همه تن زآتش دل چو چنار در گرفتم
ز دلم خبر نداری،ز دلت خبر گرفتم
ز لب شکر فروشت به هزار حیله امشب
دل و جان گرو نهاده،دهنی شکر گرفتم
شجر کدام باغم من خسته دل که هرگز
نه ز آب ریشه بستم،نه ز شعله در گرفتم
ز دراز آرزویی منِ دست کوته آخر
نه تو را به بر گرفتم،نه دل از تو بر گرفتم
پر و بال می نمودم،چو تذرو بوستانی
تو چو برفروختی رخ،کم بال و پر گرفتم
دل صد هزار بلبل ز خراش غصه خون شد
دو سه ساغری که با گل به دم سحر گرفتم
هوس تو گفتم از سر بنهم چو خط براری
چو خطت برآمد آخر،هوس دگر گرفتم
دم واپسین زلیخا به همین ترانه دم زد
که به جذبه ی محبت،پسر از پدر گرفتم
به تلاش کوش سنجر نشوی به این تسلی
که ز فُرقدان و جوزا کُله و کمر گرفتم
#سنجر_کاشی
ز دلم خبر نداری،ز دلت خبر گرفتم
ز لب شکر فروشت به هزار حیله امشب
دل و جان گرو نهاده،دهنی شکر گرفتم
شجر کدام باغم من خسته دل که هرگز
نه ز آب ریشه بستم،نه ز شعله در گرفتم
ز دراز آرزویی منِ دست کوته آخر
نه تو را به بر گرفتم،نه دل از تو بر گرفتم
پر و بال می نمودم،چو تذرو بوستانی
تو چو برفروختی رخ،کم بال و پر گرفتم
دل صد هزار بلبل ز خراش غصه خون شد
دو سه ساغری که با گل به دم سحر گرفتم
هوس تو گفتم از سر بنهم چو خط براری
چو خطت برآمد آخر،هوس دگر گرفتم
دم واپسین زلیخا به همین ترانه دم زد
که به جذبه ی محبت،پسر از پدر گرفتم
به تلاش کوش سنجر نشوی به این تسلی
که ز فُرقدان و جوزا کُله و کمر گرفتم
#سنجر_کاشی
رمضان آمد و من توبهٔ پارینه شکستم
موسمِ کوزهپرستان شد و من کاسهپرستم
روزه بودم همهٔ سال چه شعبان و چه شوّال
در شبِ غرّهٔ ماهِ رمضان توبه شکستم
شیخ محروم، سحَر خورده و لب بسته به روزه
منِ بیباکْ صبوحیزدهٔ بیخود و مستم
محتسب کیست که جامِ میَم از دست بگیرد؟
غیرِ ساقی که تواند؟ که هم او داد به دستم
زاهد از نیک و بدِ غیر چه سود و چه زیانت؟
نیستم روزه، تو را چیست؟ همان گیر که هستم
سرگرانیِ تو ای شیخ به"سنجر"چه رسانَد؟
که به یک جامْ کُلَهگوشهٔ جمشید شکستم.
#سنجر_کاشی
موسمِ کوزهپرستان شد و من کاسهپرستم
روزه بودم همهٔ سال چه شعبان و چه شوّال
در شبِ غرّهٔ ماهِ رمضان توبه شکستم
شیخ محروم، سحَر خورده و لب بسته به روزه
منِ بیباکْ صبوحیزدهٔ بیخود و مستم
محتسب کیست که جامِ میَم از دست بگیرد؟
غیرِ ساقی که تواند؟ که هم او داد به دستم
زاهد از نیک و بدِ غیر چه سود و چه زیانت؟
نیستم روزه، تو را چیست؟ همان گیر که هستم
سرگرانیِ تو ای شیخ به"سنجر"چه رسانَد؟
که به یک جامْ کُلَهگوشهٔ جمشید شکستم.
#سنجر_کاشی
سرخوش و مست برون تاخته از میکده دوش
میگذشتم به درِ صومعه گویا و خموش
مجمعی دیدم از اهلِ ریا مالامال
همه تسبیح به دست و همه سجّاده به دوش
شیخکی معرکه آراسته با یک دف ریش
کَپنَکی پیروِ خود ساخته یک گلّه وحوش
همچو مینای میَم افتانوخیزان چون دید
با دَمِ سرد در آمد چو خُمِ می در جوش
مَرکبِ طعن برانگیخت که ای دشمنِ دین!
