریخ -آنچنان که رخداد - نیست ولی تاریخ است آن چنان که آرزو می شد. این تاریخ برای شناختن اندیشههای ملتی که سال های سال چنین جامه ای در تصورات خود پوشاند بسی گویاتر از شرح جنگ ها و کشتار هاست. از این نظرگاه افسانه رستم از اسناد تاریخ حقیقی تر بلکه حتی واقعی تر است زیرا این یکی نشانه ایست از تلاطم امواج و آن دیگری مظهری از زندگی پنهان اعماق.
اما با این همه افسانه رستم ساخته آرزو نیست واقعیت زندگی در کار است. این نیرومند ترین مردان هم در جنگ با سهراب طعم تلخ شکست را میکشد و در نبرد با اسفندیار در می ماند و سرانجام مرگ که چون زندگی واقعی است او را در کام خود می کشد. حتی اسفندیار بی مرگ نیز شکار مرگ است واقعیت ریشه این یلان را در دل خود دارد.
پهلوانان شاهنامه مردان آرزویند که در جهان واقعیت به سر میبرند. چنان سربلند که دست نیافتنی می نمایند. درختهایی راست و سر به آسمان ولی ریشه در خاک و به سبب همین ریشه ها در یافتنی و پذیرفتنی. ازجنبه زمینی در زمین و بر زمین بودن چون مایند و از جنبه آسمانی تجسم آرزوهای ما و از هر دو جهت تبلور زندگی.
واقعیت و گریز از واقعیت آدمی در آنهاست و از این دیدگاه کمال حقیقت اند اما چنین حقیقتی انعکاس ساده و بیواسطه واقعیت نیست
مقدمه ای بر رستم و اسفندیار
شاهرخ مسکوب
بی دماغ و دل پر از فکرت بدند
بی سپاه و جنگ بر نصرت زدند
روح عارفان بدون نیاز به عقل و قلب(کالبد انسانی) از دریای آگاهی و معرفت الهی بهره می بردند و بدون ابزار و سپاه و مَشقت جنگ(وسایل طبیعی) به کامیابی معنوی رسیده بودند.
آن عیان نسبت بایشان فکرتست
ورنه خود نسبت بدوران رؤیتست
روح عارفان و اولیاء درقلمرو پدیده های باطنی به اندیشه ها فرو رفته بودند، و با دیدن صورت پدیده ها به باطن پدیده ها پی میبردند. برعکس غیر عارفان، که فقط ظاهر پدیده ها را درک می کنند.
دُوران: آنان که از حقیقت دور هستند.
روح از انگور، مَی را دیده است
روح از معدوم، شَی را دیده است ۱)
آنان قبل از پیدایش انگور شراب را درک کرده ودر نیستی موجودات و اشیاء را مشاهده کرده است. ( ارواح عارفان که از کمند زمان، رسته اند می توانند موجودیت هر چیز را قبل از پیدایش آن، مشاهده کنند و به کُنهِ هر چیز پی برند، شاه داعی گوید: اشیاء را در مرحله قوّه دیده اند پیش از آنکه به فعلیّت در آیند. نیکلسون می نویسد:روحِ کلّی انسان کامل، هر استعداد نهانی را که در روح وجود دارد درک می کند.)
۱)《این بيت در بعضی از نسخه ها وجود ندارد 》
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
بی سپاه و جنگ بر نصرت زدند
روح عارفان بدون نیاز به عقل و قلب(کالبد انسانی) از دریای آگاهی و معرفت الهی بهره می بردند و بدون ابزار و سپاه و مَشقت جنگ(وسایل طبیعی) به کامیابی معنوی رسیده بودند.
آن عیان نسبت بایشان فکرتست
ورنه خود نسبت بدوران رؤیتست
روح عارفان و اولیاء درقلمرو پدیده های باطنی به اندیشه ها فرو رفته بودند، و با دیدن صورت پدیده ها به باطن پدیده ها پی میبردند. برعکس غیر عارفان، که فقط ظاهر پدیده ها را درک می کنند.
دُوران: آنان که از حقیقت دور هستند.
روح از انگور، مَی را دیده است
روح از معدوم، شَی را دیده است ۱)
آنان قبل از پیدایش انگور شراب را درک کرده ودر نیستی موجودات و اشیاء را مشاهده کرده است. ( ارواح عارفان که از کمند زمان، رسته اند می توانند موجودیت هر چیز را قبل از پیدایش آن، مشاهده کنند و به کُنهِ هر چیز پی برند، شاه داعی گوید: اشیاء را در مرحله قوّه دیده اند پیش از آنکه به فعلیّت در آیند. نیکلسون می نویسد:روحِ کلّی انسان کامل، هر استعداد نهانی را که در روح وجود دارد درک می کند.)
۱)《این بيت در بعضی از نسخه ها وجود ندارد 》
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اکنون بلبل است که میخواند و گويد هان "بهوش" باشيد عمر گذشت و انچه گذشت باز نيايد
ای دوست !!
اينک "بهار" است
دست من از جام باده "تهی" مدار و دلم را درمان ساز......
