چنان ز عکس رخ دوست دیده پر گل شد
که شاخ هر مژه آرامگاه بلبل شد
چه لازم است چنان مشق سر گرانی کرد
که یک نفس نتوان غافل از تغافل شد......
#کلیم_کاشانی⚘
که شاخ هر مژه آرامگاه بلبل شد
چه لازم است چنان مشق سر گرانی کرد
که یک نفس نتوان غافل از تغافل شد......
#کلیم_کاشانی⚘
بگذاشتم به هم بد و نیک زمانه را
آزادهام، نه دام شناسم، نه دانه را
سرمای سردمهری گل بود در چمن
آتش زدیم خار و خس آشیانه را
کنج قفس به ایمنی او بهشت نیست
بیدام دیدهایم ازین گوشه دانه را
از حلقههای زلف تو داغم که میدهند
انگشتر سلیمان انگشت شانه را
تیر مراد من به هدف برنمیخورد
در خانه کمان بنهم گر نشانه را
خواهم اگر ز گوشه عزلت برون روم
گم میکنم ز نابلدی راه خانه را
در کوی یار سر بنه و خود برو، کلیم
با خود مبر امانت این آستانه را
#کلیم_کاشانی
آزادهام، نه دام شناسم، نه دانه را
سرمای سردمهری گل بود در چمن
آتش زدیم خار و خس آشیانه را
کنج قفس به ایمنی او بهشت نیست
بیدام دیدهایم ازین گوشه دانه را
از حلقههای زلف تو داغم که میدهند
انگشتر سلیمان انگشت شانه را
تیر مراد من به هدف برنمیخورد
در خانه کمان بنهم گر نشانه را
خواهم اگر ز گوشه عزلت برون روم
گم میکنم ز نابلدی راه خانه را
در کوی یار سر بنه و خود برو، کلیم
با خود مبر امانت این آستانه را
#کلیم_کاشانی
بدنامی حیات دو روزی نبود بیش
آنهم «کلیم» با تو بگویم چه سان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد با آن و این
روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت
#کلیم_کاشانی
آنهم «کلیم» با تو بگویم چه سان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد با آن و این
روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت
#کلیم_کاشانی
به صحرایِ هوس تا کی؟ دِلا! سر در هوا گردی
نمیبینی رهی، تَرسَم که گم گردی چو وا گردی
تو بر تن کی توانی چار تکبیرِ فَنا گفتن؟
که هر جا چارراهی بنگری خواهی گدا گردی
به تن، نقشِ حَصیرِ فقر ، وقتی دلنشین گردد
که از مِحنَت،شکستهاستخوان،چون بوریا گردی
ز پا افتادگان را در جوانی دستگیری کن!
به پیری گر نمیخواهی که محتاجِ عصا گردی
سرِ خِجلَت ز شَرمِ کردهها اکنون به زیر افکن!
چه منّت بر حیا داری؟ چو از پیری دوتا گردی
نمیگویم که بارِ دوشِ کس شو! اینقَـدَر گویم:
که در میخانه عیب ست ار به پایِخویش، وا گردی
نقابِ غنچه چون بگشاد،دیگر بسته کی گردد؟
مباد ای گُل! جدا از پردهی شرم و حیا گردی
خَدَنگِ طعنه، دائم سویِ تیرانداز برگردد
کسی را قدر مشکن! گر نخواهی بیبها گردی
چو در دامِ غمی اُفتی، پَر و بال، آنقَـدَر میزن
که باشد قدرتِ پرواز اگر روزی رها گردی
#کلیم! این شیوهی تَردامنان ست، از تو کی زیبَد؟
که همچون موج هر جانب ، به دنبالِ هوا گردی
#کلیم کاشانی
تَردامنان : گناهکاران
نمیبینی رهی، تَرسَم که گم گردی چو وا گردی
تو بر تن کی توانی چار تکبیرِ فَنا گفتن؟
که هر جا چارراهی بنگری خواهی گدا گردی
به تن، نقشِ حَصیرِ فقر ، وقتی دلنشین گردد
که از مِحنَت،شکستهاستخوان،چون بوریا گردی
ز پا افتادگان را در جوانی دستگیری کن!