عَلَمِ شِید برافراشت که ای آفتِ هوش!
آخر این ماهِ صیام است نترسی ز خدا؟
آخر این پندِ رسول است نگیری در گوش؟
همه را خشک لب از روزه، تو را تَر دامن
هان! دهان آب کش از باده و در توبه بکوش!
گفتم ای خانقهِ زهد ز تو زَرقآباد!
گفتم ای کویِ خموشان ز تو بازارِ خروش!
از تلامیذِ تو ابلیس یکی کُندسواد!
وز مریدانِ تو محمود یکی حلقهبگوش!
ظاهرت سادهنما چون دلِ دیوانهٔ مست،
باطنت تویبهتو چون فلکِ ازرقپوش!
بوریاهای ریاباف به هم بافتهای
فرش از خشتِ خُم انداخته در زیرِ فروش!
اندر آن خم چه میِ صافیِ صوفیسوزی!
که نکردست از آن پیرِ مغان رَشحی نوش!
پایکوبانِ سماعش همه افشرده عصیر
سینهگرمانِ دعایش همه آورده به جوش!
گر نترسم که به بدمستی مشهور شوم
زود بردارم از ساغرِ عِرضت سرپوش!
بتت از جیب نمایان کنم ای شِیدشعار!
مستت از کوی برون آورم ای زَرقفروش!
نه مرا توبه ز می بلکه تو را سوگند است
ایّهاالشّیخ! که مِنبعد در این باب مکوش!
"سنجر" از بختِ دلیرِ تو به مستی چه عجب؟
محتسب پیشِ دهانِ تو اگر گیرد گوش!
#سنجر_کاشی
میگذشتم به درِ صومعه گویا و خموش
مجمعی دیدم از اهلِ ریا مالامال
همه تسبیح به دست و همه سجّاده به دوش
شیخکی معرکه آراسته با یک دف ریش
کَپنَکی پیروِ خود ساخته یک گلّه وحوش
همچو مینای میَم افتانوخیزان چون دید
با دَمِ سرد در آمد چو خُمِ می در جوش
مَرکبِ طعن برانگیخت که ای دشمنِ دین!
عَلَمِ شِید برافراشت که ای آفتِ هوش!
آخر این ماهِ صیام است نترسی ز خدا؟
آخر این پندِ رسول است نگیری در گوش؟
همه را خشک لب از روزه، تو را تَر دامن
هان! دهان آب کش از باده و در توبه بکوش!
گفتم ای خانقهِ زهد ز تو زَرقآباد!
گفتم ای کویِ خموشان ز تو بازارِ خروش!
از تلامیذِ تو ابلیس یکی کُندسواد!
وز مریدانِ تو محمود یکی حلقهبگوش!
ظاهرت سادهنما چون دلِ دیوانهٔ مست،
باطنت تویبهتو چون فلکِ ازرقپوش!
بوریاهای ریاباف به هم بافتهای
فرش از خشتِ خُم انداخته در زیرِ فروش!
اندر آن خم چه میِ صافیِ صوفیسوزی!
که نکردست از آن پیرِ مغان رَشحی نوش!
پایکوبانِ سماعش همه افشرده عصیر
سینهگرمانِ دعایش همه آورده به جوش!
گر نترسم که به بدمستی مشهور شوم
زود بردارم از ساغرِ عِرضت سرپوش!
بتت از جیب نمایان کنم ای شِیدشعار!
مستت از کوی برون آورم ای زَرقفروش!
نه مرا توبه ز می بلکه تو را سوگند است
ایّهاالشّیخ! که مِنبعد در این باب مکوش!
"سنجر" از بختِ دلیرِ تو به مستی چه عجب؟
محتسب پیشِ دهانِ تو اگر گیرد گوش!
#سنجر_کاشی
بر تو ای غنچهٔ خندان، دهنی ساختهاند
هست یارب دهنی یا سخنی ساختهاند؟
#سنجر_کاشی
محضِ حرف است که او را دهنی ساختهاند
در میان نیست دهانی، سخنی ساختهاند.
#صائب
هست یارب دهنی یا سخنی ساختهاند؟
#سنجر_کاشی
محضِ حرف است که او را دهنی ساختهاند
در میان نیست دهانی، سخنی ساختهاند.
#صائب