جناب شیخ بهایی
کشکول
ای دوست !!
اينک "بهار" است
دست من از جام باده "تهی" مدار و دلم را درمان ساز......
جناب شیخ بهایی
کشکول
و گفت:
«نماز و روزه بزرگ است
لکن کبر و حسد از دل بیرون کردن بزرگتر است
که دل جای نظرِ خداوند است.»
ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی رَحمةُ اللّه عَلیه
تذکرة الاولیاء عطّار نیشابوری
به مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی
«نماز و روزه بزرگ است
لکن کبر و حسد از دل بیرون کردن بزرگتر است
که دل جای نظرِ خداوند است.»
ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی رَحمةُ اللّه عَلیه
تذکرة الاولیاء عطّار نیشابوری
به مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی
﷽
ما را به دعا کاش فراموش نسازند
رندان سحر خیز که صاحب نفسانند
ما را به دعا کاش فراموش نسازند
رندان سحر خیز که صاحب نفسانند
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ی ما را انیس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
#حضرت_حافظ
ماه رمضان مبارك
دل رمیده ی ما را انیس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
#حضرت_حافظ
ماه رمضان مبارك
مستان میِ عشق درین بادیه رفتند
من ماندم و از ماندن من نیز اثر نیست
زین پیش دلی بود مرا عاشق و امروز
جز بیخبریم از دل خود هیچ خبر نیست
جانا اگرم در سر کار تو رود جان
از دادن صد جان دگرم بیم خطر نیست
دانی که چه خواهم من دلسوخته از تو؟
خواهم که نخواهم،دگرم هیچ نظر نیست
عطار
من ماندم و از ماندن من نیز اثر نیست
زین پیش دلی بود مرا عاشق و امروز
جز بیخبریم از دل خود هیچ خبر نیست
جانا اگرم در سر کار تو رود جان
از دادن صد جان دگرم بیم خطر نیست
دانی که چه خواهم من دلسوخته از تو؟
خواهم که نخواهم،دگرم هیچ نظر نیست
عطار
اَمّن یجیبُ المُضطّر
اِذا دعاهُ و یَکشِفُ السوء
برای تمام گرفتاران
ومریض داران وحاجت داران
ڪه محتاج دعای من و تو هستند
دعا كنيم.
خدا در اين لحظات به گوش است
💚
اِذا دعاهُ و یَکشِفُ السوء
برای تمام گرفتاران
ومریض داران وحاجت داران
ڪه محتاج دعای من و تو هستند
دعا كنيم.
خدا در اين لحظات به گوش است
💚
ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می کنم
تو کعبهای هر جا روم قصد مقامت می کنم
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم
گه همچو باز آشنا بر دست تو پر می زنم
گه چون کبوتر پرزنان آهنگ بامت می کنم
گر غایبی هر دم چرا آسیب بر دل می زنم
ور حاضری پس من چرا در سینه دامت می کنم
دوری به تن لیک از دلم اندر دل تو روزنیست
زان روزن دزدیده من چون مه پیامت می کنم
ای آفتاب از دور تو بر ما فرستی نور تو
ای جان هر مهجور تو جان را غلامت می کنم
من آینه دل را ز تو این جا صقالی می دهم
من گوش خود را دفتر لطف کلامت می کنم
در گوش تو در هوش تو و اندر دل پرجوش تو
اینها چه باشد تو منی وین وصف عامت می کنم
ای دل نه اندر ماجرا می گفت آن دلبر تو را
هر چند از تو کم شود از خود تمامت می کنم
ای چاره در من چاره گر حیران شو و نظاره گر
بنگر کز این جمله صور این دم کدامت می کنم
گه راست مانند الف گه کژ چو حرف مختلف
یک لحظه پخته می شوی یک لحظه خامت می کنم
گر سالها ره می روی چون مهرهای در دست من
چیزی که رامش می کنی زان چیز رامت می کنم
ای شه حسام الدین حسن می گوی با جانان که من
جان را غلاف معرفت بهر حسامت می کنم
دیوان شمس، غزل شماره 1377
تو کعبهای هر جا روم قصد مقامت می کنم
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم
گه همچو باز آشنا بر دست تو پر می زنم
گه چون کبوتر پرزنان آهنگ بامت می کنم
گر غایبی هر دم چرا آسیب بر دل می زنم
ور حاضری پس من چرا در سینه دامت می کنم
دوری به تن لیک از دلم اندر دل تو روزنیست
زان روزن دزدیده من چون مه پیامت می کنم
ای آفتاب از دور تو بر ما فرستی نور تو
ای جان هر مهجور تو جان را غلامت می کنم
من آینه دل را ز تو این جا صقالی می دهم
من گوش خود را دفتر لطف کلامت می کنم
در گوش تو در هوش تو و اندر دل پرجوش تو