به پیری گر نمیخواهی که محتاجِ عصا گردی
سرِ خِجلَت ز شَرمِ کردهها اکنون به زیر افکن!
چه منّت بر حیا داری؟ چو از پیری دوتا گردی
نمیگویم که بارِ دوشِ کس شو! اینقَـدَر گویم:
که در میخانه عیب ست ار به پایِخویش، وا گردی
نقابِ غنچه چون بگشاد،دیگر بسته کی گردد؟
مباد ای گُل! جدا از پردهی شرم و حیا گردی
خَدَنگِ طعنه، دائم سویِ تیرانداز برگردد
کسی را قدر مشکن! گر نخواهی بیبها گردی
چو در دامِ غمی اُفتی، پَر و بال، آنقَـدَر میزن
که باشد قدرتِ پرواز اگر روزی رها گردی
#کلیم! این شیوهی تَردامنان ست، از تو کی زیبَد؟
که همچون موج هر جانب ، به دنبالِ هوا گردی
#کلیم کاشانی
تَردامنان : گناهکاران
به راهِ او چه دَربازیم؟ نه دینی و نه دنیایی
دلی داریم و اندوهی ، سری داریم و سودایی
زمانِ راحتم چون خوابِ پا عمرِ کمی دارد
مگر آسایشِ خوابِ اَجَل، محکم کُـنَد پایی
بنازم چشمِ داغت را ، عجب بینائیی دارد!
به غیر از سینهی پاکان، ندیدم خوش کُنَد جایی
بیابان را به شهر آوردم از جذبِ جنونِ خود
ز سیلابِ سرشکم ، خانهام گردید صحرایی
به عشق اَر برنمیآیی مکُش پروانهسان خود را
نداری در جگر آبی ، به آتش کن مُدارایی
به یک پیمانه، ساقی! گفتُگویِ عقل، کوته کن!
تو را کز دست میآید ، به این هنگامه زن پایی!
به عالم آنچنان با چشمودلسیری به سر بردم
که گر از فاقه میمُردم ، نمیپختم تمَـنّـایی
#کلیم! از خامه کارِ تیشهی فرهاد میکردم
که بر سر هست چون شاهِجهانش کارفرمایی
#کلیم کاشانی
فاقه : فقر
شاهجهان : پنجمین پادشاهِ گورکانیانِ هند
دلی داریم و اندوهی ، سری داریم و سودایی
زمانِ راحتم چون خوابِ پا عمرِ کمی دارد
مگر آسایشِ خوابِ اَجَل، محکم کُـنَد پایی
بنازم چشمِ داغت را ، عجب بینائیی دارد!
به غیر از سینهی پاکان، ندیدم خوش کُنَد جایی
بیابان را به شهر آوردم از جذبِ جنونِ خود
ز سیلابِ سرشکم ، خانهام گردید صحرایی
به عشق اَر برنمیآیی مکُش پروانهسان خود را
نداری در جگر آبی ، به آتش کن مُدارایی
به یک پیمانه، ساقی! گفتُگویِ عقل، کوته کن!
تو را کز دست میآید ، به این هنگامه زن پایی!
به عالم آنچنان با چشمودلسیری به سر بردم
که گر از فاقه میمُردم ، نمیپختم تمَـنّـایی
#کلیم! از خامه کارِ تیشهی فرهاد میکردم
که بر سر هست چون شاهِجهانش کارفرمایی
#کلیم کاشانی
فاقه : فقر
شاهجهان : پنجمین پادشاهِ گورکانیانِ هند
چه نیکو گفت با گردنکِشی، سر در گریبانی
که ما را نیز در میدانِ دلتنگیست جولانی
ز بیبرگی متاعِ خانهی من نیست غیر از این
به جز بلبل نباشد آشیان را برگ و سامانی
گُل رخسارهات آبِ دگر دارد ، سرت گَردم
برونت بوده امشب باز ، حیرانچشمِگریانی
گریبانگیرِ من شد آشنایی ، وادیی خواهم
که از بیگانگی خارش نگردد طَرفِ دامانی
هزارم عقده پیش آمد ، به راهِ نااُمیدی هم
در این وادی سَرابی را ندیدم بینگهبانی
بگَـردان گِردِ هر مویت ، دل و جانِ اسیران را
که امشب بهرِ زلفت دیدهام خوابِ پریشانی
به زیرِ سنگِ طفلان شد ، تنِ دیوانه پوشیده
جنون ، خلعت ز خارا داد ، هر جا دید عریانی
چو در گلشن نشینی شاخِ گُل در گوشهی بَزمَت
نشیند مُنفَعِل از خویش،چون ناخوانده مهمانی
سپند از گرمیِ آتش نبیند آنچه میبیند
#کلیم از آبِ حیوانِ تغافل تا بَرَد جانی
#کلیم کاشانی
منفعل : شرمنده
که ما را نیز در میدانِ دلتنگیست جولانی
ز بیبرگی متاعِ خانهی من نیست غیر از این
به جز بلبل نباشد آشیان را برگ و سامانی
گُل رخسارهات آبِ دگر دارد ، سرت گَردم
برونت بوده امشب باز ، حیرانچشمِگریانی
گریبانگیرِ من شد آشنایی ، وادیی خواهم
که از بیگانگی خارش نگردد طَرفِ دامانی
هزارم عقده پیش آمد ، به راهِ نااُمیدی هم
در این وادی سَرابی را ندیدم بینگهبانی
بگَـردان گِردِ هر مویت ، دل و جانِ اسیران را
که امشب بهرِ زلفت دیدهام خوابِ پریشانی
به زیرِ سنگِ طفلان شد ، تنِ دیوانه پوشیده
جنون ، خلعت ز خارا داد ، هر جا دید عریانی
چو در گلشن نشینی شاخِ گُل در گوشهی بَزمَت
نشیند مُنفَعِل از خویش،چون ناخوانده مهمانی
سپند از گرمیِ آتش نبیند آنچه میبیند
#کلیم از آبِ حیوانِ تغافل تا بَرَد جانی
#کلیم کاشانی
منفعل : شرمنده
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش، همین گناهت بس
#حافظ
قانون گردباد بود روزگار را
جز خار و خس زمانه ببالا نمیبرد
#کلیم_کاشانی
#رشیدکاکاوند
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش، همین گناهت بس
#حافظ
قانون گردباد بود روزگار را
جز خار و خس زمانه ببالا نمیبرد
#کلیم_کاشانی
#رشیدکاکاوند
زآتش پنهان عشق ، هر که شد افروخته
دود نخیزد ازو ، چون نفس سوخته
دلبر بی خشم و کین ، گلبن بی رنگ و بو ست
دلکش پروانه نیست ،شمع نیفروخته
در وطن خود گهر ، آبله ای بیش نیست
کی به عزیزی رسد ، یوسف نفروخته
مایه ی آرام دل ،چشم هوس بستن است
از تپش آسوده است ،باز نظر دوخته
شاید کاید به دام ،مرغ پریده ز چنگ
گرم نگردد دگر ، عاشق وا سوخته
داروی بیماری اش ، مستی پیوسته است
چشم تو این حکمت از پیش که آموخته ؟
آمد و آورد باز ، از سر کویش کلیم
بال و پر ریخته ، جان و دل سوخته
#کلیم_کاشانی
دود نخیزد ازو ، چون نفس سوخته
دلبر بی خشم و کین ، گلبن بی رنگ و بو ست
دلکش پروانه نیست ،شمع نیفروخته
در وطن خود گهر ، آبله ای بیش نیست
کی به عزیزی رسد ، یوسف نفروخته
مایه ی آرام دل ،چشم هوس بستن است
از تپش آسوده است ،باز نظر دوخته
شاید کاید به دام ،مرغ پریده ز چنگ
گرم نگردد دگر ، عاشق وا سوخته
داروی بیماری اش ، مستی پیوسته است
چشم تو این حکمت از پیش که آموخته ؟
آمد و آورد باز ، از سر کویش کلیم
بال و پر ریخته ، جان و دل سوخته
#کلیم_کاشانی