اینها چه باشد تو منی وین وصف عامت می کنم
ای دل نه اندر ماجرا می گفت آن دلبر تو را
هر چند از تو کم شود از خود تمامت می کنم
ای چاره در من چاره گر حیران شو و نظاره گر
بنگر کز این جمله صور این دم کدامت می کنم
گه راست مانند الف گه کژ چو حرف مختلف
یک لحظه پخته می شوی یک لحظه خامت می کنم
گر سالها ره می روی چون مهرهای در دست من
چیزی که رامش می کنی زان چیز رامت می کنم
ای شه حسام الدین حسن می گوی با جانان که من
جان را غلاف معرفت بهر حسامت می کنم
دیوان شمس، غزل شماره 1377
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آمد شهرِ صیام سَنْجَقِ سُلطان رَسید
دست بِدار از طَعام مایِده جان رَسید
غزل مولانا
دست بِدار از طَعام مایِده جان رَسید
غزل مولانا
دلم دردی که دارد با که گوید
گنه خود کرد تاوان از که جوید
دریغا نیست همدردی موافق
که بر بخت بدم خوش خوش بموید
مرا گفتی که ترک ما بگفتی
به ترک زندگانی کس بگوید
کسی کز خوان وصلت سیر نبود
چرا باید که دست از تو بشوید
ز صد بارو دلم روی تو بیند
ز صد فرسنگ بوی تو ببوید
گل وصلت فراموشم نگردد
وگر خار از سر گورم بروید
غم درد دل عطار امروز
چه فرمایی بگوید یا نگوید
#عطار
بیست وپنجم فروردین روز جهانی #عطار
روز ۲۵ فروردین در تقویم ایران روز ملی عطار است که هرساله در نیشابور، آرامگاه وی همراه برنامههای عطارشناسی برگزار میشود؛
گنه خود کرد تاوان از که جوید
دریغا نیست همدردی موافق
که بر بخت بدم خوش خوش بموید
مرا گفتی که ترک ما بگفتی
به ترک زندگانی کس بگوید
کسی کز خوان وصلت سیر نبود
چرا باید که دست از تو بشوید
ز صد بارو دلم روی تو بیند
ز صد فرسنگ بوی تو ببوید
گل وصلت فراموشم نگردد
وگر خار از سر گورم بروید
غم درد دل عطار امروز
چه فرمایی بگوید یا نگوید
#عطار
بیست وپنجم فروردین روز جهانی #عطار
روز ۲۵ فروردین در تقویم ایران روز ملی عطار است که هرساله در نیشابور، آرامگاه وی همراه برنامههای عطارشناسی برگزار میشود؛
زنهار دلا به خود مده ره غم را
مگزین به جهان صحبت نامحرم را
#مولانا_غم_نامحرم
نامحرم همان غم هست که با روح انسان سازگار نیست.
نیچه هم میگوید :
افسردگی به انسان فرصت اندیشیدن نمی دهد
بنابراین برای اینکه انسان نادان بماند باید اندوهگینش کرد.
4_5992599836103279193.pdf
9.2 MB
شرح راز منطق الطیر عطار
نقد و بررسی
جناب بهروز ثروتیان
انتشارات امیرکبیر
نقد و بررسی
جناب بهروز ثروتیان
انتشارات امیرکبیر
Audio
بزرگداشت عطار
دکتر ایرج شهبازی
موضوع: بازگشت به خویش در الهینامه عطار
۲۸ فروردین ۱۳۹۷
دکتر ایرج شهبازی
موضوع: بازگشت به خویش در الهینامه عطار
۲۸ فروردین ۱۳۹۷
انسان با شعله بسيار كوچك خداوندي در درون متولد مي شود اما اين شعله در پشت لايه هايي تاريك پنهان است. از اين رو هرگاه كه وارد درون خود مي شوي، نخست بايد از ميان جنگلي تاريك بگذري و اين همان چيزي است كه بسياري از آن مي هراسند.
بسياري از انسانها مي كوشند به درون خود وارد شوند اما از آن مي گريزند، زيرا تاريكي آنان را مي ترساند. انگار كه با مرگ مواجه مي شوند.
عارفان مسيحي به آن نامي شايسته داده اند: شب تاريك روح.
اما تو مجبوري از اين شب تاريك بگذري، در غير اينصورت به هيچ نوري نخواهي رسيد.
تو به يك مرشد نياز داري تا تو را در گذر از ميان اين تاريكي ياري دهد.
همين كه نور وجودت را ببيني، ديگر به هيچ كمكي احتياج نخواهي داشت.
مديون آن مرشد مي شوي اما به خانه مي رسي و سفر به پايان مي رسد.
#اشو
بسياري از انسانها مي كوشند به درون خود وارد شوند اما از آن مي گريزند، زيرا تاريكي آنان را مي ترساند. انگار كه با مرگ مواجه مي شوند.
عارفان مسيحي به آن نامي شايسته داده اند: شب تاريك روح.
اما تو مجبوري از اين شب تاريك بگذري، در غير اينصورت به هيچ نوري نخواهي رسيد.
تو به يك مرشد نياز داري تا تو را در گذر از ميان اين تاريكي ياري دهد.
همين كه نور وجودت را ببيني، ديگر به هيچ كمكي احتياج نخواهي داشت.
مديون آن مرشد مي شوي اما به خانه مي رسي و سفر به پايان مي رسد.
#اشو